آواتارش عکسی در میدان تقسیم استانبول است، بعد پیام داده که «امسال برای فلافل خوردن نمیری اربعین گشنه؟»
و حتما فکر میکرده که شروع میکنم به قسم خوردن که نه به خدا! ما نیتمون این نیست! ما بر اساس فلان روایت و آیه و تفسیر میرویم آنجا که شعائر را زنده کنیم و از این جور استدلالها!
نخیر عموجان. اصلا ما برای فلافل میرویم اربعین! حالا فلافل عراقی که جای خود، من یکی امسال آرزو به دلِ همان برنج و لوبیایی هستم که خیلی مشتری نداشت و برای منی که حال و حوصله صف ایستادن را نداشتم، خیلی هم لذیذ بود. تازه اینها که غذاست، همان خرما ارده کپه شده توی سینیها هم کم چیزی نیست. یا آن شلغم بی رنگ و بویی که سحرها خیرات میکنند تا سرمای سر صبح زائرها را زمینگیر نکند.
بله عزیزم! غذا خوردن از دست نوکرهای اربابِ ما آنقدر مزه میدهد که حاضریم معطلی دم مرز و بیخانمانی و خوابیدن توی سرما و ساعتها پیاده روی و تاول زدن پاها را به جان بخریم تا یک لقمه نان بخوریم. ما همین قدر گشنه و بدبخت و بیچاره اربابیم.
بله... اصلا ما برای اینجور چیزها میرویم کربلا، شما هم برای اینکه بستنی فروشهای خیابان استقلال اوسکولتان کنند و هی بستنی را با میله بچرخانند و برای گرفتنش عرقتان در بیاید و بعد هم قاه قاه بخندید که «وای، چقدر جاذبه توریستی شگفت انگیزی» بروید استانبول. تا ببینیم ارباب ما کنار فلافل و خرما ارده و شلغم پخته چه چیزی توی کشکولمان میگذارد و آتاتورک بغیر از اسکول شدن توی خیابان تقسیم چه تحفهای حواله تان میکند.
یکی دیگر کنایه زده بود که حالا انقدر با امام حسین فالوئر نگیر! حتما این هم انتظار داشته بنویسم به خدا قصدم این نبود! من دنبال رواج روح محرم و عرض ارادت به اباعبدالله هستم!
زرشک! این حرفها به من نمیآید! دهنم میچاد! مایی که یاد گرفتهایم نمک سفره مان را هم از ارباب بگیریم، فالوئرمان را هم از خودش میگیریم! برای لایک هم گدایی خودش را میکنیم.
اصلا مفاتیحهای خانه ما را که ببینی صفحات دعا برای رفع چشم زخم و تب و... ورم کرده از بس خواندیم. جامعه کبیره هم اگر میخوانیم برای همان آخرهایش هست که میگوید «یا ولی الله... بین من و خدا یه سری گناهها هست که تا نبخشی خدا نمیبخشه». ما به بچههایمان هم یاد میدهیم با همین فلافل و شلغم و فالوئر و لایک و دعای معده درد و «انَ بینی و بین الله عز وجل ذنوبا» و... شروع کنند، تا انشاالله به مدد خود اهل بیت (علیهم السلام) برسند به «و قلبی لکم مسلّم و رایی لکم تبع و نصرتی لکم معدّه...» خلاصه اینکه ماها یک جور عجیبی دیوانهایم. آخرالزمان دیوانههایش هم دیدنیاند.
آینه | فرهنگ و مردم
محمدرضا شهبازی (روزنامه نگار)