عبدالرحمان بن عمرو بن ملجم مرادی، از اعراب دوران جاهلیت بوده و او را به تبار اعراب حمیر نسبت داده اند که از قبیله مراد بود که با بنی جبّله از قبیله کنده هم پیمان بودند. [1] فلذا شبهاتی که در مورد ایرانی بودن ابن ملجم مطرح می گردد از اساس باطل و بی سند است. هر چند عداوت با امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) ارتباطی با نژاد نداشته و به خبث طینت و مولد انسان باز می گردد، همانطور که رسول مکرم اسلام (صلی الله علیه وآله) فرمود: يا علي لا يحبك إلا من طابت ولادته، ولا يبغضك إلا من خبثت ولادته، ولا يواليك إلا مؤمن ولا يعاديك إلا كافر (ای علی، کسی تو را دوست نمی دارد مگر اینکه حلال زاده باشد و کسی تو را دشمن نمی دارد مگر آن که حرام زاده باشد و جز مومن تو را ولی نمیدارد و جز کافر نیز تو را دشمن نمی دارد) [2] پس کسی که خود حامی محرومان و ضعیفان از عرب و عجم بود و همواره حتی با دشمنان خویش هم مدارات می کرد، و یارانی همچون سلمان و ابولؤلؤه ایرانی و عمار و یاسر عربی داشت، دشمنانش به نص صریح پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) از هر تیره و طائفه ای که بودند چیزی جز خباثت مولد در آن ها دیده نمیشد و تا قیامت همین حکم باقی خواهد بود.
ابنحجر عسقلانی از متعصبین مذهب مخالفین [3] گوید که او جاهلیت را درک کرده است، همو [4] از قول ابوسعید بن یونس در تاریخ مصر، آورده است که ابن ملجم در گشودن مصر شرکت داشت. عمرو بن عاص، فرمانروای مصر، وی را که از سواران و قاریان بود و قرائت قرآن را از معاذ بن جبل آموخته بود، از مقربان و همراهان خود قرار داد.
گفته اند هنگامی که عمرو بن عاص از خلیفه عمر درباره مشکلات قرآن یاری خواست، عمر طی نامهای به وی فرمان داد که عبدالرحمان ابن ملجم را در کنار مسجد جای دهد تا او قرآن و فقه به مردم بیاموزد، عمرو خانهای را در کنار خانه ابن عدیس به ابن ملجم اختصاص داد. [5]
اگر این دو روایت ابن حجر درست باشد، باید پذیرفت که ابن ملجم هنگام مرگ چندان جوان نبوده است، نیز روشن میگردد که وی در قرائت قرآن و معارف دینی آن روزگار چندان مهارت داشت که خلیفه مسلمانان و عمرو بن عاص او را رسماً به کار تعلیم قرآن گماردند. [6]
این مسئله نشان می دهد که صرف قرائت قرآن و فهم کامل متون فقهی بدون ایمان واقعی به خداوند متعال و معرفت امام زمان هیچ اثری ندارد و بلکه بیشتر باعث شقاوت و بدبختی انسان خواهد بود.
آن طور که در تاریخ نوشته شده، زمانی که یمنیها برای بیعت با حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به خدمت ایشان رفتند، هر کسی یک بار با آن حضرت بیعت میکرد. اما وقتی نوبت به ابن ملجم رسید، آن حضرت سه بار از ابن ملجم بیعت گرفتند. به این معنا که یک بار ابن ملجم با آن حضرت بیعت کرد، وقتی داشت از آن حضرت دور میشد ، حضرت علیه السلام به او فرمودند که بیا و بار دیگر بیعت کن. دوباره ابن ملجم با امام بیعت کرد و باز هم امام برای بار سوم از او بیعت گرفتند.
ابن ملجم از این نوع رفتار حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام تعجب کرد و پرسید که چرا از دیگران یک بار و از من سه بار بیعت گرفتید؟ امام در جواب او شعری خواندند با این مضمون که «من زندگی او را میخواهم اما او اراده کشتن من را دارد. عذر پذیرش خود را نسبت به دوست مرادی خود بیاور. ای ابن ملجم برو که به خداوند سوگند گمان ندارم به آنچه گفتی وفا کنی.» در واقع امام با این جمله به او این پیام را رساندند که بر بیعت خود استوار باقی نخواهد ماند و بیعت شکنی خواهد کرد.
ماجرای دیگری هم در تاریخ ثبت شده با این مضمون که ابن ملجم از امام علی علیه السلام، اسبی خواست و امام از او سؤال کردند که آیا تو ابن ملجم مرادی هستی؟ او جواب مثبت داد. امام به یکی از یاران خود دستور دادند که یک اسب سرخ رنگ به ابن ملجم بدهد. او هم اسب را گرفت، بر روی آن سوار شد و وقتی میخواست از امام دور شود، امام یک بار دیگر همان شعر را تکرار کردند و فرمودند: «من زندگی او را میخواهم اما او قصد کشتن من را دارد.»
زمانی هم که ابن ملجم در شب نوزدهم ماه رمضان، فرق مبارک آن حضرت را شمشیر زهرآلود شکافت، او را به خدمت امام علی علیه السلام آوردند و آن حضرت به او فرمودند که من همه آن خوبیها را به تو میکردم با وجودی آنکه خبر داشتم تو در آینده قاتل من خواهی بود. اما آن خوبیها در حق تو برای این بود که از خداوند متعال در اتمام حجت با تو کمک بگیرم.
به دنبال سرکوبی خوارج در نهروان، ۳ تن از آنان، عبدالرحمان بن ملجم، بُرَک بن عبدالله تمیمی و عمرو بن بُکَیر تمیمی در مکه گرد آمدند.
نام دو همدست ابن ملجم به گونههای مختلف نقل شده است، مثلاً دینوری، [7] آن دو را نزّال بن عامر و عبدالله بن مالک صیداوی نامیده است.
اینان پس از رایزنی برآن شدند که همزمان، علی (علیهالسلام)، معاویه و عمرو بن عاص را بکشند. عبدالرحمان کشتن علی (علیهالسلام) را به عهده گرفت، برک و عمرو نیز تعهد کردند که معاویه و عمرو بن عاص را بکشند، آنگاه هر یک به سوی محل اجرای مأموریت خود رفتند. عبدالرحمان به کوفه آمد و با یارانش از خوارج دیدار کرد، اما هدفش را پنهان نگه داشت.
روزی به تصادف زن زیبارویی به نام قطام دختر شجنة بن عدی (یا اخضر بن شجنه) [8] را که از تیم الرباب بود، دید و به او دل باخت و از او خواستگاری کرد. زن که پدر و برادرش در نهروان کشته شده بودند، این پیشنهاد را پذیرفت و یکی از شرایط ازدواج را کشتن امیرالمؤمنین (علیهالسلام) قرار داد. پس از آن عبدالرحمان، شبیب بن بَجَرة اشجعی را دیدار کرد و او را با خود همراه ساخت. [9]
در شب سوء قصد عبدالرحمان و شبیب در مسجد بیتوته کردند و چون علی (علیهالسلام) برای نماز صبح به مسجد آمد، منقول است که آن خبیث را در حالی که دمر خوابیده بود برای نماز بیدار فرمود.
بنا بر نقل دیگری عبدالرحمن در آن شب در خانه قطام به سر برد و شراب نوشید و مست افتاد و چون بانگ اذان صبح برخاست، قطام او را بیدار کرد و به مسجد کوفه فرستاد [10]
حسن بن جهم گوید: به حضرت رضا علیه السلام عرض كردم: همانا امیرالمؤمنین علیه السلام قاتل خود را شناخته بود و می دانست كه در چه شبى و در چه مكانى كشته مىشود، و چون نعره مرغابیان را در خانه شنید خودش فرمود: (((اینها نعره زنانى هستند كه نوحه گرانى پشت سر دارند))) و چون ام كلثوم به او عرض كرد: (((كاش امشب در خانه نماز به خوانى و براى نماز جماعت دیگرى را بفرستى))) از او نپذیرفت و در آنش بدون اسلحه در رفت و آمد بود، در صورتى كه مىدانست ابن ملجم لعنة الله علیه او را با شمشیر می كشد و اقدام به چنین كارى جایز نیست.
امام علیه السلام فرمود: آنچه گفتى درست است ولى خودش اختیار فرمود كه در آن شب مقدرات خداى عزوجل اجرا شود (تسلیم رضای خالق بود). [11]
سرانجام ابن ملجم در سحرگاه 19 ماه رمضان در رکعت اول نماز صبح هنگامی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) می خواستند به سجده دوم بروند ضربتی با شمشیری که به هزار درهم خریده بود و به هزار درهم زهرآگینش نمود (که این مبلغ معادل میلیاردها تومان امروز است) بر فرق مبارک حضرت فرود آورد.
سپس شبیب با شمشیر بر علی (علیهالسلام) حمله برد، ولی شمشیر او بر طاق فرود آمد، مردم ابن ملجم را دستگیر کردند، اما شبیب گریخت.
مرحوم مجلسی اول نقل می کند که بعد از آن جنایت بزرگ تاریخی آقا امام حسن مجتبی (علیه السلام) از حضرت امیر (علیه السلام) اجازه خواست تا ابن ملجم ملعون را به درک واصل نماید، اما حضرت ایشان را از این امر منع فرمود و فرمود که: تا زنده ام او را نکش... [12]
امام باقر علیه السلام فرمود : امیرالمؤمنین علیه السلام به حسن وصیت كرد و حسین و محمد (بن حنفیه) علیهم السلام را با همه فرزندان و رؤساى شیعیان و خانواده اش بر آن وصیت گواه گرفت ، سپس كتاب و سلاح را تحویلش داد و به او فرمود : پسر جانم ! رسول خدا صلَّى الله علیه و آله به من امر فرمود كه به تو وصیت كنم و كتاب ها و سلاحم را به تو سپارم ، چنان كه رسول خدا صلَّى الله علیه و آله به من وصیت كرد و كتابها و سلاحش را به من سپرد و به من امر فرمود كه به تو امر كنم ، چون مرگت فرا رسد ، آن را به برادرت حسین سپارى ، سپس متوجه پسرش حسین شد و گفت : رسول خدا صلَّى الله علیه و آله تو را امر كرد كه آن را به این پسرت سپارى ، سپس دست پسرش على بن الحسین علیهماالسلام را گرفت و فرمود : پسر عزیزم ! رسول خدا صلَّى الله علیه و آله به تو هم امر فرمود كه آن را به پسرت محمد بن على سپارى و او را از جانب رسول خدا صلَّى الله علیه و آله و من سلام رسانى ، باز به پسرش حسن متوجه شد و فرمود : پسر جانم ، تو صاحب امر ( امامت ) و صاحب خونى ، اگر ( ابن ملجم را ) ببخشى حق دارى و اگر بكشى ، بجاى یك ضربت فقط یك ضربت بزن و كار ناروا مكن [13]
گزارشهای متفاوتی از سرنوشت ابن ملجم در منابع تاریخی آمده؛ اما آنچه شهرت دارد این است که حضرت امیر (علیه السلام) در آخرین ساعات زندگیاش، به فرزندانش وصیت کرد که با وی به مدارا رفتار کنند. پس از شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ابن ملجم را برای قصاص نزد امام حسن(علیه السلام) آوردند و ایشان نیز با یک ضربۀ شمشیر ابن ملجم را قصاص کرد و این واقعه در ۲۱ رمضان روی داد. مشهور است ام الهیثم دختر اسود نخعی جنازه نحس او را گرفته و آن را به آتش کشید.[14]
عقیلى از اشخاصى نقل كند ، تا آنكه گوید : چون ابن ملجم به امیرالمؤمنین علیه السلام ضربت زد ، آن حضرت به امام حسن علیه السلام فرمود : پسر جانم ! چون من مردم ، ابن ملجم را بكش و براى او در كناسه گودال – گورى - بكن و او را در آنجا انداز كه آنجا یكى از وادی هاى دوزخست - عقیلى گوید كناسه موضعى است در باب طاق محامل در محل كبابى ها و كله پزها - [15]
ظاهراً جسد ابن ملجم در کوفه دفن شد. ابن بطوطه [16] جهانگرد معروف مسلمان که در قرن هشتم هجری، وارد کوفه شده است، مینویسد: در سمت غربی قبرستان کوفه، جای بسیار سیاه و تیرهای را در میدان گاه سفیدی دیدم، از احوال آن جویا شدم، گفتند که آن گور ابن ملجم شقی است و مردم کوفه هر ساله هیزم میآورند و به مدت ۷ روز بر گور او آتش میافروزند.
به گفته «محمد سعید طریحی»، عادت برافروختن آتش روی قبر ابن ملجم، در گذشته، همه ساله در ایام شهادت امیرمؤمنان (علیهالسّلام) در ماه رمضان، برقرار بوده است، اما امروزه این عادت، بهطور کامل فراموش شده است، محل آن نیز نزدیک ضلع غربی مسجد سهله قرار داشته و دستکم تا چند دهه گذشته، آثار سیاهی خاک آنجا بر اثر آتشسوزی، نمایان بوده است.[17]
از قدیم الایام بسیاری از شیعیان، بهخصوص در ایران و به ویژه در دو شهر تهران و زنجان، در روز ۲۷ ماه مبارک رمضان، مرگ ابن ملجم ملعون را جشن میگیرند که این جشن که سنت حسنهای در ایام ماه رمضان است به احترام امیرالمؤمنین (علیه السلام) تا ۷ روز بعد از شهادت ایشان به تاخیر میافتد.
پی نوشت:
[1] ابن حبیب، محمد، اسماء المغتالین، ج۱، ص۱۶۰.
[2] بحار الانوار ج27 ص145
[3]عسقلانی، احمد، الاصابة فی تمییز الصحابة، ج۵، ص۸۵.
[4] عسقلانی، احمد، لسان المیزان، ج۳، ص۴۴۰.
[5]عسقلانی، احمد، لسان المیزان، ج۳، ص۴۴۰.
[6] ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۴۰.
[7] دینوری، احمد، الاخبار الطوال، ج۱، ص۲۱۳.
[8] ابوالفرج اصفهانی، محمد بن حسین، مقاتل الطالبیین، ج۱، ص۱۹.
[9] ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۳۵-۳۶.
[10] ابن اعثم، کتاب الفتوح، ۱۴۱۱ق، ج۴، ص۲۷۶-۲۷۸.
[11] الکافی ج1 ص259
[12] روضة المتقین مجلسی اول ج5 ص404
[13] کافی فارسی ترجمه رسولی ج2 ص66
[14] مفید، الارشاد، ۱۴۱۴ق، ج۱، ص۲۲.
[15] کافی ج1 ص300
[16] ابن بطوطه، محمد بن عبدالله، رحله، ج۱، ص۱۶۷.
[17] طريحى، محمد سعيد، العتبات المقدسة فی الکوفة، ص۱۸۱.