بر باد مده زلف که زینب جگرش سوخت

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

 خورشید دلم از افق نیزه برآمد
خورشید مگو روی نی از من جگر آمد
روراست بگو، دوش تو مهمان که بودی
تا صبح، دلم شور زد و اشک تر آمد
من خطبه به لب بودم و طفلی به تماشا
فریادزنان گفت که عمّه پدر آمد
این زخم، جدید است، به دعوای که بودی؟
یا اینکه به روبوسی یارم شرر آمد
بر باد مده زلف که زینب جگرش سوخت
بس کن که دگر حوصلۀ صبر، سرآمد