برای دیدن تصویر در اندازه بزرگتر بر روی آن کلیک کنید
کتاب گرانسنگ منتخب التواريخ، تألیف محمد
در سال 69 شمسی شنیده ام جوانی از بندر عباس امده به مشهد که چند مریضی داشته و کافی بوده هریک از آن مرضها او را از پا در بیاورد.
سرطان خون داشت , کلیه ی راست او از دست رفته بود و پای راستش فلج شده بود ,سکته ی قلبی هم زده بود و دکترها گفته بودند تو بزودی میمیری.
به دکترهای چند شهر مراجعه کرده بود و نتیجه ای نگرفته بود ,تا اینکه در شهر خودش متوسل به امام رضا علیه اسلام میشود.
من در مشهد به دیدن او رفتم و او را دعوت کردم و حتی از او نوار هم ظبط کردیم, مرحوم آیت الله صدیقین هم بود, حتی یکی از رفقای دکتر را هم بردیم و گفت معلوم بوده این پا فلج بوده گوشتهایش آب شده بود ولی میتوانست راه برود.
خودش برای من تعریف کرد گفت: یک شب در عالم رؤیا دیدم با عصاهایی که دارم در صحن امام رضا علیه السلام هستم ,یک هاتفی مانند صدایی که در کوه طنین بیافکند , به من خطاب کرد, مراد تو دیگر خوب شدی دیگر نیازی به این عصاها نداری تو میتوانی راه بروی.
از خواب بیدار شدم دیدم پایم فلج است , به پدرم گفتم من باید روم مشهد , طبیب من امام رضاست(علیه السلام) پدرم راضی نشد چون وضع مالی خوبی نداشت و این مرضی که داشتم مرا ناتوان کرده بود حتما باید با هواپیما می امدم و یکی از رفقا حتما باید با من می آمد که مرا کمک کند.
تا هفت شب مرتب این خواب تکرار میشد دیدم تقدیر این است که تا مشهد نروم شفا نمیگیرم, با اینکه امام رضا علیه السلام میتواتند مرا از راه دور شفا بدهد.
این حدیث امام رضا علیه السلام عجیب است :فَمَنْ شَدَّ رَحْلَهُ إِلَى زِيَارَتِي اُسْتُجِيبَ دُعَاؤُهُ(1)کسی که بار سفر ببندد و به زیارت من بیاید دعایش مستجاب میشود.
یک شخص ثروتمند از رفقای پدرم شنید و برای من ورفیقم دو بلیط گرفت و ما روز دوازده رجب رسیدیم به مشهد و رفتیم مسافر خانه ای و غسل زیارت و وضو گرفتیم و مشرف شدیم حرم و خیلی شلوغ بود.
به رفیقم گفتم من را ببر کنار ضریح , حرم هم خیلی شلوغ بود , پنجره های ضریح را گرفتم و شروع کردم به گریه و التماس که آقا به دادم برسید.
من یک شهری را امیدوار کردم گفتم میرم مشهد و ظبیب الأطبا امام رضاست (علیه السلام) وشفایم را از ایشان میگیرم.
در حال گریه بودم که از هوش رفتم(یکی از رفقا که خادم حرم بود گفت من در حال گلاب پاشیدن بودم دیدم این جوتن بیحال شده گلاب پاشیدم روی صورتش غافل از اینکه در آن لحظات خدمت امام رضا علیه السلام شرفیاب شده است)گفت دیدم یک آقایی که عمامه سبزی دارد و چهره ی نورانی دارد امد کنار من نشست, فرمود جوان کدام دکتر گفته که سرظان خون داری و میمیری؟من تورا شفا دادم ولی وقتی برمیگردی به شهر و دیارت من را فراموش نکن.
شخص گفت یک دختر یک سالو نیمه داشتم که اسم او را مژگان گذاشته بودم,حضرت فرمودند خدا دختر به این خوبی به تو عطا کرده است چرا اسمش را مژگان گذاشته ای؟چرا نام مادرم فاطمه سلام الله علیها را برای او انتخاب نکرده ای؟یعد فرمودند من از تو میخواهم اسم او را عوض کن و نام مادرم فاطمه سلام الله علیها را بر او بگذار , گفتم چشم و ناگهان دیگر آقا را ندیدم و بهوش آمدم ,پایم را تکان دادم دیدم میتوانم حرکتش بدهم با اینکه حسو حرکت نداشت قبلا.
یقین کردم امام رضا علیه السلام ن را شفا داده است , بلند شدم به مردم اعلام کردم و مردم ریختند لباسهای من را به عنوان تبرک پاره کنند.
اگر درست بروی و التماس کنی و حکمتی هم باشد و به صلاح تو باشد آن حاجتت , قطعا امام رضا علیه السلام عطا میفرمایند
------------------------
1-الخصال , جلد۱ , صفحه۱۴۳/عيون أخبار الرضا عليه السلام , جلد۲ , صفحه۲۵۴/وسائل الشیعةجلد۱۴ صفحه۵۶۲
قَالَ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى اَلرِّضَا عَلَيْهِ السَّلاَمُ : لاَ تُشَدُّ اَلرِّحَالُ إِلَى شَيْءٍ مِنَ اَلْقُبُورِ إِلاَّ إِلَى قُبُورِنَا أَلاَ وَ إِنِّي لَمَقْتُولٌ بِالسَّمِّ ظُلْماً وَ مَدْفُونٌ فِي مَوْضِعِ غُرْبَةٍ فَمَنْ شَدَّ رَحْلَهُ إِلَى زِيَارَتِي اُسْتُجِيبَ دُعَاؤُهُ وَ غُفِرَ لَهُ ذَنْبُهُ
ياسر خادم از امام رضا(عليه السّلام)نقل مىكند كه فرمود:بار سفر به سوى زيارت قبور بسته نشود مگر براى زيارت قبور ما،آگاه باشيد كه من از روى ستم با زهر كشته مىشوم و در ديار غربت دفن مىشوم،پس هر كس براى زيارت من بار سفر بندد، دعاى او مستجاب و گناه او آمرزيده مىشود.
برای دیدن تصویر در اندازه بزرگتر بر روی آن کلیک کنید
کتاب گرانسنگ منتخب التواريخ، تألیف محمد
جشن میلاد امیرالمؤمنین علی علیه السلام،سخنران : استاد بندانی نیشابوری،با نوای : کربلایی احمد
ادامه خبر...معاونت پژوهش حوزههای علمیه با همکاری واحدهای پژوهشی حوزوی برگزار می کند: نمایشگاه کتاب و
ادامه خبر...
|