تبوک نام قلعه بلند و استواری بود که در نوار مرزی کشور سوریه کنار چشمه آبی ساخته شده بود.
سوریه در زمان صدر اسلام از حکومتهای وابسته به روم شرقی بود و مرزنشینان شام، همگی مسیحی بودند. تمام فرمانداران مناطق مرزی زیر نظر حاکم شام بودند و او نیز مستقیماً زیر نظر امپراتور روم بود.
سقوط حکومت مکه و فتح آن در سال هشتم هجری توسط مسلمانان، امپراتوری روم را به فکر حمله علیه مسلمانان انداخت و به همین جهت سپاه بزرگی را در نوار مرزی شام مستقر کرد.
وقتی خبر این توطئه به پیامبر رسید، پیامبر تصمیم به مقابله گرفت؛ و این در شرایطی بود که مدینه و مناطق اطراف آن تقریبا دچار قحطی شده بود. پیامبر برای تقویت روحیه مسلمانان فراخوان عمومی داد و مسلمانان اطراف مدینه و مکه را نیز به جهاد در راه خدا دعوت کرد. به دنبال دعوت پیامبر، 30 هزار نفر اعلام آمادگی کردند و در لشگرگاه مدینه که نامش ثنیة الوداع بود، جمع شدند. از این تعداد 10 هزار نفر سواره نظام و 20 هزار پیاده بود. مقداری از هزینه نبرد با جمعآوری زکات تأمین شد و قرار شد طبق امر پیامبر هر قبیلهای برای خود پرچمی انتخاب کند.
غزوه تبوک
دژ بلند و استواری را که در کنار چشمه آبی ساخته شده بود و ر نوار مرزی کشور«سوریه»، در میان راه «حجر» و «شام» قرار داشت؛ «تبوک» می گفتند.
ارتش روم، مرکب از چهل هزار سواره نظام و پیاده نظام، کجهز به آخرین نمونه از سلاح زمان، در نوار مرزی شام مستقر گردیدند. و قبائل مرزنشین مانند قبیله های: «لخم»، «عامله،» «غسان» و «جذام»، به آنان پیوسته و پیش رزمان سپاه تا «بلقاء» پیشروی کردند.
استقرار گروهی از سربازان روم در نوار مرزی شام، به وسیله کاروانهائی که در مسیر حجاز و شام به بازرگانی می پرداختند، به گوش پیامبر رسید. پیامبر چاره ای جز این ندید که با لشکری عظیم پاسخ تجاوزکاران را بدهد و آئینی را که به قیمت خون عزیزان اسلام و فداکاریهای شخص وی استقرار یافته؛ و می رود که در سراسر جهان انتشار یابد؛ از ضربات غافلگیرانه دشمن حفظ کند.
این خبر ناگوار، موقعی رسید که مردم مدینه و اطراف آن، هنوز محصول خود را گرد نیاورده و خرماها در حال رسیدن بود؛ و یک نوع قحطی بر مدینه و اطراف آن سایه افکنده بود. ولی برای مردان خدا، زندگی معنوی و حفظ اهداف عالی و جهاد در راه خدا بد همه چیز مقدم است.
گردآوری رزمندگان و تأمین هزینه جنگ
پیامبر از استعداد دشمن و ورزیدگی آنان، به طور اجمال آگاه بود. از این نظر، مطمئن بود که پیروزی در این جنگ، علاوه بر سرمایه معنوی به نیروی عظیمی نیازمند است. او برای همین منظور، افرادی را به «مکه» و اطراف «مدینه» اعزام داشت که مسلمانان را برای نبرد در راه خدا، فراخواند؛ و افراد متمکن از مسلمانان، هزینه جنگ را با پرداخت زکات تأمین نمایند.
سرانجام، سی هزار تن آمادگی خود را، برای نبرد اعلام نموده، در لشکرگاه مدینه «ثنیه الوداع» اجتماع نمودند، و هزینه نبرد با گرفتن زکات تا حدودی تأمین گردید. از میان آنها ده هزار سواره نظام و بیست هزار نفر پیاده نظام بود. سپس پیامبر دستور داد که هر قیبله ای برای خود پرچمی انتخاب نماید.
متخلفان از جنگ
نبرد تبوک، بهترین محک برای شناسائی افراد فداکار از مدعی و منافق بود. زیرا اعلام بسیج عمومی هنگامی رخ داد که هوا به شدت گرم بود و مردم تجارت پیشه مدینه، خود را برای جمع کردن محصول و چیدن خرما آماده کرده بودند. تخلف گروهی از آنها به عناوین گوناگون، پرده از قیافه واقعی آنها برداشت، و آیاتی در مذمت آنان که همگی در سوره «برائت» است نازل گردید. گروهی به علل زیر از شرکت در این جهاد مقدس تخلف جستند:
1-هنگامی که پیامبر به جد بن قیس، که مرد متنفذی بود پیشنهاد کرد که در نبرد با رومیان شرکت جوید؛ وی در پاسخ پیامبر چنین گفت: من مردی هستم که به زن علاقه شدیدی دارم، از آن می ترسم که دیده من به زنان رومیان بیفتد و نتوانم خویشتن داری نمایم. استماع این عذر کودکانه، پیامبر را بر آن داشت که او را رها کند و سراغ دیگران برود. وحی الهی در مذمت وی چنین نازل گردید: «برخی از آنان می گویند: به ما اجازه بده در مدینه بمانیم و در این جهاد، که سراپا مایه فتنه و فریفتگی یا تجربه و آزمون است، شرکت نکنیم. به آنان بگو: الان گرفتار فتنه بزرگتری شدید، و دوزخ، کافران را دربرگرفته است».
2-منافقان: گروهی که به اسلام تظاهر کرده، ولی بهره ای از آن نداشتند. آنان به عناوین گوناگون، مردم را از شرکت در این جهاد، باز می داشتند. گاهی گرمی هوا را بهانه قرار می دادند، که وحی الهی به اعتراض آنها چنین پاسخ داد:
«بگو آتش دوزخ گرمتر از حرارت هوا است، اگر اهل تعقل باشند».
کشف شبکه جاسوسی در مدینه
گزارشی به پیامبر رسید که خانه «سویلم» یهودی، مرکزی برای جنبشهای ضداسلامی شده است؛ و منافقان در آنجا گرد آمده نقشه می کشند که مسلمانان را از شرکت در این جهاد مقدس بازدارند. پیامبر، برای ارعاب توطئه کنندگان «طلحه بن عبیدالله» را مأمور ساخت که با گروهی از یاران دلاور خود، خانه را هنگام انعقاد جلسه، آتش زده، رعب و هراس شدیدی در دل آنان ایجاد کند. وی، توطئه کنندگان را در حالی که گرما گرم مشغول سخن گفتن و نقشه کشی بر ضد اسلام بودند، غافلگیر ساخت، و خانه را آتش زد. همه آنها از میان شعله های آتش فرار کردند، و یکی از آنان پایش شکست. این عمل آنچنان مفید و سودمند واقع شد که بعدها برای گروه منافق درس عبرتی گردید.
3-گروه گریه کنندگان: عده ای از یاران پیامبر، که علاقه شدیدی به شرکت در این جهاد مقدس داشتند، شرفیاب حضور پیامبر شده از او وسیله سفر طلبیدند تا به وظیفه مقدس دینی خود عمل نمایند. آنان هنگامی که با پاسخ منفی پیامبر روبرو شدند و اینکه او مرکبی در اختیار ندارد که بر آن سوار شوند؛ سخت گریه کردند و اشک بر چهره هایشان سرازیر شد.
4- برخی دیگر مانند «کعب»، «هلال» و «مراره»، در عین اینکه کاملاً به اسلام و جهاد علاقمند بودند؛ ولی از آنجا که محصول خود را گرد نیاورده بودند؛ تصمیم گرفتند، که پس از جمع محصول، از مدینه حرکت کنند، و به مجاهدان اسلام بپیوندند.
5-گروه جانباز: که با فراهم ساختن وسیله مسافرت آماده حرکت بودند و در این راه سر از پا نمی شناختند.
علی«ع» در این غزوه شرکت نکرد
تبوک، دورترین نقطه ای بود که پیامبر در طی غزوات خود به آنجا مسافرت نمود. پیامبر کاملاً احساس کرد که در غیاب او ممکن است گروههای ضداسلامی، اوضاع را دگرگون سازند، و هم فکران خود را از نقاط مختلف حجاز گرد آورده؛ متشکل شوند. او با اینکه «محمد بن مسلمه» را جانشین خود در مدینه قرار داده بود؛ ولی به علی«ع» فرمود: تو سرپرست اهل بیت و خویشاوندان من و گروه مهاجر هستی، و برای این کار جز من و تو، کسی دیگر شایستگی ندارد.
اقامت امیرمؤمنان در مدینه توطئه گران را سخت ناراحت ساخت. زیرا فهمیدند که با وجود علی و مراقبتهای پیگیر او، دیگر نمی توانند نقشه های خود را پیاده کنند. از اینرو، برای بیرون رفتن علی از مدینه نقشه ای ریختند، و شایع کردند که با اینکه پیامبر با کمال میل علی را برای شرکت در جهاد دعوت کرد؛ ولی او از جهت دوری راه و شدت گرما، از شرکت در این نبرد مقدس امتناع کرد. علی، برای ابطال تهمت آنان به محضر پیامبر شرفیاب گردید و جریان را با آن حضرت درمیان نهاد. پیامبر، کلمه تاریخی خود را که از دلائل واضح و روشن امامت و جانشینی بلافصل او پس از ر است؛ درباره او فرمود. او چنین گفت: برادرم به مدینه بازگرد! زیرا برای حفظ شئون واوضاع مدینه جز من و تو کسی شایستگی ندارد. تو نماینده من در میان اهل بیت و خویشاوندان من هستی... آیا خشنود نمی شوی که بگویم مثل تو نسبت به من، مثل هارون است نسبت به موسی، جز اینکه پس از من پیامبری نیست. همان طوری که او وصی و جانشین بلافصل موسی بود، تو نیز جانشین و خلیفه پس از من هستی؟
ارتش اسلام بسوی تبوک پیش می رود
رسم و روش پیامبر اسلام این بود، که هنگام مسافرت برای سرکوبی گروهی که مانع پیشرفت آئین اسلام بودند، و یا قصد حمله و تخریب و سوء نیت داشتند؛ هدف و مقصود خود را برای سربازان و افسران خویش، آشکار نمی ساخت، و سپاه اسلام را از غیر راه معمولی، حرکت می داد، و دشمن را از عزیمت خود آگاه نمی نمود و کاملاً او را غافلگیر می کرد.
ولی در تارومار ساختن اجتماع رومیان که در مرزهای شام، برای حمله به خاک اسلام آماده شده بودند، از روزی که بسیج عمومی اعلام گردید؛ هدف و مقصد را روشن ساخت. نکته آن این بود که مجاهدان از اهمیت سفر و سختی راه آگاه شوند، و توشه کافی برای راه بردارند.
گذشته از این، پیامبر برای نیرومند ساختن ارتش اسلام، ناچار بود که از قبیله های «تمیم» و «غطفان» و «طی»، که در نقاط دور از مدینه زنگی می کردند، کمک بگیرد. پیامبر برای همین منظور نامه هائی به سران قبائل نامبرده نوشت، و نامه ای نیز برای «عتاب بن اسید»، فرماندار جوان مکه فرستاد. و افرا این قبائل و جوانان مکه را برای شرکت در این جهاد مقدس دعوت نمود. یک چنین دعوت عمومی هرگز با کتمان و چنهان سازی هدف، امکان پذیر نبود؛ زیرا لازم بود که جریان را با سران قبائل درمیان بگذارد و اهمیت مطلب را به آنان گوشزد کند، تا آنان زاد و راحله کافی در اختیار کسان خود بگذارند.
رژه سپاه در برابر پیامبر
روز حرکت سپاه اسلام فرا رسید. ر اسلام در آن روز از سپاه خویش در لشکرگاه مدینه سان دید. منظره باشکوه رژه رفتن گروهی باایمان و فداکار، که سختی و مرگ در راه هدف را بر سایه نشینی و استراحت طلبی و تجارت و ثروت اندوزی، ترجیح داده، و با سرهای پرشور و دلهای مالامال از ایمان به ااستقبال مرگ می رفتند؛ بسیار جالب بود و در روان تماشاگران اثرات خوبی می گذارد.
رهبر بزرگ مسلمانان در لحظه حرکت، برای تقویت روحیه مجاهدان، خطبه ای ایراد نمود؛ و هدف خود را از این بسیج عمومی برای آنها تشریح کرد. سپس فرمان حرکت صادر نمود، و سربازان از مسیری که پیامبر تعیین فرموده بود، رهسپار شام شدند.
سرگذشت مالک بن قیس
مالک بن قیس، پس از حرکت سپاه اسلام، در روزی که هوا به شدت گرم بود از سفر خود، به مدینه بازگشت، و مدینه را خلوت دید و از حرکت سربازان اسلام آگاه گردید. در این هنگام وارد باغ خود شد. دید همسر زیبای می، در میان باغ، سایبانی برای او آماده نموده است. نگاهی به چهره دل آرای همسر خود نمود، و لحظه ای در غذا و آبی که برای او آماده شده بود خیره شد، و مقداری در اوضاع رقت انگیز پیامبر و یاران فداکار وی که در این هوای گرم به سوی مرگ و جهاد در راه خدا می شتافتند؛ اندیشید. سپس تصمیم گرفت که از آب و غذائی که همسر وی برای او آماده نموده و سایبانی که ترتیب داده، استفاده نکند؛ و هرچه زودتر بر مرکب خود سوار شود، و به صفوف مجاهدان بپیوندد. از این جهت، رو به همسر خود نمود و گفت: انصاف نیست که من زیر سایبانی در کنار همسرم به استراحت بپردازم و غذای لذیذ بخورم و آب سرد و گوارا بنوشم، ولی سرور من زیر آفتاب گرم به سوی جهاد بشتابد. نه! این کار بسی دور از انصاف و آئین دوستی است، و ایمان و اخلاص به من اجازه ارتکاب چنین کاری را نمی دهد. این جمله را گفت، و با توشه مختصری به راه افتاد. در نیمه راه به عمر بن وهب که گویا از سپاه اسلام عقب مانده بود پیوست، و هر دو نفر در حالی که پیامبر وارد سرزمین تبوک شده بود و به حضور وی رسیدند.
این مرد فداکار در آغاز کار، سعات همراهی پیامبر را نیافته بود، ولی سرانجام با فداکاری شایسته تقدیری، خود را به آغوش خوشبختی افکند، و هرگز بسان گروهی نبود که سعدت تا آستانه خانه آنها می آید، اما بر اثر نداشتن لیلقت و شایستگی، خود را از آن دور کرده در نتیجه خود را در آغوش ضلالت و شقاوت می افکنند.
مثلاً عبدالله بن ابی، رئیس منافقان در لشکرگاه پیامبر خیمه زده بود که در رکاب پیامبر در این جهاد شرکت کند، ولی از آنجا که فردی ناپاک و دشمن جدی اسلام بود، در لحظه های حرکت سپاه تصمیم خود را عوض کرده، باهواداران خود برای ایجاد اغتشاش به مدینه بازگشت. و چون پیامبر اسلام از نفاق و دوروئی او آگاه بود، و شرکت او را در جهاد چندان مفید نمی دانست کوچکترین بی اعتنائی به وی نکرد.
سختیهای راه
سپاه اسلام در طی طریق مدینه و تبوک، با سختیهای زیادی روبرو شدند. به همین جهت، نام این سپاه را «جیش العسره» گفته اند. ولی ایمان و علاقه آنان، تمام این مشکلات را آسان کرده، با آغوش باز از مصائب استقبال می نمودند. وقتی سپاه اسلام به سرزمین «ثمودیان» رسیدند، بر اثر وزیدن بادهای داغ و سوزان، پیامبر صورت خود را با پارچه ای پوشانید؛ و از کنار خانه های آنان به سرعت عبور کرد، و به یاران خود گفت: درباره سرانجام زندگی اقوام ثمود که بر اثر سرکشی و نافرمانی گرفتار قهر الهی گردیدند، بیاندیشید و بدانید هیچ فرد باایمان نباید مطمئن شود که سرانجام زندگی او مانند قوم ثمود نخواهد بود. سکوت مرگبار این سرزمین، خانه های ویرانی که در خاموشی عمیقی فرو رفته اند، برای اقوام دیگر درس عبرت و پند واندرز است.
سپس دستور داد که سربازان اسلام از آب این سرزمین ننوشند، و از آن غذا و نانی درست نکنند، حتی وضو هم نگیرند و اگر احیاناً از آب آنجا غذائی پخته اند، و یا آرد خمیر کرده اند همه را به چهارپایان بدهند.
ارتش اسلام، پس از دریافت این دستورها به رهبری پیشوای بزرگ خود، به راه پیمائی خویش ادامه داد. پاسی از شب گذشته بود که برسر چاهی که ناقه صالح از آن آب می نوشید رسیدند. پیامبر دستور داد که همگی فرود آیند و به استراحت بپردازند.
دستورهای احتیاطی
پیامبر از بادهای مسموم و تند و طوفانهای شدید آن سرزمین، که گاهی انسان و شتر را درمیان می گرفت و زیر توده های ریگ و خاک، مدفون می ساخت؛ کاملاً آگاه بود. از این جهت، دستور داد که زانوهای شتران را ببندند و هیچ کس نیمه شب، تنها از استراحتگاه خود بیرون نرود. تجربه نشان داد که دستورهای احتیاطی آن حضرت بسیار مفید بود، زیرا دو نفر از قبیله «بنی ساعده»، بی انضباطی کرده و نیمه شب از استراحتگاه خود تنها بیرون رفتند؛ در نتیجه، شدت طوفان یکی را خفه کرد، و دیگری را به سینه کوهی پرتاب نمود. پیامبر از جریان آگاه شد و از قربانیان بی انضباطی سخت ناراحت شد و بار دیگر سربازان را به انضباط دعوت نمود.
عبا بن بشیر، که در رأس گروهی حفاظت ارتش اسلام را برعهده داشت؛ به پیامبر گزارش داد که سربازان اسلام در مضیقه بی آبی قرار گرفته اند و نزدیک است که تمام ذخائر آبی به آخر برسد. از این جهت، گروهی با کشتن شتران گرانقیمت از آبهای داخل شکم آنها استفاده کرده، و برخی تن به قضا داده و با دل سوزان در انتظار فرج الهی نشسته بودند.
خدائی که نوید نصرت و پیروزی به پیامبر خود داده بود، بار دیگر به وی و یاران باوفای او کمک کرد. باران سیل آسائی بارید، و همه را سیراب کرد و مأموران ذخایر، و ارتش هرچه می خواستند آب برداشتند.