كلام در باره اعجاز قرآن بود. نگارنده بر اين باور است كه با روشن شدن ابعاد اعجاز اين كتاب آسمانى، كليه شبهات از ساحت مقدس قرآن مجيد زدوده مىشود. به همين دليل، در تداوم بحث مى گوييم مجموعه وجوهى كه تاكنون مفسران و قرآن شناسان در باره اعجاز اين كتاب كريم بازگو ساخته اند، هشت وجه است كه بسا در آينده ممكن است وجوه تازه اى نيز كشف شده و بر آن افزوده شود.
يكم - فصاحت و بلاغت اولين وجه از وجوه اعجاز قرآن، فصاحت و بلاغت بود كه شمه اى از آن در شماره پيشين گفته شد. اينك در تكميل و ادامه اين موضوع، اسلوب و موازين كلامى آن را مورد بحث قرار مى دهيم، چرا كه قرآن در عرصه كلام، اوزان عجيب و نظم و اسلوب بى بديلى دارد؛ آن هم سبكى همواره جديد، ممتاز و بلكه منحصر به فرد كه در هيچ يك از اسلوب فصيحان و بليغان ديروز و امروز همانندى ندارد. اصولاً متدولوژى خاص اين كتاب، چنين امرى را ايجاب مى كند؛ به عبارت ديگر فصاحت و بلاغت را ابعاد و شاخه هايى است كه بدان اشاره مى كنيم: الف) سبك و اسلوب قرآن كريم از سبك و اسلوب معجزه آسايى برخوردار است كه هيچ كتابى آن را ندارد. اسلوب اين كتاب آسمانى، قابل تقليد نيست، چرا كه سبك آن با معانى بلندى قرين مىباشد. اگر كسى بخواهد نظم و اسلوب كلامى را با مضامين بلند آيات هماهنگ سازد، معانى جمله ها مضحك و مبتذل مىشود و اگر بخواهد مفاهيم معقول و منطقى آيات الهى را در قالب آن اسلوب بريزد، امكان پذير نخواهد بود؛ بلكه اسلوب از دست خواهد رفت. معانى بديع با اسلوب بى بديلِ اين كتاب به گونه اى به هم آميخته شده كه در غير آن، قابل جمع نمى باشد. اگر تنها اسلوب قرآن اعجاز بود، ممكن بود اديبان زمان مانند آن بياورند. آنچه تحدى و هماوردى را ناممكن ساخته، سبك و اسلوب، همراه با معانى و تركيب جمله هاى آن است. در تاريخ اسلام از مسيلمه كذّاب كه آدمى فصيح، بليغ و مدعى نبوت بود، آياتى به تقليد قرآن شبيه سوره مرسلات نقل شده است كه از نظر خوانندگان عزيز مى گذرانيم: و المبديات زرعا و الحاصدات حصدا و الذاريات قمحا و الطاحنات طحنا و الخابزات خبزا و الثاردات ثردا و لاّقمات لَقْماً اهالة و سمناً؛ قسم به زنهاى آشكار كننده كشت و زرع، و سوگند به خانمهاى دروگر، و سوگند به پاشندگان گندم، و قسم به نانوايان كه نان آن چنانى مىپزند، و سوگند به زنهاى پزنده آبگوشت كذايى، و سوگند به خانم هايى كه لقمههاى آن چنانى بر دهن مىگذارند، و لقمههاى چرب و نرمى بر مىدارند.(1) اين كلمات، گذشته از اشكالات ادبى، معانى مبتذلى نيز دارد. يكى ديگر از تحدّى كنندگان ايرانى، محمد على باب است كه در آيهاى به سبك قرآن مىگويد: ان فى المازندران رطبا و زنجبيلا؛ تحقيقاً در مازندران، خرماى تازه و زنجفيل وجود دارد. هماورد ديگرى مىگويد: يا ضفدع بنت ضفدعين،نقى ما تنقين، نصفك فى الماء و نصفك فى الطّين، لا الماء تكدرين و لا الشارب تمنعين؛ اى قورباغه دختر قورباغه،آنچه مى خواهى صدا كن، نيمى از تو در آب و نيم ديگر در گِل است. نه آب را گِل آلود مىكنى، و نه كسى را از آب خوردن باز مىدارى. باز مسيلمه كذّاب مىگويد: الفيل و ما الفيل، له خرطوم طويل، و له ذنب وبيل؛ چه مىدانيد فيل چيست؟ براى او خرطوم دراز و دم كوتاهى است. همان طور كه ملاحظه مىفرماييد اين هماوردان در خلق الفاظ و تركيب كلمات به سبك و شيوه قرآنى، آنچه در توان داشتهاند به كار گرفتهاند، ولى حداقل معانى معقول را از دست داده اند. پرداختن به زنان، ماجراى فيل و خرطوم طويل و دم كوتاه آن، و وجود خرما و زنجفيل در استان مازندران - كه وجود ندارد - چه هدفى را دنبال مىكند و چه رسالتى در اين پيامها نهفته است؟ اين آيه از نظر مضمون مانند اين است كه گفته شود: نمد سبزوار، از پشم است، زير ابروى مردمان چشم است، آنچه در جوى مىرود، آب است؛ آنچه بر چشم مىرود، خواب است و... داستان قورباغه و دختر قورباغه خانم هم به حد كافى خنده آور است و اصلاً نيازى به بحث و طرح آن نيست. بى دليل نيست ابوالعلاء معرّى، اديب و فيلسوف معروف و متهم به لا مذهبى مىگويد: «اين سخن در ميان همه مردم، اعم از مسلمان و غير مسلمان مورد اتفاق است كه كتابى كه محمدصلى الله عليه وآله آورده است، عقل ها را در برابر آن مغلوب ساخت و تاكنون كسى نتوانسته است مانند آن را بياورد. سبك اين كتاب با هيچ يك از سبك هاى معمول در ميان عرب ها، اعم از خطابه، رجز، شعر، سجع و نثرِ كاهنان و شاعران و اديبان، شباهت ندارد. امتياز و جاذبه اين كتاب به قدرى است كه اگر يك آيه در ميان كلمات ديگران قرار گيرد، همچون ستاره فروزان در شب تاريك مى درخشد.»(2) گوته، شاعر و دانشمند آلمانى مى نويسد: «قرآن، اثرى است كه به واسطه سنگينى عبارت، خواننده آن در ابتداى امر رميده مىشود، ولى سپس مفتون جاذبه آن مىگردد و بالاخره بى اختيار مجذوب زيبايى هاى متعدد آن مىشود.»(3) اگر در نوشته هاى اديبان و نثر و اشعار شاعران معروفِ عرب زبان دقت كنيم، در بسيارى از موارد، مضامين آنها مردود و متضاد مىباشد. مواردى هم كه قابل اشكال نيست، بلكه يك موضوع صحيح است، بدون شك مانند سبك و اسلوب قرآن نمىباشد. خطبه هاى نهج البلاغه و دعاهاى صحيفه سجاديه و خطابه هاى پيامبرصلى الله عليه وآله با وجود صحت مضامين، هرگز با آيات قرآن قابل مقايسه نيست. به همين دليل است كه خداى متعال در قرآن مىفرمايد: «اگر راست مىگوييد، يك سوره مثل قرآن بياوريد، كه هرگز نمىتوانيد مانند آن را بيافرينيد. پس بهتر است خود را از عذاب دردناكى كه آتش گيره آن، انسانها و سنگ هاست، نگه داريد».(4) در آيه ديگر مىفرمايد: «فان لم يستجيبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم الله؛(5) اگر نتوانستند پاسخگوى شما باشند و مثل قرآن بياورند، پس يقين داشته باشيد كه قرآن بر اساس علم خدا فرود آمده و قابل هماوردى نمى باشد.» تحدى در حوزه اينترنت پديده «اينترنت» از پديده هاى سودمند و شگفت انگيز مىباشد كه جهان را به صورت دهكده واحدى در آورده است، به طورى كه همه انسانها مى توانند با يكديگر ارتباط برقرار كنند، ولى در عين مفيد بودن، مىتواند بسيار خطرناك نيز باشد. با اين كه از عمر اين پديده چند صباحى بيش نمىگذرد، ولى طيف استعمارگران كه منافع آنان در متزلزل ساختن باورهاى جوانان مسلمان و به ويژه شيعيان است، هجوم فرهنگى همه جانبه اى را از راه هاى مختلف آغاز كردهاند، كه البته ادامه دارد و ادامه خواهد داشت. لكن در عصر حاضر به فكر افتادهاند به ميدان تحدى قرآن بيايند و به گمان خام خود، آياتى نظير آن را عرضه بدارند و از اين طريق، مسلمانان را خلع سلاح نمايند. مقصود از مبارزه با قرآن اين است كه فردى يا افرادى با سياقت و انشايى نو، مفاهيم و مقاصد عالى را در قالب جمله ها و كلماتى بريزد كه از نظر شيرينى و حلاوت و جذابيت و كشش، بسان آيات قرآن باشد؛ مثلاً هر گاه فرضاً سوره كوثر جزء قرآن نبود و بشرى آن را در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله يا پس از او عرضه مىكرد، اين، يك نوع مبارزه با قرآن بود؛ اما اقتباس جمله هايى از قرآن و رديف كردن يك رشته الفاظ و جملات با مفاهيمى پوچ به سبك ظاهرى قرآن، تحدى محسوب نمىشود، به دليل اين كه كلمات آن از قرآن سرقت رفته است. البته مبارزه با قرآن مربوط به عصر حاضر نيست، در گذشته نيز افرادى سعى مىنمودند با قرآن هماوردى كنند. در اين جا ابتدا به متحديان گذشته به صورت گذرا اشاره مىكنيم و سپس هماوردان امروزى را به بحث مىنشينيم. اولين متحدّى مسيلمه كذّاب، نخستين كسى بود كه به فكر مبارزه با قرآن افتاد. او پس از ايمان به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از اسلام خارج شد و ادعاى نبوت نمود و به آن حضرت نامه اى نوشت:(6) «مِنْ مسيلمة رسول اللّه الى محمد رسول اللّه: سلام عليك، اما بعد، فانى قد اشركتُ فى الامر مَعك، و اِنَّ لنا نصف الارض و لقريش نصف الارض و لكن قريشا قوم يعتدون؛ از مسيلمه رسول خدا به محمد رسول خدا: سلام بر تو. اما بعد، تحقيقاً من در امر رسالت با تو شريك شده ام؛ نيمى از سرزمين حجاز، ملك ماست و نيم ديگر اختصاص به قريش دارد؛ ولى قريش، قوم متجاوزى است.» پيامبرصلى الله عليه وآلهدر پاسخ او نوشت: «بسم اللّه الرحمن الرحيم. من محمد رسول اللّه الى مسيلمة الكذاب: السلام على من اتبع الهدى.اما بعد، ''... ان الارض للّه يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين``.»(7) شما خواننده محترم اگر آيهاى را كه پيامبرصلى الله عليه وآلهبراى او نوشت با جملهاى كه او به عنوان تحدى آورده است، مقايسه كنيد، خواهيد ديد تنها و تنها يك شباهت ظاهرى مختصرى دارند و گرنه از نظر مضمون و محتوا و بلاغت و فصاحت و رفعت كلام، قابل قياس نمى باشند. مسيلمه بار ديگر به فكر افتاد تا جملاتى بسازد كه شبيه سوره اعلى باشد. قرآن مى فرمايد: «سبح اسم ربك الاعلى* الذى خلق فسوى* والذى قدر فهدى* والذى اخرج المرعى* فجعله غثاء احوى...»؛(8) ولى او در قبال اين آيات چنين گفت: «لقد انعم اللّه على الحبلى، اخرج منها نسمة تسعى بين صفاق و خشا؛(9) خداوند به زن حامله عنايت نموده و از آن، يك نسيمى كه در بين شكم و بناگوش در تردد است، خارج كرده است.» هماوردان امروز آنچه نويسندگان مسيحى به عنوان تحدى در عصر اينترنت ساخته اند، همانند آيات مسيلمه كذّاب است. آنان تصور مىكنند كه تنها وزن، آهنگ و وجود فواصل بين دو جمله، در تحدى كافى است، در حالى كه يكى از شرايط تحدى، رفعت معانى، شيرينى جمله ها و جذابيت كلام است كه اين نويسندگان از آن غافل شدهاند. چندى قبل يك شركت آمريكايى به نام «آمريكا آنلاين» با اقدامى شيطنتآميز، براى معارضه با قرآن كريم، به اصطلاح سوره هايى را با نام هاى «مسلمون»، «تجسّد»، «وصايا» و «ايمان» با تقليد و تحريف از آيات قرآن، با مضامين باطل و خرافى بر روى شبكه اينترنت عرضه كرد. اخيراً نيز سايت ديگرى متعلق به يك شركت انگليسى به نام Suralikeit.UK اقدام به ارائه و نشر همان صفحات چهارگانه كرده و در بيانيه موذيانه اى ضمن تقسيم بندى مسلمانان به معتدل و افراطى، ادعا نموده كه معتدلها از اين صفحات استقبال، و افراطى ها با آن شديداً برخورد كرده اند. نويسنده اين صفحات با تقليد از قرآن و سرقت از آن و مونتاژ ناشيانه و مضحك كه بيشتر به يك شوخى و طنز شبيه است، با تغيير الفاظ و ضميرهاى آيات شريفه و با به كار گرفتن الفاظى كه معمولاً يك يا دو بار در قرآن آمده است، يك سلسله مطالب رطب و يابسى به هم بافته و به خيال باطل خود در جهت مقابله با قرآن، به شبكه اينترنت عرضه كرده است؛ لكن هر كس با قرآن آشنايى داشته باشد، مى فهمد كه اين، در حقيقت تحريف قرآن است نه معارضه با آن. معناى معارضه اين نيست كه شخص در مقام معارضه، از يك كلام فصيح و اسلوب و تركيب آن، تقليد كند و تنها بعضى از الفاظ و كلمات آن را تغيير دهد و جمله ديگرى از آن بسازد. اگر معناى معارضه اين باشد، مىتوان با هر كلامى معارضه كرد. در واقع اين آسان ترين راه براى اَعرابى بود كه با پيامبر عزيز اسلام صلى الله عليه وآله معاصر بودند و قصد معارضه داشتند؛ ولى چون آنها با اسلوب معارضه آشنا بودند و رموز بلاغت قرآن را درك مى كردند، به همين دليل زير بار معارضه با قرآن نرفتند و بر عجز و ناتوانى خويش اعتراف نمودند؛ عدهاى ايمان آوردند و عده اى ديگر، آن را به سحر و جادو نسبت داده و گفتند: «اِنْ هذا الاّ سِحرٌ يُؤثَر».(10) گذشته از اين، چگونه مىتوان جملات ساختگى اين نويسندگان را كه آثار تكلف و تصنع در آنها نمايان است، با قرآن مقايسه نمود؟ خلاصه، در طول تاريخ، دشمنان اسلام به ويژه دستگاه مسيحيت و استكبار جهانى هزينه هاى سنگينى را متحمل شده و پول هاى گزافى را صرف كرده اند تا بلكه بتوانند از عظمت اسلام و مسلمانان بكاهند و مقام الهى و ارجمند پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله و قرآن مجيد را كوچك جلوه دهند. اين مبارزه، همچنان ادامه داشته و همواره با شدت عمل بيشتر، به صورت يك برنامه منظم و گسترده اى انجام مىشود. البته اين تلاش هاى مذبوحانه، جز رسوايى بيشتر آنان، پيامدى نخواهد داشت. اينك به طور اختصار، در دو زمينه، يعنى بافت ظاهرى و محتوايى، مطالب مدعيان تحدى را بازگو كرده و به نقد مى كشيم: نمونه هايى از سرقت ها و تغييرات آيات قرآن كريم در صفحات چهارگانه لازم به ذكر است كه متحديان در اين صفحات مجعوله، در بعضى از موارد، از دو آيه و در جايى از سه، چهار، تا پنج آيه، سرقت نموده و جملاتى درست كرده اند. خوانندگان محترم با خواندن اين صفحات مجعوله مشاهده خواهند نمود چقدر جملات ساختگى آنان با قرآن فاصله دارد. الف) صفحه مسلمون «الصم(1) قل يا ايها المسلمون انكم لفى ضلال بعيد(2) ان الذين كفروا باللّه و مسيحه لهم فى الآخرة نار جهنم و عذاب شديد(3) وجوه يومئذ صاغرة مكفهرة تلتمس عفو اللّه و اللّه يفعل ما يريد(4) يوم يقول الرحمن يا عبادى قد انعمت على الذين من قبلكم بالهدى منزلا فى التوراة و الانجيل(5) فما كان لكم ان تكفروا بما انزلت و تضلوا سواء السبيل (6) قالوا ربنا ما ضللنا انفسنا بل اضلنا من ادعى انه من المرسلين(7) و اذ قال اللّه يا محمد اغويت عبادى و جعلتهم من الكافرين(8) قال ربى انما اغوانى الشيطان انه كان لبنى آدم اعظم المفسدين (9) و يغفر اللّه للذين تابوا ممن اغواهم الانسان يبعث بالذى كان للشيطان نصيرا الى جهنم و بئس المصير(10) و ان قضى اللّه امرا فانه اعلم بما قضى و هو على كل شىء قدير(11)؛ بگو: اى مسلمانان! تحقيقاً شما در گمراهى دورى قرار داريد. تحقيقاً كسانى كه به خدا و مسيح او كفر ورزيدند، براى آنهاست در روز قيامت آتش جهنم و عذاب سخت. در آن روز صورت ها كوچك و سياه شده، عفو خدا را مى طلبند... خدا به محمد مى گويد: تو بندگان مرا گمراه كردى و كافر نمودى! گويد: خدايا! شيطان مرا گمراه نمود و او براى بنى آدم، از بزرگترين مفسدان است... .» همان گونه كه مشاهده مى كنيد در اين تحدى، به جاى «المص»(11) با جا به جايى حروف، «الصم» گذاشته شده و اغلب موارد آن با تغيير كلمات، از آيات قرآن به سرقت رفته است. لازم به ياد آورى است كه در جملههاى مجعوله به نام سوره «مسلمون»، نود درصد آن از قرآن اقتباس گرديده است. ب) صفحه تجسّد «سبحان الذى خلق السموات فلم يجعل لها حدا(1) و خلق الارض و كورها و جعلها ماء و جلدا(2) قل للذين خدعوا بدعوة الشيطان عميت بصائركم فافتريتم على اللّه كذبا و كنتم للشيطان سندا (3) ان الشيطان كان للانسان عدوا الدا(4) لو شاء ربكم لاتخذ من الحجارة اولادا له اذ هو الذى قال للكون كن فكان و سبحانه ان يستشير فى امره احدا(5) سبحانه رب العالمين ان يتخذ من خلائقه ولدا(6) قل للذين يمترون فيما انزل من قبل ليس المسيح خليقة اللّه اذ كان مع اللّه قبل البدء و هو معه ابدا(7) فيه و منه كان مع روح قدسه الها سرمديا واحدا احدا(8) و اذ بعث به الاب للعالمين كما وعد(9) حل فى بطن عذراء كلمة و خرج منه جسدا(10) عاشر الانسان، علم الانسان، مات عن الانسان فدى، و كالانسان رقد(11)و الى ابيه السماوى بعد ثلاثة ايام صعد(12) ان الذين كفروا باياته و قالوا قولا ادا(13) لن يجعل اللّه لهم من امده بدا(14)اما الذين آمنوا باللّه و مسيحه فلهم مغفرة و جنات نعيم خالدين فيها ابدا(15).» در حدود 75% صفحه تجسّد، از قرآن استفاده و سرقت شده است. ج) صفحه وصايا «المذ(1)انا ارسلناك للعالمين مبشرا و نذيرا(2) تقضى بما يخطر بفكرك و تدبر الامور تدبيرا(3) فمن عمل بما رايت فلنفسه و من لم يعمل فلسوف يلقى على يديك جزاء مريرا(4) انا اعطينا موسى من قبلك من الوصيات عشرة و نعطيك عشرات اخرى اذ قد ختمنا بك الانبياء و جعلناك عليهم اميرا(5) فانسخ مالك ان تنسخ مما امرناهم به فقد سمعنا لك ان تجرى على قراراتنا تغييرا(6) قل لعبادى الذين آمنوا ان تثاءبوا يستعيذوا بالرحمن ان لا يضحك منهم الشيطان و ليكبروا اللّه ان عطسوا تكبيرا(7) و ان لا يقتنوا فى بيوتهم كلبا و لا يضعوا على حيطانهم تصويرا(8) و اذا ارادوا انتعالا فليبداوا باليمين قبل الشمال و ان لم يفعلوا فقد افترقوا نهبا كبيرا(9) و ان تبرزوا فليمسحوا مؤخراتهم بحجار ثلاثة و ينتهوا عن الروث اذ قد جعلناه للجن غذاء و على المؤمنين امرا محظورا(10) قل لعبادى الذين آمنوا يغزوا من ارادوا و يقتلوا من اجل رزقهم و من لم يغز منهم او لم يحدث نفسه بغزومات منافقا منكورا(11) و للذين يخشون سحرا ياكلوا سبع عجوات ينجيهم اللّه من السحر و يبعد عنهم شرا مستطيرا(12) قل لعبادى ان ارادوا ان يحلفوا فليحلفوا باللّه و لا يخافوا تبذيرا(13) و ان ينكحوا ما طاب لهم من النساء مثنى و ثلاث و رباع او ما ملكت ايمانهم انا جعلنا لهم الدين امرا يسيرا(14)و اذا فرغت من بين يديك الوصايا فاطلب اليك جبريل ياتيك ساعيا مأمورا(15) و ان شغل جبريل عنك فعليك بورقة بن نوفل و استفذ منه قبل ان نتوفاه فيصبح الوحى عليك امرا عسيرا(16)؛ ... حكم كن به آنچه به فكرت مىرسد و در امور بيانديش انديشيدنى... و در خانه سگ نگه نداريد و بر ديوارها تصوير نكشيد. هر گاه خواستيد كفش بپوشيد، از پاى راست شروع كنيد و اگر چنين نكرديد، غارت بزرگى مرتكب شده ايد. و اگر دست شويى رفتيد، به سه سنگ استنجا كنيد و از فضله ها بگذريد، زيرا آنها را غذاى جنّيان قرار داديم و براى مؤمنان حرام نموديم... كسانى كه از سحر مى ترسند، هفت مرتبه شير خشك بخورند، خداوند آنها را از سحر نجات مى دهد و از شرّ فراگير رهايى مى بخشد... زن دل خواه بگيريد، دو تا و سه تا و چهار تا و يا ملك يمين؛ ما دين را براى شما آسان نموديم. و زمانى كه از عمل به اين وصيت ها فارغ شدى، پس جبرئيل را بخواه كه با شتاب همچون مأمورى پيش تو مى آيد. و اگر نيامد، به ورقة بن نوفل روى آور و از او استفاده كن، چرا كه در اين صورت، وحى، امر سختى خواهد بود.» د) صفحه ايمان «و اذكر فى الكتاب الحواريين اذ عصفت الرياح بهم ليلا و هم يبحرون(1) اذ تراعى على المياه لهم طيف المسيح يمشى، فقالوا اهو ربنا يهزابنا ام قد مسنا ضرب من جنون(2) فجاءهم صوت المعلم ان لا تخافوا انى انا هو افلا تبصرون(3)فهتف هاتف منهم يقول ربى مرنى ان كنت حقا هو، آتى على المياه اليك، عسى ان يبدل اللّه شكى بيقين(4) قال فاسع الى و لتكن للناس آية لعلهم يتذكرون(5) و اذ طفق الحوارى يمشى راى شدة الريح فخاف و بدا يغرق فصاح بربه يستعين(6) فمد بيمينه له فاخذه بها و قال يا قليل الايمان هذا جزاء الممترين(7) و اذ ركب السفينة معه سكنت الرياح لتوها فسبح الحواريون بحمده، و هتفوا له قائلين(8) انت هو ابن اللّه حقا، بك نحن آمنا، و امامك نخر ساجدين(9) قال طوبى للذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بشك فاولئك هم المفلحون(10)؛ ياد كن در كتاب، حواريين را، وقتى كه بادها وزيد در شب و آنها در دريا بودند. به نظر آنها آمد كه مسيح روى آب راه مى رود، پس گفتند: آيا او پروردگار ماست كه ما را مسخره مىكند (با ما شوخى مىكند)، يا به ما ديوانگى روى داده است. پس صداى معلم آنها را خطاب كرد كه نترسيد، من او هستم، آيا نمى بينيد؟! و چون حوارى به راه رفتن شروع كرد، ديد باد سختى مى وزد، و ترسيد و نزديك بود غرق شود، پس فرياد زد پروردگارش را و از او استعانت جست. پس دست راست خود را به سوى او دراز كرد و به او گفت: اى كم ايمان! اين جزاى شك كنندگان است... .» در اين صفحات، در جاهايى كه از الفاظ قرآن كريم كمتر استفاده شده، جملات آن به صورت مهمل، بى محتوا و خنده آور، شبيه گفتار بذله گويان است. اين جملات بى محتوا و پوچ، شايستگى آن را ندارند كه در تمام جوانب مورد بحث قرار گيرند، زيرا بى محتوايى و سبكى آنها با كمترين دقت و توجه، بر همگان روشن است. آرى، كسانى كه يك رشته الفاظ بى معنا و مهمل را به هم بافته و خواسته باشند به مقابله با قرآن برخيزند، نتيجهاى جز رسوايى عايد آنان نمى گردد و در واقع بهترين مصداق اين شعر هستند: اى مگس، عرصه سيمرغ نه جولانگه توست عِرض خود مىبرى و زحمت ما مىدارى گفتارهاى متناقض در صفحات چهارگانه آنچه مسلّم و قطعى است، اين كه آيات مباركه قرآن كريم در مدت 23 سال به تدريج بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآلهنازل شده و در مجموع آن، كوچكترين تضاد و اختلافى مشاهده نمىشود و اين خود راه ديگر براى تحدى بوده و مبيّن وجه ديگرى از اعجاز قرآن است كه غير از اصل بلاغت، يك نواختى بلاغتِ آن را در طول تاريخ نزول به اثبات مىرساند. لكن اين صفحات چهارگانه، با توجه به كمى الفاظ و فقدان فاصله زمانى، داراى تناقضات مختلفى است، كه ذيلاً به چند نمونه از آن اشاره مىكنيم: 1 - در صفحه تجسّد، فقره ششم مىگويد: «سبحانه رب العالمين ان يتخذ من خلائقه ولدا؛ منزه است پروردگار عالميان كه فرزندى از مردمان براى خود قرار دهد». اين عبارت تصريح مىكند كه براى خداوند هيچگونه فرزندى نيست و از طرفى، پدر كسى هم نيست؛ لكن در همين صفحه، فقره نهم و دوازدهم مىگويد: «و اذ بعث به الاب للعالمين كما وعد» و «و الى ابيه السماوى بعد ثلاثة ايام صعد؛ و زمانى كه فرستاد او را پدر براى عالميان، چون وعده داده بود. و به سوى پدر آسمانى خود بعد از سه روز بالا رفت.» در صفحه ايمان، فقره نهم مىگويد: «انت هو ابن اللّه حقا؛ تو حقيقتاً فرزند خدا هستى.» 2 - در صفحه تجسّد، فقره هفتم مىگويد: «ليس المسيح خليقة اللّه اذ كان مع اللّه قبل البدء و هو معه ابدا؛ مسيح، مخلوق خدا نيست، چون كه او قبل از خلقت، با خدا بود و تا ابد با خدا هست.» اين عبارت دلالت دارد كه خلقت مسيح، ابدى و ازلى است و به ناچار بايد گفت كه: نعوذ باللّه، دو خدا وجود دارد: يكى خداى آسمانى و ديگرى، مسيح؛ خداى زمينى. در همين صفحه، فقره هشتم مىگويد: «فيه و منه كان مع روح قدسه؛ در او و از او بود با روح قدس». و در نهايت قائل به تثليث مىشود. در صفحه «ايمان»، فقره دوم و سوم، مسيح را رب توصيف مىكند: «فقالوا اهو ربنا...(2) فجاء هم الصوت المعلم... انى انا هو؛ پس گفتند: آيا او پروردگار ماست... پس صداى معلم آنها را خطاب كرد... من او هستم»؛ اما در فقره نهم همان صفحه مىگويد: «انت هو ابن اللّه حقا؛ تو به راستى پسر خدايى.» در فقرههاى نهم، دهم و يازدهم صفحه تجسّد مىگويد: «و اذ بعث به الاب للعالمين كما وعد (9) حل فى بطن عذراء كلمة و فرج منه جسدا(10) عاشر الانسان، علم الانسان، مات عن الانسان فدى و كالانسان رقد؛ و زمانى كه فرستاد او را پدر براى عالميان، چون وعده داده بود، حلول كرد در شكم عذراء كلمه اى و خارج شد از او با جسد. معاشرت كرد با مردمان، تعليم داد مردمان را، خداى انسان شد و مرد و مانند انسان خوابيد (كه اشاره به مرگ است).» در صفحه وصايا، فقره دوم و پنجم و بلكه مضمون و عبارات تمام آن صفحه دلالت مىكند كه مسيح، رسول خداست؛ چنان كه مىگويد: «انا ارسلناك للعالمين مبشرا و نذيرا(2) انا اعطيناك موسى من قبلك من الوصيات عشرة و نعطيك عشرات ارخى اذ قد ختمنا بك الانبياء و جعلناك عليهم اميرا؛ ما شما را براى عالميان بشير و نذير فرستاديم. ما قبل از تو به موسى ده وصيت داديم، به تو ده وصيت ديگر مىدهيم، چون ختم كرديم به تو پيغمبران را و قرار داديم تو را بر آنها فرماندار.» تمام اين عبارات بيانگر آن است كه مسيح، مخلوق خداست. به طور كلى از اين صفحات چهارگانه استفاده مىشود كه حضرت مسيح عليه السلام، هم خدا، هم مخلوق و هم رسول است. چگونه مىشود يك موجود، هم خالق باشد و هم مخلوق، هم رسول باشد و هم مرسل؟! چه كسى مى تواند اين معما را حل كند؟ كدام عاقل مى تواند چنين امر محالى را قبول كند؟ خداوند خطاب به اهل كتاب مىفرمايد: «يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم و لا تقولوا على اللّه الا الحق انما المسيح عيسى ابن مريم رسول اللّه و كلمته القيها الى مريم و روح منه فآمنوا و رسله و الا تقولوا ثلاثة انتهوا خيرا لكم انما اللّه اله واحد سبحان ان يكون له ولد له ما فى السماوات و ما فى الارض و كفى باللّه وكيلا؛(12) اى اهل كتاب! در دين خويش غُلو مكنيد و در باره خدا جز سخن حق مگوييد. هر آينه عيسى، پسر مريم، پيامبر خدا و كلمه او بود... پس به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد و مگوييد كه سه [تثليث] است. از اين انديشه ها باز ايستيد كه خير شما در آن خواهد بود... .» و در جايى ديگر مى فرمايد: «يا اهل الكتاب لِمَ تكفرون بايات اللّه و انتم تشهدون * يا اهل الكتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تكتمون الحق و انتم تعلمون؛(13) اى اهل كتاب! با آن كه خود به آيات خدا شهادت مىدهيد، چرا انكارش مىكنيد؟ اى اهل كتاب! چرا با آن كه از حقيقت آگاهيد، حق را به باطل مى آميزيد و حقيقت را كتمان مى كنيد؟» شگفت اين كه در صفحه «تجسّد»، فقره هفتم و هشتم قائل به تثليث (خدا، مسيح و روح القدس) مىشود، سپس در توصيف آنها مىگويد: «الها سرمديا واحدا احدا». اين عبارت نشان مىدهد كه نويسنده اين فقرات، چقدر سر در گم و غافل بوده كه حتى عدد و رياضيات را هم فراموش كرده و به هذيان گويى افتاده است. عدد يك را، سه مى خواند، و سه را يك مى گويد، سفيد را سياه و سياه را سفيد مى بيند، زن را مرد و مرد را زن قلمداد مى كند! خداوند چه زيبا فرمود: «و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا؛(14) اگر قرآن از كانون ديگرى غير از خدا بود، اختلافات زيادى در آن مى يافتند.» چگونه در كلام انسان اختلاف پديد مى آيد؟ اولاً: انسان مثل ساير موجودات مادى در اين عالم، از هر جهت محدود و همواره در حال تغيير و تحول است. بديهى است كه موجود متغير و محدود، نمى تواند نقش موجود نامتناهى و غير محدود را به عهده بگيرد. توضيح اين كه تغييرات محيط و تغييرات درونى انسان، در حالات روحى و آثارى كه از آنها ظاهر مى شود، مؤثر است. او پيوسته در حال تكامل است، چيزهايى را ياد مىگيرد كه قبلاً نمىدانسته است. اين دانش جديد مىتواند در نفس و جان او اثر گذاشته و دگرگونش سازد. همچنين در اثر كارهاى جديد، آماده مى شود تا كارهاى بالاترى را بهتر انجام دهد. و از طرفى، حالات انسان در غم، شادى، ترس، اميد و... تحت تأثير عوامل خارجى و احياناً درونى، تغيير مى كند و در كلام او اثر مى گذارد، به طورى كه در اوج شادى، يك جور سخن مى گويد و هنگام حزن و اندوه، طورى ديگر؛ بنابر اين يك فرد نمىتواند در طول عمر، به گونهاى سخن بگويد كه تمام آن از نظر بلاغت، يك نواخت باشد؛ اما قرآن كريم در تمام اين موارد سخن گفته است؛ آن وقتى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در نهايت سختى و فقر مالى و يا تمكن و ثروت بود، يا زمانى كه در حال صحت و سلامتى و يا احياناً بيمارى بود و بالاخره در طول 23 سال، از حيث بلاغت يك نواخت سخن گفته است، به طورى كه اولين آيات نازل شده به همان اندازه محكم و شامل حقايق علمى است كه آخرين آنها، همان اعتبار و ارزش را دارد. ثانياً: خداى متعال هدفش را بهتر از مخلوقاتش مى شناسد و حال بندگانش را نيز در تمام ابعاد، بهتر از همه مىداند. مضافاً اين كه احاطه او بر تركيبات الفاظ از همه بيشتر است، لذا فقط اوست كه مىتواند هدف خود را بر اساس مقتضاى حال به بهترين وجهى بيان كند، اما ديگران نمىتوانند چنين احاطهاى داشته باشند و نمىدانند دقيقاً چه نكته هايى را بايد رعايت كنند و چگونه حال همه مخاطبان را در نظر بگيرند و بر اساس چنين فرمول پيچيدهاى سخن بگويند. سرّ اين كه كسى نمىتواند مثل قرآن را بياورد، همين است، چون ذهن انسان محدود است و هر اندازه سعى كند نمى تواند بر همه جهات مسلط شود؛ نهايت اين كه توجه او به يك يا چند مطلب خاص معطوف مى شود. به راستى در جهانى كه همه موجودات آن دستخوش تغيير و تحول هستند، آيا ممكن است انسانى كه خود جزء اين جهان طبيعت و محكوم به تغيير و تحول است، بتواند در همه شئون عالم بشرى دخالت نموده و كتابى مشتمل بر معارف، علوم، قوانين، مواعظ، امثال و قصص به دنيا عرضه نمايد؛ كتابى كه در آن از تمام ابعاد زندگى به صورت يك سان و در سطحى اعلا، سخن گفته شده و در هر رشتهاى از علوم و معارف، اظهار نظر شده باشد؛ در عين حال، حتى يك حرف آن هم باطل نشده باشد؟ اشكالات و تناقضات ديگرى نيز در اين صفحات چهار گانه وجود دارد، لكن به دليل اطاله كلام، از آن صرف نظر مى كنيم، زيرا بطلان اين عبارات و بى محتوايى و عدم بلاغت آنها، براى اهل علم و انصاف، روشن است.(15)
كلام در باره اعجاز قرآن بود. نگارنده بر اين باور است كه با روشن شدن ابعاد اعجاز اين كتاب آسمانى، كليه شبهات از ساحت مقدس قرآن مجيد زدوده مىشود. به همين دليل، در تداوم بحث مى گوييم مجموعه وجوهى كه تاكنون مفسران و قرآن شناسان در باره اعجاز اين كتاب كريم بازگو ساخته اند، هشت وجه است كه بسا در آينده ممكن است وجوه تازه اى نيز كشف شده و بر آن افزوده شود.
يكم - فصاحت و بلاغت اولين وجه از وجوه اعجاز قرآن، فصاحت و بلاغت بود كه شمه اى از آن در شماره پيشين گفته شد. اينك در تكميل و ادامه اين موضوع، اسلوب و موازين كلامى آن را مورد بحث قرار مى دهيم، چرا كه قرآن در عرصه كلام، اوزان عجيب و نظم و اسلوب بى بديلى دارد؛ آن هم سبكى همواره جديد، ممتاز و بلكه منحصر به فرد كه در هيچ يك از اسلوب فصيحان و بليغان ديروز و امروز همانندى ندارد. اصولاً متدولوژى خاص اين كتاب، چنين امرى را ايجاب مى كند؛ به عبارت ديگر فصاحت و بلاغت را ابعاد و شاخه هايى است كه بدان اشاره مى كنيم: الف) سبك و اسلوب قرآن كريم از سبك و اسلوب معجزه آسايى برخوردار است كه هيچ كتابى آن را ندارد. اسلوب اين كتاب آسمانى، قابل تقليد نيست، چرا كه سبك آن با معانى بلندى قرين مىباشد. اگر كسى بخواهد نظم و اسلوب كلامى را با مضامين بلند آيات هماهنگ سازد، معانى جمله ها مضحك و مبتذل مىشود و اگر بخواهد مفاهيم معقول و منطقى آيات الهى را در قالب آن اسلوب بريزد، امكان پذير نخواهد بود؛ بلكه اسلوب از دست خواهد رفت. معانى بديع با اسلوب بى بديلِ اين كتاب به گونه اى به هم آميخته شده كه در غير آن، قابل جمع نمى باشد. اگر تنها اسلوب قرآن اعجاز بود، ممكن بود اديبان زمان مانند آن بياورند. آنچه تحدى و هماوردى را ناممكن ساخته، سبك و اسلوب، همراه با معانى و تركيب جمله هاى آن است. در تاريخ اسلام از مسيلمه كذّاب كه آدمى فصيح، بليغ و مدعى نبوت بود، آياتى به تقليد قرآن شبيه سوره مرسلات نقل شده است كه از نظر خوانندگان عزيز مى گذرانيم: و المبديات زرعا و الحاصدات حصدا و الذاريات قمحا و الطاحنات طحنا و الخابزات خبزا و الثاردات ثردا و لاّقمات لَقْماً اهالة و سمناً؛ قسم به زنهاى آشكار كننده كشت و زرع، و سوگند به خانمهاى دروگر، و سوگند به پاشندگان گندم، و قسم به نانوايان كه نان آن چنانى مىپزند، و سوگند به زنهاى پزنده آبگوشت كذايى، و سوگند به خانم هايى كه لقمههاى آن چنانى بر دهن مىگذارند، و لقمههاى چرب و نرمى بر مىدارند.(1) اين كلمات، گذشته از اشكالات ادبى، معانى مبتذلى نيز دارد. يكى ديگر از تحدّى كنندگان ايرانى، محمد على باب است كه در آيهاى به سبك قرآن مىگويد: ان فى المازندران رطبا و زنجبيلا؛ تحقيقاً در مازندران، خرماى تازه و زنجفيل وجود دارد. هماورد ديگرى مىگويد: يا ضفدع بنت ضفدعين،نقى ما تنقين، نصفك فى الماء و نصفك فى الطّين، لا الماء تكدرين و لا الشارب تمنعين؛ اى قورباغه دختر قورباغه،آنچه مى خواهى صدا كن، نيمى از تو در آب و نيم ديگر در گِل است. نه آب را گِل آلود مىكنى، و نه كسى را از آب خوردن باز مىدارى. باز مسيلمه كذّاب مىگويد: الفيل و ما الفيل، له خرطوم طويل، و له ذنب وبيل؛ چه مىدانيد فيل چيست؟ براى او خرطوم دراز و دم كوتاهى است. همان طور كه ملاحظه مىفرماييد اين هماوردان در خلق الفاظ و تركيب كلمات به سبك و شيوه قرآنى، آنچه در توان داشتهاند به كار گرفتهاند، ولى حداقل معانى معقول را از دست داده اند. پرداختن به زنان، ماجراى فيل و خرطوم طويل و دم كوتاه آن، و وجود خرما و زنجفيل در استان مازندران - كه وجود ندارد - چه هدفى را دنبال مىكند و چه رسالتى در اين پيامها نهفته است؟ اين آيه از نظر مضمون مانند اين است كه گفته شود: نمد سبزوار، از پشم است، زير ابروى مردمان چشم است، آنچه در جوى مىرود، آب است؛ آنچه بر چشم مىرود، خواب است و... داستان قورباغه و دختر قورباغه خانم هم به حد كافى خنده آور است و اصلاً نيازى به بحث و طرح آن نيست. بى دليل نيست ابوالعلاء معرّى، اديب و فيلسوف معروف و متهم به لا مذهبى مىگويد: «اين سخن در ميان همه مردم، اعم از مسلمان و غير مسلمان مورد اتفاق است كه كتابى كه محمدصلى الله عليه وآله آورده است، عقل ها را در برابر آن مغلوب ساخت و تاكنون كسى نتوانسته است مانند آن را بياورد. سبك اين كتاب با هيچ يك از سبك هاى معمول در ميان عرب ها، اعم از خطابه، رجز، شعر، سجع و نثرِ كاهنان و شاعران و اديبان، شباهت ندارد. امتياز و جاذبه اين كتاب به قدرى است كه اگر يك آيه در ميان كلمات ديگران قرار گيرد، همچون ستاره فروزان در شب تاريك مى درخشد.»(2) گوته، شاعر و دانشمند آلمانى مى نويسد: «قرآن، اثرى است كه به واسطه سنگينى عبارت، خواننده آن در ابتداى امر رميده مىشود، ولى سپس مفتون جاذبه آن مىگردد و بالاخره بى اختيار مجذوب زيبايى هاى متعدد آن مىشود.»(3) اگر در نوشته هاى اديبان و نثر و اشعار شاعران معروفِ عرب زبان دقت كنيم، در بسيارى از موارد، مضامين آنها مردود و متضاد مىباشد. مواردى هم كه قابل اشكال نيست، بلكه يك موضوع صحيح است، بدون شك مانند سبك و اسلوب قرآن نمىباشد. خطبه هاى نهج البلاغه و دعاهاى صحيفه سجاديه و خطابه هاى پيامبرصلى الله عليه وآله با وجود صحت مضامين، هرگز با آيات قرآن قابل مقايسه نيست. به همين دليل است كه خداى متعال در قرآن مىفرمايد: «اگر راست مىگوييد، يك سوره مثل قرآن بياوريد، كه هرگز نمىتوانيد مانند آن را بيافرينيد. پس بهتر است خود را از عذاب دردناكى كه آتش گيره آن، انسانها و سنگ هاست، نگه داريد».(4) در آيه ديگر مىفرمايد: «فان لم يستجيبوا لكم فاعلموا انما انزل بعلم الله؛(5) اگر نتوانستند پاسخگوى شما باشند و مثل قرآن بياورند، پس يقين داشته باشيد كه قرآن بر اساس علم خدا فرود آمده و قابل هماوردى نمى باشد.» تحدى در حوزه اينترنت پديده «اينترنت» از پديده هاى سودمند و شگفت انگيز مىباشد كه جهان را به صورت دهكده واحدى در آورده است، به طورى كه همه انسانها مى توانند با يكديگر ارتباط برقرار كنند، ولى در عين مفيد بودن، مىتواند بسيار خطرناك نيز باشد. با اين كه از عمر اين پديده چند صباحى بيش نمىگذرد، ولى طيف استعمارگران كه منافع آنان در متزلزل ساختن باورهاى جوانان مسلمان و به ويژه شيعيان است، هجوم فرهنگى همه جانبه اى را از راه هاى مختلف آغاز كردهاند، كه البته ادامه دارد و ادامه خواهد داشت. لكن در عصر حاضر به فكر افتادهاند به ميدان تحدى قرآن بيايند و به گمان خام خود، آياتى نظير آن را عرضه بدارند و از اين طريق، مسلمانان را خلع سلاح نمايند. مقصود از مبارزه با قرآن اين است كه فردى يا افرادى با سياقت و انشايى نو، مفاهيم و مقاصد عالى را در قالب جمله ها و كلماتى بريزد كه از نظر شيرينى و حلاوت و جذابيت و كشش، بسان آيات قرآن باشد؛ مثلاً هر گاه فرضاً سوره كوثر جزء قرآن نبود و بشرى آن را در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله يا پس از او عرضه مىكرد، اين، يك نوع مبارزه با قرآن بود؛ اما اقتباس جمله هايى از قرآن و رديف كردن يك رشته الفاظ و جملات با مفاهيمى پوچ به سبك ظاهرى قرآن، تحدى محسوب نمىشود، به دليل اين كه كلمات آن از قرآن سرقت رفته است. البته مبارزه با قرآن مربوط به عصر حاضر نيست، در گذشته نيز افرادى سعى مىنمودند با قرآن هماوردى كنند. در اين جا ابتدا به متحديان گذشته به صورت گذرا اشاره مىكنيم و سپس هماوردان امروزى را به بحث مىنشينيم. اولين متحدّى مسيلمه كذّاب، نخستين كسى بود كه به فكر مبارزه با قرآن افتاد. او پس از ايمان به پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله از اسلام خارج شد و ادعاى نبوت نمود و به آن حضرت نامه اى نوشت:(6) «مِنْ مسيلمة رسول اللّه الى محمد رسول اللّه: سلام عليك، اما بعد، فانى قد اشركتُ فى الامر مَعك، و اِنَّ لنا نصف الارض و لقريش نصف الارض و لكن قريشا قوم يعتدون؛ از مسيلمه رسول خدا به محمد رسول خدا: سلام بر تو. اما بعد، تحقيقاً من در امر رسالت با تو شريك شده ام؛ نيمى از سرزمين حجاز، ملك ماست و نيم ديگر اختصاص به قريش دارد؛ ولى قريش، قوم متجاوزى است.» پيامبرصلى الله عليه وآلهدر پاسخ او نوشت: «بسم اللّه الرحمن الرحيم. من محمد رسول اللّه الى مسيلمة الكذاب: السلام على من اتبع الهدى.اما بعد، ''... ان الارض للّه يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين``.»(7) شما خواننده محترم اگر آيهاى را كه پيامبرصلى الله عليه وآلهبراى او نوشت با جملهاى كه او به عنوان تحدى آورده است، مقايسه كنيد، خواهيد ديد تنها و تنها يك شباهت ظاهرى مختصرى دارند و گرنه از نظر مضمون و محتوا و بلاغت و فصاحت و رفعت كلام، قابل قياس نمى باشند. مسيلمه بار ديگر به فكر افتاد تا جملاتى بسازد كه شبيه سوره اعلى باشد. قرآن مى فرمايد: «سبح اسم ربك الاعلى* الذى خلق فسوى* والذى قدر فهدى* والذى اخرج المرعى* فجعله غثاء احوى...»؛(8) ولى او در قبال اين آيات چنين گفت: «لقد انعم اللّه على الحبلى، اخرج منها نسمة تسعى بين صفاق و خشا؛(9) خداوند به زن حامله عنايت نموده و از آن، يك نسيمى كه در بين شكم و بناگوش در تردد است، خارج كرده است.» هماوردان امروز آنچه نويسندگان مسيحى به عنوان تحدى در عصر اينترنت ساخته اند، همانند آيات مسيلمه كذّاب است. آنان تصور مىكنند كه تنها وزن، آهنگ و وجود فواصل بين دو جمله، در تحدى كافى است، در حالى كه يكى از شرايط تحدى، رفعت معانى، شيرينى جمله ها و جذابيت كلام است كه اين نويسندگان از آن غافل شدهاند. چندى قبل يك شركت آمريكايى به نام «آمريكا آنلاين» با اقدامى شيطنتآميز، براى معارضه با قرآن كريم، به اصطلاح سوره هايى را با نام هاى «مسلمون»، «تجسّد»، «وصايا» و «ايمان» با تقليد و تحريف از آيات قرآن، با مضامين باطل و خرافى بر روى شبكه اينترنت عرضه كرد. اخيراً نيز سايت ديگرى متعلق به يك شركت انگليسى به نام Suralikeit.UK اقدام به ارائه و نشر همان صفحات چهارگانه كرده و در بيانيه موذيانه اى ضمن تقسيم بندى مسلمانان به معتدل و افراطى، ادعا نموده كه معتدلها از اين صفحات استقبال، و افراطى ها با آن شديداً برخورد كرده اند. نويسنده اين صفحات با تقليد از قرآن و سرقت از آن و مونتاژ ناشيانه و مضحك كه بيشتر به يك شوخى و طنز شبيه است، با تغيير الفاظ و ضميرهاى آيات شريفه و با به كار گرفتن الفاظى كه معمولاً يك يا دو بار در قرآن آمده است، يك سلسله مطالب رطب و يابسى به هم بافته و به خيال باطل خود در جهت مقابله با قرآن، به شبكه اينترنت عرضه كرده است؛ لكن هر كس با قرآن آشنايى داشته باشد، مى فهمد كه اين، در حقيقت تحريف قرآن است نه معارضه با آن. معناى معارضه اين نيست كه شخص در مقام معارضه، از يك كلام فصيح و اسلوب و تركيب آن، تقليد كند و تنها بعضى از الفاظ و كلمات آن را تغيير دهد و جمله ديگرى از آن بسازد. اگر معناى معارضه اين باشد، مىتوان با هر كلامى معارضه كرد. در واقع اين آسان ترين راه براى اَعرابى بود كه با پيامبر عزيز اسلام صلى الله عليه وآله معاصر بودند و قصد معارضه داشتند؛ ولى چون آنها با اسلوب معارضه آشنا بودند و رموز بلاغت قرآن را درك مى كردند، به همين دليل زير بار معارضه با قرآن نرفتند و بر عجز و ناتوانى خويش اعتراف نمودند؛ عدهاى ايمان آوردند و عده اى ديگر، آن را به سحر و جادو نسبت داده و گفتند: «اِنْ هذا الاّ سِحرٌ يُؤثَر».(10) گذشته از اين، چگونه مىتوان جملات ساختگى اين نويسندگان را كه آثار تكلف و تصنع در آنها نمايان است، با قرآن مقايسه نمود؟ خلاصه، در طول تاريخ، دشمنان اسلام به ويژه دستگاه مسيحيت و استكبار جهانى هزينه هاى سنگينى را متحمل شده و پول هاى گزافى را صرف كرده اند تا بلكه بتوانند از عظمت اسلام و مسلمانان بكاهند و مقام الهى و ارجمند پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله و قرآن مجيد را كوچك جلوه دهند. اين مبارزه، همچنان ادامه داشته و همواره با شدت عمل بيشتر، به صورت يك برنامه منظم و گسترده اى انجام مىشود. البته اين تلاش هاى مذبوحانه، جز رسوايى بيشتر آنان، پيامدى نخواهد داشت. اينك به طور اختصار، در دو زمينه، يعنى بافت ظاهرى و محتوايى، مطالب مدعيان تحدى را بازگو كرده و به نقد مى كشيم: نمونه هايى از سرقت ها و تغييرات آيات قرآن كريم در صفحات چهارگانه لازم به ذكر است كه متحديان در اين صفحات مجعوله، در بعضى از موارد، از دو آيه و در جايى از سه، چهار، تا پنج آيه، سرقت نموده و جملاتى درست كرده اند. خوانندگان محترم با خواندن اين صفحات مجعوله مشاهده خواهند نمود چقدر جملات ساختگى آنان با قرآن فاصله دارد. الف) صفحه مسلمون «الصم(1) قل يا ايها المسلمون انكم لفى ضلال بعيد(2) ان الذين كفروا باللّه و مسيحه لهم فى الآخرة نار جهنم و عذاب شديد(3) وجوه يومئذ صاغرة مكفهرة تلتمس عفو اللّه و اللّه يفعل ما يريد(4) يوم يقول الرحمن يا عبادى قد انعمت على الذين من قبلكم بالهدى منزلا فى التوراة و الانجيل(5) فما كان لكم ان تكفروا بما انزلت و تضلوا سواء السبيل (6) قالوا ربنا ما ضللنا انفسنا بل اضلنا من ادعى انه من المرسلين(7) و اذ قال اللّه يا محمد اغويت عبادى و جعلتهم من الكافرين(8) قال ربى انما اغوانى الشيطان انه كان لبنى آدم اعظم المفسدين (9) و يغفر اللّه للذين تابوا ممن اغواهم الانسان يبعث بالذى كان للشيطان نصيرا الى جهنم و بئس المصير(10) و ان قضى اللّه امرا فانه اعلم بما قضى و هو على كل شىء قدير(11)؛ بگو: اى مسلمانان! تحقيقاً شما در گمراهى دورى قرار داريد. تحقيقاً كسانى كه به خدا و مسيح او كفر ورزيدند، براى آنهاست در روز قيامت آتش جهنم و عذاب سخت. در آن روز صورت ها كوچك و سياه شده، عفو خدا را مى طلبند... خدا به محمد مى گويد: تو بندگان مرا گمراه كردى و كافر نمودى! گويد: خدايا! شيطان مرا گمراه نمود و او براى بنى آدم، از بزرگترين مفسدان است... .» همان گونه كه مشاهده مى كنيد در اين تحدى، به جاى «المص»(11) با جا به جايى حروف، «الصم» گذاشته شده و اغلب موارد آن با تغيير كلمات، از آيات قرآن به سرقت رفته است. لازم به ياد آورى است كه در جملههاى مجعوله به نام سوره «مسلمون»، نود درصد آن از قرآن اقتباس گرديده است. ب) صفحه تجسّد «سبحان الذى خلق السموات فلم يجعل لها حدا(1) و خلق الارض و كورها و جعلها ماء و جلدا(2) قل للذين خدعوا بدعوة الشيطان عميت بصائركم فافتريتم على اللّه كذبا و كنتم للشيطان سندا (3) ان الشيطان كان للانسان عدوا الدا(4) لو شاء ربكم لاتخذ من الحجارة اولادا له اذ هو الذى قال للكون كن فكان و سبحانه ان يستشير فى امره احدا(5) سبحانه رب العالمين ان يتخذ من خلائقه ولدا(6) قل للذين يمترون فيما انزل من قبل ليس المسيح خليقة اللّه اذ كان مع اللّه قبل البدء و هو معه ابدا(7) فيه و منه كان مع روح قدسه الها سرمديا واحدا احدا(8) و اذ بعث به الاب للعالمين كما وعد(9) حل فى بطن عذراء كلمة و خرج منه جسدا(10) عاشر الانسان، علم الانسان، مات عن الانسان فدى، و كالانسان رقد(11)و الى ابيه السماوى بعد ثلاثة ايام صعد(12) ان الذين كفروا باياته و قالوا قولا ادا(13) لن يجعل اللّه لهم من امده بدا(14)اما الذين آمنوا باللّه و مسيحه فلهم مغفرة و جنات نعيم خالدين فيها ابدا(15).» در حدود 75% صفحه تجسّد، از قرآن استفاده و سرقت شده است. ج) صفحه وصايا «المذ(1)انا ارسلناك للعالمين مبشرا و نذيرا(2) تقضى بما يخطر بفكرك و تدبر الامور تدبيرا(3) فمن عمل بما رايت فلنفسه و من لم يعمل فلسوف يلقى على يديك جزاء مريرا(4) انا اعطينا موسى من قبلك من الوصيات عشرة و نعطيك عشرات اخرى اذ قد ختمنا بك الانبياء و جعلناك عليهم اميرا(5) فانسخ مالك ان تنسخ مما امرناهم به فقد سمعنا لك ان تجرى على قراراتنا تغييرا(6) قل لعبادى الذين آمنوا ان تثاءبوا يستعيذوا بالرحمن ان لا يضحك منهم الشيطان و ليكبروا اللّه ان عطسوا تكبيرا(7) و ان لا يقتنوا فى بيوتهم كلبا و لا يضعوا على حيطانهم تصويرا(8) و اذا ارادوا انتعالا فليبداوا باليمين قبل الشمال و ان لم يفعلوا فقد افترقوا نهبا كبيرا(9) و ان تبرزوا فليمسحوا مؤخراتهم بحجار ثلاثة و ينتهوا عن الروث اذ قد جعلناه للجن غذاء و على المؤمنين امرا محظورا(10) قل لعبادى الذين آمنوا يغزوا من ارادوا و يقتلوا من اجل رزقهم و من لم يغز منهم او لم يحدث نفسه بغزومات منافقا منكورا(11) و للذين يخشون سحرا ياكلوا سبع عجوات ينجيهم اللّه من السحر و يبعد عنهم شرا مستطيرا(12) قل لعبادى ان ارادوا ان يحلفوا فليحلفوا باللّه و لا يخافوا تبذيرا(13) و ان ينكحوا ما طاب لهم من النساء مثنى و ثلاث و رباع او ما ملكت ايمانهم انا جعلنا لهم الدين امرا يسيرا(14)و اذا فرغت من بين يديك الوصايا فاطلب اليك جبريل ياتيك ساعيا مأمورا(15) و ان شغل جبريل عنك فعليك بورقة بن نوفل و استفذ منه قبل ان نتوفاه فيصبح الوحى عليك امرا عسيرا(16)؛ ... حكم كن به آنچه به فكرت مىرسد و در امور بيانديش انديشيدنى... و در خانه سگ نگه نداريد و بر ديوارها تصوير نكشيد. هر گاه خواستيد كفش بپوشيد، از پاى راست شروع كنيد و اگر چنين نكرديد، غارت بزرگى مرتكب شده ايد. و اگر دست شويى رفتيد، به سه سنگ استنجا كنيد و از فضله ها بگذريد، زيرا آنها را غذاى جنّيان قرار داديم و براى مؤمنان حرام نموديم... كسانى كه از سحر مى ترسند، هفت مرتبه شير خشك بخورند، خداوند آنها را از سحر نجات مى دهد و از شرّ فراگير رهايى مى بخشد... زن دل خواه بگيريد، دو تا و سه تا و چهار تا و يا ملك يمين؛ ما دين را براى شما آسان نموديم. و زمانى كه از عمل به اين وصيت ها فارغ شدى، پس جبرئيل را بخواه كه با شتاب همچون مأمورى پيش تو مى آيد. و اگر نيامد، به ورقة بن نوفل روى آور و از او استفاده كن، چرا كه در اين صورت، وحى، امر سختى خواهد بود.» د) صفحه ايمان «و اذكر فى الكتاب الحواريين اذ عصفت الرياح بهم ليلا و هم يبحرون(1) اذ تراعى على المياه لهم طيف المسيح يمشى، فقالوا اهو ربنا يهزابنا ام قد مسنا ضرب من جنون(2) فجاءهم صوت المعلم ان لا تخافوا انى انا هو افلا تبصرون(3)فهتف هاتف منهم يقول ربى مرنى ان كنت حقا هو، آتى على المياه اليك، عسى ان يبدل اللّه شكى بيقين(4) قال فاسع الى و لتكن للناس آية لعلهم يتذكرون(5) و اذ طفق الحوارى يمشى راى شدة الريح فخاف و بدا يغرق فصاح بربه يستعين(6) فمد بيمينه له فاخذه بها و قال يا قليل الايمان هذا جزاء الممترين(7) و اذ ركب السفينة معه سكنت الرياح لتوها فسبح الحواريون بحمده، و هتفوا له قائلين(8) انت هو ابن اللّه حقا، بك نحن آمنا، و امامك نخر ساجدين(9) قال طوبى للذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بشك فاولئك هم المفلحون(10)؛ ياد كن در كتاب، حواريين را، وقتى كه بادها وزيد در شب و آنها در دريا بودند. به نظر آنها آمد كه مسيح روى آب راه مى رود، پس گفتند: آيا او پروردگار ماست كه ما را مسخره مىكند (با ما شوخى مىكند)، يا به ما ديوانگى روى داده است. پس صداى معلم آنها را خطاب كرد كه نترسيد، من او هستم، آيا نمى بينيد؟! و چون حوارى به راه رفتن شروع كرد، ديد باد سختى مى وزد، و ترسيد و نزديك بود غرق شود، پس فرياد زد پروردگارش را و از او استعانت جست. پس دست راست خود را به سوى او دراز كرد و به او گفت: اى كم ايمان! اين جزاى شك كنندگان است... .» در اين صفحات، در جاهايى كه از الفاظ قرآن كريم كمتر استفاده شده، جملات آن به صورت مهمل، بى محتوا و خنده آور، شبيه گفتار بذله گويان است. اين جملات بى محتوا و پوچ، شايستگى آن را ندارند كه در تمام جوانب مورد بحث قرار گيرند، زيرا بى محتوايى و سبكى آنها با كمترين دقت و توجه، بر همگان روشن است. آرى، كسانى كه يك رشته الفاظ بى معنا و مهمل را به هم بافته و خواسته باشند به مقابله با قرآن برخيزند، نتيجهاى جز رسوايى عايد آنان نمى گردد و در واقع بهترين مصداق اين شعر هستند: اى مگس، عرصه سيمرغ نه جولانگه توست عِرض خود مىبرى و زحمت ما مىدارى گفتارهاى متناقض در صفحات چهارگانه آنچه مسلّم و قطعى است، اين كه آيات مباركه قرآن كريم در مدت 23 سال به تدريج بر پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآلهنازل شده و در مجموع آن، كوچكترين تضاد و اختلافى مشاهده نمىشود و اين خود راه ديگر براى تحدى بوده و مبيّن وجه ديگرى از اعجاز قرآن است كه غير از اصل بلاغت، يك نواختى بلاغتِ آن را در طول تاريخ نزول به اثبات مىرساند. لكن اين صفحات چهارگانه، با توجه به كمى الفاظ و فقدان فاصله زمانى، داراى تناقضات مختلفى است، كه ذيلاً به چند نمونه از آن اشاره مىكنيم: 1 - در صفحه تجسّد، فقره ششم مىگويد: «سبحانه رب العالمين ان يتخذ من خلائقه ولدا؛ منزه است پروردگار عالميان كه فرزندى از مردمان براى خود قرار دهد». اين عبارت تصريح مىكند كه براى خداوند هيچگونه فرزندى نيست و از طرفى، پدر كسى هم نيست؛ لكن در همين صفحه، فقره نهم و دوازدهم مىگويد: «و اذ بعث به الاب للعالمين كما وعد» و «و الى ابيه السماوى بعد ثلاثة ايام صعد؛ و زمانى كه فرستاد او را پدر براى عالميان، چون وعده داده بود. و به سوى پدر آسمانى خود بعد از سه روز بالا رفت.» در صفحه ايمان، فقره نهم مىگويد: «انت هو ابن اللّه حقا؛ تو حقيقتاً فرزند خدا هستى.» 2 - در صفحه تجسّد، فقره هفتم مىگويد: «ليس المسيح خليقة اللّه اذ كان مع اللّه قبل البدء و هو معه ابدا؛ مسيح، مخلوق خدا نيست، چون كه او قبل از خلقت، با خدا بود و تا ابد با خدا هست.» اين عبارت دلالت دارد كه خلقت مسيح، ابدى و ازلى است و به ناچار بايد گفت كه: نعوذ باللّه، دو خدا وجود دارد: يكى خداى آسمانى و ديگرى، مسيح؛ خداى زمينى. در همين صفحه، فقره هشتم مىگويد: «فيه و منه كان مع روح قدسه؛ در او و از او بود با روح قدس». و در نهايت قائل به تثليث مىشود. در صفحه «ايمان»، فقره دوم و سوم، مسيح را رب توصيف مىكند: «فقالوا اهو ربنا...(2) فجاء هم الصوت المعلم... انى انا هو؛ پس گفتند: آيا او پروردگار ماست... پس صداى معلم آنها را خطاب كرد... من او هستم»؛ اما در فقره نهم همان صفحه مىگويد: «انت هو ابن اللّه حقا؛ تو به راستى پسر خدايى.» در فقرههاى نهم، دهم و يازدهم صفحه تجسّد مىگويد: «و اذ بعث به الاب للعالمين كما وعد (9) حل فى بطن عذراء كلمة و فرج منه جسدا(10) عاشر الانسان، علم الانسان، مات عن الانسان فدى و كالانسان رقد؛ و زمانى كه فرستاد او را پدر براى عالميان، چون وعده داده بود، حلول كرد در شكم عذراء كلمه اى و خارج شد از او با جسد. معاشرت كرد با مردمان، تعليم داد مردمان را، خداى انسان شد و مرد و مانند انسان خوابيد (كه اشاره به مرگ است).» در صفحه وصايا، فقره دوم و پنجم و بلكه مضمون و عبارات تمام آن صفحه دلالت مىكند كه مسيح، رسول خداست؛ چنان كه مىگويد: «انا ارسلناك للعالمين مبشرا و نذيرا(2) انا اعطيناك موسى من قبلك من الوصيات عشرة و نعطيك عشرات ارخى اذ قد ختمنا بك الانبياء و جعلناك عليهم اميرا؛ ما شما را براى عالميان بشير و نذير فرستاديم. ما قبل از تو به موسى ده وصيت داديم، به تو ده وصيت ديگر مىدهيم، چون ختم كرديم به تو پيغمبران را و قرار داديم تو را بر آنها فرماندار.» تمام اين عبارات بيانگر آن است كه مسيح، مخلوق خداست. به طور كلى از اين صفحات چهارگانه استفاده مىشود كه حضرت مسيح عليه السلام، هم خدا، هم مخلوق و هم رسول است. چگونه مىشود يك موجود، هم خالق باشد و هم مخلوق، هم رسول باشد و هم مرسل؟! چه كسى مى تواند اين معما را حل كند؟ كدام عاقل مى تواند چنين امر محالى را قبول كند؟ خداوند خطاب به اهل كتاب مىفرمايد: «يا اهل الكتاب لا تغلوا فى دينكم و لا تقولوا على اللّه الا الحق انما المسيح عيسى ابن مريم رسول اللّه و كلمته القيها الى مريم و روح منه فآمنوا و رسله و الا تقولوا ثلاثة انتهوا خيرا لكم انما اللّه اله واحد سبحان ان يكون له ولد له ما فى السماوات و ما فى الارض و كفى باللّه وكيلا؛(12) اى اهل كتاب! در دين خويش غُلو مكنيد و در باره خدا جز سخن حق مگوييد. هر آينه عيسى، پسر مريم، پيامبر خدا و كلمه او بود... پس به خدا و پيامبرانش ايمان بياوريد و مگوييد كه سه [تثليث] است. از اين انديشه ها باز ايستيد كه خير شما در آن خواهد بود... .» و در جايى ديگر مى فرمايد: «يا اهل الكتاب لِمَ تكفرون بايات اللّه و انتم تشهدون * يا اهل الكتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تكتمون الحق و انتم تعلمون؛(13) اى اهل كتاب! با آن كه خود به آيات خدا شهادت مىدهيد، چرا انكارش مىكنيد؟ اى اهل كتاب! چرا با آن كه از حقيقت آگاهيد، حق را به باطل مى آميزيد و حقيقت را كتمان مى كنيد؟» شگفت اين كه در صفحه «تجسّد»، فقره هفتم و هشتم قائل به تثليث (خدا، مسيح و روح القدس) مىشود، سپس در توصيف آنها مىگويد: «الها سرمديا واحدا احدا». اين عبارت نشان مىدهد كه نويسنده اين فقرات، چقدر سر در گم و غافل بوده كه حتى عدد و رياضيات را هم فراموش كرده و به هذيان گويى افتاده است. عدد يك را، سه مى خواند، و سه را يك مى گويد، سفيد را سياه و سياه را سفيد مى بيند، زن را مرد و مرد را زن قلمداد مى كند! خداوند چه زيبا فرمود: «و لو كان من عند غير اللّه لوجدوا فيه اختلافا كثيرا؛(14) اگر قرآن از كانون ديگرى غير از خدا بود، اختلافات زيادى در آن مى يافتند.» چگونه در كلام انسان اختلاف پديد مى آيد؟ اولاً: انسان مثل ساير موجودات مادى در اين عالم، از هر جهت محدود و همواره در حال تغيير و تحول است. بديهى است كه موجود متغير و محدود، نمى تواند نقش موجود نامتناهى و غير محدود را به عهده بگيرد. توضيح اين كه تغييرات محيط و تغييرات درونى انسان، در حالات روحى و آثارى كه از آنها ظاهر مى شود، مؤثر است. او پيوسته در حال تكامل است، چيزهايى را ياد مىگيرد كه قبلاً نمىدانسته است. اين دانش جديد مىتواند در نفس و جان او اثر گذاشته و دگرگونش سازد. همچنين در اثر كارهاى جديد، آماده مى شود تا كارهاى بالاترى را بهتر انجام دهد. و از طرفى، حالات انسان در غم، شادى، ترس، اميد و... تحت تأثير عوامل خارجى و احياناً درونى، تغيير مى كند و در كلام او اثر مى گذارد، به طورى كه در اوج شادى، يك جور سخن مى گويد و هنگام حزن و اندوه، طورى ديگر؛ بنابر اين يك فرد نمىتواند در طول عمر، به گونهاى سخن بگويد كه تمام آن از نظر بلاغت، يك نواخت باشد؛ اما قرآن كريم در تمام اين موارد سخن گفته است؛ آن وقتى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در نهايت سختى و فقر مالى و يا تمكن و ثروت بود، يا زمانى كه در حال صحت و سلامتى و يا احياناً بيمارى بود و بالاخره در طول 23 سال، از حيث بلاغت يك نواخت سخن گفته است، به طورى كه اولين آيات نازل شده به همان اندازه محكم و شامل حقايق علمى است كه آخرين آنها، همان اعتبار و ارزش را دارد. ثانياً: خداى متعال هدفش را بهتر از مخلوقاتش مى شناسد و حال بندگانش را نيز در تمام ابعاد، بهتر از همه مىداند. مضافاً اين كه احاطه او بر تركيبات الفاظ از همه بيشتر است، لذا فقط اوست كه مىتواند هدف خود را بر اساس مقتضاى حال به بهترين وجهى بيان كند، اما ديگران نمىتوانند چنين احاطهاى داشته باشند و نمىدانند دقيقاً چه نكته هايى را بايد رعايت كنند و چگونه حال همه مخاطبان را در نظر بگيرند و بر اساس چنين فرمول پيچيدهاى سخن بگويند. سرّ اين كه كسى نمىتواند مثل قرآن را بياورد، همين است، چون ذهن انسان محدود است و هر اندازه سعى كند نمى تواند بر همه جهات مسلط شود؛ نهايت اين كه توجه او به يك يا چند مطلب خاص معطوف مى شود. به راستى در جهانى كه همه موجودات آن دستخوش تغيير و تحول هستند، آيا ممكن است انسانى كه خود جزء اين جهان طبيعت و محكوم به تغيير و تحول است، بتواند در همه شئون عالم بشرى دخالت نموده و كتابى مشتمل بر معارف، علوم، قوانين، مواعظ، امثال و قصص به دنيا عرضه نمايد؛ كتابى كه در آن از تمام ابعاد زندگى به صورت يك سان و در سطحى اعلا، سخن گفته شده و در هر رشتهاى از علوم و معارف، اظهار نظر شده باشد؛ در عين حال، حتى يك حرف آن هم باطل نشده باشد؟ اشكالات و تناقضات ديگرى نيز در اين صفحات چهار گانه وجود دارد، لكن به دليل اطاله كلام، از آن صرف نظر مى كنيم، زيرا بطلان اين عبارات و بى محتوايى و عدم بلاغت آنها، براى اهل علم و انصاف، روشن است.(15)
ب) بعد ديگرى از فصاحت و بلاغت قرآن فيلسوف شهيد، استاد مطهرى در اين باره بيانى دارند كه براى افزايش بصيرت خوانندگان عزيز خلاصه اى از آن را مى آوريم. يكى از وجوه اعجاز قرآن كه از دير زمان مورد توجه فوق العاده قرار داشته، جنبه لفظى و ظاهرى يا فصاحت و بلاغت قرآن است. روشنى بيان، زيبايى تعبير، شيرينى آهنگ و جذابيّت عبارات، نظم بىبديل الفاظ و قالبهاى معانى، آن چنان آيات قرآن را زيبا و لطيف ساخته است كه هر كسى مختصر ذوق و شناختى از ادبيات عرب داشته باشد، حلاوت و طراوت آن را به خوبى احساس مىكند. اصولاً همه انسانها زيبايى و جمال را مىفهمند و نيازى به تعريف ندارد. هنگامى كه انسان اندام و صورت زيبا را مشاهده كند، يا منظره دل پذير و يا شعر زيبايى را ببيند، بى اختيار جذب مىشود. به همين دليل صورت ها و منظره ها با اين كه گوناگونند، ولى زيبا و جذّاب مىباشند. پيش از آن كه علم و عقل، زيبايى را ادراك كند، احساس آن را مىفهمد كه مركز آن، قلب و دل است، نه مغز و سر؛ از اين رو گفتهاند: زيباترين شعر، دروغترين آنهاست. فصاحت و بلاغت نيز از مقوله زيبايى است و به كانون احساسات مرتبط است، ولى يك ويژگى و امتيازى كه در فصاحت و بلاغت قرآن موجود است اين است كه، در عين زيبايى و جذابيّت، از صميم صداقت و درستى مايه مىگيرد؛ بر خلاف شعر زيبا كه اگر دروغ و گزاف در آن نباشد، زيبايى نخواهد داشت؛ مانند قول شاعر: يا رب چه چشم هاى است محبت كه من از آن يك قطره آب خوردم و دريا گريستم طوفان نوح زنده شد از آب چشم من با آن كه در غمت به مدارا گريستم اين رباعى، از نظر شعرى بسيار زيباست، ولى از نظر عقلانى، دروغ محض است، زيرا چگونه ممكن است انسانى يك قطره آب بخورد، اما يك دريا اشك بريزد، و يا آدمى كه قد و قامتش 180 سانتى متر و وزنش هشتاد كيلو بيشتر نمىباشد، چگونه بتواند دريا را با خود حمل كند. ولى قرآن با اين كه تشبيهات بىبديلى دارد، اما مضامين آياتش با عقل و روح و فكر انسان منطبق است. مسائلى كه مطرح مىكند، هم عقل مىپذيرد و هم دل زيبايى آن را تصديق مىكند. آرى، قرآن، هم كتاب عقل است و هم كتاب دل، زيبايى الفاظ را با جمال معنوى و اسلوب بديع ادبى به هم آميخته است. فصاحت از مقوله جمال است كه احساس، آن را مىيابد، ليكن با منطق و عقل سازش ندارد، ولى قرآن، جمال ظاهرى را با زيبايى معنوى و عقل و منطق را با احساس قلبى - با تمام تنوعى كه دارند - يك جا جمع مىكند. بدون شك احساسات بشر، انواعى دارد و هر جمال و زيبايى با يك نوع از احساسات انسان مطابقت و هماهنگى دارد؛ مثلاً موسيقى زيباست، ولى يك نوع جمالى است كه گوش آن را مىشنود و دل لذّت مىبرد. مناظر قشنگ با چشم انسان سر و كار دارد. يك غزل عاشقانه، زيباست، ولى اگر توأم با غريزه باشد، گوش و دل از آن لذّت مىبرند.(16) ج) وجهى ديگر در اعجاز كلامى قرآن در اعجاز لفظى و معنوى قرآن مى توان به اين حقيقت نيز اشاره كرد كتاب هايى كه در دنيا نوشته مى شود، هر كدام سبك و موضوع خاصى دارد؛ مثلاً كتاب تاريخ بر محور تاريخ مىچرخد، كسى كه در فن سخنورى كتابى تدوين نموده، مسائل مخصوص آن را مورد بحث قرار داده كه با فلسفه و شيمى ارتباطى ندارد؛ ولى قرآن با اين كه يك هدف را تعقيب مىكند و آن، تعليم و تربيت و هدايت و ارشاد انسانهاست، با وجود آن، با همه علوم و معارف آميخته است؛ از جنينشناسى گرفته تا رنگ درختان، تنوع گياهان، زمين شناسى، خلقت انسان، حرمت گوشت خوك و مردار، فلسفه آفرينش انسان و جهان، مبدأ و معاد و برزخ و قيامت، همه را به هم آميخته و يك نوع ارتباط و هماهنگى بين آنها برقرار ساخته است. اين كتاب منحصر به فرد، كتابى است كه طبيعت را با فطرت در آميخته و عقل را با دل به هم دوخته است؛ مثلاً در باره بهار مىفرمايد: «فانظر الى آثار رحمة الله كيف يحى الارض بعد موتها ان ذلك لمحى الموتى»؛(17) نخست، توجه انسان را به سبزه زارها، درختان، گلها و گياهان توجه مىدهد كه چگونه باران رحمت زمين مرده را زنده مى سازد و بعد بلافاصله ذهن آدمى را به احياى مردگان در قيامت معطوف مى كند. د) مصونيت از تحريف قابل تحريف نبودن قرآن نيز مى تواند يك نوع اعجاز باشد، چرا كه هر كتابى در دنيا قابل تحريف به زيادتى و نقصان است، ولى قرآن، نه كاستى را بر مىتابد و نه افزونى را، چرا كه نسخه هاى آن بى حد و حصر است و افزودن به آن و كاستن از آن امكان پذير نمى باشد. اصولاً قرآن چون به صورت معجزه نازل شده است، قابل تحريف نمىباشد؛ بر خلاف تورات و انجيل كه در قالب نثر معمولى نازل گرديده و قابل تحريف بوده اند. قرآن كريم به مصونيت خود از هر گزندى اشاره كرده و مىفرمايد: «انا نحن نزلنا الذكر و انّا له لحافظون؛(18) ما اين كتاب را فرستاده ايم و تحقيقاً آن را نگهبان و نگه داريم». در آيهاى ديگر مى فرمايد: «و انّه لكتاب عزيز * لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد؛(19) به تحقيق قرآن، كتاب ارجمند و پيروز است. باطل نه از پيش رو مى تواند به آن لطمه بزند و نه از پشت سر مورد هجمه قرار مى دهد.» همان گونه كه در عصر نزول و حضور پيامبر از تحريف در امان باقى مانده، پس از پيامبرصلى الله عليه وآله نيز دستخوش تحريف به زيادتى و كاستى واقع نمى شود. آيات ياد شده به معناى انصراف دشمن از تحريف نيست؛ بدين معنا كه خداوند در قلب دشمن تصرف كرده و آنان را از تحريف باز دارد، بلكه مفهوم آيه از عجز و ناتوانى دشمن در جهت تحريف پرده بر مىدارد، چرا كه اگر جمله و سطرى را از قرآن حذف كنيم و يا بر آن بيفزاييم، مانند وصله كهنه اى كه به بهترين پارچه زده شده باشد، محسوس و مشهود خواهد بود.قرآن، كتاب شعر و غزليات نيست كه بتوان جمله اى را از آن تعويض كرد و يا شعرى را بر آن افزود. كاستن از قرآن نيز امكان ندارد، چرا كه معنا و مفهوم خراب مىشود و براى هر عاقل و سخن سنجى به عيان روشن مىگردد كه در اين قسمت كلماتى حذف شده است. از جانب ديگر، عده زيادى از مسلمانان صدر اسلام در تمام مقاطع تاريخى و هم اكنون، حافظان قرآن بوده و هستند، بنابر اين چه كسى جرئت مى كرد و مى توانست تحريفى در آن صورت دهد، چرا كه جان تحريف گران و مهاجمان به خطر مىافتاد. مضاف بر اين كه از حديث ثقلين - كه محدثان شيعه و سنى به طور متواتر نقل كردهاند - وجوب تمسك به قرآن و عترت استفاده مىشود. اگر بنا باشد تحريف در آن راه پيدا كند، چنين وجوبى، بى معنا و اين گونه تأكيد، لغو خواهد بود. بعضى مى گويند: اگر تحريفى در قرآن صورت نگرفته است، پس قرآن حضرت على عليه السلام چيست؟ اولاً: مقصود از مصحف امام على عليه السلام، يا كتاب خدا با ذكر تفسير و تأويل است و يا به قول برخى، ترتيب سوره ها با هم متفاوت اند. مضاف بر اين كه قرآن كنونى، با نظارت و تصويب شخص حضرت على عليه السلام گردآورى و تدوين شده و همواره مورد تأييد آن حضرت و فرزندان معصوم او بوده است. با وجود اين دلايل، مجالى براى تحريف نبوده و نخواهد بود. مصحف فاطمه زهراعليها السلام نيز قرآن نيست، بلكه كتابى است از نظر حجم سه برابر قرآن كه در آن، حوادث غيبى و اتفاقات آينده ثبت شده است. از سوى ديگر، تمام اوصافى كه قرآن براى خودش ذكر نموده، عيناً در مجموع آن موجود است. و اين هم مى تواند دليلى ديگر بر عدم تحريف اين كتاب آسمانى باشد. در هر صورت، اهتمام مسلمانان در حفظ قرآن و تعليم و آموزش آن به فرزندان و ديگران، دليل روشنى بر عدم وقوع تحريف در اين كتاب مجيد است. شاهد ديگر اين كه قرآن در نسخه هاى مختلف و خطوط كوفى، نبطى و عربى نوشته شده بود، ليكن در نوع قرائت آن هيچ گونه اختلافى پديد نيامد. يكى از قرآن شناسان مى نويسد: قرآن را با خط نسخى كه در آن عصر متداول بود، مى نوشتند و در آن زمان، نقطه و حركات و اعراب گذارى نبود. با وجود آن، عرب ها صحيح و يك نواخت تلاوت مىكردند؛ ولى پس از اين كه اسلام به سرزمينهاى غير عربى نفوذ كرد، آنها نمى توانستند قرآن را درست بخوانند، بدين دليل در عصر عبدالملك مروان، خليفه اموى، به وسيله ابوالاسود دئلى كه علم نحو را از حضرت على عليه السلام آموخته بود، قرآن مجيد نقطه گذارى شد. سپس به دست خليل بن احمد، واضع علم عروض، علامت هاى مدّ، فتحه، كسره، ضمه و تنوين وضع گرديد تا خواندن قرآن آسان شد.(20) دوم - اخبار غيبى پيش گويى هاى قرآن دومين وجه از وجوه اعجاز، خبرهاى غيبى قرآن است كه مسائل علمى، تاريخى و حوادث ماوراى طبيعت را نيز در بر مىگيرد. ما در اين بخش به يكى از اخبار غيبى در بُعد تاريخى بسنده مى كنيم كه در زمان نزول قرآن هنوز رخ نداده بود. پيروزى روميان بر ايرانيان روم، امپراتور مقتدرى بود كه بر بخش وسيعى از آسيا، اروپا و آفريقا حكومت مى كرد و ايتاليا نيز قسمتى از آن بود. جنگ هاى فراوانى ميان روم و ايران واقع شده بود، اما در عصر ظهور اسلام، جنگ بزرگ و سرنوشت سازى رخ داد. ابوعبيده مىگويد: از امام باقرعليه السلام از مضمون آيه: «الم * غلبت الرّوم * فى ادنى الارض و هم مِنْ بَعد غلبهم سيغلبون * فى بضع سنين...»(21) پرسيدم، فرمود: اين آيه، تأويلى دارد كه جز خدا و راسخان در علم از آل محمدصلى الله عليه وآلهكسى نمىداند. هنگامى كه رسول خداصلى الله عليه وآله به مدينه هجرت كردند و اسلام به پيروزى رسيد، حضرت نامه اى به پادشاه روم (قيصر) و نامه ديگرى هم به پادشاه ايران (خسرو پرويز) نوشت و توسط نمايندگانش براى آنان فرستاد. امپراتور روم، نامه رسول خداصلى الله عليه وآله را احترام گذاشت، ولى امپراتور ايران، نامه آن حضرت را پاره كرد و به نماينده ايشان اهانت نمود. در آن مقطع حساس بود كه بين ايران و روم، جنگ و درگيرى نظامى رخ داد. مسلمانان مايل بودند كه روميان پيروز شوند، ليكن بر خلاف انتظار آنان، ايرانيان برنده جنگ شدند؛ مسلمانان غمگين و افسرده شدند، ناگهان آيه: «الم * غلبت الروم * فى ادنى الارض و هم من بعد غلبهم سيغلبون»(22) نازل شد؛ يعنى روميان در نزديكى هاى اين سرزمين (شامات و حوالى آن) شكست خوردند و ايرانيان پس از پيروزى بر روم، به زودى مغلوب مى شوند. پس از چندى جنگ ديگرى آغاز شد و روميان بر فارسيان غالب شدند و مسلمانان شادمان گشتند.(23) قرآن در ادامه مىفرمايد: «يومئذ يفرح المؤمنون؛(24) در آن روز، مؤمنان خوشحال شدند». علت شادمانى، به دليل اهانتى بود كه امپراتور ايران به نامه رسان پيامبر كرده بود كه باعث خوشحالى مشركين و افسردگى مسلمانها شده بود، نه به دليل اهل كتاب بودن روميان، چرا كه ايرانيان نيز زرتشتى و اهل كتاب بودند.(25) سوم - معارف علمى قرآن يكى ديگر از وجوه اعجاز اين گنجينه الهى، طرح مسائل علمى است: «سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى انفسهم حتى يتبيّن لهم انه الحق؛(26) به زودى آيات حكمت و نشانه هاى قدرت خود را در عرصه آفاق و ظرف وجودى خودشان ارائه خواهيم نمود تا حقيقت بر آنها مكشوف گردد» و بدانند كه قرآن و پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بر حق است. بدون شك با مشاهده كشفيات علوم جديد، اسرار الهى يكى پس از ديگرى بر بشر روشن شده و آيات علمى قرآن برملا مىگردد. اگر صاحبان عقل و انديشه و انصاف به داورى بنشينند، حقيقت را دريافت خواهند كرد كه چگونه ممكن است قرآن، زاده عقل بشر و يا مولود توهّمات و تأمّلات پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله باشد؟ على رغم هيئت بطلميوسى كه چهار هزار سال بر انديشه بشرى حكومت مىكرد و جهان هستى را كراتى مانند پوست پياز مىدانست كه در ميان هم قرار گرفتهاند، قرآن در همان عصر با كمال صراحت اعلام كرد: «و كل فى فلك يسبحون؛(27) و هر كدام از كرات، در مدار خود شنا مىكنند.» در آيه ديگر، پرده از حقيقت ديگرى برداشته، مىفرمايد: «او لم يرى الذين كفروا ان السموات و الارض كانتا رتقا ففتقناهما و جعلنا من الماء كلّ شىء حىّ؛(28) آيا كافران نمى انديشند كه تحقيقاً تمام آسمانها و زمين به صورت مجموعه به هم پيوسته بود [رتق] بود و ما آنها را از هم جدا [فتق ساختيم و هر موجود زنده را از آب زنده قرار داديم.» «رتق» در لغت، به مفهوم شىء بسته و مسدود است، به طورى كه هيچ شكاف و منفذى در آن نباشد؛ درست متضاد «فتق» كه به معناى شكافتن و اجزاى آن را از هم جدا نمودن است. لباسى كه تمام اجزايش به هم دوخته شده باشد، «رتق» است و اگر از هم جدا شود، «فتق» مى باشد. امام على عليه السلام مىفرمايد: «ثم فطر منه اطباقاً ففتقها سبع سموات بعد ارتتاقها؛(29) از آن پوسته جامد طبقاتى شكافت و آنها را پس از آن كه به هم پيوسته بود، باز كرد و هفت آسمان قرار داد.» امروز تحقيقات نجومى ثابت كرده كه در گذشته، تمام كرات مجموعه اى به هم چسبيده بوده كه بر اثر انفجار درونى از هم جدا و پراكنده شده و هر جزيى در كنار هم قرار گرفته اند، و پيش از آن، گازهاى متراكم و متكاثف بوده كه سبب ايجاد كرات آسمانى شده است: «ثم استوى الى السماء و هى دخان؛(30) سپس خداوند به سامان دادن و خلق آسمانها پرداخت، در صورتى كه به شكل دود (گاز) بودند» و پس از انجماد، به صورت يك توده عظيمى در آمده و با انفجار مهيبى كه در هسته مركزى آن ايجاد گرديد، از هم جدا شده و هر كدام به شكل خورشيد، ستاره، ماه و كره زمين در آمدند و چنين رتق و فتقى در عالم صورت گرفت. نظريه دوم اين است كه جهان ماده در ابتداى آفرينش، يك ماده بزرگ و در هم فرو رفته بود، ولى با گذشت زمان، آن ماده متراكم و غول پيكر از هم جدا شده و تركيبات جديدى پيدا كردند و بدين وسيله انواع مختلف كرات و منظومه ها به وجود آمد. قرآن با اين دو نظريه، بر خلاف علم نجوم و هيئت بطلميوسى، سازگارتر است. در ميان دانشمندان، نظريه ديگرى بر انبساط جهان ارائه شده است كه اولين بار لومتر، منجم بلژيكى آن را اظهار نمود. به عقيده او، جهان از يك هسته بسيار متراكم و با حرارت شروع شده و بر اثر انبساط تدريجى، جهان فعلى به وجود آمده است و اين انبساط، همچنان ادامه دارد. قرآن مىفرمايد: «و السّماء بنيناها بأيد و انّا لموسعون؛(31) آسمان را به دست قدرت بنا نهاديم و تحقيقاً ما آن را توسعه و گسترش مىدهيم». اين آيه نيز، يك حقيقت علمى را بازگو مىسازد كه به هيچ وجه با هيئت قديم سازش ندارد. چگونگى پيدايش پديده حيات اعجاز ديگرى كه در اين كتاب الهى مىبينيم، پديد آمدن موجودات زنده از آب است. قرآن مىفرمايد: «والله خلق كل دابّة من ماء فمنهم من يمشى على بطنه و منهم من يمشى على رجلين و منهم من يمشى على اربع يخلق الله ما يشاء؛(32) خداوند هر جنبده (موجود زنده) را از آب آفريده است. برخى از آنها روى شكم راه مىروند و برخى روى دو پا حركت مىكنند و بعضى بر چهار پا راه مى روند». ريشه اصلى پيدايش موجودات زنده، از آب است و مايه بقا و حيات آنها نيز آب است: «و جعلنا من الماء كل شىء حى؛(33) ما به وسيله آب هر چيزى را زنده قرار دادهايم». اگر آبى نباشد، حياتى باقى نمىماند؛ چنانچه پيدايش نخستين جوانه هاى حيات، از درياها به وجود آمده است. در هر كره كه آب باشد، موجود زنده وجود دارد و اگر آبى نباشد، حياتى نيست. بنابر اين، هم پيدايش حيات به آب بستگى دارد و هم ادامه زندگى به وجود آن منوط است.(34)
وحى عقلانى و قرآن برخى از مستشرقان خارجى به دليل عدم آشنايى با مسائل فلسفى و مباحث الهيات و يا به انگيزه انجام مأموريت، هر از چند گاهى شبهاتى را در باره حضرت محمدصلى الله عليه وآلهو قرآن طرح كرده اند و انديشمندان اسلامى نيز پاسخ دادهاند، ليكن در عصر كنونى، خاورشناسان خارجى ترفندهاى تازهاى به كار گرفته اند و اِشكالها را به شكل روان شناختى و در پوشش مدح و ستايش بيان داشتهاند. از آن جايى كه اين شبهه محترمانه با ذكر ابعاد مختلف زندگى رسول خداصلى الله عليه وآله و خاندان پاكش و تحمل رياضت ها و مشقت ها در آميخته و به شكل گستردهاى طرح شده است، ناگزيريم براى حفظ امانت، اِشكال را به همان صورت مبسوط بيان داشته، بلكه نظم بهترى بدهيم، سپس به پاسخ آن بپردازيم تا در اذهان جوانان و حق خواهان بهتر جايگزين گردد. مىگويند: قرآن، زاده عقل باطنى و صفاى ذاتى حضرت محمدصلى الله عليه وآله است. مستشكلين، قرآن را ناشى از تأمّلات عقلانى و تراوشات فكرى آن حضرت مىدانند، نه وحى الهى و چنين مى پندارند كه حضرت محمدصلى الله عليه وآله نابغه زمان و داراى عقلى وسيع و ذاتى شريف بود كه با تحمّل رياضتهاى سنگين و صفاى باطن، توانست توليدات عظيم فكرى از خود بروز دهد. او با روان شناسى جامعِ تجربى و عقلانىاى كه داشت، مردم زمان خويش را شناخت و راه نجات آنان را يافت. ولى چون در آن عصر، فصاحت و بلاغت در ميدان نثر و شعر به اوج رسيده بود، بدين علت وى به يارى نبوغ و صداقت خود از اين موقعيت و فرصت استفاده كرده، سوره هاى قرآن را با نثر، منظم و مسجّع ساخت و نوآورىهاى دينى و معنوى را با توجه به نياز عصر و زمان به عموم توده ها عرضه داشت و بر پديده دينى تجربهاى تازه افزود. او آنچه از مفاهيم و مراسم دينى را كه نامعقول به نظر مىرسيد، حذف كرد تا انقلابى در جزيرة العرب به وجود آورد، ولى همه ساخته هاى وى، از الهام باطنى و در پرتو نفس عالى و عقل نورانى او بود. از جانب ديگر به يُمن تخيّل و آرمانهاى بلند و به يارى ايمان عميقى كه به آفريدگار پيدا كرده بود، توانست به چنين تحولى دست يازد. شايد پيش خود مى انديشيد كه وى همان پيامبرى است كه موسى و عيسى عليهم السلاماز آمدنش خبر دادهاند، به ويژه تعليماتى كه از آيين يهود و مسيحيت آموخته بود، اينها همه زمينه ادعاى او را تقويت مىكرد و به همين دليل، نصوص قرآن هيچ گونه سنديت و منبع وحيانى ندارد؛ بلكه الفاظ و تركيباتى است كه از بشرى مانند حضرت محمدصلى الله عليه وآلهساخته و صادر گرديده است؛ بنابر اين نمىتوان قرآن را وحى الهى شمرد. به عنوان نمونه يكى از مستشرقين مىنويسد: «بدون شك حضرت محمدصلى الله عليه وآله بزرگترين مصلح اجتماعى است، اما سر منشأ و مبدأ همه آنها، الهام درونى مى باشد و از ماوراى طبيعت و عالم غيب نيامده است، چرا كه چنين جهانى براى ما ثابت نشده است. آنچه در باره حضرت محمدصلى الله عليه وآله مىتوان گفت: وجود نفس عالى و باطن نورانى، نيروى ايمان و خيال وسيع، عقل پهناور و هوش سرشار و وجدان بيدار و ذوقى سليم بود كه باعث شد باطن و روح خود را مشاهده نمايد و حتى با او سخن بگويد. بدين سان او تصور و اعتقاد خود را الهى و آسمانى خوانده است. وى بدون واسطه، يا از طريق مردى كه به او القا نموده و يا در خواب ديده، گمانه زنى كرده كه قرآن از آسمان نازل شده است؛ در صورتى كه تمام آيات آن، از عقل باطنى و ضمير درونى او برخاسته است. ژاندارك فرانسوى هم، در قرن پانزدهم ادعاى پيامبرى كرد و معتقد بود از جانب خدا براى نجات وطنش آمده است و مدعى شد كه آهنگ وحى را مىشنود.»(35) وى دروغ نمىگفت، بلكه باورش اين بود. اين جانب اضافه مىكنم: احمد كسروى نيز در عصر ما مدعى شد كه از سوى خدا يك نوع بعثت و برانگيختگى باطنى پيدا كرده و كتاب «ورجاوند بنياد» را در چنين حالتى نوشته است. او معتقد بود فرشتهاى نازل نشده است، ولى برانگيختگى باطنى دارد. وى امام جماعت يكى از مساجد تبريز بود كه سخنان بدعتآميزى بر زبان و قلم جارى نمود و مطرود جامعه واقع شد؛ پس از انزوا و طرد مردم، احساس پيامبرى او گُل كرد. مستشرقان اضافه مىكنند: اگر شرايط اجتماعى و زمينه هاى تاريخى با هر شخصيت برجستهاى همراهى كند، او از شدت اشتياق به هدف، چنين يادگارى از خود به جاى مى گذارد و از ديگران سبقت مى گيرد. با وجود اين، آيا بر ديگران فرض است كه قرآن را وحى الهى بدانند؟ ما قرآن را «وحى عقلانى» مى دانيم، نه وحى آسمانى، و آورنده آن را پيامبر اصطلاحى نمىدانيم؛ بلكه مصلح توان مندى و خردورزى آن را ساخته و به ملتها عرضه داشته است. اكنون انديشمندان جهان اسلام با اين شبهه و پرسمان مواجه هستند، يا بايد پاسخ در خور و قاطعى بدهند و يا در برابر اين شبهه تسليم شوند. پاسخ اشكال ما در مقاله گذشته و آغاز همين بحث ثابت كرديم كه قرآن، معجزه جاودانى اسلام و بلكه تمام اديان الهى است و مفهوم اعجاز بدين معناست كه نابغهترين افراد بشر از آوردن مثل آن در تمام عصرها و زمانها، ناتوان مى باشند. اگر ماه به اذن الهى و اشاره پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله دو نيم شده، اين معجزه است. اگر عصا به دست حضرت موسى تبديل به اژدها گرديد و اگر مرده و يا بيمارى غير قابل درمان به دست حضرت عيسى زنده و يا درمان شده است، معجزه محسوب مى شود و احدى را ياراى آوردن مانند آنها نيست و نخواهد بود. معجزات مذكور در زمانى خاص و با حضور پيامبران پيشين، به وقوع پيوسته است و امروز ما نمى توانيم صحت آنها را براى بشر معاصر كه هنوز ايمان نياورده به اثبات برسانيم، مگر اين كه نخست اعجاز قرآن را از نظر صورت و محتوا ثابت و مدلّل سازيم تا در نتيجه، اخبار آن از حوادث گذشته و پيامبران سابق نيز، مورد پذيرش قرار بگيرد. همان گونه كه گفته شد، پديده اعجاز، يك امر خارق العاده و خدايى مى باشد كه از توان بشر در تمام قرون و اعصار و در همه شرايط و حالات، بيرون است و براى اثبات نبوت پيامبران آورده مىشود. قرآن نيز يك نوع معجزه جاويد از جنس سخن و كلام است، اما نه از مقوله احياى اموات و نه از سنخ درمان بيماران صعب العلاج و اژدها شدن عصا و شقّ القمر، اگر قرآن، مولود وحى نبود بلكه از تراوشات عقلانى و نبوغ باطنى پيامبر بود، قطعاً با گذشت زمان از رونق مىافتاد و انسان تكامل يافته امروزين، به مراتب بهتر از آن را خلق مىكرد و حال آن كه در برابر تحدى قرآن، ديروز و امروز به صورت يك سان، تمام اديبان عصر و زمان، عاجز و درمانده و زمين گير شدهاند. اين عجز، نشان مى دهد كه قرآن از هر جهت معجزه است و نمى توان با آن به مقابله برخاست. آيا چنين كلام مرتب و نثر مسجّع و زيبا با محتويات متعالى مىتواند از ناحيه عقل بشر - گر چه نابغه ترين فرد باشد - صادر گردد؟ پاسخ، منفى است. اگر ما در آيات قرآن تأملى كنيم خواهيم يافت كه: اولاً: قرآن از حيث محتوايى، انسان را با حقايقى فراسوى عقل و تفكر آشنا مىسازد. ثانياً: نثر قرآن از نظر اعجاز لفظى و كلامى با ادبيات فصيح ترين زبان آوران جهان و اديبان عرب زبان، قابل مقايسه نيست. با وجود اين كه پيامبر فرمود: «انا افصح العرب؛ من فصيحترين عرب زبانان هستم»، ولى نثر و كلام ايشان نمىتواند با نثر زيباى قرآن برابرى كند. خطبه هاى پيامبر كه به عنوان شاهكارهاى ادبى در كتابهاى تاريخى و ادبى مانند: «جمهرة خطب العرب» به يادگار مانده، اگر در كنار نصوص قرآنى گذاشته شود، جز يك نثر كودكان هاى در برابر كلام عالى ترين و فصيح ترين اديبان زمان، بيش نخواهد بود. ثالثاً: اين كتاب از نظر محتوا و مفاهيم نيز مشتمل بر مطالب علمى، اخبار غيبى، حوادث تاريخى و نكات برجسته و ممتازى است كه عقل و دانش بشر در آن زمان، راهى براى فهم و ادراك آنها نداشته است؛ چنان كه فصحا و بلغا نيز نمى توانستند با آن مقابله كنند. برداشتن شاهكارهاى ادبى و هنرى از ديواره هاى خانه خدا، دليل روشنى بود بر عظمت فصاحت و بلاغت پر محتواترين و عالىترين كلام؛ يعنى قرآن. ميان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمين تا آسمان است وانگهى، عقلى كه با رياضيات و يا ادبيات رشد كرده و مأنوس است، كمتر مىتواند ابداعات نجومى، يا جغرافيايى، يا تاريخى و يا علمى و موسيقى داشته باشد، چرا كه در بُعد رياضى و علم هندسه و يا ادب، عقلش اشباع شده و جايى براى فنون ديگر باقى نمانده است و حال آن كه قرآن كريم بر علوم و فنون مختلف اشاراتى دارد. از طرفى ديگر، هر انسانى تحت تأثير محيط طبيعى و اجتماعى و خانوادگى قرار دارد. اگر منطقه اى از علم و دانش دور افتد و از تمدن و فرهنگ مترقى مهجور باشد، چگونه انسان مىتواند در آن محيط، فكر علمى توليد كند، تا چه رسد به توليد افكار تازه و بى بديل؟ آن هم به گونهاى كه انديشمندان امروز و ديروز را به حيرت و اعجاب وا دارد. هر مولودى كه در چنين محيط ظلمانى و جهل و نادانى پا به عرصه وجود بگذارد، طبيعتاً رنگ آن محيط را مىگيرد و اگر هم بالقوه نابغه باشد، بالفعل، ضايع و باطل مىگردد. كم نيستند نوابغى كه در روستاها مانده اند و استعدادشان ضايع و باطل شده است. در حالى كه اگر زمينه بروز و شكوفايى مساعدت مىكرد، مىتوانستند فرا محيطى بيانديشند، بلكه محيط را متحول سازند. خانواده صادق، پاك دامن، امين و راست گو، هرگز بى سواد را با سواد نمىكند؛ چنانچه انزواطلبى و انديشيدن در مشكلات جامعه نيز هرگز كارى از پيش نمى برد و انسان وحشى را متمدن نمىسازد. نوابغ، همواره در محيط هاى علم و تمدن رشد كرده اند، نه در روستاهاى دور افتاده و محيط هاى جاهلانه. كدام بى سوادى را سراغ داريد كه جامعه اى را بر خلاف مسير طبيعى و ميل نفسانى افراد، متحول كرده باشد؟ كدام رهبرى را مىشناسيد كه تمام افراد جامعه بر ضد او باشند و او بدون داشتن يار و ياور، بر ضد سنن و فرهنگ جامعه بشورد و على رغم غربت و تنهايى، جو سازىها و شكنجه ها، بتواند اين گونه آيات جذاب و پر محتوا بسازد كه هزار و چهار صد سال است تاكنون هيچ اديب و دانشمند نام آورى نتوانسته حتى يك آيه مانند قرآن بياورد؟ مستشرقين از حقيقت وحى غافلاند و نمىدانند كه وحى، فراسوى عقل قرار دارد و آن هنگام كه بر قلب پيامبرى مىتابد، چنان ايمان و شور و اشتياقى ايجاد مىكند كه در راه انجام رسالت، سر از پا نمى شناسد و هر چه اذيت و آزار شود، مصممتر و قاطع تر مىگردد. به قول شاعر: آن كه در پاى طلب خسته نگردد هرگز پاى پر آبله باديه پيماى من است وحى، يك حقيقت روشن و عشق سوزانى است كه ابراهيم خليل را وادار مىسازد فرزندش اسماعيل را بدون ترديد قربانى كند و به پاس اطاعت از وحى الهى، اراده عقلانى خويش را ناديده انگارد. در پس آينه طوطى صفتم داشته اند آنچه استاد ازل گفت بگو، مىگويم آنچه در قلمرو ادراكات عقلانى قرار مىگيرد، حوزه طبيعت است، ولى آنچه وحى مى طلبد، بيرون از دايره طبيعت مى باشد؛ همان گونه كه شيخ مفيد از كندى، فيلسوف عرب (متوفاى 652 هجرى قمرى) نقل مىكند: «وحى، موهبتى است الهى كه از جانب خداوند متعال بر پيامبران افاضه مىشود تا در حل دشوارى ها انسان را يارى نمايد و بى گمان، مسبوق به كاربرد عملى و اعمال فكر و بحث و فحص نمى باشد.»(36) و به گفته غزالى: «پيامبر مى تواند بدون واسطه يا با واسطه فرشته، با خداوند ارتباط برقرار نمايد، بدون آن كه به عقل فعال يا قوه متخيّله خاصى و يا هر چيز ديگرى كه فلاسفه فرض كرده اند، نيازى داشته باشد.»(37) عقل محدود بشر كى و كجا مىتواند بر كل نيازهاى انسان ها احاطه پيدا كند و برنامه جامع و جاويدى ارائه دهد، بلكه هر عقلى تنها در قلمرو خاص انتخابى خود مىتواند حركت نمايد. به قول فيلسوف فقيد، علامه محمد تقى جعفرى: «انسان از جهت نيازمندى هاى اجتماعى و حل مشكلاتش، نياز به قانونى دارد كه سعادتش را تضمين نمايد؛ چنين قانونى در نهاد آدمى كاشته نشده است، چرا كه انسان حاضر است در راه شهوات زودگذر و خود كامگى ها، ساليان متمادى عمرش را سپرى كند، ولى كارى با جان خود نداشته باشد».(38) اگر به گونه طبيعى، آن قانون كامل و جامع به عهده عقل گذاشته شده بود، هر انسانى با عقل خود آن را دريافت مى كرد و اين همه اختلاف در قوانين موضوعه بشرى رخ نمىداد. وانگهى، قوانينى كه به دست بشر وضع و تشريع شده، براى اجتماع خاصى پيش بينى گرديده كه جوامع ديگر آن را بر نمىتابند، مگر اين كه انسان باخلاّق عالم مرتبط شده و قوانين را از او الهام بگيرد. علامه طباطبائى مى فرمايد: «كسانى كه در خواص نفس بحث می كنند، در اين حقيقت ترديد ندارند كه در انسان، يك نوع شعور نفسانى و مرموزى وجود دارد كه در بعضى از اشخاص نمايان مى شود و به اين وسيله درى به سوى عالم غيب برايش گشوده مى گردد. در اين هنگام، معارفى شگفت آور به او عطا مىشود كه برتر و عالىتر از معلومات فكرى و عقلى است. بنابر اين، باب وحى پيامبر غير از باب تفكر عقلى است.»(39) صحيح است كه عقل عملى، انسان را به سوى كارهاى خير دعوت مىكند و از بدى ها باز مى دارد، ولى اين امر در صورتى است كه بداند چه چيزهايى بد و چه چيزهايى پسنديده مىباشد، و هزار نكته باريكتر از مو اين جاست. از اين رو پيامبران در اصلاح اخلاق، نقش طبيب را نيز ايفا مىكردند و بر خلاف ميل مردم، نسخه مىدادند. به قول مولوى: ما طبيبانيم شاگردان حق بحر قلزم خواند ما را فانفلق آن طبيبان طبيعت ديگرند كه به دل از راه نبضى بنگرند ما طبيبان فعاليم و مقال ملهم ما پرتو نور جلال آن طبيبان را بود بولى دليل وين دليل ما بود وحى جليل بنابر اين بر خلاف پندار برخى از خاورشناسان خارجى و روشنفكران داخلى و مذهبى، وحى الهى يك تجربه عملى و تفكر عقلانى نيست كه انسان در فراز و نشيبهاى زندگى به دست آورده باشد؛ همان گونه وحى اصطلاحى يا تشريعى، يك نوع جوشش باطنى و ذاتى نيز نيست كه در اثر رياضت حاصل شده باشد؛ بلكه وحى، يك نوع پيام غيبى و سرويس مخفى است كه توسط فرشته و يا جنّيان در خواب و يا بيدارى، بر قلب بعضى از انسانها افكنده مىشود. البته وحى فطرى و يا غريزى، قسمتى از وحى است كه از ذات موجودات زنده سرچشمه مىگيرد كه در مورد انسان در قرآن به «الهامات فجور و تقوا» تعبير شده است: «و نفس و ما سوّيها * فالهمها فجورها و تقويها؛(40) سوگند به نفس و جان و كسى كه آن را نيكو ساخته و معتدل نموده، سپس امّهات بدى ها و خوبى را به او الهام كرده است». به همين دليل است كه تمام انسانها به عدالت، پاكى، صداقت، گذشت و فداكارى گرايش دارند و از پليدىهاى عملى و اخلاقى، سخت متنفر مىباشند. ولى اين نوع الهامات، از باب وحى اصطلاحى نيست، بلكه يك نوع ميل و گرايش و نفرت ذاتى و طبيعى است كه در حيوانات به شكل فطرت و غريزه نهاده شده است و در آدمى به صورت الهام فطرى و طبيعى. وحى تشريعى در واقع انتقال پيام از يك مبدأ خارجى بر قلب پيامبران است تا آنان اين پيام را به مردم برسانند و رسالت تبليغ را عهده دار گردند؛ به عبارت روشن تر، محتواى وحى الهى، يا احكام و مقررات دينى است، يا اخبار غيبى و يا رسالت تبليغى است. پيامبرانى كه داراى كتاب و شريعت مستقلى مىباشند، مأموريت پيدا كرده اند كه آنها را به مردم برسانند و پيامبرانى كه دين و كتاب مستقلى ندارند، مأموريت دارند كه دين و كتابهاى آسمانىِ مقارنِ با عصر و زمان خود را ترويج نمايند. بسيارى از پيامبران، مبلّغ پيامبران اولوالعزم بوده اند و به تبيين احكام و دستورات اخلاقى و يا ترويج عقايد توحيدى و نفى شرك و بت پرستى پرداخته اند، ولى همه آنها معجزه داشته اند؛با اين تفاوت كه به آنان وحى مىشده كه از شريعت حضرت آدم، نوح، عيسى و موسى عليهم السلام تبليغ نمايند. وحى در مورد حيوانات، همان گونه كه در شماره 57 مجله بيان شد، جنبه طبيعى و غريزى دارد. بدون شك جن و يا فرشته اى، در خواب و يا بيدارى، به زنبور عسل پيامى را منتقل نمىكند، بلكه مراد از وحى در اين گونه موارد، تفهيم ذاتى است و كلمه «اوحى» تنها دلالت بر اين دارد كه كار عسل سازى اين حشره، تصادفى نيست؛ بلكه به تعليم و تفهيم الهى است. گاهى وحى به مفهوم آفرينش و ايجاد است. قرآن مىفرمايد: «يومئذ تحدث اخبارها * بانّ ربك اوحى لها؛(41) روزى كه زمين اخبارش را بازگو مىكند از آنچه كه پروردگارت به او وحى كرده است»، اما از چگونگى بازگو كردن آن اطلاع نداريم. اصولاً خداوند متعال در مقام وحى، به صورت مستقيم با انسان وارد گفتمان نمى شود؛ يا ايجاد صوت مى كند، يا از طريق وحى و القاى باطن در خواب و بيدارى با او ارتباط برقرار مىنمايد و يا به واسطه فرشته با او حرف مىزند.(42) وحى جن و شياطين، القائات دروغين و گمراه كننده است و نمىتوان آنها را وحى الهى دانست. بنابر اين، وحى عبارت است از: القاى پيام از طرف يك مبدأ عاقل خارجى در باطن انسانها، كه دفعى و تدريجى بودن آن، در ماهيت وحى تأثيرى ندارد و مطابق بودن كارهاى انسان با وحى، باعث نمى شود كه اين كارها تجربه وحيانى و عقلانى تلقى گردد.(43) اما وحيى كه در مورد امامان و اوصياى انبيا مطرح مىشود، «وحى تسديدى» است نه عقلانى؛ يعنى وحى براى تحكيم صحت احكام و مقررات دينى و بيان انشعابات و احكام تازهاى است كه از روح دين و اشارات كتابهاى آسمانى گرفته مىشود، چرا كه ابزارهاى معرفت و عقل انسان نمىتواند به حقايق ماوراى طبيعت راه پيدا كند و يا سعادت و بدبختى واقعى خويش را در تمام عرصه ها به دست آورد، بلكه نياز به تجربه فراوان و دادن قربانى هاى زياد و اتلاف عمرهاى گران بها دارد. اما وحى تشريعى، بيان واقعيت ها از جانب آفريدگار است: «اَلا يعلم من خلق؛(44) آيا خدا نمىداند چه كسى را خلق كرده [و سعادت و شقاوت او در چه چيزهاست؟] بى گمان خدا بر همه چيز توانا و بيناست»؛ به عبارت ديگر، بشر براى دست يابى به بعضى از حقايق در زندگى مادى، نخست بايد تجربه كند، آن گاه از سود و زيان آنها آمارگيرى نمايد، سپس به قضاوت بنشيند و نتيجه بگيرد كه مثلاً زيان هاى مشروبات الكلى و قمار، از منافعش بيشتر است. ولى قرآن به پيامبرش صلى الله عليه وآله بدون تجربه عملى و عقلانى، وحى مىكند: «يسئلونك عن الخمر و الميسر قل فيها اثم كبير و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما؛(45) مردم از مشروبات الكلى و قمار مىپرسند، بگو: گناه بزرگى در خوردن شراب و بازى كردن قمار نهفته است و منافع و سودى نيز براى مردم دارد؛ ليكن زيان و گناه آن دو از سودشان به مراتب بزرگ تر است»؛ يعنى زيان آن دو براى مرتكب شونده و جامعه و مملكت، قابل مقايسه با منافع اندك آنها نيست. در آن روزگار كه هنوز تجربه عملى و آمارى در كار نبود، قرآن انگشت روى نتيجه مىگذارد. مثال ديگر: امروز بشر متمدن پس از سالها تجربه و آزمايشهاى علمى و عملى پى برده كه خوردن خون و گوشت خوك و مردار حيوان و پرندگان، عوارض خطرناكى دارد. علوم تجربى به تدريج كشف كرد كه گوشت خوك، كرم كدو، ميكروب تريشين و بيمارى هاى انگلى توليد مى كند. البته هنوز كشفيات در اين گونه موارد متوقف نشده است و همواره ادامه دارد. به قول شاعر: هر دم از اين باغ برى مىرسد تازهتر از تازهترى مىرسد ولى قرآن در چهارده قرن قبل، حرمت آن را قاطعانه اعلام كرد: «حرمت عليكم الميته و الدّم وَ لَحْمَ الخنزير؛(46) خوردن مردار، خون و گوشت خوك، بر شما حرام شده است.» البته حرام و حلال بودن هيچ كدام از دستورات الهى بدون علت نمىباشد، ليكن بسيارى از حكمتها بايد به وسيله علم بشر كشف شود تا قرآن آيت و اعجازى براى انسانها به حساب آيد، و در ضمن روشن شود كه اين كتاب الهى، مولود فكر و انديشه حضرت محمدصلى الله عليه وآله نيست، چرا كه او هم بشرى مانند ماست. ساز جديد برخى از نويسندگان نو انديش مسلمان كه تحت تأثير القائات روشنفكران مسيحى قرار دارند، گمان كرده اند كه چون خداى متعال بعضى از جنگها و كارهاى خوب پيامبر، حضرت على عليه السلامو مسلمانان را تأييد كرده است، مى توانيم اين اعمال را وحى عقلانى بناميم، چرا كه حُسن و خوبى آنها در نظر آنان بديهى و روشن است و دليل لازم ندارد؛ چنانچه ارسطو براى كشف بديهيات اوليه، به استدلال روى نمىآورد، چون قابل استدلال نيست. بعضى از كارها از نظر عقلانى روشن است و نيازى به وحى به اصطلاح تشريعى ندارد. اين نويسندگان مىگويند: مراد از آيه: «اقرأ باسم ربك الذى خلق؛(47) بخوان به نام پروردگارت»، فهم جديد و علم تازه است كه همان عقل وحيانى مىباشد، چرا كه پيامبر از خواندن و نوشتن محروم است، چون سواد اصطلاحى ندارد؛ مقصود، فهم مسائل تازه و بى سابقه است. وحى تدريجى هم در واقع تأييد عمل پيامبرصلى الله عليه وآله و على عليه السلام است. پاسخ اشكال فوق در پاسخ مىگوييم: آيه نفرموده از روى نوشته بخواند، بلكه مقصود اين است كه پيامبر مىتواند آنچه را وحى شده، تكرار كند. وحى تدريجى هم در راستاى تأييد عمل پيامبر نيست، بلكه عمل رسول صلى الله عليه وآله مطابق با وحى الهى است، چون قرآن مىگويد: «و ما ينطق عن الهوى * ان هو الاّ وحى يوحى».(48) سخنان پيامبر از وحى سرچشمه مىگيرد. گاهى عين كلام خدا را به مردم منتقل مىفرمايد كه آيات قرآن مى شود، و گاهى مضامين وحى را بازگو مى نمايد كه سنت و حديث نام مىگيرد و عمل او نيز برگرفته از وحى مىباشد. ما بر اين باوريم كه گفتار و كردار حضرت محمدصلى الله عليه وآله مطابق با عقل نيز هست؛ يعنى وحى الهى بعضاً منطبق بر احكام عقلى است: «كلما حكم به العقل حكم به الشرع؛ هر جا كه عقل، حكم صريح، مستقل و روشنى داشته باشد، شارع مقدس نيز حكمى مطابق آن دارد»؛ به اين معنا كه حكم عقلانى، مطابق حكم وحيانى است؛ مثلاً گسترش عدالت، يك حكم عقلانى است؛ قرآن هم مىفرمايد: «اعدلوا هو اقرب للتقوى؛(49) عدالت به خرج بدهيد كه به تقوا نزديك تر است.» در موارد خاصى كه حكم عقلانى وجود داشته باشد، وحى الهى نيز آن را تأييد مىكند. در باره رهبران الهى مى فرمايد: «و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة و كانوا لنا عابدين»؛(50) اين همان وحى به معناى اصطلاحى است؛ يعنى احكام و افعالى را در قالب فرايض، اخلاق و مقررات به آنان وحى كرديم. فعل اخلاقى و عمل اجتماعى مىتواند با عقلانيت سازگار باشد. اگر مقصود از وحى عقلانى چيزى شبيه به الهامات فطرى و وجدانى باشد، مناقشه در اصطلاح نداريم؛ يعنى پيامبرصلى الله عليه وآله و على عليه السلامبه مرتبه اى رسيده اند كه وحيانى مى انديشند و وحيانى عمل مىكنند. در ادامه مى نويسد: اين كه امام زمان عليه السلام را شريك قرآن لقب مى دهند، به دليل اين است كه قرآن را تبيين و احيا مىسازد و به اجرا مىگذارد، و كتاب خدا و عترت پيامبر بدين دليل امانت سنگين و گران بها هستند، چون كه قرآنى فكر مى كنند و مبيّن و مجرى آن مىباشند و همه ابعادش را براى مردم روشن مىنمايند. مىتوان گفت عترت پيامبرصلى الله عليه وآله وحيانى مىانديشند و عمل مىكنند، و در همين راستاست كه انتصاب حضرت على عليه السلام به عنوان خليفه، موجب تكميل دين و اتمام نعمت است، ولى وحى اصطلاحى به معناى القا در دل افراد از مبدأ خارجى است و اگر به مفهوم جوشيدن حقايق از باطن عقل و فطرت باشد، از نوع وحى ذاتى و الهام درونى است، نه وحى اصطلاحى. وانگهى، امامان معصوم عليهم السلامبه هدايت الهى هدايت شده و علم لدنّى دارند و هر چه را بخواهند براى آنان مكشوف مىگردد. البته علم لدنّى يك نوع علم حضورى و افاضى است كه ابواب آن را پيامبرصلى الله عليه وآله به امامان معصوم عليهم السلام تعليم داده، سپس به يُمن عصمت و عنايت بارى تعالى، چنين استعدادى در امام معصوم عليه السلام نهاده شده است كه هر گاه اراده كند، حقايق برايش مكشوف مىگردد. اين سخن بگذار تا وقت دگر. _________________________ 1) ابن اثير، تاريخ كامل، ج 2، ص 244. 2) ناصر مكارم شيرازى، قرآن و آخرين پيامبر. 3) مقدمه كتاب سازمانهاى تمدن امپراتورى اسلام، ص 91. 4) بقره (2) آيات 23 - 24. 5) هود (11) آيه 14. 6) سيره ابن هشام، ج 2، ص 600؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 394 و 399. 7) اعراف (7) آيه 128. 8) اعلى (87) آيات 1 - 5. 9) ما بين شكم و بناگوش را، صفاق و خشا گويند: المنجد فى اللغه. 10) مدثر (74) آيه 24. 11) اعراف (7) آيه 1. 12) نساء (4) آيه 171. 13) آل عمران (4) آيات 70 - 71. 14) نساء (4) آيه 82. 15) براى توضيح بيشتر در معجزه بودن قرآن كريم و مسئله تحدى قرآن و مباحث مربوط به آن، به مصادر فارسى زير مراجعه شود: آية الله خوئىرحمه اللهالبيان؛ آية الله مصباح يزدى، رسالتجهانى پيامبران؛ علامه طباطبائىرحمه اللهاعجاز قرآن، قرآن در اسلام و تفسير الميزان، ج 1؛ فضل اللّه كمپانى، ماهيت و منشا دين. 16) برداشت از: مرتضى مطهرى، نبوت، ص 206 - 209. 17) روم (30) آيه 50. 18) حجر (15) آيه 9. 19) فصلت (41) آيات 40 و 41. 20) تاريخ قرآن، ج 1، ص 44. 21) روم (30) آيات 1 - 4. 22) همان، آيات 1 - 3. 23) روضه كافى، ج 2، ص 397. 24) روم (30) آيه 4. 25) كريستين سن» در كتاب ايران در زمان ساسانيان صفحه 468 - 490، پيروزى خسرو پرويز را در حدود 615 ميلادى و غلبه روم بر ايران را در حدود 623 ميلادى مىداند. خسرو پرويز آسياى صغير، الرها، الظاكيه دمشق و اورشليم را تسخير كرد و صليب مقدس آن جا را به تيسفون برد. قيصر، امپراتور روم نيز آسياى صغير و ارمنستان و آذربايجان را فتح كرد و به سال 623 ميلادى شهر كنيزك را تسخير و آتشكده بزرگ آذرگشسب را ويران كرد و در سال 628، كاخ سلطنتى را در دستگرد به تصرف در آورد و تيسفون را محاصره كرد. خسرو پرويز پايتخت را ترك كرد و چندى بعد از دنيا رفت. 26) فصلت (41) آيه 53. 27) انبياء (21) آيه 33. 28) ] . همان، آيه 30. 29) نهج البلاغه شهيدى، خطبه 211. 30) فصلت (41) آيه 11. 31) ذاريات (51) آيه 47. 32) نور (24) آيه 45. 33) انبياء (21) آيه 30. 34) ر.ك: كرسى موريسن، راز آفرينش انسان، ترجمه محمد سعيدى. 35) شيخ فؤاد كاظم مقدادى، الاسلام و شبهات المستشرقين، ج 1، ص 80. 36) شيخ مفيد، اوائل المقالات، ص 11. 37) تهافت الفلاسفه، چاپ بيروت، ص 178. 38) ترجمه و تفسير نهج البلاغه، ج 1، ص 133. 39) الميزان، ج 2، ص 152. 40) شمس (91) آيات 7 - 8. 41) زلزال (99) آيات 4 - 5. 42) شورى (42) آيه 51. 43) براى اطلاع بيشتر، ر.ك: مجله با معارف اسلامى آشنا شويم، شماره 57، ص 68. 44) ملك (67) آيه 14. 45) بقره (2) آيه 219. 46) مائده (5) آيه 3. 47) علق (96) آيه 1. 48) نجم (52) آيات 3 - 4. 49) مائده (5) آيه 8. 50) انبياء (21) آيه 73.