متن ادبی «مروارید در صدف»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

اشارات :: شهریور 1385، شماره 88
قد دلجویش به شاخه شمشاد می‏ماند؛ سایه‏گستر و پربار.
جام چشم‏هایش چون شط شراب است، زلال و درخشنده‏تر از آفتاب.
کمال ابروانش به رعد شباهت دارد؛ به ستیغ کوه.
طره مشکین گیسوانش، شاخه طوبی را به یاد می‏آورد؛ سبک و رها چون موج.
حُسن یوسف در مقابل توفان زیبایی‏اش، پیراهن درید و شاهدان عالم قرب، از شکوه وجودش، پای در گل ماندند و خوبرویان دل بُرده از جهان، انگشت حیرت خویش را به بهای ترنج بریدند.
اما این زیبایی صورت، حجابی است تا آن سر غیبیه، مکتون بماند و این ظاهر خَلقی، آن باطن خُلقی را پرده‏داری می‏کند.
صدف را دیده‏اید که با همه زیبایی و شگفتی‏اش، محزون مروارید است؟
تا صدف را نگشایید، کجا می‏توانید به آن گوهر پنهانی وجود دست یابید؟!
این کوثرنشان حیدری‏نسب، در جمال لم یزلی‏اش، آیینه‏داری پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را می‏کند، اما تو در تعلق و تعیین این جلوه و جذبه ظاهری نمان.
پشت این آیینه هزار جلوه، وجود صیقل یافته‏ای است که بیش از همه، بر حقیقت پنهان محمدیه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نزدیک است.
بی‏جهت علی اکبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله را پیامبر دوباره آل اللّه‏ ننامیده‏اند؛ تو بهانه این نسبت را در ظهور عینی او جست‏وجو می‏کنی، اما دلیل، در حضور غیبی اوست.
چاره‏ای نیست! تو نیز برای یافتن آن نور پشت دریاها، باید در وجود حضرتش غرق شوی!
نزهت بادی