حاصل قضیه اینكه امامت یك مسئله بسیار عالی و یك فرهنگ فوقالعاده زیبایی است كه باید ما بر روی آن وقت بگذاریم و متوجه زیباییهای عالم وجود بشویم. پس از اثبات وجود و نقش ائمه اطهار(ع) بعد از پیامبر(ص) و تببین دین توسط آن ذوات مقدسه، این سؤال مطرح میشود كه بعد از امام یازدهم(ع) كه وجود مقدس امام مهدی(ع) آرامآرام در پرده غیبت میروند - اوّل غیبت صغری و بعد غیبت كبری- آیا در زمان غیبت امام، حضور و نقش امام(ع) در هستی از بین میرود؟ آیا در حال حاضر واقعاً امام در جهان و در زندگی ما حاضر نیستند؟ آیا غیبت امام به همین سادگی است كه از صحنه زندگی بشر غایب و خارج شدهاند؟ یا نه، تمام ابعاد عقل و قرآن به اندیشه ما كمك میكند كه ما متوجه وجود ایشان و نقشآفرینی آن حضرت باشیم، منتها نوع و شكل مأموریتشان از ظهور به غیبت تغییر كرده است؟ مسلّم غایببودن امامی كه باید عنان مدیریت جهان را بهدست گیرد، برای مردم جهان محرومیت بزرگی است، ولی نباید غیبت آن حضرت را برابر حذف نقش آن حضرت به حساب آورد.
مجدداً آن قاعده فلسفی را یادآور میشوم كه «غایت هر شیء، در افق برتری نسبت به آن شیء موجود است و آن شئ با سیر كمالی میتواند به آن برسد» با توجه به این قاعده جایگاه حضور حضرت را در زمان غیبت آن حضرت میتوانیم بشناسیم. شما وقتی میخواهید به خانهتان بروید، غایت شما در این حركت خانه است، حال باید خانهای باشد تا شما به سوی آن غایت حركت كنید و آرامآرام به آن برسید، این مثال برای غایت در حركت مكانی است. در رابطه با حركات كمالی هم بر اساس همین قاعده میگوییم باید همین حالا انسان كاملی باشد تا كمال انسانها معنی بدهد و انسانها در جهت كمال انسانی خود به سوی او سیر كنند و از پرتو وجود او بهره بگیرند، مثل كودكی كه به سوی جوانیِ خود سیر میكند و در جواب كسانی كه میگویند امام مهدی(ع) بعداً میآید، میگوییم نه تنها در بلوغ تاریخ ظهور میكند، بلكه به عنوان غایت عالم و آدم، همین حالا موجود هستند، منتها نحوه وجود حضرت، نحوه معنوی و غیبی است، پس الآن جلوی چشم ما نیستند - وگرنه غایب نبودند- ولی در خارج، یك نوع حضور دارند و عالم و آدم اگر آمادگی پیدا كردند و خود را در افق برتری وارد نمودند، میتوانند به آن حضرت برسند و آن حضرت برای آنها حاضر میشوند.
ما باید از نظر معرفتی و اخلاقی آمادگی ارتباط با آن حقیقت غیبی را پیدا كنیم تا حجابِ بین جهان و آن حضرت كنار رود. مثل كاری كه یك عارف انجام میدهد و با تغییر درجه وجودی خود، حجاب بین خود و حقایق غیبی را پشت سر میگذارد، همچنانكه در كتاب «مبانی معرفتی مهدویت» در بحث «نحوه حضور حضرت حجّت(عج)»عرض شد.
ارسطو در رابطه با موجودبودنِ غایت اشیاء مثالی میزند، او میگوید: كمالات و خصوصیات مرد بودن برای یك جوان، در همان حالت جوانی در جوان موجود نیست، امّا نه اینكه مرتبه مردی در عالم نیست، مسلّم آن حالت هست ولی این جوان باید به آن برسد، و از همین جا بحث میشود كه محال است شیء به سوی غایتِ مفقود حركت كند. كه بحث آن در جای دیگر مطرح است. توجه به حضور انسان كامل در هستی، مبانی بسیار محكمی دارد. از جمله آن دلایل اینكه میگویند همان لطف خدا كه باعث شد پیامبر خدا(ص) به سوی بشر فرستاده شود، خداوند آن لطف را هرگز تعطیل نمیكند، چون آن نیاز همیشه هست - هر چند شكل آن در مراحل مختلفِ هدایت فرق میكند- و همیشه ما نیاز به یك هادی كامل داریم. به همین دلیل هم بعد از رحلت پیامبر(ص) اگر ما به امام معصومی كه خدا معین كند، نیاز نداشتیم و خود مردم میتوانستند به كمك قرآن دینداری خود را ادامه دهند، این قدر اختلاف بین امت اسلام پیش نمیآمد و جامعه اسلامی اینچنین دچار تشتت نمیشد.(10)
10 - شیخ مفید در ارشاد نقل میكند كه یونس بن یعقوب روایت كرده كه در محضر امام صادق(ع) شرفیاب بودم كه مردی از اهل شام بر آن حضرت وارد شده به او عرض كرد، من مردی هستم دارای علم كلام و فقه و عالم به احكام دین، و آمدهام با اصحاب تو مناظره كنم. پس از صحبتهایی كه رد و بدل شد حضرت به مرد شامی فرمودند: با این جوان نورس یعنی هشامبنحكم گفتگو كن. گفت: حاضرم، پس مرد شامی به هشام گفت: در باره امامت این مرد یعنی حضرت صادق(ع) با من گفتگو كن. هشام چنان خشمناك شد كه بر خود بلرزید، آنگاه رو به شامی كرد و گفت: ای مرد بگو بدانم آیا خدای تو برای بندگانش خیر اندیشتر است یا خودشان برای خود؟ شامی گفت: بلكه پروردگار من خیر اندیشتر است. هشام گفت: در مقام خیراندیشی برای بندگانش در باره دینشان چه كرده است؟ شامیگفت: ایشان را تكلیف فرموده و برای آنان در باره آنچه به ایشان تكلیف كرده برهان و دلیل برپاداشته و بدین وسیله شبهات ایشان را برطرف ساخته. هشام گفت: آن دلیل و برهانی كه برای ایشان به پا داشته چیست؟ شامی گفت: او رسول خدا(ص) است. هشام گفت: بعد از رسول خدا كیست؟ شامی گفت: كتاب خدا و سنت. هشام گفت: آیا امروز كتاب و سنت در باره آنچه ما در آن اختلاف كنیم به ما سود بخشد به طوری كه اختلاف را از میان ما بردارد و اتفاق در میان ما برقرار سازد؟ شامی گفت: آری. هشام گفت: پس چرا ما و تو اختلاف كردهایم و تو از شام به نزد ما آمدهای و گمان میكنی كه به رأی خویش عمل كردن، راه دین است، در حالی كه ما در یك رأی نیستیم و نتوانستهایم در یك رأی باشیم؟ مرد شامی خاموش شد و در فكر فرو رفت. امام صادق(ع) به او فرمود: چرا سخن نمیگویی؟ شامی گفت: اگر بگویم ما اختلاف نداریم ، به دروغ سخن گفتهام، و اگر بگویم كتاب و سنت اختلاف را از میان برمیدارد بیهوده سخن گفتهام، زیرا كتاب و سنت از نظر مدلول و مفهوم توجیهاتی مختلف دارند، ولی من همانند همین پرسشها را از او میكنم. حضرت فرمودند: از او بپرس. پس آن مرد شامی به هشام گفت: چه كسی خیراندیشتر از برای مردم است، خدای ایشان یا خودشان؟ هشام گفت: خدای ایشان . شامی گفت: آیا خداوند برای ایشان كسی را برپا داشته كه ایشان را متحد گرداند و اختلاف از میانشان بردارد و حق را از برای آنان از باطل آشكار كند؟ هشام گفت: آری. شامی گفت: آن كیست؟ هشام گفت: اما در آغازِ شریعت آن كس رسول خدا(ص) بوده، و اما پس از رسولخدا(ص) دیگری است. شامی گفت: آن كس دیگر كه در حجت جانشین پیغمبر است كیست؟ هشام گفت: در این زمان یا پیش از آن؟ شامی گفت: در این زمان؟ هشام گفت: اینكه نشسته است- یعنی امام صادق(ع) - كسی كه مردم از اطراف جهان به سویش رهسپار گردند و از روی دانشیكه به ارث از پدر و جدّش به او رسیده از خبرهای آسمان ما را آگاه میكند. شامی گفت: من از كجا میتوانم این حقیقت را بدانم؟ هشام گفت: هر چه میخواهی از او بپرس. شامی گفت: جای عذری برای من باقی نگذاشتی و بر من است كه از او بپرسم. حضرت امام صادق(ع) فرمودند: ای مرد شامی من زحمت پرسش كردن را برای تو آسان میكنم و به تو خبر میدهم از جریان آمدنت و سفری كه كردی. تو در فلان روز از خانه بیرون آمدی و ریز، ریز سفرش را فرمودند. مرد شامی گفت: همه را راست گفتید و به حضرت ایمان آورد.