اشارات :: شهریور 1383، شماره 64
قال رسولاللّه:
«مَن جُرحَ فی سبیل اللّه جاءَ یوم القیامه ریحُهُ کَریحِ الْمِسکِ...» عَلَیهِ طالِعُ الشهدا؛ هرکسی در راه خداوند مجروح شود، در حالی وارد قیامت میشود که بویش چون بوی مشک است... و نشان شهیدان دارد...»
شهر خاطرههای زنگاری، خاک بیهمدم و بیبهانه چرا امروز شاد آواز میخواند؟
سالها بود که گوشهای مدینه، خندهای از خانه علی نمیشنید.
انگار قرنی گذشته از آن همه شور و شیدایی!
آه! باز دلم هوای دلتنگیهای غریب جمعه را دارد... تو امروز میآیی تا حسین علیهالسلام بعد از سالها بخندد.
کمر حسن علیهالسلام محکم شود... .
دست علی! میآیی با اشک، با مقدسترین فدیه چشمها، با زُلال تبسم... تو باید با آب چشمهای علی آغاز شوی.
زخم بدون مرهم مدینه!
آی سقاترین شعر آفرینش، جوانمردترین آبروی دریا، شیرینترین ماه! از ماه نمیگویم که چشمهای تو همه ستارهها را نورانی میکند.
از ماه نمیگویم.
نگاه میکنم که چطور امشب خودش را پشت کوههای مدینه گم میکند.
سلام ای وارث غیرت حمزه علیهاالسلام !
سلام ای شجاعت علی علیهالسلام .
سلام ای کرم حسن علیهالسلام !
سلام ای کمر حسین علیهالسلام !
و سلام ای فاطمیترین ماه بنیهاشم!
امشب زهرا علیهاالسلام مُدام دور خانه علی علیهالسلام با فرشتهها میگرددد.
فاطمه شاد میشود.
جانباز همه خندههای عاشقانی!
تو میآیی تا یاور دلیرترین تشنگی آسمان شوی.
به چشمهای تو میرسم؛ متن، سکوت میکند و محو محو محو، از چشمهایم باران میجوشد..
طراوت خورشید داری و زیبایی ماه.
لبخند تو خلاصه همه جاودانگیهاست. کُدام لبخند؟ همان خورشید گاهگاهی که از پس آن همه مردی، هرگاه چشمهای برادرت را میبینی، طلوع میکند.
تو که میآیی، زینب علیهاالسلام دلش قُرص میشود که هیچ کودکی تشنه نمیماند...
هیچ بهاری سیلی نخواهد خورد... هیچ گلی تازیانه...
میبینی؟ حتی تولد تو با گریه است؛ با اندوه....
میبینی؟ این اشک باید بهانه کدام چشم را بگیرد؟
این زخم باید کدام اندوه را متبرک کند؟
متبرّک باد دستهای تو که بوی مشک میدهد!
متبرک باد دلت، این آفتاب سپیده ازل!
متبرک باد چشمهای خورشید!
متبرک باد پیشانی شکسته ماه!
متبرک باد آغاز چندمین بهار غیرت، چندمین حماسه صبح، چندمین ترانه برادری!
تو رشک همه شهدایی
تو فخر همه آبهای جهانی
ماه همه آسمانهایی
غیرت جاودانه زمینی
تو بوی گلابی، بوی عود، بوی عنبر،
نه! تو بوی مشکی، بوی رنج، بوی خانههای سوخته، خیمههای خسته،
تو بوی مشک میدهی، بوی زهرا، بوی علی؛
تو بوی خدا میدهی، تو بوی خدا... بوی خدا... متبرک باد نام تو، وقتی بر دستهای علی آغاز میشوی!
متبرک باد عشق، وقتی چشمهایت را باز میکنی!
متبرک باد لبخند، وقتی برای اولین بار، آنرا به حسین علیهالسلام هدیه خواهی داد!
امیر مرزبان
متن ادبی «بوی مشک»
- بازدید: 1790