حقوق و وظايف انسان از منظر امام سجاد(علیه السلام)

(زمان خواندن: 14 - 28 دقیقه)

خدايت بيامرزد! آگاه باش كه پروردگار را بر تو حقوقى است كه سراپاى وجودت را فراگرفته است: در هر جنبش و آرامشت در هر جايگاهى كه به آن درآيى و در هر اندامى كه آن را حركت دهى و در هر ابزارى كه آن را به كارگيرى، از او بر تو حقى واجب است.


برخى از اين حقوق، بزرگتر از برخى ديگر است و ولاترين حقوق الهى، حق خود حضرت اوست كه پاس‏داشت آن را بر تو واجب كرده است؛ و اين حق، بن‏مايه ديگر حقوق است و هر حقى از آن ريشه مى‏گيرد.
سپس حقوقى است كه نسبت به اندام هاى گوناگونت بر تو واجب كرده و از سرتا قدمت را فراگرفته است؛ چنانكه هريك از اندامهاى هفتگانه چشم و گوش و زبان و دست و پا و شكم و آلت كه كارها بدانها صورت مى‏بندد، بر تو حقى دارد.
خداوند بزرگ، گذشته از اندامها براى كارهايت نيز حقوقى بر گردنت نهاده است، از اين رو، نماز و روزه و صدقه و قربانى و ديگر كارهايت بر تو حقى دارد.
پس از اينها، حقوق ديگر حق‏مدارانى است كه بر تو حق واجب دارند و از همه واجب‏تر، حقوق فرادستان توست، سپس حقوق فرودستان و پس از آن حقوق خويشاوندانت.
اينها حقوقى است كه از هريك از آنها حقوق ديگرى برمى‏ آيد: حق رهبران بر سه بخش است كه واجب‏ترين آنها، حق كسى است كه به نيرو تو را رهبرى مى‏كنند. پس از آن حق كسى است كه پيشواى علمى توست و سپس حق كسى است كه امور مالى تو را اداره مى‏كند. هر پيشوا و رهبرى، امام به شمار مى‏رود.
حق زيردستان تو نيز سه بخش است: از همه واجب‏تر حق كسانى است كه بر آنها چيرگى دارى. سپس حق كسانى است كه از تو مى‏آموزند؛ زيرا جاهل، زيردست عالم است و پس از آن حق كسانى چون زنان و خادمان است كه در اختيار تو هستند. حقوق خويشاوندان بسيار و چونان سلسله نسب پيوسته و هركه نزديك‏تر باشد حقش بيش‏تر و مقدم بر همه حق مادر است. بعد به ترتيب، پدر و فرزند و برادر و ديگر خويشان نيز هريك كه نزديك‏تر است حقوق بيش‏ترى دارد.
سپس به ترتيب، حق آن‏كه آزادت كرده است، آن‏كه آزادش كرده‏اى، آن كه به تو احسان كرده است، مؤذن نماز، پيشنماز، هم‏نشين، همسايه، رفيق، مال، بدهكار، طلبكار، معاشر، كسى كه بر تو ادعايى دارد، آن كه بر او ادعايى دارى، كسى كه با تو مشورت مى‏كند، آن‏كه با او مشورت مى‏كنى، كسى كه از تو اندرز جويد، آن‏كه به او اندرزگويى، بزرگ‏تر، كوچك‏تر، كسى كه درخواستى دارد، آن كه از او درخواستى دارى، آن‏كه با حرف يا عمل به تو بد كرده و يا با گفتار يا كردار ـ آگاهانه يا ناخودآگاه ـ خشنودت كرده است، عموم هم‏كيشان، اهل ذمّه و سرانجام، حقوقى كه لازمه پيامد حالتها و مناسبت‏ هاى گوناگون است.
خوشا به‏حال كسى كه خداوند او را در اداى حقوقى كه بر گردنش نهاده است يارى كند و به او پيروزى و پايدارى بخشد. (و اينك تفصيل حقوق):
حق خدا
1. حق خداى بزرگ آن است كه او را بپرستى و چيزى را با او شريك نسازى. اگر با اخلاص چنين كنى، خدا تعهد كرده است كه كار دنيا و آخرتت را اصلاح و آنچه در دنيا دوست دارى برايت فراهم كند.
حق خود و اندامت
2. حق خودت اين است كه وجودت را وقف اطاعت خدا كنى و حق زبان، گوش، چشم، دست، پا، شكم، عضو جنسى را به جا آرى و در اين راه از خدا كمك بخواهى.
3. حق زبان اين است كه با خوددارى از گفتار زشت حرمتش را نگه‏دارى، به گفتار نيك عادتش دهى، آن را جز در موارد نياز و منافع دين و دنيا به كار نيندازى، آن را از سخنان بيهوده و زشت و بى‏ثمر كه احتمال زيان دارد و سود چندانى ندارد، بازدارى. زبان، شاخص عقل و زيب و زينت فرد و نشانه‏ى نيك‏سيرتى است. ـ ولاقوه الاّ باللّه العلّى العظيم.
4. حق گوش دور داشت آن از شنيدن سخنان است، مگر آنچه كه در دل خيرى پديد آورد، يا خوى ارجمندى به آن بيفزايد. در واقع گوش دريچه‏ى ورود سخن به قلب است كه مفاهيم گوناگون و نيك و بد را به آن مى‏رساند ـ ولاقوة الاّباللّه.
5. حق چشم اين است كه آن‏را به حرام ندوزى و جز آنجا كه عبرتى در كار باشد يا بصيرتى بيفزايد يا علمى به دست آورد، به‏كار نگيرى؛ زيرا چشم دريچه‏ى عبرت است.
6. حق پا آن است كه با آن راه ناروا نپويى و آن را به راهى كه پويندگانش خوار و بى‏مقدارند مركب خود نسازى. پا جابه‏جا كننده توست و تو را به راه دين و پيشرفت مى‏برد ـ ولاقوة الاّ باللّه.
7. حق دست آن است كه با آن به آنچه بر تو روا نيست دست نبرى تا فردا به كيفر خدا، و امروز به سرزنش نكوهش گران گرفتار نشوى. ديگر آنكه آن را از كارهايى كه خداوند واجب كرده است بازندارى و با دست كشيدن از بسيارى از نارواها و دست زدن به بسيارى از آنچه كه بر او واجب نيست عزيزش دارى. چون چنين شود خردمندى كرده‏اى و بزرگى دنيا و پاداش آخرت دست مى‏يابى.
8. حق شكم اين است كه آن‏را جاى حرام ـ چه كم و چه زياد ـ نگيرى و در حلال نيز ميانه‏روى و آن را از حدّ پرورش به حدّ سستى و پستى نبرى و هنگام گرسنگى و تشنگى بر آن مسلط باشى. پرخورى و سيرى بيش از اندازه كسالت، خيز و همت‏سوز و محروم ساز از هر خير و كرامت است. بر نوشى و لبريزى هم، زارى و نادانى و خوارى زايد و مرادنگى را از بين مى‏برد.
9. حق عضو جنسى اين است كه آن‏را از آنچه بر تو روا نيست بازدارى و براى اين كار از ديده فروبستن كه بهترين وسيله است و نيز مرگ را فراوان ياد كردن و خود را به خدا تهديد كردن و از او ترساندن، يارى بگيرى. حفظ و تأييد از خداست ـ ولاحول ولاقوة الاّ باللّه.
حقوق كارها
10. حق نماز اين است كه بدانى نماز، درآمدن به پيشگاه خداوند است؛ تو در حال نماز در حضور پروردگار ايستاده‏اى. چون اين را دانستى، شايسته است كه چونان بنده‏اى ذليل، نيازمند، بيمناك، ترسان، اميدوار، درمانده و زار بايستى، بنده‏اى كه براى اداى احترام و تعظيم حق، با آرامش، سربزيرى، افتادگى، فروتنى، دردل با او راز و نياز مى‏كند و مى‏خواهد كه از بار خطاهايى كه او را فرا گرفته است و نيز گناهانى كه او را به پرتگاه نابودى كشانده رهايى بخشد ـ ولاقوة الاباللّه.
11. حق روزه آن است كه بدانى، روزه پرده‏اى است كه خداوند در برابر زبان و گوش و چشم وشهوت شكمت آويخته است تا تورا از آتش بپوشاند. چنان‏كه در حديث آمده است: «روزه سپر آتش است». اگر اعضاى خود را در پس اين پرده نگه‏دارى، اميد است كه در امان باشى، و اگر اعضايت را وانهى در پس پرده آرام نگيرند و آن را كنار زنند و به آنجا كه نبايد، نگاه شهوت ‏انگيز كنند و در آنجا كه نشايد نيروى فروتر از حد خوددارى براى خداوند را به كار گيرند، دور نيست كه پرده دريده شود و از آن بيرون افتى. ـ ولاقوة الاّ باللّه.
12. حق صدقه آن است كه بدانى اندوخته تو در نزد پروردگار و امانتى است كه آزمند گواه نيست. اگر اين را باور كنى، به امانت‏هايى كه نهانى بسپارى اميدوارتر خواهى بود تا امانت‏هاى آشكار؛ و سزاوار است آنچه را كه مى‏خواهى آشكار كنى، پنهانى به خدا بسپارى و در هرحال، اين رازى باشد ميان تو و او، بى‏آنكه به شهادت گوشها و چشمها دلگرم باشى، در غير اين صورت گويى اطمينان تو به شاهدان بيش از اميد تو به بازگشت سپرده‏ات است. براى صدقه‏ات بر كسى منت منه، كه صدقه بواقع از آن تو و به سود توست و با منتى كه مى‏نهى دور نيست كه همال آن كسى شوى كه بر او منت نهاده‏اى، چه منت نهادن نشان آن است كه تو صدقه را براى خود نيندوخته‏اى و گرنه بر ديگرى منّت نمى‏گذاشتى.
13. حق قربانى آن است كه آن را با نيت ناب به جا آرى و رحمت خدا و پذيرش او را بجويى، در پى خشنودى و جلب توجه ديگران نباشى كه اگر چنين كنى خودنما و رياكار نيستى و تنها خدا را مى‏خواهى. بدان‏كه خدا را با سادگى و سهولت بايد خواست نه با تكلّف و سختى؛ چنان‏كه خدا نيز بر بندگان آسان گرفته، نه دشوار. فروتنى براى تو از خان‏منشى بهتر است، زيرا خان‏منشان پرتكلف و پرخرج‏اند؛ اما فروتنى نه رنجى دارد و نه خرجى؛ چراكه مقتضاى فطرت، و در گوهر انسان موجود است ـ لاحول ولاقوة الاّ باللّه.
حقوق فرادستان
14. حق حاكم آن است كه بدانى خدا تو را وسيله‏ ى آزمايش او قرار داده است و او نيز با تسلّطى كه بر تو دارد، گرفتار توست. بايد از سر خيرخواهى پندش دهى و چون بر تو مسلط است، با او درنيفتى كه خود و او را هلاك كنى. تا آن‏مايه كه از شر او در امان باشى و به دينت زيان نرسد، با نرمش و سازش در پى خشنودى او باشى و از خدا بخواهى كه تو را در اين راه يارى دهد. با او دشمنى نكن كه اگر چنين كنى او و خود را خوار كرده‏اى و خود را گرفتار رفتار ناپسند او، و او را به هلاكت رسانده‏اى و با او بر ضدّ خود همكارى كرده‏اى و در آنچه عليه تو مى‏كند، شركت جسته‏اى ـ ولاقوة الاّ باللّه.
15. حق پيشواى علمى و معلم آن است كه او را بزرگ‏دارى و مجلسش را محترم شمارى و درست به گفتارش گوش‏سپارى و دل به او دهى و وى را در آموزش دانشى كه به آن نيازمندى، يارى دهى؛ يعنى فكر و فهمت را در كف او نهى و حضور ذهن داشته باشى و با وانهادن لذت‏ها و كاستن شهوت‏ها قلبت را براى او پاك كنى و ديدگانت را جلاده ى و بدانى كه در آنچه به تو مى‏آموزد پيك او هستى. به هر نادانى برمى‏خورى بايد پيام استاد را خوب به او برسانى و چون اين رسالت را پذيرفتى بر توست كه در ابلاغ و انجام آن خيانت نورزى ـ ولاحول ولاقوة الاّ باللّه.
16. حق ارباب مانند حق حاكم است؛ مگر اينكه ارباب مالك آن چيزى است كه او واجد آن نيست؛ از اين رو، اطاعتش در هر خرد و كلان رواست، مگر اين‏كه بخواهد تو را از به جا آوردن حق خدا بازدارد و ميان تو و حق خدا و حقوق خلق حايل شود. بر توست كه حق خدا و خلق را به جاى آرى آنگاه به حق او بپردازى ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حقوق فرودستان
17. حق شهروندان اين است كه بدانى توانمندى تو و ناتوانى و زبونى آنان باعث فرادستى تو و فرودستى آنها شده است؛ پس كسانى كه ناتوانى و ذلّت، آنان را زيردست تو قرار داده و حكم تو را در حقّشان روا ساخته است، دادرسى جز خدا ندارند و سزاوار رحم و حمايت و بردبارى فراوان تو هستند و هرگاه كه به فضل و احسان خدا، به اين عزّت و قدرتى كه به تو داده است پى بردى سزاوار است به درگاهش سپاس گويى. هركه سپاس‏گزار باشد، خداوند نعمتش را بر او مى‏افزايد ـ ولاقوة الاّ باللّه.
18. حق فرودست علمى و شاگردت آن است كه بدانى علمى كه خدا به تو داده و خزانه‏ى حكمتى كه به تو سپارده است، براى خدمت‏گزارى به آنهاست. اگر كارى را كه به عهده‏ات نهاده است درست انجام دهى و چونان خزانه‏دار مهربانى رفتار كنى كه خير ارباب را در ميان فرودستانش پاس مى ‏دارد و شكيبا و مخلص است و چون نيازمندى را ببيند، از اموالى كه در دست دارد در اختيارش مى‏گذارد، ره‏يافته و خدمت‏گزار و با ايمان خواهى بود، وگرنه خائن به خدا و ظالم به خلق هستى، و سزاوارى كه خدا علمش را از تو باز گيرد و قاهرانه با تو رفتار كند.
19. حق همسر، كه با پيوند ازدواج زيردست و به فرمان توست، آن است كه بدانى خدا او را آرام جان و راحت بخش و انيس و نگه‏دار تو كرده است. هريك از شما دو نفر بايد نعمت وجود ديگرى را به درگاه خدا شكر بگويد و بداند اين نعمتى است كه خدا به او داده است و بايد با نعمت خدا خوش‏رفتارى كند و او را گرامى دارد و با او بسازد. حق تو بر زن بيش‏تر واطاعت تو براو لازم‏تراست ـ بخواهد يا نخواهد ـ مگرآن‏جا كه نافرمانى از خدا باشد. حق زن بر تو اين است كه با او مهربانى كنى و همدم و آرام‏بخش وى باشى و حقوق جنسى او را ـ كه براستى بزرگ است ـ پاس بدارى ـ ولاقوة الاّ باللّه.
20. حق خادم زيردست اين است كه بدانى او هم آفريده خداى تو و در گوشت و خون، بسان تو است. تو مالك او هستى نه آفريننده‏ى وى، نه چشم و گوشش را آفريده‏اى و نه به او روزى داده‏ا ى. همه‏ى اين كارها را خدا كرده و او را گوش به فرمان تو ساخته و به امانت به تو سپرده است. او وديعه‏ اى است كه بايد پاسش بدارى و با روشى خداپسندانه با او رفتار كنى و از هرچه مى‏خورى به او بخورانى و از هرچه خودت مى‏پوشى به او بپوشانى و كار بيش از توان به او وانگذارى و اگر او را نخواستى، خود را براى خدا از بار مسئوليت او رها سازى و او را عوض كنى و آفريده خدا را شكنجه ندهى ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حقوق خويشاوندان
21. حق مادر اين است كه بدانى او تو را حمل و در جايى جابه‏جا كرده است كه هيچ‏كس، كسى را در چنين جايى حمل و جابه‏جا نمى‏كند. از ميوه‏ى دلش به تو خورانده است كه هيچ‏كس از آن به ديگرى نخوراند. گوش و چشم و دست و پا و مو و پوست و همه‏ى اعضايش را با شادمانى و خرّمى، سپر جان تو ساخت و همه‏ى ناگواري ها و دردها و سختى‏ها و غم‏هاى دوران باردارى را به جان خريد، تا آنگاه كه دست بارى تو را بر زمين آورد. مادر دلخوش بود كه تو را سير كند و خود گرسنه بماند، تو را بپوشاند و خود برهنه باشد، تو را سيراب كند و خود تشنه بماند، بر تو سايه افكند و خود در آفتاب به سر بَرد، خود سختى بكشد و تو را به ناز پرورد، خود بيدار بماند و تو را به خواب نوشين كند. درون او جايگاه وجود تو و دامنش آرامگاه و پستانش مشك آب و جانش سپر بلايت بود و سرد و گرم جهان را براى تو به جان خريد. تو بايد به همين اندازه از او تشكر كنى، و اين حق‏شناسى را جز به يارى و توفيق خدا نمى‏توانى به جا آورى.
22. حق پدر اين است كه بدانى او ريشه است و تو شاخه. اگر او نبود، تو نيز نبودى، پس هرگاه در وجود خود چيزى خوشايند ديدى، بدان‏كه اين نعمت را از او دارى؛ به اندازه‏ى حقى كه بر تو دارد از او سپاس‏گزارى و قدردانى كن ـ و لاقوة الاّ باللّه.
23. حق فرزند اين است كه بدانى او پاره‏اى از وجود توست و در دنيا با خوب و بدش به تو منسوب است. تو در تربيت نيكو و راهنمايى او به خدا و كمك به او در پيروى از خود، و ايجاد روح فرمان‏بردارى در او مسئولى و در اين باره پاداش نيك يا بد دارى؛ پس با وى چنان رفتار كن كه در دنيا آثار نيك داشته و زيب و زينت تو باشد، و بر اثر حسن انجام وظيفه نسبت به او، در پيشگاه خدا معذور باشى ـ ولاقوة الاّ باللّه.
24. حق برادر اين است كه بدانى او دستى است كه آن را مى‏گشايى، ياورى است كه به او پناه مى‏برى، عزّتى است كه بر او اعتماد مى‏كنى، نيرويى است كه با آن هجوم مى‏برى؛ پس او را وسيله‏ى نافرمانى خدا و ابزار ظلم به خلق قرار نده، از يارى او درباره‏ى خودش، كمك به او در برابر دشمن، حايل شدن بين او و شيطان‏ها، نصيحت و خيرخواهى او، توجه به او در راه خدا كوتاهى نكن؛ البته تا آن‏جا كه برادرت سر به فرمان پروردگار باشد؛ وگرنه بايد خدا را مقدم بدارى و از برادر عزيزتر بشمارى.
حق آن‏كه از بندگى آزادت كرده
25. حق آن كه تو را آزاد كرده، اين است كه بدانى مالش را در راه تو خرج كرده، تو را از خوارى و وحشت بردگى به آزادگى و آرامش آن رسانده و از اسير و مملوك بودن رهانيده و زنجير بردگى ‏ات را گسسته و نسيم عزّت را به تو رسانده و تو را از زندان خوارى بيرون كشيده و سختى را از تو زدوده و زبان دادگرى برايت گشوده و همه‏ى دنيا را برايت مباح كرده و تو را مالك خودت ساخته و بند بندگى را از تو برگرفته و براى عبادت پروردگار رهايت كرده و در اين راه از مال خود كاسته است؛ پس بايد بدانى كه او پس از خويشان، در زندگى و مرگ از همه به تو سزاوارتر، و از همه‏ى مردم به يارى و همدستى با تو در راه خدا شايسته‏تر است و اگر نيازى به تو پيدا كرد خود را بر او مقدم مدار.
حق آن‏كه آزادش كرده‏اى
26. حق آزاد كرده‏ى تو اين است كه بدانى خدا تو را پشتيبان و نگه‏دار و ياور و پناه او قرار داده و او را ميان تو و خود واسطه ساخته و سزاوار است كه تو را از آتش بازدارد. اين پاداش آخرت توست و در دنيا نيز اگر خويشاوندى ندارد، در برابر مالى كه براى آزادى‏اش پرداخته ‏اى و وظايفى كه از آن پس انجام داده‏اى، ميراثش از آن توست. اگر حقش را رعايت نكنى، بيم آن مى‏رود كه ميراثش براى تو ناگوارا افتد ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق احسان‏كننده
27. حق احسان‏ كننده به تو اين است كه از او تشكر كنى و احسانش را به زبان آورى و درباره‏اش به نيكى سخن بگويى و مخلصانه در حقش دعا كنى، تا در نهان و عيان از او قدردانى كرده باشى، و اگر مى‏توانى بايد محبّتش را تلافى كنى وگرنه در پى فرصت و آماده‏ى جبران باشى.
حق مؤذن
28. حق مؤذن اين است كه بدانى او ياد خدا را در تو زنده مى‏كند و تو را به بهره ‏بردارى فرا مى‏خواند و بهترين ياور تو در انجام فريضه‏ى الهى است. بايد بر اين خدمت از او تشكر كنى چنان‏كه از هر احسان كننده‏اى تشكر مى‏كنى. اگر تو در خانه‏ات به او بدبينى، نبايد در كار او كه براى خداست بدبين باشى. بدان كه مؤذن، بى‏شك نعمتى خدايى است. با نعمت خدا خوش‏رفتارى كن و در همه ‏حال خدا را براى نعمت سپاس‏گو. ـ و لاقوة الاّ باللّه.
حق پيشنماز
29. حق پيش‏نماز اين است كه بدانى او سفيرى ميان تو و خدا و نماينده تو را در پيشگاه پروردگار است. او از جانب تو سخن مى‏گويد نه تو از طرف او، او براى تو دعا مى‏كند، نه تو براى او، او درباره‏ى تو طلب مى‏كند نه تو درباره‏ى او، امر مهّم ايستادن در پيشگاه خدا و درخواست و دعا را او به جاى تو انجام داده است. تو براى او كارى نكرده ‏اى، اگر در هريك از اين امور كوتاهى شود او مقصر است نه تو. اگر گنهكار باشد تو شريك او نيستى و بر او برترى هم ندارى. پس او خودش را سپر تو و نمازش را سپر نمازت ساخته است؛ بايد براى اين كار از او قدردانى كنى ـ و لاقوة الاّ باللّه.
حق هم‏نشين
30. حق هم‏نشين اين است كه با او نرم باشى و در گفت‏وگوى با وى خوش‏رفتارى كنى و دادورزى، يكباره ديده از او برنگيرى و در گفت‏وگوى با او در پى فهماندن به وى باشى. اگر تو بر او وارد شوى مى‏توانى برخيزى، و اگر او بر تو وارد شود اختيار با اوست، روا نيست بدون اجازه‏ى او برخيزى ـ و لاقوة الاّ باللّه.
حق همسايه
31. حق همسايه اين است كه چون نباشد او را پاس بدارى و چون باشد بزرگش شمارى و در حضور و غيبت يار و مددكارش باشى و در پى زشتى او برنيايى و براى يافتن بدى‏ هايش ريزنكاوى و اگر ناخواسته و بى‏كنجكاوى به كاستى ‏اى برخوردى، بايد سينه‏ات چونان دژى استوار و پرده‏اى ناگسستنى باشد تا با سرنيزه هم نتوان بدان راز دست يافت. پنهانى سخنان او را گوش مگير و او را در سختى‏ ها وانگذار و در نعمت بر او رشگ نورزى و از لغزشش بگذرى و گناهش را ناديده انگارى و اگر نادانى كرد بردبار باش و با او مدارا كن و زبان بدگويان را از او بازدار و فريبكارى خيرخواه دروغين را بر او فاش ساز و با وى خوش‏رفتار باش ـ لاحول ولاقوة الاّ باللّه.
حق همراه
32. حق همراه اين است كه تا مى‏توانى به او نيكى كن و اگر نمى‏توانى با وى دادگر باش و آن مايه كه بزرگت مى‏دارد، بزرگش بدار و آن چنانكه از تو نگهدارى مى‏كند نگاه‏دارش باش و نگذار در كرامت و بزرگوارى بر تو پيشى جويد و اگر پيش‏دستى كرد تلافى كن و در دوستى چنانكه در خور اوست كوتاهى نكن و خيرخواه و نگهدار او باش. در اطاعت از خدا ياريش كن و در ترك گناه دست‏گير او باش. يارى براى او رحمت باش نه عذاب ـ و لاقوة الاّ باللّه.
حق شريك
33. حق شريك اين است كه در نبودش كار او را انجام دهى و با بودنش با او برابر باشى و خودسرانه تصميم نگيرى و بى‏مشورت با او كارى نكنى. مالش را نگه‏دارى و در هيچ ريز و درشتى به او خيانت نورزى كه در حديث آمده است: «تا دو شريك به يكديگر خيانت نكرده‏اند، دست خدا بر سر آنهاست» ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق مال
34. حق مال اين است كه آن را جز از حلال به دست نياورى و جز در حلال به كار نگيرى و نابه‏جا هزينه نكنى و به راه نادرست نبرى و چون دارايى از خداست بايد براى او و در راه او به كارش‏گيرى و كسى را كه اى بسا كه تو را سپاس نگويد در آن مال بر خود مقدم ندارى، كه او پس از تو نيز جانشين خوبى در مرده ريگت نخواهد بود و آنها را به راه طاعت خدا به كار نخواهد برد، درنتيجه، تو خود در اين كاربردهاى نارواى ثروتت دست او را گرفته‏اى، و چنانچه وارث به حال خود بينديشد و مرده ريگ تو را در طاعت خدا به كار برد، او غنيمت مى‏برد و گناه و حسرت و پشيمانى و كيفر، گريبان تو را مى‏گيرد ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق طلبكار
35. حق بستانكار اين است كه اگر دارى حقش را بپردازى و كارش را روا كنى و بى‏نيازش سازى و اين دست و آن دست و امروز و فردا نكنى، كه پيغمبر(ص) فرمود:
«پشت هم‏اندازى بدهكار توانگر، ستم است»، و اگر ندارى با خوش‏زبانى دلش را به كف آرى و مهلت بخواهى و با لطف و مدارا او را بازگردانى، نه اين‏كه هم مالش را ندهى و هم با او بدرفتارى كنى، كه فرومايگى است ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق معاشر
36. حق كسى كه با او نشست و برخاست دارى اين است كه او را نفريبى و با او نيرنگ نورزى و به‏وى دروغ نگويى و از او سوءاستفاده نكنى و بازييش ندهى و چونان دشمن سنگ‏دل با او رفتار نكنى و اگر در كار و دادوستدى به تو اعتماد كرد تا آن‏مايه كه مى‏توانى كارش را نيك به جا آرى و بدانى كه فريفتن آن‏كه به تو اعتماد كرده، گويى رباست ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق مدّعى
37. حق مدّعى اين است كه اگر حق مى‏گويد، دليلش را رد نكنى و در رد ادّعايش نكوشى، بلكه تو نيز همنوا با او دشمن خويش باشى و به سود و زيان خود داورى كنى و بى‏نياز از شاهد، خود براى او شهادت دهى، كه اين حق خداست بر تو. اگر دعوى باطل دارد، با او بسازى و تهديدش كنى و به دينش سوگند دهى و خدا را به يادش آرى و از تندى او بكاهى و ژاژ نخوايى و ناروا نگويى چرا كه از دشمنى او با تو نمى‏كاهد و به گناه او آلوده مى‏شوى و تيغ عداوت او نيز تيزتر مى‏شود؛ زيرا كه سخن نابهنجار شر برانگيزد و گفتار بهنجار شربراندازد ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق مدعى‏عليه
38. حق كسى كه ادعايى بر او دارى اين است كه اگر حق مى‏گويى، به نرمى بگويى، چرا كه ادعا هميشه در گوش طرف مقابل سنگين مى‏آيد. بايد با نرمى بر او دليل آورى و از روشن‏ترين بيان و لطيف‏ترين روش بهره‏گيرى. دليل را رها نكن و به كشمكش و قيل و قال نپرداز؛ زيرا حرف حسابت هم پايمال مى‏شود و ديگر جبران نمى‏پذيرد ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق مشورت‏كننده
39. حق آن‏كه با تو مشورت مى‏كند اين است كه اگر رأى صحيحى دارى در خير خواهى‏اش بكوشى و چيزى را به او پيشنهاد كنى كه اگر خود به جاى او بودى مى‏كردى، البته با مهربانى و ملايمت؛ كه نرمش، وحشت را مى‏زدايد و خشونت بر وحشت مى‏افزايد؛ و اگر رأى و نظرى ندارى، او را نزد كسى كه به رأيش اعتماد دارى و ديدگاهش را مى‏پسندى راه‏نمايى كن تا در خيرخواهى ‏اش كوتاهى و در نصيحتش فروگذار نكرده باشى ـ ولاحول ولاقوة الاّ باللّه.
حق مشاور
40. حق مشاور اين است كه اگر ديدگاهى جز ديدگاه تو عرضه كرد، متّهمش نكنى، كه ديدگاهها گوناگون است و تو در به‏كار بستن ديدگاه ناموافق او آزادى و چنانچه شايسته‏ى مشورتش مى‏دانى، نبايد بر او تهمت روا دارى، بلكه بايد براى اظهارنظر و پذيرش مشورت او را سپاس گويى. اگر رأى موافق داد، بايد خدا را شكر بگويى و از برادرت با تشكر بپذيرى و آماده و گوش به زنگ باشى كه اگر روزى با تو مشورت كرد جبران كنى ـ لاقوة الاّ باللّه.
حق اندرزجو
41. حق آنكه از تو پند مى‏خواهد اين است كه او را به راه صحيحى كه مى‏دانى خواهد پذيرفت، رهنمايى كنى و سخن را نرم و فراخور درك او بگويى؛ زيرا هر عقلى توان ردّ و قبول هر سخنى را ندارد، و بايد با مهربانى رفتار كنى ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق اندرزگو
42. حق اندرزگو اين است كه در برابرش نرم باشى و دل به او دهى و گوش به او سپارى و سخنش را نيك بكاوى، اگر درست بود و سازوار، خدا را شكر گويى و بپذيرى و قدردانى كنى، و اگر آن را نادرست يافتى، متّهمش نسازى و بدانى كه او در خيرخواهى كوتاهى نكرده؛ بلكه ديدگاهش اشتباه است؛ مگر اين‏كه سزاوار تهمتش بدانى، كه در اين صورت هرگز نبايد به او اعتنا كنى ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق سال‏خورده
43. حق سال‏خورده اين است كه حرمت پيرى‏اش را پاس بدارى و اگر پيشينه‏ى فضيلت در اسلام دارد، او را بزرگ و مقدم بدارى. در اختلافات با او نستيزى و در راه بر وى پيشى نگيرى و پيشاپيش او نروى. او را نادان نشمارى و اگر سبك‏سرى كرد، بردبارى كنى و به مقتضاى پيشينه‏ى مسلمانى و سالمندى او را گرامى دارى؛ زيرا حق سنّ و سال بسان حق اسلام است ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق خردسال
44. حق خردسال اين است كه با وى از در مهر درآيى و در تعليم و تربيتش بكوشى و از لغزشهايش بگذرى و پرده‏پوشى كنى و با او بسازى و ياورش باشى و بزه‏هاى كودكانه‏اش را ناديده انگارى كه اين خود سبب بازگشت اوست. بايد با كودك مدارا كرد و با او درنيفتاد، اين روش براى رشد و هدايت او مناسب‏تر است.
حق سائل
45. حق دريوزه اين است كه اگر مى‏دانى كه راست مى‏گويد و مى‏توانى، حاجتش را برآورى و براى رهايى از آنچه در آن گرفتار شده است دعا كنى و در راه رسيدن به خواسته ‏اش ياريش كنى. اگر در راست‏گويى او شك دارى بايد مواظب باشى كه مبادا اين بى‏اعتمادى وسوسه‏ى شيطان باشد كه مى‏خواهد از اين راه تو را بى ‏نصيبت سازد و نگذارد به پروردگارت تقرّب بجويى. اگر نخواستى به او چيزى بدهى، پرده‏ى آبرويش را مدرى و با زبان خوش او را بازگردانى، و اگر بتوانى بر نفست چيره شوى و با وجود اين وسوسه‏اى كه به دلت راه يافته است حاجتش را برآورى، كارى پسنديده است.
حق كسى كه چيزى از او درخواست مى‏كنى
46. حق كسى كه چيزى از او درخواست مى‏كنى اين است كه اگر داد، بپذيرى و سپاس‏گويى و ارج‏نهى و اگر نداد، عذرى برايش بجويى و خوش‏گمان باشى و بدانى كه مال خود را دريغ كرده است و نبايد كسى را براى منع مالش سرزنش كرد، گرچه ستمكار باشد، كه «انسان بسيار ستمگر و ناسپاس است».
حق خشنودكنندگان
47. حق كسى كه خدا به دست او تو را خشنود كرده اين است كه اگر منظورش خشنودى تو بوده است، خدا را شكر گويى و آن مايه كه سزد به او پاداش دهى و در فكر تلافى باشى و مزيّت پيش‏قدم شدنش را نيز جبران كنى و اگر چنين منظورى نداشته است، باز خدا را سپاس گويى و از او تشكر كنى و بدانى كه اين شادى از جانب خداست؛ و چون او واسطه‏ى نعمت خدا بوده است، دوستش داشته باشى و خيرش را بخواهى؛ چرا كه اسباب نعمت هرجا باشد بركت است، گرچه او قصدى نداشته است ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق بدى‏كنندگان
48. حق كسى‏كه با دست و يا زبانش به تو بد كرده اين است كه اگر آگاهانه بوده، بهتر است از او درگذرى تا هم ريشه‏ى شر برافتد و هم به ادب رفتار كرده باشى اين گذشت بهره‏ هاى اخلاقى بسيار ديگرى نيز دارد. خداوند مى‏فرمايد: «بر آنها كه چون ستم بينند و انتقام جويند، راه تعرضى نيست... اين نشان كارهاى بسنده است». و نيز مى‏فرمايد: «اگر مى‏خواهيد انتقام بگيريد، بايد به قدر ستمى باشد كه بر شما رفته است و اگر صبر كنيد، البته براى صابران بهتر است»؛ و اگر آگاهانه نبوده است، نبايد در فكر انتقام باشى و آگاهانه، كارناآگاهانه را كيفر دهى، بايد با او مدارا كنى و تا مى‏توانى با لطف و نرمش او را بازگردانى(2) ـ ولاقوة الاّ باللّه.
حق هم‏كيشان
49. حق هم ‏كيشان اين است كه به فكر آزارشان نباشى و براى آنها مايه‏ى رحمت باشى و با بدرفتاران مدارا كنى و با آنها الفت‏گيرى و آنان را اصلاح كنى و از نيك‏رفتاران ـ به تو احسان كرده باشند يا نه ـ تشكر كنى، كه اگر به خود هم احسان كنند، به تو احسان كرده‏اند؛ زيرا آزارشان را از تو بازداشته و زحمتى برايت فراهم نكرده و خود را از تو نگه داشته ‏اند؛ پس به همه دعا كن و يارى برسان و مقام هريك را رعايت كن. بزرگان را پدر و كودكان را فرزند و ميان‏سالان را برادر خود بشمار و با هركسى كه نزدت آمد به لطف و مهربانى رفتار كن و حقوق برادرى را در حقّش به‏جا آور.
حق ذمّيان
50. حق «ذميّان» (يهود و نصارى و مجوس كه در پناه اسلام‏اند و به شرايط ذمّه عمل مى‏كنند) اين است كه آنچه را خدا از آنها پذيرفته است، بپذيرى و پيمان خدا را در حقشان رعايت كنى و آنچه را از آنها خواسته‏اند و مجبورند عمل كنند از آنها مطالبه كنى و در معاشرت‏ها حكم خدا را درباره‏ى آنان اجرا كنى و به احترام پيمان الهى و به موجب عهد خدا و رسول، آنها را نيازارى، كه از پيغمبر(ص) روايت شده است: «هركه به كافرى كه در پناه اسلام است ستم كند من دشمن اويم»، پس خدا را در نظر داشته باش. ـ ولاقوة الاّ باللّه.
اين پنجاه حق تو را احاطه كرده است؛ و در هيچ حالى از (حلقه‏ى محاصره‏ى) اين حقوق بيرون نيستى، بايد همه را رعايت كنى و در اداى آنها بكوشى و از خداوند «جل ثناؤه» مدد بخواهى ـ و لاقوة الاّ باللّه. والحمدللّه رب العالمين.

مجله حوزه و دانشگاه، شماره 31
________________________________________
1. الحرّانى، ابومحمد حسن على. تحف‏العقول، ترجمه احمد جنتى، ص309ـ291، تهران: انتشارات علميه اسلامية، 1363؛ قابل ذكر است كه اين ترجمه را آقاى بهروز رفيعى تصحيح و بازنويسى و ويرايش كرده است.
2. اين قسمت حديث در «مواعظ العدديه» به نحو ديگرى نقل شده است كه مى‏تواند، به روشنى، جاى عفو و انتقام را بيان كند و تفسير آياتى باشد كه در اين زمينه وارد شده‏اند و اما ترجمه آن: حق كسى كه به تو بد كرده اين است كه از او بگذرى، و اگر مى‏دانى كه عفو به حالش زيان دارد، يعنى موجب چيرگى و دليرى او و گسترش بيش‏تر ظلم است، انتقام بگيرى، كه خداوند مى‏فرمايد: «آنها كه چون ستم بينند انتقام گيرند راه تعرّضى بر آنها نيست». (اين مضمون اين شبهه را كه دستور عفو باعث توسعه‏ى ظلم و تربيت افراد ستم‏كش است، به خوبى دفع مى‏نمايد).

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page