چنین است گویی:
که با جامی خالی
بر ساحلی صخرهای
پیش روی امواج
ایستاده ام
واپاش ساحلکوب موجها
صخره زیر پایم را می شوید
و من هر بار
- که موجی در می رسد -
جام بر کف
خم می شوم
به بوی سهمی
کز کاکل موج برگیرم
امّا از آن پیش
موج در خود واشکسته است
و من
عزمی دوباره را
چون پرچمی
بر صخره واپس می ایستم.
دگرباره چون موجی پیش می رسد
جام را چون داسی قوس می دهم
تا از سرخوشه آب
دستهای واچینم
امّا، باز
[198]
جام خالی ست
و دریا در موج
و فاصله
به درازاییک دست.
و به دورییک تاریخ!
شتک خیزاب امواج
تنها
یک دو قطره
بر دیواره شفّاف جام می چکاند؛
و عطارد، در جام من است.
نهج البلاغه را می بندم.
سیدعلی موسوی گرمارودی
دستچین / 252
اقیانوس[197]
- بازدید: 239