علی که جامعِ هر آن چه خوب است
چو من باید که از وصفش زبان بست
ولیکن دل بُوَد در بند یادش
خدا را شکر کاین نعمت بدادش
فروغ سرمدی خواهد روانم
مگر ذکری از او کردن، توانم
بزرگان را بزرگی ذکر او داد
تفکر را حقیقت، فکر او داد
مراد عارفان و عین عرفان
امیر مؤمنان و روح ایمان
جمالش مظهر اوصاف باری
کمالش مطلق و از نقص، عاری
بیانش کاشف هر آن چه پنهان
کلامش روشنی بخشِ دل و جان
ندای جان بُوَد نهج البلاغه
«اخ القرآن» بود نهج البلاغه
از آن یک حرف، صد تصنیف جاحظ
از آن یک کلمه، صد دیوان حافظ
هزاران مثنوی گر دیده باشی
ز هر یک شاه بیتش چیده باشی
به پیش ساحت نهج البلاغه
نبینی با یکی بهج الصّباغه
گلستان هر گلی را پرورانده
همه آبش از آن دریا ستانده
ز دریای دُرَر نهج البلاغه
به هر گل می رسد نمج ملاغه
به پیش هر که آزاد است و آگاه
بُوَد آن کوه و اینها جمله چون کاه
بباید دست در نهج البلاغه
که قرآن راست در، نهج البلاغه
حدیثی را که خوانندش مدینه
اگر دقّت کنی اصلش همینه
چنین می گفت در وصفش پیمبر
که دانش را منم شهر و علی در
جهان روزی چشد طعم عدالت
که گردد پیروِ «نهجِ بلاغت»
ادیبیکه مسیحی بوده گفتهست
سخن، نی بلکه خود درّی ست سفتهست
چه می شد بر تو ای دنیای دانی
که درد مردمت را هم بدانی؟
به جای این همه فنّ و صنایع
که دودش دودمانها کرد ضایع
[201]
به جای برق و ماشین، کامپیوتر
که محصولش نشد جز رنج خاطر
اگر مرد خدایی چون علی بود
جهان را بهتر از این عالمی بود
ترّقی، توسعه گرچه قشنگ است
ولی افسوس با خون و فشنگ است
تمدّن، توسعه گرچه ضرور است
چه حاصل گر نتیجه ظلم و زور است
بشر مرّیخ را در مشت دارد
جهانی تجربت در پشت دارد
اگر چه این همه ژرف و شگرف است
به سوز آتش بی داد، برف است
که سودش را دهد بر آب و بر باد
سلاحی هر یکی در دست بی داد
اگر از بهرِ انسانند اینها
چرا از جمله، انسان گشته منها
در این عصریکه انسان قحط باشد
سعادت با تمدّن، خبط باشد
ازل سعی ایکنید انسان بسازید
جهان را بعد از آن، این سان بسازید
اگر آباد شد فکر و درونت
بهشت جاودان گردد برونت
ز هر چیزی مقدّمتر بُوَد آن
علی را بنگریم از چشم قرآن
علی آن رادمردِ آفرینش
امام عادل و دریای بینش
سپهر دل به یادش مطلع نور
ندای «لو کشِف» در وادی طور
علی را عدل باشد اوّلین اصل
علی عدل و علی عدل و علی عدل
علی را صدق و انصاف است اوصاف
علی انصاف، علی انصاف و انصاف
به او عشق عدالت را خدا داد
علی، داد و علی داد و علی داد
علی را شیعه باشد روح بیدار
ابوذرها و سلمانها و عمّار
برای دیدنِ نور إلاهی
برای کشتنِ ظلم و سیاهی
ابوذر وار باید بود علی را
علی آن افتخار هر نبی را
بباید دست در نهج البلاغه
که قرآن راست در، نهج البلاغه
جمالش مطلعِ «اللّه نور» است
کتابش محیی ذات الصدور است
علی انسان کامل، مرد عادل
کتابش فارقِ حقّ است و باطل
محمّد صحّتی سردرودی
6/6/66 - تبریز
نهج البلاغه[200]
- بازدید: 229