زن، با گوشه چادر، اشک چشمش را پاک ميکند و ميگويد: «دستشان درد نکنه، آن قدر مجسمهها را طبيعي ساختهان که آدم، فکر ميکنه واقعاً روبه روي پيامبر(ص) ايستاده».
نگاهي به دور و اطرافم مياندازم. اين جا بخش ويژه پيامبر اعظم(ص) در نمايشگاه قرآن کريم است. زن، راست ميگويد. ماکتهايي که روايات مختلف زندگي پيامبر را به نمايش گذاشتهاند، آن قدر طبيعي و ملموس ساخته شدهاند که بيننده را به دنياي ديگري ميبرد.
نور آبي سالن، از دور مرا ميخواند. آرام آرام، قدم برميدارم. انگار ازدحام نمايشگاه قرآن، تأثيري در کشش عجيب اين نور ندارد. از درگاه که ميگذرم، ناگهان ميايستم. باور نکردني است. ماکتهايي از گوشه و کنار زندگي پيامبر، و آن قدر طبيعي، که حس ميکنم وارد دنياي ديگري شدهام. نگاه ميکنم...اين غار حراء است و نور سبزي از داخل آن به بيرون ميتابد. بر روي ديوار کنار، با حاشيههاي ميناکاري شده، روايت عربي و فارسي غار حراء را نوشتهاند؛ اين که پيامبر اسلام(ص) در اين غار بوده که به پيامبري اسلام مبعوث شدهاند.
ماکت کناري، ناخودآگاه مرا به کودکيام ميبرد؛ روزهايي که با هيجان، به قصه مادربزرگ گوش ميکردم و ميخواستم زودتر بدانم که عنکبوت داستان، چه طور توانست به سرعت، دهنه غار را با تارهايش بپوشاند و پيامبر را پنهان کند؟ و چه قدر در آخر داستان از قدرت خدا به وجد ميآمدم.
همانطور که قدم ميزدم، رسيدم به ماکتي که داستان آن يهودي را روايت ميکرد که روزهاي متمادي، وقتي که پيامبر، از مقابل خانهاش رد ميشد، بر سر پيامبر، خاکستر ميريخت و روزي که يهودي بيمار شده بود و اين عمل زشت را انجام نداده بود، پيامبر به عيادتش رفته بود و اين کار، باعث اسلام آوردن مرد يهودي شد. مجسمه حضرت رسول، فوقالعاده ساخته شده بود. انگار که روح آن بزرگوار، در مجسمه وجود دارد. مات و مبهوت، به فضا نگاه ميکردم. با نگاهي به اطرافم، متوجه شدم که در اين حسّ، شرکاي زيادي دارم. زنان و مردان و کودکاني که در سکوتي معنوي به فکر فرو رفتهاند. ماکتهاي ديگر نيز، هرکدام يک داستان از زندگي پيامبر را روايت ميکنند. داستانهايي مثل آن زماني که پيامبر از حيله مشرکان، با خبر شد و شبانه، حضرت علي(ع) را در رختخواب خود خواباند، يا وقايع روز غدير خم. اين بخش نمايشگاه، با ماکت مبعوث شدن پيامبر در غار حرا شروع ميشود و با واقعه غدير خم پايان مييابد. نگاهم تار شده است. بار ديگر به سرتاسر اين سالن جادويي نگاه ميکنم. نگاهم روي دستهاي علي(ع) در دست پيامبر(ص) خيره ميماند. شبهاي قدر نزديک است... .
راهروي کناري، به نمايشگاه کتاب ويژه پيامبراعظم منتهي ميشود. هنوز در خلسه ديدن آن ماکتها هستم که وارد بخش کتاب ميشوم. سالن بزرگي که وسط آن يک غرفه کامپيوتر هست، براي معرفي سايتهاي اينترنتي حوزه پيامبر اسلام، و دورتا دور اين سالن را قفسههاي ديوارکوب گذاشتهاند، پر از کتاب.از خلوتي عجيبش جا ميخورم. کتابهاي اين قسمت، بر اساس موضوعشان دسته بندي شدهاند. مسئول خاصي براي اين کتابها وجود ندارد. حتي يک پروژکتور هم براي روشنترشدن فضا نيست! در همان حال که تنها بيننده کتابهاي اين بخش بوده، فکر ميکنم که اگر اندکي از زيبايي سالن کناري را در اين جا و دکورش به کار برده بودند، قطعاً با استقبال بهتري رو به رو ميشد.
قسمت ورودي اين سالن، در اختيار سازمان ملي جوانان است؛ غرفهاي که با دکور زيبايش به جشنواره الکترونيکي پيامبر اعظم اختصاص دارد. تعدادي کامپيوتر که به اينترنت مجهزّند، در جلوي غرفه گذاشتهاند. جشنواره الکترونيکي پيامبر اعظم، از چند بخش مختلف تشکيل شده است. مثل آموزش الکترونيکي، کتابخواني، وبلاگنويسي، خوشنويسي، عکّاسي، حديث و... .
در يک جمعبندي کلّي، بخش پيامبر اعظم، از دو سالن بزرگ تشکيل شده که اولي را ماکتهايي زيبا پرکردهاند و دومين سالن را بخش جشنواره الکترونيکي و نمايشگاه کتاب مخصوص پيامبر و اهل بيت تشکيل داده است. در قسمت ماکتها مسابقهاي نيز برگزار ميشود. در کنار هر ماکت - که راوي يک داستان از پيامبر است - ، حديث يا روايت يا حتي ايه قرآن مربوط به آن داستان، به زبان عربي و فرانسوي نوشته شده. در گوشهاي از سالن، برگههايي را به علاقمندان ميدهند که شامل سؤالهايي از اين ديوارنوشتههاست و قرار است که روز آخر نمايشگاه، بين شرکتکنندهها قرعه کشي انجام شود. با اين که قسمت کتاب اين بخش، با استقبال خوبي رو به رو نشده بود، امّا جذابيت مسابقات سازمان ملي جوانان و هنرنمايي جواناني که ماکتهاي زندگي پيامبر را ساختهاند، روح شادابي را به اين بخش، اهدا کرده بود.
صداي اذان ميايد. روزهداران، کم کم غرفهها را تعطيل ميکنند، تا روزه خود را باز کنند. از اين بخش و شادابياش دور ميشوم...آرام،آرام؛ اما نگاهم هنوز به دنبال آن نور سبز است که از غار حراء به بيرون ميتابيد و در ذهنم هنوز صحنه غدير خم را مرور ميکنم. شبهاي قدر نزديک است و من هرلحظه آمادهتر ميشوم تا مراسمي را به جا بياورم که شايسته پيامبر رحمت و مولايمان باشد.