پیشوای اهل دین

(زمان خواندن: 3 - 6 دقیقه)

ای ز بَدو آفرینش پیشوای اهل دین
وی ز عزت مادح بازوی تو روح الامین
آفتاب عصمتت تابان ز برج «طا» و «ها»
اختر ذاتت منوّر زآسمان«یا» و «سین»
ذَروۀ[1] قدر ترا فتح و ظفر بر آستان
رای فیّاض ترا خورشید و مه در آستین
در وغا اقلیم گیر و در سخا اقلیم بخش
در هنر صاحب قِران و در شجاعت بی قرین
نعل سُم دُلدُل تو، قُرطۀ[2] کرّوبیان
خاک درگاه رفیعت توتیای حور عین
چون نبُد یک جو به دنیا مِیْل، زان دادت خدای
هفت جنّت را پُر از نعمت به سه قرص جوین
سی و یک آیت گرفتن در سه شب دادن سه قرص
جز کف مُعطیّ تو کس را مسلّم نامد این
کیست گردون تا بدان نسبت کنم قدر ترا
روز عرض بندگانت بنده لیکن کمترین
از همه اولاد آدم نیست همتای تو کس
در کمال و فضل «الّا رحمةٌ للعالمین»
سدره با معراج تو قدری ندارد بهر آن
بود معراج تو دوش خواجۀ دنیا و دین
روز هجرت را وصیّت زان امامت با تو رفت
کان امامت را نبُد غیر از تو در عالم امین
گر نبودی تیغ عالم گیر تو طغرای آل
حکم منشور رسالت کی روان بودی چنین
زیبدت گفتن«سلونی» زانکه روز زقّه[3] شد
معنی هر چهار دفتر بر دل پاکت مبین
با رسول الله تو کردی در دو قبله یک نماز[4]
زُهره از بهر تو آمد زآسمانها بر زمین
روز دارالضربِ فطرت، نقد انسان را نبود[5]
سکّۀ ضرب امامت جز امیرالمؤمنین
از ره قُربت نهادی پای بر کتف نبی
وز کمال و مرتبت بگذشتی از عرش برین
عزّتت در وصف چون آید که در قرآن خدای
خوانده ذاتت را ز عزّت، نفس خیر المرسلین
سید محشر شهنشاه ِ«لَعَمْرُک»، کو نهاد[6]
در شب اَسْرا قدم بر فرق چرخ هفتمین
اجتماع آب و آتش گرچه ممکن نیست، هست
آب شمشیر جهانگیر تو با آتش عجین
آن که بُد در روز فطرت خاتم قدر وُرا
مختصر فیروزۀ هفت آسمان زیر نگین
آتش تیغ تو آن آبی‌ست روشن بی‌گمان
کاوَرَد آب سیَه، در دیدۀ خصم لعین
همّتت از بی نیازی سیم و زر را در جهان
داغ «لاصفرا» و «لابیضا» نهاده بر جبین[7]
مُفتی راه منیرت در دبیرستان فضل
عقل کل را لوح ابجد داده چون طفل کِهین
زانکه هم نفس پیمبر بود از آن دادش خدای
پاره‌ای از نفس پیغمبر وُرا جفت گزین
گوهر دریای عصمت فاطمه کز رتبتش
آفرین بر جان پاکش باد از جان آفرین
تا نشد ثانیت، لفظی بر سرش جاری نیافت[8]
آفتاب اندر سرایش ره ز چرخ چارمین
یازده معصوم پاک از نسل ایشان دان که نیست
در قیامت غیر ازایشان کَس شفیعُ المُذنبین
وارث علم امیرالمؤمنین یعنی حسن
چون نبی پاکیزه رای و چون علی پاکیزه دین
شهپر طاووس، سدره ریخت از اندُه چو دید
طوطی شکّرحدیثش خستۀ الماس کین
قوت یاقوتش چو از زهر زمرّد فام سوخت
جان شیرین تلخ شد در کام میر راستین
وان شهید تشنه لب مقتول دشت کربلا
کرده ایثار رضای حق، روان نازنین
گرچه آن دُرّ ثمین مرجان احمد بود، کرد
شمر ملعونش روان مرجان از آن دُرّ ثمین
سالک نهج هدایت، مقتدای شرق و غرب
سید ساداتِ هفت اقلیم، زین العابدین
آنکه تا بنشست بر سجّادۀ تقوا نخاست
بعد اولادش دگر در عصر، سجاده نشین
مرکز علم حقیقت باقر و صادق شناس
مُنکَشِف از فضلشان اسرار علم اولین
در حریم حضرت کاظم نگه کن پس ببین
در صفات ذات ایشان کاظمین و صادقین
چون ز کاظم بگذری سوی خراسان کن گذر
تا ببینی مرقد پاک امام هشتمین
در خراسانش خور آسا کی بُدی رای منیر
گر برآن بقعه نبودی آفتاب دین دفین
آتشین عنّاب لعلش، کشته شد زآب ستم
در عِنَب چون زهر دادش دست مأمون لعین
دست در ادراک فتراک تقی زن بعد ازو
زانکه ایشانند بعد از مصطفی حبل المتین
در ریاضت خانۀ فضل نقی نیکو ببین
تا شود پیدات سِرّ اولین و آخرین
قاطع کفر و ضلالت عسکری را دان که بود
کشور اسلام را بازوی او حصن حصین
منتظر می‌باش تا کوس جلالت در زند
شیر مردآخرین بر خصم بگشاید کمین
تابرون آید ز غیب آن مهدی آخر زمان
بخت و دولت بر یسار و فتح و نصرت بر یمین
چون رسول الله به دانش چون ولی الله به داد[9]
برده سبقت در فضایل زانبیای سابقین[10]
آنکه غیر از مصطفی و چهارده معصوم نیست
در فضایل مثلش از کل خلایق اجمعین
هر که اندر وی خلاف آرد به نزدیک خدای
از همه کفّار عالم، او بُود کافرترین
وانکه زد در دامن این چهارده معصوم دست
از عذاب دوزخْ او، ایمن بُوَد روز پسین
آمده در فضل ایشان رُبع قرآن بی‌خلاف
خوانده ایشان را خدا گه صادقین گه صابرین
گوهر پاک شریف هر یک از پاکیزگی
در خوی خجلت نشانده چشمۀ ماء معین
صدهزاران لعنت ایزد بر آن کو ظلم کرد
هر که بود و هرکه باشد زاولین وآخرین
کرده از اصلاب طیّب نقل با ارحام پاک
جمع گشته هر دو با هم طیّبین هم طاهرین
در کمال و علم و زهد و فضل و اخلاص و ورع
اولین چون آخرین و آخرین چون اولین
خوشه چینانِ دَرِ اقبالشان کاووس و جم
زلّه بندان عطاشان قیصر و فغفور چین
دشمنان جاهشان در دوزخ و نار جحیم
دوستانِ درگه ایشان به جنت مُتّکین
دیدۀ "کاشی" ز دیدار علی محروم باد
گرکسی را مدح گوید غیر از ایشان بعد از این
سی و شش منزل بریده کاروان عمر من
در ثنای خسروان بر اسب معنی بسته زین
چون بدیدم بی تمیزی اندرین عالم که هست
زاغ در بستان دولت بلبل اندر پارگین
ترک این معنی گرفتم زآنکه در ایام من
حاصلی نبْوَد بجز خونابه خوردن چون جنین
من غلام حیدر و آنگاه مداحیِ غیر؟
خواجگان حشر، کِی معذور دارندم بدین
عارفا تو مدح«مالایَستَحِق» گویی همی
در شریعت نیست این و در طریقت همچنین
یوسف طبع مرا گرچه زلیخای طمع
در میان چاه محنت داشت یک چندی حزین
شد به مصر تخت دولت باز چون یوسف عزیز
«لایُضیعُ الله فی الدارِین اَجرَ المُحسِنین»
سعی دستان ولای حیدرم از چاه حرص
جاه و دولت داد بعد از فتح بند آهنین
چون نجات از دیگران جستم بماندم لاجرم
همچو یوسف در میان چاه غم سبعَ سنین
آن "حسن" نامم که اندر مدح داماد نبی
می‌کند بر طبع پاکم روح "حسّان" آفرین
خط به شاگردی دهم گر در خراسان و عراق
شاعری در عمر خود شعری بگوید این چنین

(دیوان کاشی، 1388، 136)

پی نوشت:
[1] ذروه = بالا
[2] قرطه = پیراهن
[3] دوران طفولیت
[4] رسول الله بدلیل ضرورت وزن به صورت: رسول الّه خوانده می‌شود
[5] روز خلقت، روزی که فطرت انسان را در وجودش قرار می‌دهند
[6] قرآن کریم، بطور صریح در آیۀ 72 سورۀ حِجر«لَعَمرُک اِنَّهُم لَفی سَکرَتِهِم یَعمَهون» به جان پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلّم) قسم یاد کرده که روشن است که این سوگند، نشانگر عظمت و شخصیت پیامبر بوده و محبوبیت کامل آن ایشان را در پیشگاه الهی می‌رساند.
[7] کنایه از اینکه به مال دنیا(زرد و سفید،طلا و نقره) روی خوش نشان نداده است؛ این معنی در سخنان امیرالمؤمنین(علیه السلام) در کتاب احتجاج آمده که در بخشی از آن در مدح پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)آمده: ما ترک صفرا و لابیضا
[8] تا ازدواج نکرد
[9] رسول الله و ولی الله بدلیل ضرورت وزن، به صورت:رسول الّه –ولی الّه خوانده می‌شود
[10] زانبیای بدلیل ضرورت وزن، به صورت:زنبیای خوانده می‌شود