زندگی نامه عبدالله بن جعفر

(زمان خواندن: 70 - 140 دقیقه)

 

عبدالله ‌بن جعفر بن ابی ‌طالب
شخصیتی نام آور، چهره‌ای درخشان، روایتگری راستین، محبوب پیامبر و وفادار به خاندان رسالت و امامت بود. وی  از چهره‏ های‏ درخشانی است كه یاد و نامش در تاریخ ثبت‏ گردیده است.
كنیه وی ابومحمد و مشهور به ابوجعفر می باشد. عبدالله از دوران طفولیت، با شهادت پدر پا در صحنه‏ های گوناگون‏ اجتماعی و سیاسی گذاشت و با درك صحیح، بینش سیاسی و هوش و استعدادی كه‏ داشت، از جایگاه بسیار خوبی برخوردار شد. جود و بخشش، رابطه صمیمی با  اهل ‏بیت(علیهم السلام)، اطاعت از رهبری، همراهی با علی‏(علیه السلام) در صحنه‏ های مختلف زندگی و ده‏ ها نقطه مثبت دیگر، نشانگر روح بلند اوست.
او در گفتار و رفتار، ایمان و اعتقاد خود را به  اهل ‏بیت (علیهم السلام) نشان داده است. به ویژه مواضع سیاسی او در برابر بنی امیه كه در مناظره های او با معاویه جلوه كرده، حاكی از اعتقاد و وفاداری او به مكتب اهل بیت (علیهم السلام) و مخالفت با حاكمیت بنی امیه است.
عبدالله نزد مورخان شیعه و سنی نیز از جایگاه والایی برخوردار است و آنان از او با احترام یاد كرده اند. روایات فراوانی از او نقل شده است. او رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) را درك كرده و از آن حضرت نیز روایاتی نقل نموده است.

پدر و مادر
عبدالله از نظر اصالت‏ خانوادگی جایگاه بسیار ویژه ‏ای دارد؛ پدرش جعفربن ابی‏طالب مشهور به جعفر طیار برادر امیرالمؤمنین(علیه السلام) است كه بسیار مورد علاقه و محبت رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) بود. او از كسانی است كه در همان اوایل دعوت اسلام مسلمان شده است
جعفر بن ابیطالب در سال پنجم بعثت كه آزار و اذیت های كفار و شكنجه های آنان نسبت به مسلمانان فزونی گرفت و آنان را به ستوه آورد گروهی از آنان به حضور رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) آمده و اجازه خواستند تا به شهر و دیار دیگری هجرت كنند. حضرت به آنان اجازه داد كه به سرزمین حبشه بروند؛ زیرا اهل حبشه اهل كتاب و مسیحی بودند. از جمله افرادی كه از مكه به حبشه هجرت كردند، جعفر بن ابیطالب به همراهی همسرش اسماء بنت عمیس بود كه جعفر سرپرست مسلمانان و بزرگ آنان بود، داستان دفاع مقتدرانه  او از اسلام و مسلمین در دربار نجاشی پادشاه حبشه در مقابل عمروعاص كه از جانب كفار قریش برای سعایت و تحریك نجاشی برای اخراج مسلمین به حبشه آمده بود، در كتاب ها موجود است كه جعفر چگونه با زیركی و پاسخ های مستدل و قرائت آیات سوره مریم چه انقلاب روحی در نجاشی ایجاد كرد و عمرو عاص مایوس و سر خورده از حبشه خارج شد.
گفته شده است كه نجاشی پس از سخنان جعفر در مورد اسلام، مسلمان شد.[1] جعفر در حبشه از همسرش اسماء بنت عمیس، صاحب سه فرزند به نام‌های عبدالله، محمد و عون شد. عبدالله نخستین مولود مسلمانان در حبشه بود و نسل جعفر هم از ایشان می‌باشد.[2]
به هنگام بستن پیمان اخوت و برادری میان مهاجران و انصار، جعفر بن ابی طالب با معاذ بن جبل انصاری برادر شد.[3]
در زمان غزوه خیبر و فتح آن، جعفر بن ابیطالب به همراه مسلمانانی كه به حبشه هجرت كرده بودند، مراجعت كرد و جعفر در روز فتح خیبر به حضور پیامبر اكرم(صلی الله علیه وآله وسلم) رسید. حضرت دوازده گام به استقبال جعفر رفتند و از دیدار او شادمان گشتند و فرمودند: « نمی دانم از فتح خیبر شاد باشم یا از دیدار جعفر. و نماز جعفر (كه به نماز جعفر طیار مشهور است.) را به او آموخت، جعفر نیز از حبشه هدایائی برای پیامبر آورده بود.
در سال هشتم هجرت هنگامی كه فرستاده رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) به نام حارث بن عمیر أزدی به دست شرحبیل بن عمر یا عمیر ازدی غسانی در روستای «موته»كشته شد، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) اندهگین گشت و سپاهی به فرماندهی سه تن  از صحابه كه اولین آنها جعفر بن ابی طالب بود، برای جنگ تدارك دید، سپاه سه هزار نفری مسلمانان در جمادی الاول سال هشتم در روستای موته در سرزمین «بلقاء» به مصاف رومیان به فرماندهی هرقل و عرب های شام به فرماندهی شرحبیل بن عمرو رفت كه جعفر بن ابی طالب در این نبرد به شهادت رسید.[4]
در این نبرد هر دو دست ایشان قطع گردید و تمام تلاش خود را كرد كه پرچم اسلام روی زمین نیفتد، از این رو پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: «خداوند به جعفر به جای دستانش دو بال از یاقوت داده است و او با فرشتگان در بهشت به هر كجا كه بخواهد، پرواز می‌كند.»[5]
به همین سبب پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) ایشان را «جعفر طیار» یا «ذوالجناحین» نامیده است.[6]
در همان روز شهادت جعفر طیار، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) از طریق وحی از شهادت ایشان آگاه شد و بسیار اندوهگین گشت. مردم مدینه را فرا خواند و واقعه موته و چگونگی شهادت ایشان را به اطلاع رسانید و ایشان را شهید خواند.[7] جعفر در هنگام شهادت چهل و یك سال داشت. مردی خطیب، شجاع، سخاوتمند و متواضع بود، پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به ایشان لقب «ابوالمساكین» (پدر بینوایان) اعطا كرد.[8]
مزار جعفر و سایر شهدای موته در منطقه‌ای معروف به «شهر مزار» در اطراف موته قرار دارد كه امروزه، زیارتگاه سیل كثیر مسلمانان است و ظاهراً یكی از سلاطین مصر به نام بیبرساول مزار جعفر را تجدید بنا كرده، اوقاف بسیاری به آن اختصاص داد و بر روی بقعه جعفر بن ابی طالب گنبد و بارگاهی بنا كرد.
مادر عبدالله، اسماء بنت عمیس الخثعمیه دختر میمونه بنت الحارث می باشد كه پس از شهادت همسرش جعفر، با ابوبكر ازدواج كرد و محمد بن ابی بكر را از او به دنیا آورد.[9] پس از مرگ ابوبكر، علی‏بن ابی‏طالب(علیه السلام) او را گرفت، اسماء برای علی، یحیی و محمد اصغر را آورد.[10]
مادر فداكاری كه سالیان دراز در سرزمین ‏حبشه برای رضای خدا و به دور از وطن، رنج‏ فراوان كشید و با شهادت همسر خود در موته، نشان دیگری از صبر و استقامت‏ برای خودكسب كرد. عبدالله بن جعفر در دامان این پدرو مادر پرورش یافت.

ولادت و زادگاه
به گفته تمام مورخان، عبدالله اولین نوزادمسلمانان مهاجر است كه در سرزمین حبشه ‏چشم به جهان گشود.[11]
از سال تولد عبدالله تاریخ دقیقی در دست‏ نیست. عبدالله در روز رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) ده‏ ساله بود. بنابراین می‏توان حدس زد كه وی به هنگام اقامت والدین خود در حبشه و ‏در سال ‏های نخستین هجرت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به‏ دنیا آمده است. او نخستین فرزند جعفر و نخستین مولود مسلمانان در حبشه بود.[12]
در دائره ‏المعارف آمده است: عبدالله سه‏ سال بعد از بعثت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) در حبشه متولدشد.[13]
این نظر صحیح نیست؛ زیرا دعوت‏ پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) در سه سال اول بعد از بعثت، علنی‏ نبود تا مقابله‏ ای از طرف كفار قریش صورت‏ گرفته و در نتیجه، هجرتی به حبشه رخ داده‏ باشد. شاید مراد مرحوم اعلمی سه سال پس ‏از هجرت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) است، نه پس از بعثت. دراین صورت، نظر فوق تقریباً با سن عبدالله درموقع رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) همخوانی دارد. درغیر این صورت، نظر مرحوم اعلمی با سن ‏عبدالله در موقع رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) تناسب‏ ندارد، علاوه برآن كه جعفر بن ابی‏طالب درماه رجب سال پنجم بعثت،[14] به دستور پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) به حبشه هجرت كرد. بنابراین اگر نظر مرحوم اعلمی را بپذیریم، باید عبدالله دو سال پیش از هجرت به حبشه به دنیا آمده ‏باشد، كه كسی چنین سخنی را نگفته است.

شهادت پدر و دلجویی رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم)
عبدالله بن جعفر در سال هفتم هجری همراه والدین خود به مدینه آمد و در سال هشتم، پدرش جعفربن ابی طالب را در جنگ موته از دست داد.
از زمانی كه پدر عبدالله در جنگ موته به‏ شهادت رسید، عبدالله پیوسته مورد تفقد و دلجویی پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) قرار گرفت. اسماء می‏گوید: من در روز كشته شدن جعفر و یاران ‏او، حدود چهل كیلو آرد خمیر كردم و خورشتی‏ درست كردم، پسرانم را شستشو دادم و روغن‏ و بوی خوشی به آن‏ها زدم. ناگاه رسول‏خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) به خانه‏ ام آمد و فرمود: ای اسماء! فرزندان جعفر كجایند؟ من بچه ها را حضور رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) آوردم. پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) آن‏ها را به‏ سینه خود چسبانید و بوئید. سپس‏ پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) گریست. گفتم: ای رسول خدا! مثل‏ این كه خبری از جعفر به شما رسیده است. پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: آری، امروز كشته شد.[15]
عبدالله بن جعفر می‏گوید: به خاطر دارم كه‏ رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) نزد من آمد و خبر مرگ پدرم ‏را آورد. من به آن حضرت نگاه می‏كردم و ایشان بر سر من و برادرم دست می‏كشید و از چشمانش اشك سرازیر می‏شد و از محاسن‏ مباركش می‏ چكید. سپس عرضه داشت:
« اَللّهُمَّ اِنَّ جَعْفَراً قَد قَدِمَ اِلَيْكَ اِلي اَحْسَنِ الثَّوابِ ، فَاخْلُفْه في ذُرِّيَتِهِ بِأَحْسَنِ ما خَلَّفْتَ اَحَداً مِنْ عِبادِكَ في ذُرِّيَّتِه؛
پروردگارا! جعفر برای رسیدن به بهترین‏ ثواب‏ ها پیشگام شد. پروردگارا! خودت‏ بهترین جانشین برای فرزندان او باش؛ به‏ بهترین نحوی كه در مورد یكی از بندگان خود اعمال می‏فرمایی.»
سپس به مادرم فرمود: ای اسماء! به تو مژده ‏ای بدهم؟ گفت: آری، پدر و مادرم فدای تو باد!
فرمود: خداوند عزوجل برای جعفر دو بال قرار داده است كه در بهشت پرواز می‏كند. مادرم گفت: پدر و مادرم فدای تو باد! این مطالب را به مردم بگو. پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) برخاست و دست مرا گرفت و در حالی كه‏ دست‏ به سرم می‏كشید و نوازش می‏فرمود، به‏ منبر رفت و مرا بر پله پایین، جلوی خود نشاند و با چهره ‏ای اندوهگین فرمود: «مرد با داشتن‏ برادر و پسرعمو احساس افزونی و قدرت‏ می‏كند. همانا جعفر كشته شد و خداوند برای ‏او دو بال قرار داده است كه در بهشت پرواز می‏كند.» رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) از منبر فرود آمد و به‏ خانه خود رفت و مرا همراه خود برد و دستور فرمود غذایی برای خانواده ما درست كنند. آن‏ حضرت برادرم را نیز نزد ما آورد و ما با رسول‏ خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) غذا خوردیم. غذایی بسیار خوب و فرخنده… سه روز با آن حضرت بودیم. آن‏ حضرت به هریك از حجره‏ های خود كه‏ می‏رفت، ما همراه او بودیم. سپس به خانه‏ خود برگشتیم.[16]
همچنین عبدالله می‏گوید: پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) پس‏از گذشت‏سه روز از شهادت پدرم، به خانه ما آمد و فرمود: فرزندان برادرم را نزد من‏ بیاورید. ما را كه كودكانی بودیم، نزد او آوردند. در همان وقت فرمان داد تا سلمانی موی‏ سرهای ما را بتراشد. آن گاه فرمود: محمد شبیه عموی ما، ابوطالب است و خلق و خوی عبدالله‏ شبیه خلق و خوی من است. سپس دست مرا گرفت و بلند كرد و گفت: خدایا! جانشین جعفردر اهل و عیالش باش و خرید و فروش عبدالله‏ را نیز مبارك گردان. دراین هنگام مادرمان ‏آمد و از یتیمی ما شكوه كرد. آن حضرت‏ فرمود: از چه می‏ترسی؟ آیا از سرپرستی آنها وحشت داری، در حالی كه من در دنیا و آخرت ‏ولی و سرپرست آنها می‏ باشم؟[17]

دعای خیر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)
عبدالله بن جعفر از دوران كودكی سرشار از استعداد و خلاقیت ‏بود و در جوانی مشغول خرید و فروش گوسفند بود و از این طریق نیازهای خود را برآورد می كرد و پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) برای او دعای خیر كرد كه خداوند به مال او بركت دهد..[18]

بیعت‏ با پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) در دوران كودكی
چند نفر انگشت‏ شمار در كودكی و نوجوانی با پیامبر اسلام‏(صلی الله علیه وآله وسلم) بیعت كردند، اولین نوجوانی كه با پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) بیعت كرد حضرت علی(علیه السلام) بود. سپس امام حسن و امام حسین‏ علیهما السلام با پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله وسلم) بیعت كردند. چهارمین كودكی كه با پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) بیعت كرد، عبدالله بن جعفر طیار است. در همه موارد فوق بیعت‏ ها از طرف‏ پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) مورد قبول قرار می‏گرفت. این چند نمونه فقط در خاندان آل ابی‏طالب بود.
امام صادق‏(علیه السلام) به نقل از پدرش فرمود: امام‏ حسن و امام حسین‏ علیهما السلام و عبدالله بن جعفردر كودكی با پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)بیعت كردند. هیچ‏ كودكی جز آن‏ها، با پیامبر بیعت نكرد.[19]
عبدالله ۱۰ سال بیش نداشت كه‏ پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) فوت كرد.[20] بنابراین، بیعت او با پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)در دوران كودكی محرز است.

عبدالله یار و حامی پیامبر خدا
یكی از امتیازات عبدالله بن جعفر این است‏ كه او را جزو صحابه پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) شمرده‏ اند.
شیخ طوسی علاوه بر این كه عبدالله را جزو یاران پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) ذكر كرده،[21] او را در ردیف‏ یاران حضرت علی‏(علیه السلام) و امام حسن‏(علیه السلام) نیز شمرده است.[22]
ابن ‏اثیر جزری پس از این كه نامش را در شمار صحابه می ‏آورد، می‏گوید: ««له صحبته… وروی عن النبی‏(صلی الله علیه وآله وسلم) احادیث‏؛  او از اصحاب‏ بود… و روایاتی از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نقل كرده ‏است». [23]
عبدالله با این كه ده سال بیش‏تر نداشت، احادیثی را، اگرچه اندك از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) نقل‏ كرده، كه نشانگر هوش و استعداد اوست. احمد، از رؤسای مذاهب چهارگانه اهل‏ سنت در مسند خود علاوه بر نقل ماجرای برخورد پیامبر با عبدالله پس‏از كشته شدن جعفر، ۱۳ حدیث از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) را از وی نقل كرده است.[24]
طبری نیز درباره او می‏نویسد: «وحفظ عن النبی‏(صلی الله علیه وآله وسلم) و روی عنه؛[25] سخنان‏ پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) را به خاطر سپرد و نقل كرد.»
ابن حجر عسقلانی علاوه براین كه عبدالله ‏را جزو راویان حدیث از پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) و علی‏(علیه السلام) وبرخی از صحابه می‏شمارد، نام كسانی كه از او روایت كرده ‏اند، برشمرده و چنین می‏نویسد: وی از پیامبر و از مادرش، اسماء و عمویش ‏علی‏ بن ابی‏طالب، عثمان و عمار بن یاسر روایت كرده است.
همچنین افراد زیر از او روایت كرده ‏اند:
فرزندانش؛ معاویه، اسحاق، اسماعیل،‏ ام‏ ابیها(دختر عبدالله) و پسرخاله‏ اش، عبدالله بن شداد و برادر زاده‏ اش از مادرش، قاسم بن محمدبن ابی‏بكر و حسن بن حسن‏بن علی‏(علیه السلام) و فرزند وی، عبدالله بن حسن و عبدالله بن محمد بن عقیل و محمد بن علی‏ بن الحسین(علیه السلام) و حسن سعد و خالد بن ساره‏ مخزومی و سعد بن ابراهیم زهری و عبدالله‏ بن ملیكه و عروه بن زیبر و عمر بن عبدالعزیز و مورق عجلی و… [26]

یار و یاور علی(علیه السلام)
عبدالله به عنوان یكی از بزرگان بنی هاشم سال ها در خدمت امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود و او را در مواقع مختلف یاری می كرد. پس از قتل عثمان، عبداللَّه از اولین كسانی بود كه با امیرمؤمنان علیه السلام بیعت كرد.[27] وی بنا به وظیفه ای كه احساس می كرد، همراه دیگر یاران رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) به حمایت و پشتیبانی از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در مواقع مختلف پرداخت. عشق و ایمانی كه عبدالله به نظام اسلامی و حاكم مقتدر آن، علی(علیه السلام) داشت، او را وادار ساخت تا به دعوت رهبر لبیك گفته، در جبهه نبرد حق علیه باطل شركت كند و در جنگ های مختلف به دفاع از آرمان های اسلام بپردازد.
عبدالله بن جعفر نه فقط برادرزاده و داماد حضرت علی‏(علیه السلام) بود، بلكه عاشقی دلداده و با اخلاص، كارگزاری فعال، نیرویی مجرب و كار آزموده در میدان ‏های نبرد و پشتیبانی محكم‏ و قوی برای آن حضرت به شمار می‏ آمد.حضرت امیرمؤمنان‏(علیه السلام) نیز به او عنایت‏ ویژه ‏ای داشت.
وی در مناصب و جایگاه های متعددی در كنار امیرالمؤمنین(علیه السلام)  بود و از او حمایت می كرد. از جمله موارد همكاری همیاری او می توان به موارد زیر اشاره كرد:
1.بدرقه ابوذر غفاری
هنگام تبعید ابوذر غفاری، به رغم دستور عثمان بن عفان كه گفته بود او را به تنهایی از شهر خارج كنند، عبدالله بن جعفر در كنار حسنین(علیهما السلام) و عقیل بن ابی طالب، علی(علیه السلام) را در بدرقه ابوذر همراهی كرد؛ [28]
2.اجرای حد بر ولید بن عقبه
هنگامی كه ولیدبن عقبه در كوفه به علت مستی، نماز صبح را چهار ركعت خواند عثمان بن عفان به شهادت مردم كوفه و اصرار علی بن ابی طالب(علیه السلام) مجبور به اجرای حد شد، عبدالله به دستور علی(علیه السلام) حد را جاری ساخت.[29]
3. كارگزار كاردان
عبدالله بن جعفر در ایام خلافت ‏حضرت ‏علی‏(علیه السلام) یكی از كارگزاران آن حضرت بود. و از طرف وی پست كتابت را پذیرفته بود،[30] همان گونه كه حضرت علی‏(علیه السلام) در زمان رسول‏ خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) پست كتابت را عهده دار بود.
شغل كتابت‏ بسیاری از موارد را شامل ‏می‏شد، از جمله كتابت وحی كه حضرت‏ علی‏(علیه السلام) متصدی آن بود و پس از رحلت ‏رسول اكرم‏(صلی الله علیه وآله وسلم) این پست‏ حذف گردید. اما بقیه موارد، كه شامل نامه نگاری‏ های‏ حكومتی، نامه به شخصیت‏های داخلی وخارجی و… بود، وجود داشت.
4. مشاور امیرالمؤمنین(علیه السلام)
عبدالله بن جعفر در ضمن فعالیت های نظامی، از مشاوران عموی خود نیز محسوب می شد. علی(علیه السلام) در مسایل سیاسی و اجتماعی از نظرات او بهره می گرفت؛ به عنوان مثال، عبدالله در عزل قیس بن سعد از حكومت مصر و انتخاب محمدبن ابی بكر به جای وی نقش داشت.
قیس بن سعد جزو یاران بزرگ و نام آور پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)  و علی بن ابی طالب(علیه السلام) بود. وی به خاطر بینش سیاسی ـ اجتماعی اش از دیگر یاران امیرمؤمنان، علی(علیه السلام) متمایز بود. معاویه هم به بزرگ مردی اش معترف بود و او را با صدهزار نفر از یاران خود برابر می دانست.
تمام مورخان و سیره نویسان، او را یكی از پنج سیاست مدار عرب در عصر پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) و علی(علیه السلام) می دانند.
او همواره در كنار علی بن ابی طالب(علیه السلام) بود و با وجود فشارها و دورنگی های جامعه حاضر نشد مولایش را ترك كند. به ولایت آن حضرت، معتقد بود و با همین عقیده نیز جهان را بدرود گفت.[31]
معاویه با سه توطئه بزرگ، كوشید سد محكم قیس را بشكند. ایمان و پذیرش ولایت آل علی (علیه السلام) سدی در برابر دنیای آل امیه بود. اما این توطئه هم جواب نداد. معاویه بار دیگر فهمید كه مردان خدا گرچه در فشار سخت حوادث، احساس تنهایی و غربت كنند، با تهدید نیز نمی توان آنها را از راه بازداشت.[32]
قیس به همراه مولایش، امام علی(علیه السلام) به قصد تعقیب پیمان شكنان، وطن اجدادش، مدینه را با هزار خاطره ترك كرد و پس از شركت در جنگ جمل وارد كوفه شد. امام در همان آغازین لحظات حضور در كوفه، قیس را به فرمانداری مصر منصوب كرد.[33]
با خانواده اش به سمت مصر حركت كرد؛ با هوش و تدبیری كه در زمامداری مصر به كار برده بود، آن سرزمین پر راز و رمز را در كنترل كامل خود در آورده و امامش را از بابت تسلط معاویه و عمربن عاص آسوده خاطر كرده بود، و معاویه را پریشان. معاویه آرام و قرار نداشت. باید این شیر بیشه علی را از او جدا می كرد.
چاره ای اندیشید و پیامی برای قیس فرستاد: «از معاویه بن ابی سفیان به قیس بن سعد. سلام بر تو! اما بعد... اگر می توانی از خواستاران انتقام خون عثمان باشی، چنین كن و از دستور ما پیروی كن. اگر من پیروز شوم تا زنده ام عراقین (كوفه و بصره) را به تو می دهم و تا هنگامی كه قدرت دارم، حجاز را به هر یك از خویشانت كه دوست داری واگذار می كنم. جز این نیز هر چه دوست داری از من بخواه كه تو هر چه از من بخواهی، دریافت می كنی.»
پیشنهاد كمی نبود. كوفه و بصره و حجاز؛ یعنی نصف تمام متصرفات حكومت اسلامی، می توانست با پذیرفتن راه شرعی كه معاویه پیش رویش قرار داده بود (خون خواهی عثمان) این همه دارایی داشته باشد و حتی بیش از آن، باید انتخاب می كرد.[34]
مدت ها بود معاویه را در انتظار پاسخش گذاشته بود. معاویه محال می دانست كه قیس پیشنهادش را رد كند. زمامداری نصف تصرفات مسلمانان چیز كمی نبود، حتما قبول می كرد.
چشم معاویه به دروازه مصر بود تا پاسخ قیس آمد:
«شگفتا از فریبی كه درباره من خورده ای و طمعی كه در من بسته ای. از من می خواهی از فرمان كسی رخ برتابم كه شایسته ترین شخص برای امیری، حق گوترین و راه یافته ترین مردم، و از همه كس به پیغمبر خدا نزدیك تر است؛ و به من دستور می دهی سر به فرمان تو نهم كه از همه مردم برای این كار نالایق تر، دروغ گوتر و گمراه تر و از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) دورتری و طاغوتی از طاغوت های ابلیس هستی!؟»
پسر سعد با پیغامش، معاویه را مانند ماری زخمی به خود پیچاند. معاویه كه از قدرت و نفوذ قیس واهمه داشت، در جهت تخریب وی نزد عامه مردم، نامه ای جعل و شایع كرد كه قیس با معاویه مصالحه كرده است. علی بن ابی طالب(علیه السلام) پس از اطلاع از آن، با فرزندانش حسن و حسین و عبدالله بن جعفر مشورت كرد. عبدالله خواستار عزل قیس شد، ولی علی(علیه السلام) با بیان این كه «نمی توانم این را درباره قیس بپذیرم» از عزل قیس خودداری نمود. در این حین،  از قیس نامه ای با این مضمون رسید كه: عده ای از بزرگان مصر از همراهی ما خودداری كرده و از من خواسته اند تا روشن شدن قضایا، آنان را به حال خود واگذارم؛ من نیز دست از آنان برداشتم تا شاید خداوند آنان را هدایت كند. علی(علیه السلام) به پیشنهاد عبدالله بن جعفر كه می گفت: «می ترسم فتنه ای ایجاد شود؛ دستور بده با آنان بجنگند»، از قیس خواست به جنگ آن قوم برخیزد، ولی قیس در جنگ تعلل كرد و در جواب حضرت نوشت: «یا امیرالمؤمنین! من از تو تعجب می كنم كه مرا به جنگ مردمی كه علیه تو فتنه ای نمی كنند، امر می كنی. اگر بپذیری، آنان را به حال خود رها كنیم».
چون نامه قیس رسید، عبدالله بن جعفر از علی(علیه السلام) خواست كه قیس را از حكومت مصر عزل نموده و محمدبن ابی بكر را به حكومت آن جا اعزام نماید. علی(علیه السلام) نیز محمدبن ابی بكر را با نامه ای به مردم مصر، به حكومت آن جا فرستاد.[35]
به نظر می رسد در صدور چنین حكمی عواملی چون نقش افكار عمومی موثر و مطرح باشد. چنان كه گفته شد، معاویه با هوشیاری در میان مردم شایع كرد كه قیس با او مصالحه كرده، كه این امر خود به خود باعث تقویت روحیه مردم شام و تضعیف طرفداران علی(علیه السلام) می شد. از این رو شاید علی(علیه السلام) ترجیح داده با عزل قیس، شایعه تسلیم مصر به معاویه را منتفی سازد.
البته شاید علت دیگر این كار انتقادهایی باشد كه بر سیاست و مدیریت قیس مطرح بود؛ زیرا پس از پایان یافتن جریان حكميّت وآن گاه كه سپاهیان امام علی(علیه السلام) پراكنده شدند و سپاهیان معاویه اقتدار یافتند، اوضاع مصر نیز دگرگون شد. هواخواهان عثمان در مصر ـ كه تا آن هنگامْ خاموش بودند ـ ، سر به اعتراض برداشتند.
سپاه شام به رهبری عمرو عاص ـ كه حكومت مصر را مزد همكاری اش با معاویه می دانست ـ به مصر، حمله كردند و با كمك هواخواهان عثمان در مصر، توانستند محمّد بن ابی بكر را شكست دهند.
در آن زمان، موقعیت به گونه ای نبود كه امام علی(علیه السلام) بتواند نیروی كمكی برای محمّد بن ابی بكر بفرستد و سپاهیان طرفدار محمّد بن ابی بكر نیز آن اندازه نبودند كه بتوانند در مقابل سپاه شام، پایداری كنند.
بنابراین سیاست قیس بن سعد، اگرچه مصر را آرام نگاه داشت، امّا مورد سؤال و انتقاد است. سیاست قیس در مصر، راه آمدن با مخالفان بود. او با این روش توانسته بود سیطره خود را بگسترد و هواخواهان عثمان را آرام كرده، از شورش آنها جلوگیری كند ؛ اما این سیاست برای همیشه جواب گو نبود.
قیس بن سعد در آغاز خلافت امام علی(علیه السلام) ـ كه اوج اقتدار حكومت ایشان بود ـ می بایست از هواداران عثمان در مصر، بیعت می گرفت و اگر این گونه می كرد، مخالفت های بعدی آنان فراگیر نمی شد تا زمینه ورود سپاه شام، فراهم گردد. این سیاست قیس، مورد موافقت یاران انقلابی امام (علیه السلام) و شاید خود حضرت نیز نبود و از این رو، بركناری قیس بن سعد می تواند تأیید اعتراض این یاران باشد.
به نظر می رسد اصرار اطرافیان كه در برخی از آن ها تمایلات شخصی نیز دور از ذهن نیست، در این تصمیم گیری موثر بوده باشد. از افرادی كه اصرار زیادی بر عزل قیس می كرد، عبدالله بن جعفر بود.
ابن هلال ثقفی (م.284ه) درباره او می گوید: عبدالله بن جعفر برادر مادری محمد بن ابی بكر بود و تمایل داشت امارت مصر به او سپرده شود.[36]
قیس از این عمل خشمگین شد و به مدینه رفت.حسان بن ثابت كه هواخواه عثمان بود، با دیدن قیس وی را ملامت و توبیخ كرد و به او گفت: تو عثمان را كشتی و حال آنكه علی تو را از ولایت مصر بركنار كرد و خون عثمان همچنان بر گردن تو باقی ماند و او از رنج های تو به خوبی سپاسگزاری نكرد.
قیس به او پاسخ داد: ای كور دیده و دل! به خدا قسم اگر میان قوم من و قوم تو جنگی برپا می‏شد گردنت را به شمشیر می‏زدم.گم شو. سپس قیس و سهل بن حنیف به جانب علی(علیه السلام) رفتند و در ركاب آن حضرت در جنگ صفین، حضور یافتند.
5. فرماندهی در جنگ جمل
عبدالله بن جعفر بنا به وظیفه ‏ای كه ‏احساس می‏كرد، همراه دیگر یاران رسول ‏خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) به حمایت و پشتیبانی از امیرمؤمنان‏ علی‏(علیه السلام)، برای خاموش ساختن فتنه و آشوب، در ركاب آن حضرت به بصره شتافت و به‏ فرماندهی لشگر ده هزار نفری در جنگ جمل‏ منصوب گردید.[37]
به گونه ای كه گفته شده در جنگ جمل، پیشاپیش سپاه علی بن ابی طالب، محمدبن حنفیه پرچمدار سپاه؛ در سمت چپ و راست علی(علیه السلام) فرزندانش حسن و حسین(علیه السلام)؛ پشت سر او عبدالله بن جعفر و پشت سر آنان جوانان بنی هاشم و پیران انصار و مهاجر در حركت بودند.[38]
6. فرماندهی در جنگ صفین
عشق و ایمانی كه عبدالله به نظام اسلامی وحاكم مقتدر آن، حضرت علی‏(علیه السلام) داشت، او را وادار ساخت تا به دعوت رهبر لبیك گفته، درجبهه نبرد حق علیه باطل شركت جسته، به‏ دفاع از آرمان‏های اسلام بپردازد. حضور عبدالله در جنگ صفین بسیار چشمگیر بود. وی از فرماندهان سپاه حضرت علی‏(علیه السلام) درجنگ صفین بود.[39]
امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) سپاه خود را چنین مرتب كرد:  حضرت میمنه سواران را به حسن و حسین(علیه السلام)، میمنه پیادگان را به عبدالله بن جعفر و مسلم بن عقیل و میسره سواران را به محمد حنفیه و محمدبن ابی بكر سپرد.[40]
عبدالله فرمانده‏ طایفه‏ های قریش، اسد و كنانه بود.[41] عبدالله‏ در جنگ صفین رشادت‏ های فراوانی از خودنشان داد.[42]
7. امضا كننده پیمان حكمین
با خیانت آشكار معاویه و فریب خوردن ‏سپاهیان حضرت علی‏(علیه السلام) و فروكش كردن‏ جنگ صفین، رای تحمیلی بر این شد كه یك ‏نفر به نمایندگی از مردم عراق و یك نفر به‏ نمایندگی از مردم شام براساس كتاب خدا وسنت رسول الله‏(صلی الله علیه وآله وسلم) به ختم غائله بپردازند.
پیمانی مشروح و مفصل نوشته شد و  ۲۷نفر از یاران حضرت علی‏(علیه السلام)، از جمله عبدالله‏ آن را امضاء كردند.[43]
8. موضع‏گیری در برابر خیانت‏ حكمین
پس از پایان گرفتن سرنوشت ‏حكمیت و خیانت‏ حكمین به اسلام و مسلمانان، یاران‏ حضرت علی‏(علیه السلام) لب به اعتراض گشودند.آن‏ها از این كه حضرت علی‏(علیه السلام) فردی ساده ‏لوح را برای گفت و گو با عمروبن عاص‏ فرستاده بود، ناراحت‏ بودند.
روزی امام علی‏(علیه السلام) بر فراز منبر از امام ‏حسین‏(علیه السلام) خواست تا درباره حكمین سخن ‏گوید. سپس از عبدالله بن عباس چنین‏ درخواستی كرد. بار دیگر، به عبدالله بن جعفر دستور داد تا درباره حكمین سخن بگوید. عبدالله بن جعفر پس ازحمد و ثنای الهی، گفت: ای‏ مردم! این امر چیزی بود كه نظر خواهی ‏اش با علی و پذیرفتنش ازدیگری بود، اما شما آمدید و عبدالله‏ بن قیس (ابوموسی اشعری كلاهی) را پیشنهاد داده، گفتید: به غیر از او رضایت نمی‏دهیم.
به خدا سوگند نه علمی از او آموختیم و نه امیدی‏ به او داشته و نه از پیش یار خود می‏دانستیم.  این‏كار نه تباهی مردم عراق را در پی‏داشت و نه كار شامیان را سر و سامان داد و نه حق علی‏(علیه السلام) را به پاداشتند و نه باطل معاویه را سرنگون ساختند.
چنین نیست كه حق به وسیله طلسم‏ جادوگران و یا به دمیدن شیطان از بین برود.ما امروز بر همان نظری هستیم كه دیروز از آن‏ دفاع می‏كردیم.[44]
منظور عبدالله از این سخن، این بود كه به‏ اعتراض كنندگان بفهماند كه ایراد شان‏ نابجاست؛ زیرا این خیانت آشكار نتیجه كار نادرست‏ خودشان بود.

محبت و علاقه امیرالمؤمنین علیه السلام به عبدالله
عبدالله بن جعفر نیز مورد توجه و عنایت عموی خود علی بن ابی طالب(علیه السلام) بود. علی(علیه السلام) به خاطر علاقه ای كه به برادرش جعفر بن ابی طالب داشت، به فرزندان او به دیده فرزندان خود می نگریست و حتی عبدالله را در ردیف فرزندان خود می شمرد؛ برای مثال، وی بعد از حكمیت، در جواب كسانی كه گفتند: علی باید با افراد وفادارش بجنگد تا ظفر یابد یا كشته شود، فرمود: به خدا قسم از این امر غافل نبودم و به دنیا بی رغبت بودم و از مرگ باك نداشتم، اما ترسیدم این دو ـ حسن و حسین ـ كشته شوند و نسل رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) منقطع گردد و نخواستم این دو، یعنی محمدبن حنفیه و عبدالله بن جعفر، كشته شوند؛ زیرا می دانم آنان به خاطر من این جا هستند؛ از این رو، هر آن چه قوم خواستند؛ صبر پیشه كردم.[45]
عبدالله بن جعفر داماد علی(علیه السلام) نیز بود. وجود زینب كبری(سلام الله علیها) در خانه عبدالله بن جعفر، عامل رفت و آمدها و ارتباطات بسیار نزدیك خانوادگی شده بود؛ به گونه ای كه گفته اند علی(علیه السلام) در روزهای آخر عمر خود یك روز را در خانه حسن(علیه السلام)، روزی را در خانه حسین(علیه السلام) و روزی را در خانه عبدالله بن جعفر افطار می كرد.[46] در شب شهادت علی(علیه السلام) هم عبدالله فرزندان او حسن و حسین(علیه السلام) را در غسل دادن وی یاری داد.[47]
علاقه امیرالمؤمنین(علیه السلام) به عبدالله بن جعفر از در خواست او برای قصاص قاتل عمویش به خوبی نمایان است. عبدالله گفت: او را به من واگذارید تا شفای دلم باشد.[48]

عبدالله بن جعفر حامی و یار فرزندان علی بن ابی طالب(علیه السلام)
عبدالله از یاران و حامیان فرزندان امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود. پس از شهادت امام علی(علیه السلام)، عبداللَّه كمر همت بر خدمت امام حسن(علیه السلام) بست و در ركاب امام حضور داشت. آن حضرت قبل از صلح تحمیلی با معاویه، در این مورد با امام حسین(علیه السلام) و عبداللَّه مشورت كرد.[49]
جای تعجب است كه شیخ‏ طوسی نام او را در شمار یاران امام‏ حسین‏(علیه السلام)، امام سجاد (علیه السلام)و امام باقر(علیه السلام)‏ نیاورده است.[50]
علامه مامقانی دراین باره می‏نویسد: هنوزپی‏ نبرده ‏ام كه چرا شیخ طوسی از آوردن نام ‏عبدالله جزو یاران امام حسین(علیه السلام)، خودداری‏ كرده است؛ زیرا شكی نیست كه او از یاران‏ امام حسین(علیه السلام) به شمار می‏ رود. وی با فرستادن فرزندانش، عون و محمد – كه در كربلا به شهادت رسیدند.- با امام حسین‏(علیه السلام) مواسات كرد؛ زیرا به خاطر عذری كه داشت، خود نتوانست در كربلا شركت كند. جای تعجب ‏است كه در كتب رجال نام وی جزو یاران امام‏ حسین(علیه السلام)، امام سجاد(علیه السلام) و امام باقر(علیه السلام) نیامده‏ است.[51]
عبدالله بن جعفر پیوسته از فرزندان علی(علیه السلام)، حسن و حسین(علیه السلام)، با احترام یاد می كرد و حق سروری و بزرگی مقام آن دو را بر خود یادآوری می نمود. عبدالله در دفاع از امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) به معاویه گفت: سید بنی هاشم فقط حسن و حسین(علیهما السلام) هستند و هیچ كس با آن ها برابری نمی كند.
وی با امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) رابطه بسیار صمیمی و گرم داشت. او از دوران كودكی ارادت خاص به امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) داشت و هیچ گاه خود را بالاتر از آن ها نمی دانست. حتی در وقت عطا و بخشش اگر آنان مبلغی را به نیازمند می دادند، عبدالله به احترام آن ها مبلغ كم تری را به نیازمند عطا می كرد.
درباره این خصلت و ویژگی عبدالله بن جعفر، داستان‌های فراوانی در تاریخ نقل كرده اند: از جمله این كه: «مردی وارد مسجد پیامبر شد و از عثمان كه جلوی در نشسته بود، درخواست كمك كرد. عثمان ـ كه شاید زمان خلافتش بوده ـ دستور داد پنج سكه به وی دادند. (گویا این مقدار، دردی از او دوا نمی كرده) از عثمان خواست تا او را به افراد دیگری راهنمایی كند، بلكه به كمك آنها مشكلش را حل نماید. عثمان او را به چند نفر كه در گوشه‌ای از مسجد نشسته بودند، راهنمایی كرد، كه حضرت امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) و عبدالله بن جعفر در میان ایشان بودند، مرد فقیر نزد آنان رفته، سلام كرد و از ایشان یاری و كمك خواست.
امام حسن(علیه السلام) فرمود: درخواست كمك روا نیست مگر در سه مورد؛ الف) دیة خونی كه ریخته شده، ب) بدهی و وام سنگین، ج) فقر شدید. اكنون تو به خاطر كدام یك از این سه كمك می خواهی ؟ مرد فقیر گفت: برای یكی از این سه مورد.
در این هنگام، امام حسن(علیه السلام) پنجاه اشرفی، امام حسین(علیه السلام) چهل و نه اشرفی و عبدالله جعفر چهل و هشت اشرفی به وی دادند. مرد خوشحال و شادمان برگشت، عثمان از وی پرسید: چه كردی؟ گفت: تو پنج درهم دادی و هیچ نپرسیدی، ولی ایشان ابتدا پرسش‌هایی كرده، سپس این مقدار اشرفی عطا كردند.
عثمان گفت: كجا مثل ایشان را می‌یابی كه اینان علم را با شیر آموخته و سرچشمة خیر و بخشش و دانش اند!»[52]
تاریخ موارد بسیاری از عشق و علاقه و محبت وی به فرزندان علی بن ابیطالب را ثبت وضبط كرده است كه در اینجا به مواردی اشاره می گردد:
1. دفاع از حریم ولایت و رهبری
عبدالله بن جعفر در ملاقاتی كه با معاویه و چند نفر از بنی هاشم در مدینه داشت، از اهانت معاویه به حضرت علی(علیه السلام) برآشفت و به دفاع از ولایت و رهبری آن حضرت و فرزندانش پرداخت.
ابان از سلیم نقل می كند: عبدالله بن جعفر بن ابی طالب برای من نقل كرد: با حسن و حسین(علیهما السلام) نزد معاویه بودم. عبدالله بن عباس نیز آن جا بود. معاویه رو به من كرد و گفت: ای عبدالله! چقدر تعظیم و احترام به حسن و حسین می كنی؟ در حالی كه اینان بهتر از تو نیستند و پدرشان بهتر از پدر تو نیست و اگر فاطمه دختر رسول الله نبود می توانستم بگویم مادرت، اسماء كم تر از او نیست.
 به معاویه گفتم: قسم به خدا! فهم و معلومات تو نسبت به اینان و به پدر و مادرشان كم است. قسم به خدا! اینان بهتر از من هستند و پدرشان بهتر از پدرم و مادرشان بهتر از مادر من است.
ای معاویه! تو از آنچه كه من از رسول الله در باره اینان و پدرانشان شنیده ام و حفظ كرده ام و نگه داشته ام و نقل كرده ام، غافل هستی.
معاویه گفت: ای پسر جعفر! بگو! به خدا قسم! تو دروغگو و متهم نیستی! گفتم: مطلب بزرگ تر از آن است كه تو می دانی. معاویه گفت: بگو! اگرچه از تمام كوه احد و حرا بزرگ تر باشد! وقتی كه خداوند رفیق تو را[53] كشت و اجتماع شما را پراكنده ساخت و این امر در خانواده اش قرار گرفت، بنابراین ما باكی نداریم از آنچه شما گفتید و ضرری به ما نمی رساند.
گفتم: از رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) درباره این آیه سوال شد: آن خوابی را كه به تو نشان دادیم و درخت ملعونه را كه در قرآن هست قرار ندادیم مگر گرفتاری آزمایش برای مردم![54]
آن حضرت فرمود: من دوازده نفر از پیشوایان گمراه را در خواب دیدم كه بر منبرم بالا و پایین می روند و امتم را به عقب بر می گردانند. در میان آنان دو نفرشان از دو طایفه مختلف قریش و سه نفرشان از بنی امیه و هفت نفرشان از فرزندان حكم بن ابی العاص هستند. فرزندان ابی العاص وقتی كه عده شان به پانزده نفر رسید، قرآن را سرمایه سود جویی و بندگان را غلام و كنیز قرار می دهند و مال خدا را میان قوم و خویشان خود تقسیم می كنند.
ای معاویه! من از رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم كه بالای منبر فرمود: آیا زنان من مادران شما نیستند؟ گفتیم: بلی. یارسول الله! فرمود: كسی كه من مولای او هستم، علی مولای اوست.
بعد دست به شانه علی(علیه السلام) زد و گفت: پروردگارا! دوست بدار كسی كه علی(علیه السلام) را دوست بدارد و دشمن بدار كسی كه علی(علیه السلام) را دشمن بدارد.
ای مردم! من اولی به مومنین از خودشان هستم. با بودن من، آن ها حق هیچ امری را ندارند. علی(علیه السلام) نیز بعد از من، اولی به مومنین از خودشان است. با بودن وی، آنان حق هیچ امری را ندارند. بعد پسرم، حسن اولی به مومنین ازخودشان است. با بودن او، آنان حق امری را ندارند. سپس تكرار كرد و فرمود: ای مردم! وقتی كه از دنیا رفتم، علی(علیه السلام) اولی به مؤمنین است از خودشان. وقتی علی(علیه السلام) از دنیا رفت، حسن اولی به مؤمنین است از خودشان. وقتی حسن از دنیا رفت پسرم، حسین اولی به مؤمنین است از خودشان. وقتی حسین از دنیا رفت، پسرم علی بن الحسین اولی به مومنین است از خود آنان كه با بودن وی حق هیچ امری را ندارند. بعد رو كرد به علی(علیه السلام) و فرمود: یاعلی! تو او را درك خواهی كرد. سلام مرا به او برسان. وقتی كه علی ابن الحسین(علیه السلام) از دنیا رفت، پسرم، محمد اولی به مؤمنین است، از خودشان. یا حسین تو او را درك خواهی كرد. سلام مرا به او برسان. بعد در نسل محمد مردانی یكی پس از دیگری است. هیچ یك از آنان نیست، مگر اولی به مؤمنین است از خودشان كه با بودن آنان، مردم حق هیچ امری را ندارند. همه آن ها راهنما و هدایت شده هستند...
معاویه گفت: ای پسر جعفر! با مطالب بزرگ سخن گفتی. اگر آنچه كه گفتی حق و صحیح باشد، در میان امت محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) و مهاجرین و انصار؛ غیر از شما و دوستانتان همه در هلاك اند.
گفتم: قسم به خدا! آنچه گفتم حق بود، از رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدم. معاویه گفت: ای حسن! ای حسین! ای ابن عباس! پسرجعفر چه می گوید؟
ابن عباس گفت: اگر به آنچه كه او گفت: ایمان نداری كسانی را كه اسم برد، از آنان سوال كن.
معاویه دستور داد عمربن ابی سلمه و اسامه بن زید را نزد او آوردند و از آنان سوال كرد. آنان گواهی دادند كه آنچه پسر جعفر می گوید: همان طور كه او شنیده بود، نیز از رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) شنیدیم.... [55]
2.واگذاری امر ازدواج دخترش به امام حسن(علیه السلام)
معاویه با آن كه در هر گوشه و كنار كشور پهناور اسلامی - كه شامل عراق، حجاز، ایران و شامات می‏شد - به آزار و اذیت دوستداران اهل بیت می ‏پرداخت و دستور می‏داد كه دوستداران اهل بیت را از كارهای مملكتی، چه كوچك و چه بزرگ بر كنار كنند و خانه‏ های دوستداران علی را بر سرشان خراب سازند، اما در ظاهر، چنان رفتار می‏كرد تا مردم گمان برند كه میانه‏ ی امام با او خوب و صمیمانه است. او شایعه ‏هایی می‏ ساخت و در آن‏ها به دوستی بین بنی ‏هاشم و بنی‏ امیه، حسن و معاویه اشاره می‏كرد. اما امام حسن(علیه السلام) بیدار و هشیار بود. او یك یك توطئه ‏های معاویه را در هم می‏ریخت و نقشه ‏های شوم او را یك به یك نقش بر آب می‏كرد. مخالفت خود را نسبت به حكومت مستبدانه معاویه چه مستقیم و چه غیر مستقیم نشان می‏داد هر جا كه یاران و فداییان خود فروخته‏ ی معاویه را می‏ دید، زبان به اعتراض می‏گشود و كارهای زشت آنان را گوشزد می‏كرد. كم‏ترین ملاحظه ‏ای هم در این باره از خود نشان نمی‏داد.
معاویه برای آن كه مردم ساده ‏دل را بفریبد و آن‏ها را در این گمان اندازد كه ارتباط او با امام حسن و بنی‏ هاشم خوب است، مروان بن حكم - فرماندار مدینه - را پیش عبدالله بن جعفر فرستاد و دختر او را برای یزید - پسر معاویه - خواستگاری كرد.
او در ضمن نامه ای  به مروان بن حكم تذكر داده بود كه هر اندازه پدرش مهریه خواست ، می پذیرم و هر قدر قرض داشته باشد می پردازم ، به اضافه اینكه این وصلت ، سبب صلح بین بنی هاشم و بنی امیه خواهد شد.
معاویه خوب می‏دانست كه اگر این ازدواج سر بگیرد، نظر مردم به كلی نسبت به او عوض می‏شود و پایه‏ های حكومت بنی ‏امیه نیز محكم‏تر می‏شود. عبدالله بن جعفر بدهی‏ های زیادی داشت و محتاج بود.
مروان بن حكم تصمیم گرفت كه از این موضع به سود خود و معاویه بهره ‏برداری كند.
مروان بن حكم با عبدالله بن جعفر صحبت كرد و به او قول داد كه اگر دخترش را به ازدواج یزید درآورد، تمام بدهی ‏های او را بپردازد و زندگی خوب و شاهانه‏ ای برای او و خانواده‏ اش ترتیب دهد.
عبدالله بن جعفر در برابر وعده ‏های فریبنده‏ ی مروان كمی اندیشید و سپس گفت:
اختیار زنان ما با حسن بن علی(علیه السلام) است ، دخترم را از او خواستگاری كن !من نمی‏توانم به تنهایی در امری به این مهمی نظر بدهم.»
مروان به حضور امام حسن(علیه السلام) رسید و دختر عبدالله را خواستگاری كرد.
امام حسن(علیه السلام) فرمود: هر كسی را در نظر داری دعوت كن تا من نظرم را در آن جمع بگویم .
 مروان مجلس بزرگی آراست. بزرگان بنی ‏امیه و بنی‏ هاشم را به آن مجلس فراخواند و جای حسن بن علی را در صدر مجلس تعیین كرد. وقتی همه جمع شدند و امام حسن نیز در جایگاه خویش نشست، مروان بن حكم كه همه چیز را با چشم‏ های دنیوی ‏اش می‏دید و گمان می‏كرد كه پول و ثروت و مقام، حلال همه ‏ی مشكلات است، با اطمینان خاطر از این‏كه بنی‏ هاشم تن به این ازدواج سیاسی خواهد داد، پیشنهاد خود را درباره ‏ی خواستگاری از زینب - دختر عبدالله بن جعفر - برای یزید بن معاویه، در مجلس مطرح كرد. مروان پیش خود فكر می‏كرد: «چه كسی است كه آرزو نكند دخترش، عروس خلیفه‏ ی كشور اسلامی بشود.»
او در پی طرح پیشنهادش افزود: «بنا به دستور شخص معاویه، پدر دختر می‏تواند مهریه ‏ی دخترش را هر قدر كه میل دارد، تعیین كند و هیچ مشكل و محدویتی در این باره وجود ندارد. ضمن آن كه معاویه قبول كرده است كه همه بدهی ‏های عبدالله بن جعفر را بپردازد. همگی بدانید كه اگر این ازدواج سر بگیرد، صلح و آرامشی همیشگی بین بنی ‏امیه و بنی‏ هاشم برقرار خواهد گشت، كینه ‏ها و دشمنی‏ ها به دوستی‏ ها و مهر و صفا تبدیل خواهد شد!»
امام حسن علیه السلام كه به منظور مروان و توطئه شوم معاویه و حقه ‏ی تازه او پی برده بود، به فكر فرو رفت و پاسخی نداد. او اجازه داد كه مروان بن حكم، همه‏ی كوشش خود را در جهت خواستگاری زینب برای یزید به كار برد. مروان بن حكم كه برای رسیدن به هدف خود خیلی عجله داشت، به خیال خود سكوت مجلس را به موافقت بزرگان بنی‏ هاشم در این امر تعبیر كرد. در نتیجه گستاخ ‏تر شد و شروع به مدح یزید بن معاویه كرد.
همه می‏دانید كه یزید بن معاویه، جوانی رعنا و بی‏ همتاست، ابرهای آسمان به بركت وجود او می ‏بارند و زمین را بارور می‏سازند. آری! دختری كه با چنین جوان رعنا و پاكی ازدواج كند، افتخاری بزرگ و همیشگی نصیب خود و خاندانش خواهد كرد. این ازدواج به راستی افتخاری بزرگ است كه نصیب این دختر و نصیب بنی‏ هاشم خواهد شد!
در این لحظه امام حسن(علیه السلام) با آرامش و متانتی كه فقط از او بر می‏ آمد، از جای برخاست و شروع به صحبت كرد. او با چند جمله ‏ی پربار، همه ‏ی رشته ‏های مروان را پنبه كرد و نیت پلید معاویه و او را در این خواستگاری سیاسی، برای جمع در مجلس فاش ساخت و جواب دندان‏ شكنی هم به حرف‏ها و مدح‏های مروان درباره‏ ی یزید داد.
ای مروان بن حكم! تو گفتی كه مهریه‏ ی زینب هر قدر كه باشد، معاویه خواهد پذیرفت. دلیل این كار چیست؟ نمی‏دانی و مگر یادت رفته است كه ما، در ازدواج ‏هایمان از سنت پاك رسول‏ خدا پیروی می‏كنیم و هرگز از حدی كه رسول‏ خدا برای مهریه تعیین فرموده است، تجاوز نمی‏كنیم؟ رسول‏ خدا مبلغ پانصد درهم برای مهریه تعیین فرموده است، و ما كه پیرو سنت آن حضرتیم، مهریه‏ ای از آن بیش‏تر نه می‏دهیم و نه می‏گیریم.
 امام نگاهی به جمع انداخت و سپس این‏گونه ادامه داد:
مروان! تو مگر نمی‏دانی كه هرگز سابقه نداشته است، ما بنی ‏هاشمیان بدهی‏ های خودمان را با مهریه‏ ی دخترانمان بپردازیم؟! مگر نمی‏دانی كه این‏كار زشت است و توهین به امر مقدس ازدواج؟!
امام لحظه ‏ای مكث كرد و مروان بن حكم با دهان باز از تعجب به امام چشم دوخت. با شنیدن سخنان اولیه‏ ی امام گمان می‏كرد كه آن‏ حضرت با اصل ازوداج زینب و یزید مخالفتی ندارد و انتقادش فقط به میزان مهریه است كه نمی‏خواهد بنی‏ هاشم سنت‏ شكنی كند و بدعت بدی بگذارد. امام ادامه داد:
- ای مروان بن حكم! اگر نمی‏دانی، بدان كه اگر دشمنی و كینه‏ ای بین بنی ‏هاشم و بنی‏امیه وجود دارد، نه برای مال دنیا كه برای حق و خداست. پس به خاطر چنین وعده‏ های دنیایی، ما با بنی‏امیه آشتی و صلح نخواهیم كرد. این كه گفتی در این ازدواج، بیش‏ترین افتخار نصیب بنی‏ هاشم می‏شود، حرفی بیهوده و نسجیده و از سر نادانی، كبر و نخوت است. اگر خلافت بر نبوت برتری داشت، حق با تو بود و در آن ‏صورت، بیش‏ترین افتخار نصیب بنی‏ هاشم می‏شد؛ اما هم تو می‏دانی و هم همه ‏ی ما می‏دانیم كه نبوت بر خلافت برتری دارد. آن هم بر خلافتی كه به ناحق به بنی‏ امیه رسیده است. پس در این ازوداج، افتخار و عزت نصیب بنی‏ امیه می‏شود و نه بنی ‏هاشم. در واقع، بنی ‏هاشم حتی عزتش را هم از دست خواهد داد.
امام پس از مكثی كوتاه فرمود: «این كه گفتی باران به خاطر یزید شراب‏ خوار می‏ بارد، حرف مضحكی است و مزاحی بیش نیست و باران به خاطر اهل بیت رسول‏ خدا می ‏بارد. این را خود معاویه نیز به خوبی می‏داند. تو هم می‏دانی!»
ناگاه همهمه ‏ای در بین جمع مجلس درگرفت. كسانی كه از سوی بنی‏ امیه آمده بودند، با ناراحتی اعتراض كردند. امام دست‏هایش را بالا برد و آن جمع را به سكوت دعوت كرد. سپس فرمود:
«ما برای زینب، خواستگاری از پیش داشته‏ ایم. ما زینب را به عقد پسر عمویش قاسم بن محمد بن جعفر در آورده‏ ایم.
یكی از زمین‏های زراعتی خودم را در مدینه به عنوان مهریه ‏ی او قرار داده‏ ام. این مزرعه همان مزرعه‏ ای است كه معاویه می‏خواست به ده هزار دینار از من بخرد و من نفروختم. بی شك این مزرعه، نیاز زینب و همسرش و همین‏طور مشكلات خانواده ‏اش را بر طرف خواهد كرد.»
مروان بن حكم با گوش‏ه ای آویخته و با قلبی شكسته و مأیوس، مهمانان را بدرقه كرد. سپس برای معاویه پیغام فرستاد كه در این خواستگاری سیاسی، شكست خورد.[56]
پس از وفات قاسم، حجاج بن یوسف، امیر مكه و مدینه، ام كلثوم را به ازدواج خود درآورد.[57] گفته شده حجاج برای تحقیر آل ابی طالب، ام كلثوم را از عبدالله بن جعفر كه در این زمان فقیر و محتاج شده بود، خواستگاری كرد[58] و برای او 90 هزار دینار مهر قرار داد. اما خالدبن یزید به این خواستگاری اعتراض كرد و به عبدالملك بن مروان گفت: برای من قبیله ای دوست داشتنی تر از قبیله قریش وجود ندارد؛ چگونه اجازه می دهی حجاج بن یوسف كه غیر قریشی و زیر دست توست با بنی هاشم ازدواج كند. به درخواست خالد، عبدالملك به حجاج نامه نوشت و دستور داد ام كلثوم را طلاق دهد.[59]

موقعیت اجتماعی عبدالله بن جعفر
عبدالله بن جعفر به واسطه موقعیت خانوادگی خود در نزد رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) و پس از او در نزد علی بن ابی طالب(علیه السلام)، مهاجرت والدینش به حبشه و شهادت پدرش جعفربن ابی طالب، از همان دوران جوانی و نوجوانی مورد احترام بود.
نقل است كه پس از بازگشت سپاه اسلام از فتح خیبر، پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) به هنگام استقبال از جعفر فرمود: نمی دانم به بازگشت جعفر خوشحال باشم یا فتح خیبر؛[60] و یا در شهادت جعفر، به صورتی برجسته با فرزندان او رفتار كرد و سه روز عبدالله و برادرش را در خانه خود نگه داشت.[61]
به طور طبیعی چنین رفتاری از جانب كسی كه همه سعی در تمسك به اعمال و گفتار او داشتند، در زندگی اجتماعی عبدالله بن جعفر تاثیری قابل توجه داشت.
او در بین بنی هاشم نیز از جایگاه و احترام خاصی برخوردار بود به طوری كه برخی از افراد برای گشایش مشكلاتشان او را واسطه بین امام علی(علیه السلام) قرار می دادند. او در برخی از موارد سخت و دشوار تاریخی وساطت كرده است به گونه ای كه كلامش موثر واقع شده است و این خود بیانگر موقعیت بالای اجتماعی و شخصیت والای عبدالله بن جعفر است. از جمله: ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین[62]  نقل می‏كند:
وقتی كه حسن‏بن علی ‏از دنیا رفت، اهل بیت پیغمبر بنابر وصیتی كه امام حسن ‏نموده بود خواستند آن حضرت را در كنار رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) به ‏خاك بسپارند، اما بنی ‏امیه اسلحه پوشیده و مانع شدند و مروان حكم چنین می‏گفت:
«چه جنگ‏هایی كه از صلح بهتر است؟ آیا عثمان را در دورترین نقاط بقیع دفن‏ كنند، ولی حسن در خانه رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) دفن شود؟! تا من بتوانم شمشیر بردارم، هرگز این كار نخواهد شد!»
در هنگام دفن امام حسن(علیه السلام) زمانی كه به جسد امام حسن(علیه السلام) تیراندازی شد، عبدالله، امام حسین(علیه السلام) را بسیار اندوهگین دید، او را در آغوش گرفت و سفارش امام حسن(علیه السلام) را به یادش آورد كه نباید هیچ خونی ریخته شود.[63]
ابوالفرج اصفهانی می نویسد: نزدیك بود فتنه‏ ای روی دهد، اگر عبدالله جعفر پا در میان‏ نمی‏گذاشت.
او به پسر عمویش حسین عرض كرد: تو را به حق من كه كلمه‏ ای بر زبان نیاوری.
برخورداری عبدالله بن جعفر از پایگاه خانوادگی و اجتماعی قوی، سبب شده بود خلفای وقت با او با احترام رفتار كنند، معاویه برای او سالیانه یك میلیون درهم مقرری قرار داد و چون یزیدبن معاویه به خلافت رسید میزان مقرری او را دو برابر كرد.[64]گاهی اوقات عطایای معاویه به عبدالله به حدی زیاد می شد كه مورد اعتراض امویان قرار می گرفت. بنی امیه به معاویه می گفتند: برای ما كه از نزدیكان تو هستیم، صدهزار درهم اختصاص داده ای، درحالی كه برای عبدالله چنین عطا می كنی.[65]
آشنایان با سیره و احوال معاویه می دانند كه چنین رفتاری از جانب وی یكی از سیاست های ویژه او برای استحكام پایه های حكومت خویش بوده است. معاویه با كیاست خاص خود با هر شخصیتی، متناسب با او رفتار می كرد. وی اغلب با سیاست مدارا و اعطای هدایای فراوان به بزرگان و شیوخ قبایل مختلف، نظر آنان را به سوی خود جلب می كرد. البته شاید بتوان در این رفتار معاویه با عبدالله، سیاستی دیگر نیز تصور كرد و آن بزرگ جلوه دادن عبدالله بن جعفر با هدف تحقیر فرزندان علی(علیه السلام) می باشد.
عبدالله بن جعفر در مجالس خلفا به ویژه معاویه شركت می كرد و چه بسا اتفاق می افتاد كه به هنگام صحبت از گذشته، سخنان تندی بین آنان رد و بدل می شد؛ برای نمونه، روزی عمروبن عاص در مجلس معاویه، بدون توجه به حضور عبدالله بن جعفر، علی(علیه السلام) را دشنام داد و عیب بسیار زشتی برای او بر شمرد. عبدالله برافروخت و درحالی كه از شدت خشم می لرزید، خطاب به معاویه گفت: ای معاویه! تا چه هنگام باید خشم و غیظ تو را فرو خوریم؟ و تا چه هنگام باید بر سخنان ناخوشایند تو صبر كرده و بی ادبی تو را تحمل كنیم؟ زنان سوگوار بر تو بگریند! بر فرض كه تو برای دین حرمتی قایل نیستی تا تو را از آن چه بر تو روا نیست باز دارد، آیا آداب مجالست، تو را به این كه همنشین خود را نیازاری، حكم نمی كند؟ به خدا سوگند! اگر عواطف و پیوندهای خویشاوندی، تو را به مهرورزی وا می داشت یا اندكی از اسلام حمایت می كردی، هرگز این فرزندان كنیزكان، با آبروی قوم تو بازی نمی كردند... به خدا سوگند! اگر نبود كه خداوند پاره ای از حقوق ما را در دست تو قرار داده است، هرگز پیش تو نمی آمدم.[66]

مواضع سیاسی عبدالله بن جعفر
عبدالله بن جعفر یكی از مخالفین بی امیه بود. عملكرد مهم سیاسی او خودداری از بیعت با یزید بود. معاویه با نوشتن نامه هایی به عبدالله بن جعفر، عبدالله بن زبیر و حسین بن علی(علیه السلام) نظر آن‌ها را در مورد بیعت با یزید جویا شد و از سعید بن عاص در خواست كرد تا نامه ها را به آن‌ها برساند و پاسخ آن‌ها را هر چه زودتر به شام بفرستد.
وی به عبدالله بن جعفر در نامه چنین نوشت: آگاهی كه من درباره تو و خاندانت خوشبینم. خبرهایی از تو به من رسیده كه مرا ناخشنود كرده است. اگر بیعت كنی سپاسگزارم و اگر خودداری كنی مجبورت می كنم.[67]
عبدالله در پاسخ نوشت: نامه تو رسید و از مضمون آن آگاه شدم. نوشته ای كه مرا بر دیگران مقدم می داری. اگر چنین كنی به بهره ی خود رسیده ای و اگر خودداری ورزی نسبت به خود كوتاهی كرده ای. اما اینكه نوشته ای مرا بر بیعت با یزید مجبور می كنی ما نیز تو و پدرت را بر اسلام مجبور كردیم و شما را بر خلاف میلتان وارد اسلام كردیم در حالی كه راضی نبودید.[68]
هنگامی كه معاویه در سال 50 ق به منظور گرفتن بیعت برای یزید به مدینه سفر كرد و با بزرگان قبایل، از جمله عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر به طور خصوصی دیدار كرد و آنها را به بیعت با یزید دعوت كرد، عبدالله بن جعفر با سخنان قاطع و كوبنده ی خود، نقشه های معاویه را نقش بر آب كرد و به بیعت با یزید پاسخ منفی داد و بر حقانیت اهل بیت و خاندان رسول خدا بر ولایت و خلافت تاكید كرد.
وی در پاسخ معاویه كه قصد داشت رضایت و بیعت آن‌ها را بگیرد گفت: حمد و ستایش از آن خداست. گواهی می دهم كه خدایی جز او نیست. نه یاری گرفته است و نه فرزندی و محمد(صلی الله علیه وآله وسلم) بنده و فرستاده اوست. این خلافت اگر به واسطه فرمان قرآن گرفته شده است، قرآن می فرماید: به حكم كتاب خدا، خویشاوندان به یكدیگر سزاوارترند[69] و اگر به سنت رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) گرفته می شود پس سزاوار همان رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) است و اگر به سنت عمر و ابوبكر گرفته می شود پس چه كسی برتر و سزاوارتر از فرزندان رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) به این كار است. به خدا سوگند اگر فرزندان رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) كار خلافت را در دست بگیرند خلافت در جایگاه خود قرار گرفته است. در این صورت اطاعت خداوند و عصیان شیطان صورت پذیرفته است. معاویه! تقوای الهی را به این جا نخواندی، به خدا سوگند به حق رفتار نكردی در حالی كه خلافت برای تو بدون آن‌ها راست نمی گردد. تو می دانی آن‌ها معدن علم و كرامتند. خواهی بخوان و خواهی رها كن. از درگاه خداوند برای خودم و شما غفران و آمرزش می طلبم.[70]
بنابراین مواضع سیاسی عبدالله و مخالفت های او با بنی امیه دلیل روشنی بر اعتقاد راسخ او به مبارزه با امویان است.

عبدالله بن جعفر و قیام عاشورا
تاریخ درباره تحرك عبدالله بن جعفر در دوران قیام حسینی جز در سه قضیه چیزی ننوشته است:
یكم: نوشتن نامه‏ ای كه از مدینه برای امام (علیه السلام)به مكه فرستاد. وی این نامه را در هنگامی نوشت كه در میان ساكنان مدینه این خبر پیچیده بود كه امام حسین(علیه السلام) آهنگ رفتن به عراق را دارد (به روایت الفتوح) یا آنكه پس از خروج از مكه برای آن حضرت فرستاد (طبق روایت طبری).
دوم: میانجیگری میان حكمران وقت مكه و مدینه یعنی عمرو بن سعید اشدق و میان امام (علیه السلام)، اندكی پس از خروج حضرت از مكه.
سوم: فرستادن دو پسرش، محمد و عون، برای یاری امام(علیه السلام)..
1.نامه عبدالله بن جعفر
طبق برخی اقوال، وی این نامه را هنگامی نوشت كه در میان ساكنان مدینه این خبر پیچیده بود كه امام حسین(علیه السلام) آهنگ رفتن به عراق را دارد.[71] ولی طبری نقل كرده است كه عبدالله جعفر این نامه را از مكه، پس از خروج امام از آن شهر، برایش فرستاد. او این روایت را از علی بن الحسین نقل می‏كند.[72]
متن نامه ی عبدالله به امام حسین(علیه السلام) چنین است:
«بسم الله الرحمن الرحیم. به حسین بن علی، از عبدالله بن جعفر. اما بعد، تو را به خدا سوگند می‏دهم كه از مكه خارج نگردی. من از كاری كه آهنگ آن را داری بر تو بیمناكم و می ترسم كه تو و اهل بیت تو را از دم شمشیر بگذرانند و اگر تو به شهادت برسی نور زمین خاموش خواهد شد؛ زیرا تو روح هدایت و امیرِمؤمنانی. در رفتن به سوی عراق شتاب مكن.
من از یزید و سردمداران بنی امیه برای تو و فرزندان و خاندانت و مال و دارایی ات امان می‏گیرم. والسلام.»[73]
امام حسین(علیه السلام) در پاسخ او نوشت:[74]
 «اما بعد، نامه ات به من رسید و آن را خواندم و منظورت را دریافتم. به آگاهی تو می‏رسانم كه من جدّم، رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) را به خواب دیدم. او از كاری به من خبر داد و من به دنبال آن می‏روم، خواه به سودم باشد یا به زیانم. به خدا سوگند! ای پسرعمو، چنانچه من در لانه هر جنبنده ‏ای از جنبندگان روی زمین باشم،  اینها (بنی امیه) مرا بیرون كشیده به قتل خواهند رساند. به خدا ای پسرعمو آنان بر من تعدی و ظلم روا خواهند داشت همانگونه كه قوم یهود در روز شنبه ستم و تجاوز را پیشه خود كردند. والسلام».[75]

تاملی كوتاه در نامه عبدالله
از نامه عبدالله به امام حسین(علیه السلام) چند مطلب استفاده می شود كه برخی از آنها جنبه مثبت و برخی جنبه منفی دارند:
1.اعتقاد او به مقام والای امامت و شان و جایگاه با عظمت آن.
عبارات هایی نظیر «نور زمین»، «روح هدایت» و «امیرمؤمنان» گویای این اعتقاد است.
2. دلبستگی و وفاداری او به امام حسین(علیه السلام).
زیرا او هم از شهادت امام و یاران و خاندانش دل نگران و مضطرب است: «ترس آن دارم كه خود و خاندانت در آن به هلاكت رسید» و هم از لحاظ اجتماعی و سیاسی نگران وضعیت جهان اسلام است؛ او آینده ی جهان اسلام را بعد از شهادت حسین تاریك می بیند: «ترس آن دارم كه نور زمین خاموش شود، زیرا تو روح هدایت و امیرمؤمنانی».
3. درخواست تغییر شیوه ی مبارزه از امام.
نامه ی عبدالله بن جعفر به امام رنگ و بوی مشاوره و خیرخواهی و دلسوزی دارد. عبدالله همچنانكه تلاش می كرد. امامان قبل را با نظرهای مشورتی خود یاری دهد اینجا نیز درصدد است. تا نظر خود را درباره ی شیوه ی قیام و حركت امام حسین علیه السلام به اطلاع آن حضرت برساند. او به خوبی از سرنوشت حركت امام به عراق آگاه است و نیك می داند كه این سفر پیامدی جز شهادت امام و یارانش در پی ندارد. او نگران است كه مبادا با شهادت امام شیرازه ی نظام از هم پاشیده شود و جامعه ی اسلامی با فقدان امام و رهبری الهی روبه رو گردد. از این رو می كوشد تا امام را از سفر به كوفه منصرف سازد و حتی از طریق گفت و گو و میانجی گری میان امام حسین علیه السلام و بنی امیه از وقوع حادثه ای دلخراش جلوگیری كند.
4. تحرك نسبتاً دیر هنگام عبدالله بن جعفر.
از متن روایت الفتوح چنین بر می ‏آید كه عبدالله جعفر این نامه را از مدینه و پس از انتشار خبر آهنگ امام برای رفتن به عراق، یعنی در اواخر دوران مكی نهضت حسینی نوشت. حتی از روایت طبری استفاده می‏شود كه این نامه پس از خروج امام(علیه السلام) از مكه، یعنی پس از پایان دوران مكی نهضت حسینی نوشته شد.
طبق هر دو احتمال، دقّت در این قضیه نشان می‏دهد كه عبدالله جعفر در قیاس با آغاز رویدادهای نهضت حسینی، تحرك خویش را خیلی دیر آغاز كرد. این چیزی است كه از متون تاریخی برمی‏آید ولی حقیقت امر را خداوند بهتر می‏داند.
ولی ابن عساكر تنها در این گفتارش به این نامه اشاره دارد: «و عبدالله بن جعفر بن ابی‏طالب به او نامه نوشت و وی را از اهل‏ كوفه برحذر داشت و آن حضرت را به خدا سوگند داد كه نزد كوفیان نرود.»[76]
 وی از پاسخ امام(علیه السلام) نیز تنها به ذكر این بخش بسنده كرده است: من رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) را درخواب دیدم و او مرا به كاری فرمان داد كه در پی انجام آن هستم. من آن خواب را برای هیچ كس بازگو نمی‏كنم تا آنكه عمل خویش را دیدار كنم.[77]
5.تفاوت نگرش عبدالله با امام حسین(علیه السلام).
از متن نامه عبدالله جعفر چنین بر می ‏آید كه درباره پیروزی یا شكست ظاهری، دیدگاهش با ابن عباس و محمد حنفیه و دیگران مشترك است. همان دیدگاهی كه جهت همه مشورت‏ها و نصایح آنان را تشكیل می‏داد و بیم آن داشتند كه امام(علیه السلام) در راهی كه در پیش گرفته بود كشته شود.
البته این دیدگاه ریشه در عدم تجزیه و تحلیل درست شرایط اوضاع سیاسی و اجتماعی عصر امام حسین(علیه السلام) داشت و لذا برخی از سیاستمداران آن عصر با افق و دید محدود به تجزیه و تحلیل می پرداختند. آنها آیندة جنگ را به نفع امام حسین(علیه السلام) نمی دانستند؛ زیرا مردم از معارف دین فاصله گرفته و به دنیا گرایی و ثروت اندوزی می پرداختند و جامعه از نظر اخلاق و دین مداری افول كرده بود؛
در میان خواص شیعه و بزرگان بنی هاشم نیز شخصیتهایی بودند كه از درك و تحلیل درست حركت امام در آن موقعیت زمانی عاجز بودند و قیام الهی امام را با محاسبات معمول خود ارزیابی می كردند و آن را محكوم به شكست می پنداشتند.
این دسته افرادی بودند كه هر چند با ایده و سیاست رهبر نهضت موافق بودند، ولی با تجزیه و تحلیلی كه از اوضاع سیاسی و اجتماعی داشتند،  به رهبر پیشنهاد هایی نموده و راهكار های دیگر ارائه می دادند كه به ظاهر نشان از مخالفت دارد. بنابراین هیچ وقت خیر خواهی به معنای مخالفت با امام و تأیید سیاست یزید نبوده است.
ابن عباس، محمد حنفیه و عبدالله بن جعفر از چنین دیدگاهی برخوردار بودند.آنان وضع سیاسی و اجتماعی عصر امام حسین(علیه السلام) را با سیاست امام حسین(علیه السلام) همسو نمی دانسته اند.
اقدامات صلح جویانه عبدالله نشان می دهد كه او از پیامد حركت امام هراسناك بود و به شیوه ای غیر از مبارزه و قیام می اندیشید.
از این رو امام(علیه السلام) به آنان پاسخ می‏داد كه منطقی كه او بر اساسش حركت می‏كند جز این است. او در خواب خویش از رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمانی دریافت كرده و مأمور است كه برای امتثال فرمان آن حضرت، اقدام به چنین تحركی كند.
البته امام هیچ یك از شیعیان و نزدیكان خود را مجبور به شركت در این قیام نكرد و تنها كسانی امام را همراهی كردند كه بصیرت كافی و ایمان و اخلاص بالا و روح ولایت پذیری داشتند. حتی حضرت بیعت خود را از برخی همسفرانی كه تا كربلا نیز همراهشان بودند برداشتند.[78]
6.امید به موثر واقع شدن میانجی گری.
آن طوری كه از متن نامه عبدالله بن جعفر برمی‏ آید، وی باور یا آرزو داشت كه از طریق میانجیگری میان حكومت اموی و امام حسین(علیه السلام)- در صورتی كه از قیام چشم بپوشد گرچه بیعت هم نكند- متاركه حاصل شود.
از این رو امام (علیه السلام) در پاسخ این توهم عنوان كرد، مادامی كه بیعت نكند به طور حتم كشته خواهد شد. از آنجا كه او با یزید بیعت نخواهد كرد، ناگزیر نتیجه این می‏شود كه فرمود: «چنانچه در لانه جنبنده‏ای از جنبندگان زمین بروم، مرا بیرون می‏آورند و می‏كشند! ...» در این سخن- بر فرض درستی سخن الفتوح- پاسخِ توهّم عبدالله جعفر نیز هست، كه گفته بود او می‏تواند از امویان برای امام و مال و اولاد و خاندانش امان بگیرد.
بر آگاهان پوشیده نیست كه ما در اینجا در مقام بحث درباره متن دو نامه هستیم؛ وگر نه امام(علیه السلام)  كسی نبود كه حتی در صورت داده شدن امان- بدون بیعت- از قیام و نهضت خویش دست بردارد؛ زیرا قیام او نه به سبب نداشتن امان، بلكه به منظور طلب اصلاح در امت جد او و به منظور امر به معروف و نهی از منكر و عمل به سیره جد و پدرش بود.

2.میانجیگری عبدالله میان عمرو بن سعید اشدق و امام(علیه السلام)
از روایت طبری چنین برمی‏ آید كه عبدالله جعفر تنها به نوشتن نامه برای امام (علیه السلام) بسنده نكرد. بلكه برای تحقق وعده خویش مبنی بر تحصیل امان از امویان برای امام(علیه السلام)، با شتاب مدینه را به سوی مكه ترك گفت.
همچنین از این روایت استفاده می‏شود كه هنگام میانجیگری عبدالله جعفر، امام(علیه السلام) از مكه مكرمه بیرون رفته بود.
روایت می‏گوید: عبدالله بن جعفر نزد عمرو بن سعید رفت و ضمن گفت و گو با او اظهار داشت: برای حسین نامه‏ ای بنویس و برایش در آن نامه امانی قرار ده و به او وعده نیكی و جایزه بده و در نامه‏ ات به او اطمینان بده و از او بخواه كه بازگردد. شاید با این كار اطمینان پیدا كند و باز گردد.
عمرو بن سعید گفت: آنچه را می‏خواهی بنویس و نزد من بیاور تا آن را مهر كنم.
به دنبال آن عبدالله جعفر نامه را نوشت و نزد عمرو بن سعید آورد و گفت: نامه را مهر كن و همراه برادرت، یحیی بن سعید، بفرست؛ زیرا او می‏تواند به امام اطمینان دهد و حضرت نیز می‏داند كه این پیام تو جدّی است.
او چنین كرد ... یحیی و عبدالله جعفر به امام رسیدند و آنگاه پس از خوانده شدن نامه به‏وسیله یحیی، بازگشتند و گفتند: نامه را برایش خواندیم و كوشش بسیار به خرج دادیم.
عذری كه برای ما آورداین بود كه گفت: من رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) را در خواب دیدم و در آن خواب فرمان كاری را یافته‏ام كه در پی انجام آن هستم، خواه به سودم باشد و یا به زیانم.
ما گفتیم: آن خواب چیست؟
گفت: با هیچ كس در این باره چیزی نگفته‏ام و نخواهم گفت، تا آنكه پروردگار خویش را دیدار كنم.
نامه عمرو بن سعید به حسین بن علی(علیه السلام) چنین بود:
«بسم الله الرحمن الرحیم. از عمرو بن سعید به حسین بن علی(علیه السلام). اما بعد، من از خداوند می‏خواهم كه تو را از آنچه هلاكت می‏گرداند باز دارد و به راه راست هدایت كند. شنیده‏ام كه آهنگ عراق داری. پناه بر خدا از اینكه تفرقه ایجاد كنی. من بیم آن دارم كه در این راه به هلاكت برسی. من عبدالله بن جعفر و یحیی بن سعید را نزد تو فرستادم.
همراه آن دو نزد من بیا كه در امان هستی و از عطاهای ما برخوردار؛ و به تو نیكی خواهم كرد و با مسالمت در كنار من خواهی بود. من خداوند را بر این وعده‏ هایم گواه می‏گیرم والسلام علیك.»[79]
طبری نقل می‏كند كه امام(علیه السلام) در پاسخ او نوشت:[80]
«اما بعد، آن كس كه به سوی خداوند بخواند و كار نیك كند و بگوید كه من از مسلمانانم، با خدا و رسول او سر ستیز و مخالفت برنداشته است. تو مرا به امان و نیكی وعده داده ‏ای، [بدان كه‏] بهترین امان‏ها امان خداوند است؛ هر كس در دنیا از خداوند نترسد در قیامت از او در امان نیست. از خداوند در دنیا خواهان ترسی هستیم كه در آخرت موجب امان ما گردد. اگر تو از نوشتن این نامه قصد ارتباط و نیكی نسبت به مرا داشتی، در دنیا و آخرت پاداشی نیك خواهی یافت. والسلام.»[81]

تاملی كوتاه در نامه‏
1- این روایت نیز مانند نامه عبدالله جعفر به امام (علیه السلام)- كه صاحب الفتوح آن را روایت كرده است- چنین القا می‏كند كه عبدالله جعفر بر این باور بود كه امام(علیه السلام) به خاطر احساس ناامنی نسبت به زندگی خودش قیام كرد و نه چیزی جز این. از این رو به اشدق می‏گوید: برای حسین امان نامه ‏ای بنویس و به او وعده نیكی و جایزه بده ... شاید بدان مطمئن شود و بازگردد!
نیز این روایت القا می‏كند كه عبدالله باور داشت كه با وجود عدم بیعت با یزید، میان حكومت اموی و امام حسین(علیه السلام) متاركه برقرار می‏شود! به عبارت دیگر وی معتقد بود كه بتواند از طریق میانجیگری، میان حكومت اموی و امام(علیه السلام) صلح برقرار كند، البته به شرطی كه حضرت از قیام و خروج دست بكشد، هرچند كه بیعت نكند. چیزی كه محمد حنفیه و عبدالله بن عباس- آن طوری كه از گفت و گوی آنان با امام استفاده می‏شود- بدان باور نداشتند.
ما داشتن چنین اعتقادی را از عبدالله جعفر بسیار بعید می‏دانیم. زیرا او پسرعموی امام(علیه السلام) و به او نزدیك بود و روابطی دوستانه داشت و به امامت و عصمتش معتقد بود و به دیدگاه ‏هایش در كارها آگاه و به شیوه او دانا بود.
ما بر این باوریم كه اندك بودن اسناد تاریخی مربوط به اخبار و جزئیات موضع عبدالله جعفر نسبت به قیام امام حسین(علیه السلام) بسیار به مظلومیت وی كمك كرده است!
روایت‏های بسیار اندكی هم كه در این باره وجود دارد، چهره درخشان این هاشمی بزرگ را كه طبق روایت، از نظر آفرینش و اخلاق از همه به پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) شبیه‏تر بود، مخدوش می‏سازد.[82]
2- همچنین این روایت مدعی است كه نامه اشدق به امام (علیه السلام) را عبدالله جعفر نوشته بود. این نیز یكی از مظلومیت‏های او است؛ زیرا متن این نامه نشان می‏دهد كه پر از بی‏ ادبی نسبت به امام(علیه السلام) است. مثل اینكه می‏گوید: من از خداوند می‏خواهم كه تو را از آنچه هلاكت می‏گرداند باز دارد و به راه راست هدایت كند. پناه بر خدا از اینكه تفرقه ایجاد كنی! بیان چنین سخنی از كسی كه به امامت حسین بن علی(علیه السلام) ایمان دارد و او را «نور زمین»، «امیرالمؤمنین» و «روح هدایت» می‏داند بسیار بعید است.[83]
آری نامه أشدق انشای شخص خود اوست. زیرا بازتاب دهنده كامل دیدگاه این اموی سركش و ستمگر و نیز حاكی از زبان تبلیغاتی اموی و اصطلاحات گمراه كننده آنها است. از دیدگاه آنان، خروج بر نظام ستمگر موجب هلاكت و نشان تفرقه و كوشش برای از میان بردن وحدت كلمه امت و جماعت است؛ و دیگر سلاح‏های تبلیغاتی كه برای رویارویی با هر قیام حق طلبانه، عدالت خواهانه و اصلاح گرایانه به كار می‏برند.
شایان ذكر است كه ابن اعثم كوفی در كتاب الفتوح[84] خویش این نامه را نقل كرده است. ولی یادآور می‏شود كه نویسنده نامه، شخصِ عمرو بن سعید اشدق بوده است و نه عبدالله جعفر! او همچنین یادآور می‏شود كه حامل نامه امام تنها یحیی بن سعید بود، یعنی اینكه عبدالله جعفر با او همراه نبود!
شیخ مفید نیز همین داستان را -مطابق با نقل طبری- روایت می‏كند، ولی نمی‏گوید كه نویسنده نامه خود عبدالله جعفر بود.[85] بلكه می‏گوید: «سپس عمرو بن سعید به او نامه‏ ای نوشت ...»[86]. دقت كنید!
از آنچه گذشت برای ما روشن می‏شود كه تلاش صلح ‏آمیز عبداللّه بن جعفر، برای درآمدن زیر پرچم اموی نبوده و نشانی از این كه وی زیر سلطه امویان و یا نماینده آنان بوده است دیده نمی‏شود. بلكه انتظار او برای ایجاد صلح میان امام(علیه السلام) و حكومت بنی‏امیه، با خواست و تمایل حكومت اموی در انصراف امام(علیه السلام) از رفتن به عراق و بازگشت مجدّد به مكّه، از طریق دادن امان و نیكی و جایزه و حسن همجواری، موافقت داشت؛ و تلاش عبداللّه بن جعفر و حكومت بنی‏امیه در این چارچوب در طول هم بودند، نه آنكه یك چیز باشند.
از این رو می‏بینیم كه عبداللّه جعفر پس از مشاهده اصرار امام(علیه السلام) بر ادامه قیام و رفتن به عراق از تلاش برای ایجاد متاركه دست كشید و دوستی كامل خویش را نسبت به امام، ابراز داشت؛ و به این منظور فرزندانش محمد و عون را فرمان داد كه به امام(علیه السلام) بپیوندند.

پیوستن دو پسر عبدالله، یعنی عون و محمد به امام(علیه السلام)
از ظاهر قراین و شواهد تاریخی چنین بر می ‏آید كه آن دو همراه پدرشان بودند. سپس به امام پیوستند و پس از خروج كاروان حسین از مكه، با اطلاع و اجازه پدرشان بدان ملحق گشتند. شیخ مفید گوید:
هنگامی كه عبدالله جعفر از او نومید گشت، به پسرانش یعنی عون و محمد فرمان داد كه ملازم ركاب حضرت باشند و با او بروند و در راه او جهاد كنند. آنگاه خودش همراه یحیی بن سعید به مكه بازگشت.[87]
مطابق روایت طبری و مفید[88]، فرزندان عبدالله یعنی عون و محمد پیش از آن حامل نامه پدرشان به امام علیه السلام بودند. هرچند كه سیاق داستان مطابق روایت الفتوح چنین است كه او فرزندانش را همراه نامه، از مدینه به مكه، نزد امام(علیه السلام) فرستاد.[89]
ابن صباغ نیز بر همین باور است و در الفصول‏المهمه می‏نویسد: «آنگاه نامه‏هایی از اهل مدینه از عبدالله جعفر به دست پسرانش، عون و محمد، و از سعید بن عاص و گروهی از بزرگان مدینه، به امام(علیه السلام) رسید.»[90]
فرستادن عون و محمد توسط عبدا ... بن جعفر برای جهاد و شهادت در ركاب امام(علیه السلام)، دلیل روشنی است بر اینكه قیام حسینی مورد تأیید وی بوده است. دقت در این موضوع نشان می‏دهد كه عبدالله جعفر در اصل تأیید قیام و در اصل مخالفت با رفتن حضرت به عراق، با ابن حنفیه و ابن‏عباس مشترك است.
دلیل نپیوستن عبدالله جعفر به امام(علیه السلام)
درباره شخصیت والای عبدالله جعفر، هم كتاب‏های شیعه و هم كتاب‏های سنی سخن گفته‏اند؛ گویی كه منزلت وی امری پذیرفته شده است و همگان بر آن اتفاق نظر دارند.
برای مثال علامه حلی درباره او و محمد حنفیه می‏نویسد: «قدر و منزلت كسانی چون محمد حنفیه و عبدالله جعفر و امثال آن والاتر از آن بود كه اعتقادی بر خلاف حق داشته و یا از ایمان بیرون رفته باشند...»[91]
آقای خویی (ره) می‏نویسد: «منزلت والای عبدالله جعفرطیار در مرتبه‏ای است كه نیازی به تعریف و ستایش ندارد ...»[92]
ذهبی می‏نویسد: «عبدالله بن جعفر، سيّد دانشمند ... منزلتی بزرگ داشت بزرگوار و بخشنده و شایسته پیشوایی بود ...»[93]
بدون تردید پژوهشگری كه به سیره و اخبار عبدالله جعفر و مواضع شجاعانه‏اش در دفاع از حق و كوبیدن باطل و طرفداری او از عمویش امیرالمؤمنین، علی(علیه السلام)، و پس از او از حسنین علیهما السلام و به معرفت وی نسبت به امامان واجب الاطاعه و به ارتباط دوستانه او با امام حسین(علیه السلام) و نزدیكی به آن حضرت آگاه باشد،[94] یقین می‏كند كه این سید هاشميِ اماميِ شجاع و آگاه، طرفدار امام حسین(علیه السلام) بود و می‏دانست كه امتثال فرمان امام(علیه السلام) و یاری آن حضرت بر وی واجب است.
بنابراین همراه نبودن عبدالله بن جعفر با امام حسین(علیه السلام) دركربلا، از پرسش‌های مهمی است كه دربارة وی مطرح گردیده و از آنجا كه او از خواص شیعه و از خواص اصحاب ائمه و از نزدیك‌ترین افراد به خاندان رسالت و اهل بیت است، این سئوال جدّی‌تر مطرح می‌‌شود، كه چرا او در كربلا حضور نداشت؟
در تاریخ مجموعاً به طور قطع علّت اساسی عدم حضور عبدالله جعفر در كربلا قید نشده است و نمی توان به راحتی علت عدم حضور وی را مشخص كرد و جز اندكی از كتب ما بقی به احتمالات در این باب متوسّل شده اند، امّا عقیده غالب شیعیان بر این است كه عبدالله جعفر پس از شهادت امام علی(علیه السلام) شدیداً مطیع امام حسن و امام حسین(علیه السلام) بود و تا حد توان آنها را یاری می كرد.
اما با این حال پژوهشگران درباره ی علل حضور نداشتن وی در كربلا و عدم همراهی او با امام حسین(علیه السلام) اظهار نظرهای متفاوتی كرده اند. برخی كوشیده اند بر اساس شواهد تاریخی، عدم حضور او را به گونه ای توجیه كنند تا به اعتقاد و ایمان و وفاداری عبدالله بن جعفر نسبت به امام حسین(علیه السلام) و قیام كربلا خدشه ای وارد نشود. از سوی دیگر برخی معتقدند كه دیدگاه عبدالله بن جعفر درباره قیام كربلا با دیدگاه امام حسین(علیه السلام) متفاوت بوده، از این رو امام را همراهی نكرده است. بنابراین در مجموع می‌توان این دیدگاه‌ها را در دو مورد خلاصه نمود كه هر یك از این دو دیدگاه بر شواهد و قراین تاریخی خاصی استوارند كه در ادامه به آنها پرداخته می شود.
الف) وی كاملاً با قیام امام حسین(علیه السلام) موافق بود ولی مشكلات حادّی فرا روی وی وجود داشت كه مانع از حضور ایشان در كربلا می شد،  در حالی كه واقعاً می‌خواست در كربلا حضور داشته باشد.
ب) وی نسبت به حادثة كربلا دیدگاه متفاوتی با امام حسین(علیه السلام) داشت، لذا همراهی با آن حضرت را جدی نگرفت!

شواهد و قراین تاریخی موافقت عبدالله بن جعفر با قیام امام حسین(علیه السلام)
خلاصة این دیدگاه آن است كه عبدالله جعفر در پیوستن به امام(علیه السلام) معذور بوده و دلایلی در این زمینه اقامه گردیده كه در مجموع این دلایل، عذر وی را تأیید می‌كند:
1. همراه كردن همسر و فرزندان خویش با امام حسین(علیه السلام).
آنچه می تواند دیدگاه عبدالله را نسبت به حركت امام حسین(علیه السلام) روشن سازد همراه ساختن خانواده اش با كاروان حسینی است. چگونه ممكن است فردی با حركت و قیامی موافق نباشد و به آن اعتقاد نداشته باشد اما بهترین عزیزان خود را به حضور و شركت در آن تشویق و ترغیب نماید؟ بی شك اگر عبدالله با قیام امام حسین(علیه السلام) و مبارزه با بنی امیه مخالف بود، هیچ گاه اجازه نمی داد، فرزندان عزیزش در این راه قربانی شوند، در حالی كه او همسر بزرگوارش زینب كبری(سلام الله علیها) و دو فرزندش عون و محمد را همراه كاروان امام حسین(علیه السلام) فرستاد و آنها را سخاوتمندانه در راه امام خویش قربانی كرد.[95]
2. موضع‏گیری عبدالله بن جعفر پس از شهادت امام حسین(علیه السلام).
عبداللّه بن جعفر، پس از وقوع فاجعه كربلا و شهادت فرزندانش- عون و عبدالله- در ركاب دایی‏شان ابا عبد الله الحسین(علیه السلام)، مواضعی بزرگوارانه گرفت.
واكنش عبدالله بن جعفر پس از شنیدن خبر شهادت امام حسین(علیه السلام) و فرزندانش عون و محمد گویای ایمان و اعتقاد او به قیام امام حسین(علیه السلام) است و ما را به موضع مثبت او رهنمون می سازد.
طبری از عبدالرحمن بن عبید ابی الكنود نقل كرده است: «هنگامی كه خبر قتل دو پسر عبد الله بن جعفر به همراه حسین(علیه السلام) به وی رسید، برخی از دوستان بر وی وارد شدند؛ و مردم به او تسلیت می‏گفتند. گوید غلام او- كه گمان ندارم كسی جز ابولسلاسل باشد- گفت: « هـذا مـا لـقینا من حسین؛ این چیزی است كه از حسین(علیه السلام) دیدیم و بر سرما آمد.»
 گوید: عبدالله بن جعفر او را با كفش زد و گفت: «یابن اللخناء أ للحسین تقول هذا ؟!
ای پسر زن فرومایه، آیا درباره حسین(علیه السلام) این چنین سخن می‏گویی؟
«واللّه لو شهدته لاحببت ان لا افارقه حتی اقتل معه؛ به خدا سوگند، اگر نزد او حضور داشتم، دوست نداشتم از او جدا شوم تا همراهش‏ به قتل برسم.
به خدا سوگند، من آن دو را به او می‏بخشم و مصیبت آن دو بر من آسان است. آنان همراه برادر و پسر عمویم كشته شدند و او را یاری دادند و در راهش شكیبایی ورزیدند.
آن گاه رو به اهل مجلس كرد و گفت: خدای را سپاس كه با شهادت حسین(علیه السلام) بر من منّت نهاد و اگر من خود نتوانستم او را یاری دهم، فرزندانم او را یاری دادند».[96]
از جمله مواردی كه برای عدم حضور وی در كربلا بدان استناد می‏شود، مطلبی است كه در زیارت ناحیه مقدسه، منسوب به امام زمان(علیه السلام) آمده است. آنجا كه در حقّ فرزندش می‏گوید: «سلام بر محمّد بن عبداللّه بن جعفر كه به جای پدرش حضور یافت»[97]
پس از ماجرای عاشورا، عبدالله بن جعفر در خانة خود جلسة مرثیه‌ای را ترتیب داد و بر كشتگان وشهیدان آن گریست وآن حادثة غمبار را رسالت حسینی در مبارزه با ظلم بنی امیه معرفی كرد.  
مجموع این برخوردها و سخنان جای هیچ شك و ابهامی را درباره ی دیدگاه عبدالله با قیام امام حسین(علیه السلام) باقی نمی گذارد و بیانگر اعتقاد والای عبدالله بن جعفر به قیام امام حسین(علیه السلام) و آگاهی و معرفت او به نهضت حسینی و ارزش و فضیلت خون شهیدان است. او علاقه ی خود را به شهادت در ركاب حسین(علیه السلام) شجاعانه بیان می كند و هرگونه اتهام ترس و تردید را از خود دور می كند.
3.نامه عبدالله به امام حسین(علیه السلام)
همانطور كه قبلاً ذكر شد عـبدالله بن جعـفـر از خبر رفتن امام حسین(علیه السلام)  به كوفـه ناراحت گـردید، و امـواج غم و اندوه سراسر وجودش را فرا گرفت لذا نامه ای برای حضرت نوشت و خدمت امام فرستاد.
این نامه خود دلیلی دیگر بر این حقیقت است كه وی با اصل قیام سیدالشهداء(علیه السلام) علیه طاغوت زمان كاملاً موافق بوده است. از این نامه به روشنی بر می آید كه وی به مقام والای امامت و شان و جایگاه با عظمت آن اعتقاد داشته است؛ زیرا عبارت هایی نظیر «نور زمین»، «روح هدایت» و «امیر مومنان» گویای این اعتقاد است.
از طرفی دیگر این نامه  حاكی از عمق دلبستگی و وفاداری او به امام حسین(علیه السلام) می باشد؛ زیرا او هم از شهادت امام و یاران و خاندانش دل نگران و مضطرب است: «ترس آن دارم كه خود و خاندانت در آن به هلاكت رسید» و هم از لحاظ اجتماعی و سیاسی نگران وضعیت جهان اسلام است؛ او آینده ی جهان اسلام را بعد از شهادت حسین تاریك می بیند: «ترس آن دارم كه نور زمین خاموش شود، زیرا تو روح هدایت و امیر مومنانی».
او به خوبی از سرنوشت حركت امام به عراق آگاه است و نیك می داند كه این سفر پیامدی جز شهادت امام و یارانش در پی ندارد. او نگران است كه مبادا با شهادت امام شیرازه ی نظام از هم پاشیده شود و جامعه ی اسلامی با فقدان امام و رهبری الهی روبه رو گردد. از این رو می كوشد تا امام را از سفر به كوفه منصرف سازد و حتی از طریق گفت و گو و میانجی گری میان امام حسین و بنی امیه از وقوع حادثه ای دلخراش جلوگیری كند.
عبدالله همچنانكه تلاش می كرد. امامان قبل را با نظرهای مشورتی خود یاری دهد اینجا نیز درصدد است تا نظر خود را درباره ی شیوه ی قیام و حركت امام حسین(علیه السلام) به اطلاع آن حضرت برساند.
4.معذور بودن عبدالله از شركت در قیام عاشورا.
از آنچه گفته شد اصل اعتقاد عبدالله به قیام كربلا و عشق و علاقه ی او برای شهادت در راه امام حسین(علیه السلام) ثابت شد، اما اینكه چرا عبدالله بن جعفر خود شخصاً در قیام عاشورا حضور نداشت و امام را همراهی نكرد، تاریخ در این باره ساكت است و از متون اصیل تاریخی چیزی به دست نمی آید.
به نظر می رسد عبدالله بن جعفر در نپیوستن به كاروان حسینی عذری داشته است؛ چگونه می‏تواند نپیوستن او بدون عذر بوده باشد و حال آنكه همسر و دخترعموی بزرگوارش زینب كبری، دختر علی(علیه السلام) و دو پسرش- یا پسرانش- حسین(علیه السلام)را در سفر پیروزی، با شهادت همراهی كردند!؟
آری، كسی كه عزیزترین افراد خاندانش را با حسین(علیه السلام) همراه می‏سازد، ناچار نپیوستن شخص او به امام، از روی اجبار و به سبب عذری بوده است.
مامقانی می‏نویسد: «او حسین(علیه السلام) را به وسیله فرزندانش عون، محمد و عبدالله یاری داد. آنان در كربلا با آن حضرت به شهادت رسیدند؛ و او خود از رفتن همراه حسین(علیه السلام) معذور بود.».[98]
در برخی از آثار متاخرین احتمالاتی به عنوان عذر عبدالله بن جعفر در نپیوستن او به امام بیان شده است كه مهم ترین آنها چنین است:
الف.عبد الله بن جعفر در این مقطع تاریخی و به دلیل كهولت سن نابینا شده و معذور بوده است؛ «وكان تأخّره عن حضور الطف ذهاب بصره».[99]
شیخ جعفر نقدی می‏گوید: «درباره همراهی نكردن او با امام حسین(علیه السلام) در سفر كربلا، گفته شده است كه وی نابینا بوده‏است.»[100]
مرحوم شیخ عباس قمی می نویسد: عبد الله در جنگل جمل، جنگ صفین و جنگ نهروان همراه علی(علیه السلام) با نیروهای مخالف جنگید و به علت كوری چشمهایش نتوانست شخصاً در كربلا حاضر شود.[101]       
علامه سید محمد جواد ذهنی تهرانی در كتاب شریف از مدینه تا مدینه می فرمایند:
در كتاب شریف انوار العلویه آمده است: هنگامی كه كاروان حسینی عازم سرزمین عراق شد ، عبد الله بن جعفر خود را به كاروان رسانید و ملازم كاروان شد. اما امام حسین(علیه السلام) او را منع كرده و به دلیل ضعف بینایی و كمی نور چشمانش، وی را با خود نبردند. عبد الله التماس كرد، اما شاه خوبان نپذیرفت. پس عبدالله دو فرزند خود را به همراه دایی بزرگوارشان روانه كرد و خود با حسرت بر كاروانی كه می رفت می نگریست و می گریست.[102]
 پس دلیل عدم حضورش در قیام عاشورا، نابینایی وی بوده است. البته این دلیل خالی از اشكال نیست؛ زیرا یك انسان نابینا طبیعتاً محدودیت هایی را در جامعه دارد و نمی تواند فعالیت های اجتماعی چندانی داشته باشد. اما عبدالله فعالیت هایی داشته كه عادتاً از یك انسان نابینا بعید است. از جمله فعالیتی است كه عبدالله در امان گرفتن برای امام حسین(علیه السلام) انجام داد و ... كه پذیرش نابینایی عبدالله را كمی سخت می كند.[103]
ب. برخی دیگر هم احتمال داده اند شركت نكردن او به اشاره و فرمان امام بود. وی از جانب امام حسین(علیه السلام) مأموریت داشت در مدینه بماند و از جان بنی‌هاشم حمایت كند؛ زیرا با خروج امام از مدینه، احتمال هرگونه دسیسه و توطئه‌ای نسبت به فرزندان هاشم و یاران امام حسین(علیه السلام) وجود داشت. بنابراین، وی برای حمایت و دفاع از بنی‌‌هاشم در مدینه ماند و بر این كار مأموریت داشت.[104]   
البته باید گفت كه این دلیل، و دلایل دیگر، حدس و گمان هایی بیش نیست؛ زیرا در مطاوی تاریخی، بر آن ها تأكید نشده و اثبات نگردیده است. گرچه داشتن مأموریت، نشان از جایگاه و شخصیت والای او است و با شخصیت او تناسب دارد. اما هیچ شاهد و قرینه ی تاریخی بر آن دلالت نمی كند. علاوه بر این اگر ثابت شود كه محمد حنفیه از طرف امام مامور كنترل اوضاع مدینه بوده، دیگر ماموریت عبدالله بن جعفر چندان پذیرفته نیست. البته درباره محمد حنفیه نیز مسئله كنترل اوضاع مدینه مطرح نبوده، بلكه چون امام، عدم تمایل او را برای همراهی تا مكه احساس كرد، با ماندن او در مدینه موافقت كرد تا اخبار مدینه را به امام برساند.
ج. برخی عقیده دارند كه عبدالله بن جعفر به دلیل كهولت سن و عدم توانایی جسمی و  این كه مریض بود، در مدینه ماند، شاید در صورت تندرستی، او نیز در كربلا حضور پیدا می كرد.[105]
وجود مریضی به همراه این كه خانواده خود را به كربلا فرستاد، از جمله عواملی است كه عدم حضور عبدالله در كربلا را توجیه می كند.
به نظر می رسد صرف كهولت سن او نمی تواند مانع جدی به شمار آید؛ زیرا او در این هنگام حدود 71 ساله بوده می توانست با امام هجرت كند، چنانكه طبق برخی نقل ها چند سال پس از عاشورا نیز از مدینه به دمشق مسافرت كرد. علاوه بر این، در سپاه امام افراد كهنسالی نظیر حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، انس بن حارث و...حضور داشته اند
بنابر این با جمع بندی دو مورد اخیر شاید بتوان چنین نتیجه گرفت كه عبدالله بن جعفر به دلیل این كه مریض بود و در آن زمان حدود 71 سال سن داشت و همراه با كهولت سن و ناتوانی او سبب شد كه امام قیام را بر وی واجب نكرده باشد. از این رو به فرمان امام در جنگ شركت نكرده باشد و برای حفظ بقیه بنی هاشم در مكه و مدینه باقی بماند.
تأسف عبدالله از عدم حضور در كربلا و شهادت در ركاب آن حضرت و هم چنین فرستادن خانواده خود با آن حضرت نیز، می تواند تأییدی بر گفته ما باشد.
5. عدم نكوهش عبدالله از سوی  اهل ‏بیت (علیهم السلام)
از جمله عوامل دیگری كه نشان می دهد عبدالله به خاطر عدم حضور در كربلا مقصر نیست، این است كه بنی هاشم او را احترام می كردند و حضرت زینب(سلام الله علیها) به عنوان همسر عبدالله او را بر حضور نداشتن در كربلا نكوهش نكرده و با او زندگی می كرده است و در تاریخ نقلی از آن حضرت كه در ذم عبدالله باشد نیامده است و این خود گواه بزرگی است بر این كه عبد الله از نگاه آنها مقصر نبوده است و برای عدم شركت عذر موجهی داشته است.

شواهد و قراین تاریخی مخالفت عبدالله بن جعفر با قیام امام حسین(علیه السلام)
نظریة دوّم این است كه عبد الله دیدگاهی متفاوت داشته و به همین جهت در كربلا حاضر نشد. در این‌ باره نیز دلایلی ذكر شده كه می‌توان به موارد زیر اشاره كرد:
1.امان خواهی از بنی‌اميّه
جدا از نامه‌ای كه عبدالله بن جعفر برای امام(علیه السلام) نوشته و با اصرار از آن حضرت می‌خواهد كه از این اقدام منصرف شود، در سوی دیگر، كوشیده است برای امام حسین(علیه السلام) از بنی اميّه امان نامه بگیرد.
طبری می‌نویسد: «عبدالله بن جعفر نزد عمروبن سعید بن عاص رفت و ضمن گفت‌وگو با او، اظهار داشت: برای امام حسین(علیه السلام) نامه‌ای بنویس و برایش در آن نامه، امانی قرار ده و به او وعده نیكو و اطمینان بده و بخواه از او كه باز گردد. شاید با این كار مطمئن شود و منصرف شود.
عمروبن سعید گفت: آنچه می‌خواهی بنویس و نزد من بیاور تا آن را مهر كنم. به دنبال آن، عبدالله بن جعفر نامه را نوشت و به عمروبن سعید ارائه كرد و گفت: نامه را مهر كن و همراه برادرت یحیی بن سعید بفرست؛ زیرا او می‌تواند به حسین اطمینان دهد و حسین هم خواهد دانست كه پیام تو جدّی است.»
امان خواهی او از بنی امیه برای حفظ جان و مال و خاندان امام بسیار عجیب به نظر می رسد. زیرا نامه نگاری او به امام و امان خواهی او از بنی امیه، زمانی صورت گرفته كه امام همگان را از تصمیم قاطع خود بر خروج از مكه به سمت عراق آگاه ساخته بود. سخنان امام در مكه، نامه های او به سران قبایل در كوفه و بصره، دعوتنامه های پی در پی اهل عراق ازامام و نامه امام به محمد حنفیه و فراخوان بنی هاشم به همراهی و شركت در قیام، همه و همه نشان می دهد كه جامعه ی اسلامی از تصمیم امام آگاه بوده است. بنابراین، عبدالله بن جعفر در مقایسه با آغاز نهضت امام حسین(علیه السلام) فعالیت خود را دیر شروع كرده است.
به راستی چرا او در همان مدینه یا هنگام حضور امام در مكه برای منصرف كردن امام از سفر به عراق اقدامی انجام نداد و نظرات مشورتی خود را ارائه نكرد؟
آیا او نسبت به آگاهی و علم و عصمت امام دچار تردید شده بود كه این گونه به جنب و جوش افتاده بود تا امام را از تصمیم و حركت خود منصرف سازد؟  لذا از عبدالله به عنوان شیعه ی نزدیك امام چنین امری بعید به نظر می رسد.
به هر حال، آنچه مسلم است آنكه عبدالله بن جعفر تلاشی جدی برای امان خواهی از بنی امیه برای امام حسین انجام داده است.
در جواب كسانی كه برای مخالفت عبدالله با قیام امام حسین(علیه السلام) به این دلیل استناد كرده اند باید گفت:
اولاً: این روایت مدعی است كه نامه عمروبن سعید به امام علیه السلام را عبدالله جعفر نوشته بود. این نیز یكی از مظلومیت‏های او است؛ زیرا متن این نامه نشان می‏دهد كه پر از بی‏ادبی و جسارت نسبت به امام حسین(علیه السلام) است.
مثل اینكه می‏گوید: من از خداوند می‏خواهم كه تو را از آنچه هلاكت می‏گرداند باز دارد و به راه راست هدایت كند. پناه بر خدا از اینكه تفرقه ایجاد كنی!
بیان چنین سخنی از كسی كه به امامت حسین(علیه السلام) ایمان دارد و او را «نور زمین»، «امیرالمؤمنین» و «روح هدایت» می‏داند بسیار بعید است.[106]
آری نامه أشدق انشای شخص اوست؛ زیرا بازتاب دهنده كامل دیدگاه این اموی سركش و ستمگر و نیز حاكی از زبان تبلیغاتی اموی و اصطلاحات گمراه كننده آنها است. از دیدگاه آنان، خروج بر نظام ستمگر موجب هلاكت و نشان تفرقه و كوشش برای از میان بردن وحدت كلمه امت و جماعت است؛ و دیگر سلاح‏های تبلیغاتی كه برای رویارویی با هر قیام حق طلبانه، عدالت خواهانه و اصلاح گرایانه به كار می‏برند.
شایان ذكر است كه ابن اعثم كوفی در كتاب الفتوح[107] خویش این نامه را نقل كرده است. ولی یادآور می‏شود كه نویسنده نامه، خودِ عمرو بن سعید اشدق بوده است و نه عبدالله جعفر! او همچنین یادآور می‏شود كه حامل نامه امام تنها یحیی بن سعید بود، یعنی اینكه عبدالله جعفر با او همراه نبود!
شیخ مفید نیز همین داستان را- مطابق با نقل طبری- روایت می‏كند، ولی نمی‏گوید كه نویسنده نامه خود عبدالله جعفر بود.[108] بلكه می‏گوید: «سپس عمرو بن سعید به او نامه‏ای نوشت ...»[109]. دقت كنید!
بنابراین اگر نویسنده ی نامه وحامل نامه را طبق روایات طبری،  عبدالله بن جعفر بدانیم دیگر جای هیچ دفاعی از او باقی نمی ماند، اما- همچنانكه گفتیم- محتوا و ادبیات نامه با اندیشه ها و روحیات عبدالله سازگار نیست و ابن اعثم نیز او را كاتب و حامل نامه نمی داند.
ثانیاً: جدای از محتوا و ادبیات نامه، اصل تلاش آشتی جویانه ی عبدالله بن جعفر بسیار قابل تامل است. زیرا اگر بپذیریم كه عبدالله بن جعفر همواره بازوی مشورتی امام به حساب می آمده، نامه ی نخست او قابل توجیه است، اما اقدام او به امان خواهی و تلاش او برای ایجاد آشتی میان امام حسین و بنی امیه گامی فراتر از مشاوره و خیرخواهی و نوعی تعیین تكلیف برای امام و ایستادگی در برابر نظر امام است.
بنابراین، یا باید ماجرای امان خواهی او را از بنی امیه منكر شویم و آن را دروغ تاریخی بدانیم و یا در بصیرت و درایت سیاسی عبدالله تردید كنیم. چگونه ممكن است كه او از عمرو بن سعید ، این اموی ظالم و سركش، بخواهد تا جان و مال امام حسین را حفظ كند و به او وعده های مالی و جوایز بدهد تا امام اطمینان كرده از راه خود برگردد! آیا مشكل امام و بنی امیه عدم تامین مال وجان و دارایی امام بود؟ و آیا با وعده های مالی و دنیوی و جوایز به امام امكان داشت ایشان را از رسالت الهی خود منصرف كرد؟ در شرایطی كه امام و شیعیان او به حفظ دین و برخورد با حكومت فاسد و فاجر یزید می اندیشیدند و امر به معروف و نهی از منكر و جهاد در راه خدا را وظیفه ی خود می دانستند دیگر مذاكره و مصالحه و گفت گو با یزیدیان چه معنایی می توانست داشته باشد؟ بی تردید سید الشهدا میان مذاكره و مصالحه با بنی امیه و میان حفظ دین خدا و اصلاح جامعه و نجات امت اسلامی كه برابر با شهادت در راه خدا بود، یكی را باید برمی گزید. پاسخ قاطع امام به امان نامه عمروبن سعید، خط بطلانی بر هر گونه امان خواهی ذلیلانه از مستكبران بود. چگونه امام می توانست ذلت امان مردی فاسق و فاجر و ظالم و مستبد را بپذیرد و حال آنكه در منطق امام پذیرفتن امان بنی امیه به معنای از دست دان امان الهی بود: «بهترین امان ها امان خداوند است»، «هركس در دنیا ازخداوند نترسد در قیامت از او در امان نیست». امام در پایان نامه خود نیز با تردید به این توطئه شوم و امان ذلت بار می نگرد و می فرماید: «اگر تو از نوشتن این نامه قصد نیكی به من داشتی...» و با این عبارت، چهره ی مرموزانه ی بنی امیه را برای آیندگان برملا می سازد.»
ثالثاً: اگر بپذیریم كه عبدالله بن جعفر برای صلح و سازش تلاش می كرد،  برای ما روشن است كه تلاش صلح‏آمیز عبداللّه بن جعفر، برای درآمدن زیر پرچم اموی نبوده و نشانی از این كه وی زیر سلطه امویان و یا نماینده آنان بوده است دیده نمی‏شود. بلكه انتظار او برای ایجاد صلح میان امام(علیه السلام) و حكومت بنی‏امیه، با خواست و تمایل حكومت اموی در انصراف امام(علیه السلام) از رفتن به عراق و بازگشت مجدّد به مكّه، از طریق دادن امان و نیكی و جایزه و حسن همجواری، موافقت داشت؛ و تلاش عبداللّه بن جعفر و حكومت بنی‏امیه در این چارچوب در طول هم بودند، نه آنكه یك چیز باشند.
از این رو می‏بینیم كه عبداللّه جعفر پس از مشاهده اصرار امام(علیه السلام) بر ادامه قیام و رفتن به عراق از تلاش برای ایجاد متاركه دست كشید و دوستی كامل خویش را نسبت به امام، ابراز داشت؛ و به این منظور فرزندانش محمد و عون را فرمان داد كه به امام(علیه السلام) بپیوندند.
پس این نظریه و دیدگاه هم، سند محكم تاریخی ندارد و نمی‌توان آن ها را مستند قطعی تلقّی كرد.
2.روحیه صلح جویانه عبدالله و ارتباط او با دستگاه اموی
برخی شواهد نشان می دهد كه عبدالله بن جعفر در قیاس با دیگر یاران و اصحاب امام روابط آزاد تری با بنی امیه داشته است. او به دلیل داشتن پایگاه اجتماعی قوی، مورد احترام خلفای وقت بود. نوشته اند كه معاویه برای او سالیانه یك میلیون درهم مقرری تعیین كرد و هنگامی كه یزید به خلافت رسید میزان مقرری او را دو برابر كرد.[110]
حتی در منابع تاریخی ذكر شده است كه وی به درخواست معاویه، نام یكی از فرزندانش را معاویه نام گذاشت.
 به هر حال، تعامل او با بنی امیه و رفت و آمدهایش به دستگاه خلافت بیانگر روحیه تساهل و تسامح سیاسی اوست و نشان میدهد كه او با گذشت زمان، بیشتر به صلح و آرامش تمایل یافته تا نزاع و درگیری.
علاوه بر این، در تاریخ موارد متعددی از اقدامات صلح جویانه عبدالله در منازعات اجتماعی و سیاسی ثبت شده است كه نشان می دهد عبدالله بن جعفر به رغم روحیه شجاعانه و حق طلبانه گاه به شیوه های صلح جویانه میل داشته است.
اما در جواب اتهام رابطه با معاویه و یزید باید گفت:
برخی مورخان كه با خلفای جور در ارتباط بودند،  مطالب فراوانی درباره عبدالله بن جعفر و رابطه اش با خلفای جور نوشته اند كه كذب بودن برخی از آن ها آن قدر واضح و روشن است كه هیچ نیازی به توضیح ندارد. چگونه می توان باور كرد كه شخصیتی مانند عبدالله بن جعفر در كنار امیرمومنان(علیه السلام) به جنگ با معاویه بپردازد ولی با گذشت چند سال از شهادت حضرت علی(علیه السلام) كاملا رنگ عوض كند و در سر سفره معاویه بنشیند و فرزند خود را به افتخار معاویه،  معاویه نامگذاری كند. و یا پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) و دو یا سه فرزندش؛ عون و محمد و عبدالله نزد یزید برود؟!
اگر عبدالله با یزید رابطه داشت، چرا و چگونه دو فرزندش در واقعه حره[111] به شهادت رسید؟![112] آیا از مجموع این قضایا نمی توان نتیجه گرفت كه اكثر این اتهام ها بی اساس است.
آیا فكر  نمی كنید دشمن در صدد مخدوش كردن چهره این مدافع حریم ولایت و یار باوفای امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) بوده است، تا بتواند باخدشه دار كردن این چهره مقدس، روایت و سخنش را از اثر بیندازند. چگونه می توان باور كرد كه عبدالله كه از دوران كودكی در دامان رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) تربیت یافته و با سه امام معصوم(علیهم السلام) خو گرفته و هیچ گاه خلاف از او سرنزده بود، ناگهان رنگ عوض كند و به دربار یزید روی آورد؟!
آیا می توان پذیرفت كه عبدالله با داشتن آن همه سوابق درخشان در عالم اسلام، كه از او به عنوان محور سخاوت یاد می شود، به خاطر گرفتن پول از خلیفه، آن همه عزت و شرف و روح بلند و طبع عالی خود را زیر پا بگذارد؟!

جمع بندی و نتیجه گیری
هرچند شهدای كربلا از مقام بسیار والایی برخورداند و سعادت بزرگی نصیب آنها شده است چرا كه آنها انسان هایی بودند كه جهاد در راه خدا را معنایی شگرف بخشیدند. آنها نشان دادند قیام در راه خدا در هر صورت پیروزی بزرگی است. آنها كشته شدند و در ظاهر شكست خوردند، امّا در واقع به پیروزی واقعی رسیدند و با مرگ، جاودانگی را به دست آوردند و خود را محبوب درگاه الاهی كردند. آنها به مقامی رسیدند كه كمتر كسی را توان رسیدن به مقام آنها است. این فضیلت برای آنها به حدّی بوده كه آنها را با شهدای جنگ بدر یكسان دانسته اند.[113] آنها با مرگ در راه خدا به حیاتی دست یافتند كه معنای واقعی زندگی بود.
اما برخی از افراد سرشناس و موجّه در قیام كربلا حضور نداشتند و عذر نبودن آنها نیز تا حدودی قابل توجیه است؛ از این جهت به صرف نبودن در كربلا از رستگاری و ایمان دور نمی شوند. هر چند غایبان در نهضت كربلا ضرر بزرگی كردند كه توفیق شهادت در كنار ابا عبدالله را به دست نیاوردند، اما این به معنای خروج آنها از ایمان نیست. در هر صورت این گونه نیست كه هر كسی كه در كربلا حضور نداشت جزو خیانت كاران به قیام اباعبدالله باشد، بلكه حتی بسیاری در زمره مؤمنان قرار می گیرند، اگر چه آنها را یارای برابری با شهدای كربلا نیست و شهدای كربلا به فضیلتی دست یافتند كه كمتر بشری را قدرت رسیدن به آن است.
علامه حلّی نیز تأییدی بر این مطلب دارد كه عبدالله جعفر و امثال او را نباید به دلیل حضور نداشتن در كربلا، از ایمان خارج دانست.
علامه مجلسی به نقل از علامه حلی می گوید: «در اصل تشیع ثابت شده كه اركان ایمان توحید، عدل، نبوت و امامت است و مقام و شأن محمد بن حنفیه و عبدالله جعفر و امثال اینها بزرگ تر و عظیم تر از این است كه خلاف حق اعتقاد داشته باشند و از ایمانی كه توسط آن ثواب دائم كسب می كردند و از عقاب خلاصی می یابند، خارج شوند.[114]
بنابراین هر چند عبدالله با عدم حضور در كربلا، فضیلت بزرگی را از دست داد، اما این بدان معنا نیست كه او را مقصر بدانیم؛ زیرا همان گونه كه بیان شد شواهد و قراین بسیاری وجود دارد كه عذر او موجه بوده و او خود میل به حضور در كربلا و شهادت در ركاب آن حضرت را خواستار بوده است و فرستادن فرزندان توسط عبدالله بن جعفر برای جهاد و شـهـادت در ركاب امام(علیه السلام)، دلیل روشنی است بر این كه اصل قیام حسینی مـورد تـأیـیـد وی بـوده اسـت. تأسف او از این كه در كربلا حضور نداشته را می توان از فحوای داستان او و غلامش به دست آورد.

فرزندان شهید عبدالله در كربلا
عبدالله سه یا چهار فرزندش را در راه خدا، در كربلا هدیه كرد كه نشانگر عالی ترین مراتب و درجات گذشت و ایثار اوست. اسامی شهدایی را كه تاریخ، از فرزندان «عبداللّه بن جعفر» در واقعه عاشورا ثبت و ضبط كرده است، به این صورت است:
1.شهادت عون بن عبداللَّه بن جعفر
مادرش حضرت زینب(سلام الله علیها)، دختر امام امیرالمؤمنین(علیه السلام)، بود. وی در روز عـاشـورا بعد از شهادت برادرش محمد، عازم میدان جهاد شد و در هنگام جنگیدن این رجز را خواند:
اِنْ تُنْكِرُوني فَاَنا ابْنُ جَعْفرٍ              شهيد صِدْقٍ فِي الجنانِ اَزْهَرِ
اگر مرا نمی‏شناسید بدانید كه من فرزند جعفر هستم، شهید راستینی كه در بهشت از همه تابان‏تر است.
 يَطیر فیها بِجَناح اَخْضَرِ                   كفی بِهذا شَرَفا فِی الْمَحْشَرِ[115]
او در بهشت با بالی سبز در پرواز است و در روز محشر همین شرافت، او را بس است.
او در نـبـرد خود، سه سواره و هجده پیاده از نیروهای دشمن را به هلاكت رساند و سرانجام توسط عبداللّه بن قطنه طائی به شهادت رسید.[116]
بـرخـی نـوشـتـه انـد كـه چـون[عـون] بـرادر را كـشـتـه دیـد، بی اختیار خود را در میان كـُشـنـدگـان افكند و قاتل برادر خود را دید و به یك ضربه كار او را ساخت ، بعد نزد امام آمد و اجازه میدان طلبید.[117]
در برخی منابع آمده است كه عون بن عبداللّه پس از شهادت عبداللّه بن مسلم(علیه السلام) به میدان رفت و این رجز را خواند:
اَقْسَمْتُ لا اَدْخُلُ اِلاّ الجَّنَةَ                             مُوالِيا لاَحْمَدَ وَالسُّنَةِ
سـوگـنـد یـاد كـرده ام كـه جـز بـه بـهشت نروم در حالی كه دوستدار احمد(صلی الله علیه وآله وسلم) و سنت او باشم.
وَالْفَوْزَ مِنْ بعد انقطاع المنة                           هُوَ الّذي اَنْقَذَنا بِمَنِّه
و پس از مرگ به رستگاری برسم اوست كه بر ما منّت نهاد و رهانید
مِنْ حَيْرَةِ الكُفْرِ وَسُوءِ الظَّنّةِ                         صَلّي عَلَيْهِ اللّهُ بارِي الجَنَّةِ[118]
و از سرگردانی كفر و بددلی نجات داد درود خدای آفریننده بهشت ، بر او باد.
در زیارت ناحیه درباره عون بن عبداللّه چنین آمده است:
«السَّلامُ عـَلي عـَوْنِ بـْنِ عـَبـْدَاللّهِ بْنِ جَعْفَر الطَّيّار فِي الْجَنانِ، حَليفِ الايمانِ، ومُنازِلِ الاَقْرانِ، اَلنّاصِحِ لِلرَّحمانِ، اَلتّالي لِلْمَثاني والْقُرانِ...»[119]
درود بـر عـون پـسـر عبداللّه بن جعفر طيّار (پرواز كننده در بهشت ) كه هم پیمان ایمان و نـبـرد كـنـنـده بـا هماوردان و خیرخواه خدای رحمان و تلاوت كننده سوره حمد و آیات قرآن، بود.
سلیمان بن قتّة تیمی در اشعاری كه در مصیبت امام حسین(علیه السلام) سروده از عون چنین یاد می كند:
عيني جودي بعبرةٍ و عويل                        واندُبي ان بكيتِ آل الرسول
یعنی: ای دیده! كرم نما و سرشكی با ناله بیفشان و بر خاندان پیامبر نوحه سرایی كن.
ستةٌ‌ كلّهمُ لصُلب عليٍّ                               قد اُصيبوا و سبعةً لعقيل
شش تنشان از غسل علی و هفت تن از تبار عقیل به شهادت رسیدند.
واندُبي إن ندبتِ عوناً أخاهم                      ليس فيما ينوبُهم بَخذول
در مصیبت برادرشان عون، آه و فغان نما كه در صحنة كارزار دست از یاری آن ها برنداشت.
فَلعَمري لقد اُصيب ذو و القر                    بي فبكيّ‌ علي المُصاب الطويل
به جانم سوگند! از این مصیبت به ذوالقربی بس صدمه وارد شد.
لازم به تذكر است بـرخـی از نـسـب نـگـاران دو پـسـر بـه نام عون، یكی عون الاصغر و دیگری عون الاكبر بـرای عبداللّه بن جعفر ذكر كرده اند.[120] مادر عون الاكبر، حضرت زینب(سلام الله علیها) و مادر عون الاصغر، جمانه دختر مسیب بن نجبه است.[121]
در این كه كدام یك از این دو، در كربلا به شهادت رسیده اند اختلاف است. برخی نوشته اند كه عون الاصغر در كربلا شهید شد و عون الاكبر در زمان زنده بودن پدرش، از دنیا رفـت[122]  و بـرخـی دیـگـر بـرآنـنـد كـه عـون الاكـبـر در كـربلا به شهادت رسید.[123]
2.شهادت محمد بن عبداللَّه بن جعفر
محمد بن عبداللَّه بن جعفر بن ابی طالب- كه مادرش خوصاء دختر حفصه بنت ثقیف بن ربیعة بن عائذ بن حارث بن تیم اللَّه بن ثعلبة بن بكر بن وائل بود- به میدان نبرد آمد و این رجز را می‏خواند:
اَشْكُو اِلَي اللهِ مِنَ العُدوانِ                              قِتالَ قَوْم فِي الرَّدي عُمْيانِ
 «از كرده‏های مردمی كه نسبت به مرگ كورند به خداوند شكایت می‏كنیم.
قَدْ تَرَكُوا مَعالِمَ القُرآنِ                                 وَمُحْكَمِ التَنْزيلِ وَالتِبْيانِ
آنان نشانه‏ های قرآن و آیات محكم الهی را تغییر دادند و سركشی و كفر را آشكار كردند.»[124]
سپس جنگید و ده نفر از آن گروه را كشت و سرانجام به دست عامر بن نهشل تمیمی كشته شد.[125]
سلیمان بن قته در رثای او گفته است:
با كسی كه همنام پیامبر بود، در میان آنان مكر ورزیده شد؛ و با شمشیر صیقل خورده بر فرقش زدند.
ای چشم من در هنگام گریه كردن بخشندگی كن، با اشكهایی كه چونان سیل در هر جا جاری است.[126]
حائری گوید: سپس جنگید و ده تن را كشت و سرانجام به دست عامر بن نهشل تمیمی كشته شد.[127]
3.شهادت عبیداللَّه بن عبداللَّه بن جعفر
ابوالفرج اصفهانی گوید: «...و مادرش خوصاء بنت حفصة بود. یحیی بن حسن علوی، در روایتی كه احمد بن سعید از او برایم نقل كرد، گوید: او همراه حسین در طفّ كشته شد- درود و سلام خداوند بر او و بر حسین و خاندانش باد.[128]
گفته شده است: او را بشربن حویطر قانصی به قتل رسانید.[129]
4.شهادت عبداللَّه بن عبداللَّه بن جعفر
ابن شهر آشوب او را در زمره شهدای خاندان حسین(علیه السلام) یاد كرده است.[130] به احتمال قوی به دلیل اشتباهی كه نسّاخان در ضبط عبداللَّه و عبیداللَّه می‏كنند، وی همان عبیداللَّه باشد كه ابوالفرج اصفهانی از او یاد كرده است.

فضایل و ویژگی های عبدالله بن جعفر
1.مدافع حریم ولایت و امامت
عبدالله بن جعفر جزو افراد سرشناسی بود كه همیشه در كنار  اهل ‏بیت (علیهم السلام) حضور داشت و جزو مدافعین آنها به حساب می آمد. او بعد از رحلت پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله وسلم) در كنار امیرالمؤمنین(علیه السلام) قرار گرفت و از رهبری و ولایت او دفاع می كرد. عبدالله بن جعفر هنگام صلح و جنگ مورد اعتماد و طرف مشاوره امیرمومنان علی(علیه السلام) بود.
وی از جمله ی كسانی بود كه در اثبات ولایت امیر المومنین علی(علیه السلام) به حدیث غدیر تمسك جست و نام خود را در زمره راویان حدیث غدیر ثبت كرد.[131]
او در مراسم تغسیل و تكفین امیر مومنان(علیه السلام)  كه شبانه و بدون اطلاع عموم صورت گرفت. نیز حاضر بود.[132]
بعد از شهادت امام علی(علیه السلام) نیز در كنار امام حسن(علیه السلام) قرار گرفت. در جریان حركت سپاه امام به سوی لشكر معاویه از حریم خاندان امامت دفاع كرد.[133]
همچنین وی بارها عشق وعلاقه و ایمان خود را به امام حسین(علیه السلام) ابراز نمود، از جمله وقتی معاویه دختر عبدالله بن جعفر(ام كلثوم) را برای پسرش یزید خواستگاری كرد او در جواب گفت:«مرا امیری است كه بی اذن او كاری نمی كنم» و این گونه اختیار دخترش را به حسین بن علی واگذار كرد.[134]
احتجاج ها و مناظره های كوبنده و سخنان قاطع او در دفاع از ولایت نشان از ایمان و اعتقاد كامل او به امامت و ولایت دارد. او در گفتن سخن حق، بی پروا بود و بارها در حضور معاویه از حقانیت اهل بیت و نامشروع بودن حكومت بنی امیه سخن می گفت. در تاریخ، سخنان و مناظره های او با بنی امیه ثبت شده است.
2.جایگاه رفیع در بین مردم
عبدالله بن جعفر از آغاز جوانی به داشتن‏ اخلاق نیك و ایمان شهرت یافته بود، به‏ گونه‏ای كه در بین مسلمانان از احترام خاصی‏ برخوردار بود. مسلمانان به پاس خدمات‏ شایسته ‏ای كه پدر او تقدیم داشته بود (هجرت به حبشه كه چشیدن طعم سختی‏هاو تلخی‏ های غربت و دوری از وطن را به همراه ‏داشت، دفاع از اسلام و پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) و شهادت‏ در راه خدا)، وی را مورد اكرام قرار می‏دادند.
عبدالله بن عمر هر وقت عبدالله را می‏دید، وی را مخاطب قرار می‏داد و می‏گفت: السلام‏عليك يابن ذي الجناحين.[135]
در كتاب معجم رجال الحدیث، درباره‏ جایگاه عبدالله بن جعفر آمده است: جلالت‏ قدر و شان و منزلت عبدالله بن جعفر طیار به ‏قدری روشن است كه هرگز نیازی به توضیح‏ ندارد؛ زیرا از جمله مواردی كه دلالت‏ برشان وعلو مقام وی دارد، این است كه ‏امیرمؤمنان‏(علیه السلام) همیشه تلاش می‏كرد تا ازكشته شدن عبدالله جلوگیری كند، همان‏گونه كه از حسنین‏(علیه السلام) و محمدبن حنفیه‏ محافظت می‏نمود.[136]
3.صحابی و روایتگری روشن اندیش
عبدالله بن جعفر، در سلسله راویان پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) و امامانی است كه در كنارشان بوده. او روایات فراوانی را از قول پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)، علی(علیه السلام) و حسنین(علیه السلام) در موضوعاتی چون: تفسیر آیات قرآن، احكام الهی، حلال و حرام، شخصیت پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم)، شخصیت ائمة اطهار(علیه السلام) و موضوعات مختلف دیگر-كه بیان آن ها و غور و بررسی دربارة آن ها، خود فصلی طولانی است كه در این سلسله نوشتارها گنجایش ندارد- نقل كرده است.
او همچنین از مادرش اسمإ بنت عمیس و نیز از ابوبكر، عثمان و عماریاسر روایت نقل كرده و فرزندانش اسماعیل، اسحاق، معاویه، محمدبن علی بن حسین(علیه السلام)، قاسم بن محمد، عروه بن زبیر و شعبی نیز از او روایت نقل كرده اند. [137]
«ابن حجر» نیز در كتاب «تهذیب التهذیب» این را تایید كرده و می نویسد : عبدالله از كسانی است كه از پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) و عمویش علی بن ابیطالب(علیه السلام)  و مادرش اسماء حدیث نقل كرده است و جمع زیادی مانند حضرت ابوجعفر محمد بن علی ابن الحسین(علیه السلام)، حسن بن حسن بن علی ، قاسم بن محمد ابن ابی بكر ، عبدالله بن حسن ، عروة بن زبیر و دیگران نیز از او حدیث نقل كرده اند.
مرحوم «مامقانی» در كتاب «رجال» خود ، او را مردی جلیل القدر و بزرگوار توصیف كرده است و پس از نقل داستانی از «مدائنی» می نویسد: شبهه ای در وثاقت او از نظر روایت نیست.[138]
4. فرزند، برادر، همسر و پدر شهیدان
عبدالله بن جعفر این افتخار را دارد كه در بین‏ بنی ‏هاشم ازچند جهت‏ با شهدای بزرگی نسبت دارد.
وی فرزند شهید است. پدرش جعفر بن ابی‌طالب، ملقّب به «ذوالجناحین» و مشهور به «طيّار» پس از مراجعت از حبشه، در كنار پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) بود تا این كه در غزوة موته، پرچم سپاه اسلام را به دست گرفت. حتی وقتی دو دست او در این جنگ از تن جدا شد، همچنان می كوشید پرچم را حفظ كند كه در همین حال به شهادت رسید.
پیامبرخدا(صلی الله علیه وآله وسلم) درباره‌اش فرمودند: «او در بهشت با فرشتگان به هر جا كه بخواهد پرواز می‌كند.»[139]
وی برادر شهید است؛ زیرا برادرش در كربلا به شهادت رسید.[140]
وی‏ پدر شهید است كه سه نفر از فرزندانش، به نام‏ های‏عون، محمد[141] و عبدالله[142] در كربلا به‏ شهادت رسیدند و دو نفر دیگر، به نام‏ های: ابوبكر و عون و اصغر در واقعه «حره‏»، در مدینه‏ شهید شدند.[143]
 او همچنین همسر شهید است؛  چرا كه شریك زندگی اش، زینب كبری، عقیلة بنی‌هاشم، عالمه، معلّمه، و محدّثة بزرگ، یار برادر كه در حادثة كربلا، نیمه مكمّل آن حادثه بود، در واقع بر اثر آن محنتهای جانگداز به شهادت رسید.
آری آن گرامی، فرزند، برادر، همسر و پدر شهیدان است كه همواره روح حماسی و بزرگش از چنین ره‌آورد گران و سنگین مملو بود. او پس از حادثة عاشورا، به دلیل عشق وافری كه به خاندان عصمت و طهارت داشت، مرثیه‌ها سرود و جلسات ندبه برای شهدای كربلا ترتیب داد.
«هنگامی كه خبر شهادت امام و یارانش؛ از جمله دو تن از پسران عبدالله بن جعفر به مدینه رسید، ابو السلاسل، غلام او، آزرده خاطر شد و گفت: آنچه به روز ما آورد كسی جز حسین نبود! عبدالله بن جعفر برآشفت و بر او كفش پرتاب كرد و پس از توهینی به او، چنین گفت:
«أَ لِلْحُسَيْنِ تَقُولُ هَذَا وَ اللَّهِ لَوْ شَهِدْتُهُ لأَحْبَبْتُ أَنْ لاَ أُفَارِقَهُ حَتَّي أُقْتَلَ مَعَهُ ... أَنَّهُمَا أُصِيبَا مَعَ أَخِي وَ ابْنِ عَمِّي مُوَاسِيَيْنِ لَهُ صَابِرَيْنِ مَعَه».[144]
«آیا در بارة حسین چنین سخن می‌گویی؟ به خدا سوگند اگر همراه او رفته و در ركابش بودم، هرگز از او جدا نمی‌شدم تا این كه كشته شوم... به خدا قسم آنچه مصیبت فرزندانم را بر من آسان می‏كند این است كه آن ها (فرزندانم)، به جای من ملازمت ركاب جستند و با برادرم و پسر عمویم حسین مواسات كردند و جان خود را در راه او دادند.»

كمالات اخلاقی عبدالله بن جعفر
1.سخاوت و بخشش
عبدالله بن جعفر گذشته از شخصیت بزرگ و اصالت خانوادگی و انتسابش به خاندان نبوت و بزرگان قریش ، دارای كمالاتی چون جود و كرم نیز بود كه سبب سیادت و بزرگی بیشتری برای او شد تا آنجا كه یكی از سخاوتمندان مشهور عرب گردید و او را « بحرالجود » ـ دریای سخاوت ـ نامیدند.
جود و بخشش عبدالله بن جعفر داستان شگفتی دارد كه هرشنونده ای را حیرت زده می كند. اگر می خوانیم كه عبدالله به خاطر عرض حاجتی و یا سروده ای هر آنچه داشت، را در راه خدا می داد، عجیب نیست؛ زیرا او فرزند جعفر طیار است. آن پدری كه نه تنها اموال خود را در راه خدا داد، بلكه جانش را نثار اسلام و قرآن كرد. عبدالله نیز نه تنها اموال خود را در راه خدا داد، بلكه سه فرزندش را در راه خدا،  در كربلا هدیه كرد كه نشانگر عالی ترین مراتب و درجات گذشت و ایثار اوست.
آورده اند كه بعضی او را در كثرت سخا عتاب نمودند، او در جواب گفت: مدّتی است كه مردم را معتاد به اِنعام خود ساخته ام از آن می اندیشم كه اگر انعام خود را از ایشان قطع نمایم خدای تعالی نیز عطای خود را از من قطع نماید.[145]
در جایی دیگر به سرزنش كنندگان خود چنین فرمود:
لَسْتُ اَخْشي قِلَّةَ الْعَدَمِ            ما اتَّقَيْتُ اللّهَ في كَرَمي
كُلَّما اَنفَقْتُ يُخْلِفُهُ                  لِيَ رَبُّ واسِعُّ النِّعَمِ[146]
معاویه در باره جود و سخاوت عبدالله گفته است: اگر در كَفَش به جز جانش نباشد، همان را خواهد بخشید.[147]   
خود وی درباره نیكی و بخشش می گفت: من تعجب می كنم از كسی كه با پول خود بنده ای را می خرد ولی با كار نیك خود مردان آزاد را بنده خود نمی كند. [148]
از استیعاب  نقل شده است كه درباره او گفته اند: در اسلام كسی از او كریمتر نبود[149] و در این باره داستانهای زیادی نقل كرده اند. برخی نیز گفته اند: در هر ماه صد بنده آزاد می كرد.
او مردی بود كه دنیا در نظرش ارزشی نداشت و دارایی خود را برای رفع نیازمندیهای مردم می خواست و بزرگترین لذت و خوشی زندگی خود را در این می دید كه با ثروت زیادی كه خدا به او عنایت كرده بتواند دل مستمند و مسكینی را به دست آورد و از نیازمندی رفع نیاز و حاجت كند.
چنین مردانی اگر انبارهای طلا و نقره و گنج های زیادی نیز در اختیارشان باشد بااین بخشش و كرم فوق العاده همه را خرج می كنند و چیزی برای خود باقی نمی گذارند. لذا می نویسند: عبدالله در آخر عمر تنگدست شد. روزی شخصی نزد او آمد و چیزی از او خواست و چون عبدالله چیزی نداشت ردای خود را از تن بیرون آورد و به او داد و سرخود را به سوی آسمان بلند كرده و گفت:
پروردگارا! دیگر مرگ مرا برسان و آن را پوشش من گردان كه پس از چند روز بیمار شد و چشم از این جهان فروبست.
درباره جود و بخشش عبدالله سخنان فراوان گفته و اشعار زیادی سروده شده است  كه ذكر همه سخنان و داستانهای مربوط به آن از حوصله این نوشته بیرون است اما برای نمونه به این چند داستان توجه كنید:
1. ابن سیرین نقل می كند كه یكی از دهقانان (اربابان ملك) اراضی و زمین های سواد (سواد زمینهای سبز و خرم است كه بیشتر در عراق بوده است) از عبدالله ( به خاطر این كه هم در نزد علی (علیه السلام)جایگاه بلند و ارزشمندی دارد و هم از كرامت نفس بالایی برخودار است،)  خواست  كه در باره حاجت و مشكلی كه داشت با علی(علیه السلام) سخن بگوید، تا مشكل او را برطرف نماید.
 پس از انجام این كار، آن مرد به نشانه قدردانی چهل هزار دینار برای عبدالله فرستاد، امّا عبدالله آن را نپذیرفت و چنین فرمود: ما احسان و نیكوكاری را نمی فروشیم.[150]
2. حموی در كتاب ثمرات الاوراق حكایت كرده است كه هنگام بیرون آمدن حضرت امام حسن و امام حسین علیهما السلام و عبدالله بن جعفر از مدینه به قصد حج، در بین راه از بار و اثاث خود جدا ماندند و دچار گرسنگی و تشنگی شدند، در این حال به پیرزنی رسیدند كه خیمه ای در بیابان زده و گوسفند كوچكی نیز در خیمه داشت.
هر سه به نزد آن پیرزن رفتند و از او پرسیدند: آب داری؟ پیر زن گفت: آری و با اشاره به آن گوسفند، گفت: شیرش را بدوشید و بنوشید. پرسیدند: غذایی هم داری؟ پاسخ داد: نه، تنها همین گوسفند را دارم، اكنون یكی از شما برخیزد و آن را ذبح كند تا من از گوشت آن برای شما غذایی طبخ كنم.
به دستور او عمل كردند و پس از ذبح گوسفند آن را به پیرزن دادند و او از گوشت آن غذایی طبخ كرد و نزد میهمانان آورد. هر سه نفر از آن غذا خورده سیر شدند و تا هنگام خنك شدن هوا  نزد آن زن ماندند و سپس به سوی مكه راه افتادند. پیش از حركت به پیرزن گفتند: ما از قبیله قریش هستیم، هرگاه عبورت به مدینه افتاد نزد ما بیا تا پذیرایی و مهمان نوازی تو را جبران كنیم.
پس از رفتن آنان، شوهر آن پیرزن آمد و پیرزن ماجرا را نقل كرد. مرد خشمناك شد و بر سر او داد و فریاد كشید و گفت: چگونه برای افرادی ناشناس گوسفندی را ذبح می كنی؟ و به همین اندازه كه به تو می گویند كه ما افرادی از قبیله قریش هستیم دلت را خوش می كنی؟
این جریان گذشت و این زن و شوهر به فقر و تنگدستی دچار شدند و بناچار حركت كرده به مدینه آمدند و از شدت استیصال در مدینه به جمع آوری سرگین شتران و فروختن آن مشغول شدند و از  این راه لقمه نانی تهیه می كردند.
از قضا روزی پیرزن از كوچه ای كه خانه امام حسن(علیه السلام) در آن واقع شده بود عبور می كرد و امام كه دمِ در ایستاده بود، پیرزن را دید و شناخت. سپس داخل منزل شد و غلام خود را به سراغ پیرزن فرستاد و چون به نزد آن حضرت آمد به او فرمود: ای زن! مرا می شناسی؟ گفت: نه.
فرمود: من یكی از مهمانان تو هستم كه در فلان روز به خیمه تو آمدیم و از ما پذیرایی كردی. پیرزن آن حضرت را شناخت و گفت: آری پدر و مادرم به قربانت.
امام(علیه السلام) دستور داد هزار رأس گوسفند برای او خریداری كنند و هزار درهم نیز پول به او داد .
سپس او را به نزد برادرش امام حسین(علیه السلام) فرستاد و آن حضرت نیز به همان مقدار گوسفند و پول به پیرزن عطا فرمود و او را به همراه غلام خود نزد عبدالله فرستاد و عبدالله پرسید: امام حسن و امام حسین چه اندازه به تو عطا كردند؟ و چون مقدار آن را دانست به مقدار عطای هر دوی آنها به پیر زن بخشید و پیر زن با شوهر خود با چهار هزار گوسفند و چهار هزار درهم پول به بادیه بازگشتند.[151]
3. روزی عبدالله بن جعفر برای سركشی به مزرعه اش از خانه بیرون رفت. در راه از نخلستانی عبور كرد كه غلام سیاهی در آنجا به دیده بانی مشغول بود. عبدالله دید كه سه قرص نان برای غلام آوردند و در همان حال سگی پیش غلام آمد، غلام یك قرص نان را به نزد آن سگ انداخت. سگ آن را خورد و دوباره و سه باره آمد و غلام هر سه قرص نانش را نزد آن سگ انداخت.
عبدالله كه این منظره را دید، از غلام پرسید: جیره غذایی روزانه تو چقدر است؟ گفت: همین كه دیدی.
پرسید: پس چرا همه را به این سگ دادی و او را بر خود مقدّم داشتی؟
جواب داد: چون در این منطقه سگی وجود ندارد. احتمال می دهم این سگ از راه دور آمده و گرسنه است و من خوش نداشتم او را رد كنم .
عبدالله پرسید: خوب حالا امروز چه كار می كنی؟
پاسخ داد: امروز را تا فردا به گرسنگی بسر می برم .
عبدالله گفت: براستی كه این غلام از من سخاوتمندتر و كریمتر است.
آنگاه نخلستان را از صاحبش خریداری كرد و آن غلام را نیز آزاد كرد و نخلستان را به وی بخشید.[152]
4. در كتاب «اغانی» آمده است كه مردم مدینه عادت كرده بودند از یكدیگر پول قرض كنند و برای باز پرداخت  آن وعده عطای «عبدالله بن جعفر» را بدهند. روزی مردی مقدار زیادی شكر به مدینه آورد تا بفروشد ولی به كسادی بازار برخورد و نمی دانست چه باید بكند ، تا اینكه شخصی به او گفت: اگر به نزد عبدالله بن جعفر بروی، او این شكرها را از تو خواهد خرید.
شكرفروش نزد عبدالله آمد و حال خود را به او گفت. عبدالله دستور داد شكرها را بیاورند. آنگاه دستور داد چادری بگسترانند و كیسه های شكر را روی آن بریزند و به مردم نیز گفت: هركه می خواهد از این شكرها ببرد! مردم هجوم آوردند و هركس هرچه می توانست برد. مرد شكر فروش وقتی چنان دید به عبدالله گفت: خودم هم چیزی بردارم؟ گفت: آری. او هم شروع كرد شكرها را در كیسه ها ریخت، و چون تمام  شد عبدالله پرسید:  قیمت شكرها چقدر بود؟ گفت: چهار هزار درهم! و عبدالله تمام آن چهار هزار درهم را به وی داد.[153]
5. روزی نصیب بن ریاح، عبدالله بن جعفر را به قطعه شعری مدح و ثنا كرد. عبدالله دستور داد تا پول بسیاری به همراه لباس های فراوان و مركب های متعددی به او بدهند. به وی گفته شد: این همه اموال را به این غلام سیاه واگذار نكن! پاسخ داد: به خدا سوگند! اگرچه او غلام است، سروده اش آزاد می باشد. اگرچه سیاه است، مدح و ثنایش سفید می باشد. او اموالی را گرفته است كه فنا پذیرند و لباس هایی كه پوشیده، پوسیده خواهند شد و مركب هایی كه گرفته همه از بین خواهند رفت اما مدحی گفت: كه قابل روایت برای دیگران و ثنایی است جاودانه.[154]
در استیعاب آمده است: عبدالله گفت: او سیاه است ولی موی او سفید است. او استحقاق بیش تر از این را دارد؛ چون چیزی گفته كه ماندنی است و چیزی كه دریافت داشته، فانی است. من شتری را كه نابود خواهد شد به او دادم و او مدح وثنای ماندگار به من داد.[155]
این كه می بینیم عبدالله به خاطر عرض حاجتی و یا سروده ای هر آنچه داشت را در راه خدا می دهد، عجیب نیست؛ زیرا او فرزند جعفر طیار است. آن پدری كه نه تنها اموال خود را در راه خدا داد؛ بلكه جانش را نثار اسلام و قرآن كرد. عبدالله نیز نه تنها اموال خود را در راه خدا داد، بلكه سه فرزندش را در راه خدا، در كربلا هدیه كرد.
6. مرد عربی به مروان بن الحكم روی آورد. مروان گفت: چیزی در نزد ما نیست، برتوباد به عبدالله بن جعفر كه نیازت را برآورده خواهد كرد. مرد عرب نزد عبدالله رفت و گفت:
ای ابوجعفر! تو از اهل بیت نبوتی هستی كه در دوستی آنان برای مسلمانان طهارت و پاكی است. ای ابوجعفر! امیر مدینه برمالی كه نزد او بود، برمن بخل ورزید ولی تو برآنچه كه در دست داری، ایمن می باشی. ای ابوجعفر! ای فرزند شهیدی كه دوبال دارد و با آن در بهشت پرواز می كند! ای ابوجعفر! امروز همانند تو كسی نیست كه دیگری به او امید داشته باشد. پس مرا رها مكن كه در صحرا و بیابان برای به دست آوردن مالی سرگردان و حیران باشم.
عبدالله گفت: ای اعرابی! مركبی كه زاد و توشه را حمل می كرد، رفته است. برتو باد به این مركب و آنچه كه بر آن است ولی مواظب باش كه فریب نخوری و این شمشیری كه به هزار دینار آن را خریداری كرده ام، به مفت از دست ندهی.[156]
7. ابن قتیبه در عیون الأخبار نقل می‌كند: «هنگامی كه معاویه از مكه باز می‌گشت، به مدینه آمد و هدایا و مال بسیاری برای حسن و حسین(علیهما السلام)، عبدالله جعفر و دیگر محترمین قریش فرستاد. به فرستادگان خود سفارش كرد كه پس از رسانیدن مال، قدری درنگ كنند و ببینند هر كدام با هدایای خود چه می‌كنند. وقتی كه فرستادگان راه افتادند تا هدایا را برسانند، معاویه رو به اطرافیان كرد و گفت: اكنون به شما می‌گویم كه هر كس با هدیه‌اش چه خواهد كرد؛ حسن بن علی مقداری از عطریات را به كسان خود می دهد و بقیه را به هر كس كه نزد او باشند می‌بخشد. حسین بن علی توزیع هدایا را از كسانی كه پدرانشان در صفین كشته شده و یتیم گردیده اند آغاز می‌كند، اگر چیزی ماند، از آن، شترهایی قربانی كرده و به مردم می بخشد و شیر تهیه كرده، به آن ها می‌دهد. اما عبدالله بن جعفر به غلامش می‌گوید: وعده‌هایی كه به مردم داده‌ام را بده و در این راه اسراف می‌كند و از مال خود نیز روی آن می‌‌گذارد.
نوشته اند كه وقتی غلامان عبد الله هدایا را برده، تقسیم می كنند، می نگرند كه عاقبت چه خواهد شد؟
پس می بینند همان شد كه معاویه گفته بود. البته با اندكی اختلاف! یعنی عبدالله جعفر اسراف كرد و از مال خود نیز ضمیمه بخشش‌ها نمود.»[157]
برخی گفته اند: یزیدبن معاویه مال گزافی به طور هدیه برای او فرستاد. موقعی كه مال به دست‏عبدالله رسید، آن را میان اهل مدینه قسمت كرد و از آن به منزل خود هیچ نبرد.
این مضمون شعر عبدالله‏بن قیس رقیات است كه در وصف عبدالله بن جعفر چنین می‏گوید: «من مانند فرزند نامدار و سفید بخت جعفر هستم. او چون می‏دانست كه مال باقی ‏نخواهد ماند، به مستمندان و بیچارگان بخشید و نام خود را جاویدان كرد.»
و این سخن عبدالله ‏بن ضرار است كه در ستایش عبدالله‏ می گوید: «ای فرزند جعفر، تو بهترین جوان مردان هستی و برای هر كس كه در خانه‏ات را بزند و فرود آید بهترین میزبانی.
میهمانانی بسیار در نیمه شب به خانه تو آمدند، هر غذایی كه خواستند آماده بود وچه سخنان شیرینی از تو شنیدند و چه گشاده رویی‏هایی از تو بدیدند.»
2.شجاعت و شهامت
عبدالله بن جعفر، شخصیتی بلند همت، دارای روحیه‌ای قوی و اوصاف اخلاقی نیكو بود و در حمایت از حریم دیانت و ولایت علوی همتی والا و شجاعانه داشت.
ابن ابی‌الحدید نقل می‌كند: «روزی معاویه و عمرو عاص با هم نشسته بودند كه دربان گفت: عبدالله پسر جعفر طيّار اجازة ورود می‌خواهد. عمرو عاص گفت: در حضور او به علی ناسزا می‌گویم و او را می‌رنجانم!
معاویه گفت: چنین نكن می‌ترسم نتوانی از عهده‌اش برآیی و سبب شرمساری ات شود و فضایلی را بگوید كه دوست نداریم بشنویم.
عبدالله وارد شد، معاویه به ظاهر، اظهار خوشوقتی كرد و او را نزد خود فرا خواند و در حقش مهربانی و ملاطفت كرد. اما عمرو عاص نتوانست خودداری كند و به عبدالله چیزی نگفت اما با دیگران مشغول صحبت شد و در ضمن از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) بدگویی نمود و به صدای بلند ناسزا ‌گفت! وی بی‌شرمی را به حد اعلا رساند.
رنگ از چهرة عبدالله پرید و از خشم، لرزه براندامش افتاد. ناگهان مانند شیر غرّان، از تختی كه بر آن نشسته بود فرود آمد. عمروعاص كه او را خشمگین دید، گفت: هان، عبدالله! چه خبر؟ عبدالله گفت: مرگ بر تو باد و خاموش باش! سپس این شعر را خواند:
أَظنُّ الْحِلْمَ دَلَّ عَليَّ قَوْمي وقَدْ يُسْتَجْهَلُ الرَّجُلُ الْحَلِيمُ
«حلم و بردرباری ام زبان مردم را به رویم گشوده است و خیال می‌كند نمی‌فهمم (سخنش را نشنیده‌ام)»
آستین ها را بالا زد و خطاب به معاویه چنین گفت:
«يا معاوية حتّي (متي) نتجرع غيظك و إلي كم الصبر علي مكروه قولك و سيئ أدبك و ذميم أخلاقك هبلتك الهبول أ ما يزجرك ذمام المجالسة عن القذع لجليسك إذا لم تكن لك حرمة من دينك تنهاك عما لا يجوز لك أما و الله لو عطفتك أواصر الأرحام أو حاميت علي سهمك من الإسلام ما أرعيت بني الإماء المتك و العبيد الصك أعراض قومك . و ما يجهل موضع الصفوة إلا أهل الجفوة...؛[158]
«ای معاویه! تا كی خشم تو را در دل نگهداریم و بر بدی‌ها و زشتی‌هایت صبر كنیم، گفتار زشتت را بشنویم و بی‌ادبی‌ات را ببینیم و اخلاق ناستوده ات را شاهد باشیم، گریه كنندگان بر مرگت بگریند، آیا از فحش و ناسزا به همنشینانت ناراحت نمی‌شوی؟ معلوم می‌شود كه دین در نظر تو موقعیتی ندارد تا از كردار زشتت باز دارد. آری، به خدا سوگند اگر عاطفة خویشاوندی در تو بود، یا به سهم خود از اسلام حمایت می‌كردی، نباید فرزندان كنیزان بی‌اصل و بردگان پست مایه را در ردیف افراد فامیل خود جای دهی. مردمان جاهل و نابخرد، به موقعیت افراد برگزیده و بلند مرتبه جاهل اند.
معاویه! اینكه كارهای خطای تو را تصویب می‌كنند و بر ریختن خون مسلمانان و جنگیدن با امیرمؤمنان امضا می زنند، تو را مغرور نكند تا به هر چه فساد و تباهی اش بر تو روشن است، اقدام كنی. چشم سر و چشم دلت از تشخیص راه حق كور شده، اگر از خطای خود برنمی‌گردی، پس به ما اجازه ده، هر چه می‌خواهیم از زشتی‌هایت بگوییم.
معاویه وقتی دید عبدالله دست برنمی‌دارد و مجلس در بُهت فرو رفته و همگی غرق در استماع سخنان او شده‌اند، صدا زد: عبدالله! ما از خطا و اشتباه‌مان برمی‌گردیم، تو را به خدا بنشین. خدا لعنت كند كسی را كه آتش درونی تو را برافروخت:
«لعن الله من أخرج ضبّ صدرك من وجاره محمول لك ما قلت و لك عندنا ما أمّلت فلو لم يكن مجدك و منصبك لكان خَلقك و خُلقك شافعين لك إلينا و أنت ابن ذي الجناحين و سيد بني هاشم».
«خداوند لعنت كند آن را كه آتش درونت برافروخت و تو را بر این سخنان خشمگینانه واداشت. اكنون هر چه بخواهی انجام می‌دهم و هر حاجتی داری بر می‌آورم. اگر مقام و مجد و عظمت تو نبود‌‌ همان روش و اخلاقت كافی بود كه حوائج و خواسته‌هایت برآورده شود. آخر تو پسر ذوالجناحین و سید و بزرگ بنی‌هاشمی.»
«فقال عبد الله، كلاّ بل سيّد بنی هاشم حسن و حسین لا ینازعهما فی ذلك أحد».
«عبدالله گفت: بس است‌ ای معاویه، بلكه دو سید بنی‌هاشم حسن و حسین اند. كسی را نسزد كه در مقام و رتبه با ایشان برابری كند.»
عبدالله گفت: در این مجلس هم حاجتی ندارم، عبدالله بیرون رفت و به معاویه اعتنایی نكرد و عمرو عاص را حقیر و بی‌مقدار شمرد، معاویه پشت سر وی می‌رفت و چنین می‌گفت:  «و الله لكأنّه رسول الله مشيُه و خَلقه و خُلقه و إنّه لمن مشكاته؛[159]
«به خدا سوگند تمام حركات و اخلاق و رفتار و راه رفتنش به پیغمبر می‌‌ماند.»
3.تلاش برای رفع سوء تفاهمات و برقراری صلح
از بررسی زندگی عبدالله بن جعفر چنین برمی آید كه او با گذشت زمان فاصله گرفتن از شرایط و شور و شوق جوانی، بیشتر به صلح و آرامش تمایل داشته است تا نزاع و درگیری.
وی در میان مردم و حكومت از احترام قابل توجهی برخوردار بود و تلاش می كرد از مقبولیت و اعتبار خود در رفع سوء تفاهمات و برقراری صلح و آرامش بهره گیرد. گفته شده او به هنگام مراجعت از شام بر قومی وارد شد كه بین آن ها به سبب قتلی كه رخ داده بود بیم جنگ و خونریزی می رفت. عبدالله 300 هزار درهم به آنان عطا كرد و میان آن ها صلح برقرار نمود.[160]
به همین دلیل بود كه با بنی‌امیه تعاملاتی هم داشت، اما در عین حال، در این تعاملات، هرگز اجازه نمی‌داد بر شأن و جایگاه والای امامان خدشه وارد شود و در جلسات فراوانی به دفاع جانانه پرداخت و بنی‌امیه را خوار و بی‌مقدار كرد اما روشش این بود كه با آنان رفت و آمدهایی داشته باشد. عبدالله جعفر ولایتعهدی یزید را در حضور معاویه مورد نكوهش قرار داد و با وجود امام حسین(علیه السلام)، آن را خیانتی بزرگ بر‌شمرد.
عملكرد وی در واقعه كربلا و حره را  نیز می توان نمونه ای  دیگر برای تلاش او برای جلوگیری از جنگ به حساب آورد. او حتی كوشید امام را برای پرهیز از جنگ متقاعد كند.
در واقعه حره نیز برای جلوگیری از بروز جنگ تلاش نمود. او در این باره با یزیدبن معاویه صحبت كرد. یزید گفت: «سپاه من آهنگ جنگ با زبیربن عوام را دارد كه در مكه علیه ما قیام كرده است. اگر مردم مدینه اقرار به اطاعت كنند، كاری با آنان نداریم». عبدالله به سران مدینه نامه نوشت و آنان را از درخواست یزید باخبر ساخت، ولی آنان از اطاعت یزید سرباز زدند و گفتند: «به هیچ وجه به سپاه یزید اجازه ورود به مدینه را نمی دهیم».[161]      
عبدالله هم چنین، عبیدالله بن قیس رقیات را كه از یاران مصعب بن زبیر و مداح او بود و عبدالملك بن مروان حكم قتل او را صادر كرده بود، پناه داد و برای او در نزد عبدالملك بن مروان شفاعت نمود.[162]

تهمت بی اساس به عبدالله
در برخی از كتابها مانند كتاب الاغانی، تاریخ طبری و غیره نقل شده كه عبدالله بن جعفر اهل سماع و غنا بوده است.
این مطلب از اساس دروغ است واصل و اعتباری ندارد و از جمله حدیث های مجعول و اتهاماتی سرچشمه می گیرد كه دستگاه وسیع تبلیغاتی بنی امیه علیه خاندان ابی طالب و امیرالمؤمنین و نزدیكان آن حضرت انجام می دادند و می خواستند به هر وسیله این خانواده بزرگوار را نزد مردم بی قدر و ارزش جلوه دهند، خصوصاً آن كه راوی این داستان ها خود معاویه و اشخاص نزدیك به او هستد. مانند روایات دیگری كه درباره شخص علی بن ابی طالب و حسنین علیهم السلام و دیگران جعل كردند و با صرف صدها هزار دینار پول بیت المال مسلمانان و اجیر كردن افرادی مانند «سمرة بن جندب» ها و «ابوهریره» ها دروغهایی را به خدا و پیغمبر بستند!
چندین دلیل برای رد این اتهام موجود است از جمله:
1. شخصیت معنوی عبدالله بن جعفر به گونه‌ای است كه این عنوان در حق او نمی‌تواند صادق باشد، عبدالله بن جعفر كسی است كه پیامبر اكرم(صلی الله علیه وآله وسلم) در حقّ او دعای خیر كرده است. او از یاران و همراهان علی بن ابیطالب(علیه السلام)  و حسنین(علیه السلام) بود.
شخصی از علامه حلّی در ارتباط با ادعای عبدالله بن جعفر و محمّد بن حنیفه نسبت به امانت سؤال كرد، علامه حلّی در جواب نوشت: «... محمّد بن حنیفه و عبدالله بن جعفر را جلالت مقام و عظمت شأن از آن برتر است كه بر خلاف حق معتقد گردند.»[163]
آقای خویی (ره) می‏نویسد: «منزلت والای عبدالله جعفرطیار در مرتبه ‏ای است كه نیازی به تعریف و ستایش ندارد ...»[164]
شیخ جعفر نقدی می‌نویسد: عبدالله از كسانی بود كه با پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) مصاحبت نموده و از آن حضرت حدیث حفظ كرده بود، بعدها نیز ملازم امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) و امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) بود و از آن بزرگواران علوم بسیاری را آموخته بود.[165]
ذهبی می‏نویسد: «عبدالله بن جعفر، سيّد دانشمند ... منزلتی بزرگ داشت بزرگوار و بخشنده و شایسته پیشوایی بود ...»[166]
2. علاوه بر اینكه ازدواج حضرت زینب(سلام الله علیها) با آن مقام رفیع كه در حقیقت تالی تلو معصوم محسوب می‌شود، با عبدالله بن جعفر خود دلیل دیگری است بر اینكه عبدالله اهل لهو و لعب و موسیقی نبوده است. مگر اینكه گفته شود عبدالله بعد از رحلت حضرت زینب(سلام الله علیها)  به این كار روی آورده كه آن هم با ادلّة دیگری ردّ می‌شود.
3. از طرف دیگر در كتاب های تاریخی خصوصاً كتب تاریخی اهل سنّت غیر از این، مطالب بسیار زیاد دیگری نیز وجود دارد كه از نظر شیعیان قابل قبول نیست، همان گونه كه در كتاب الاغانی به حضرت سكینه، دختر امام حسینـ(علیه السلام) هم این نسبت داده شده است. بنابر این صرف وجود یك مطلب در برخی از كتاب‌های تاریخی دلیل بر صدق آن مطلب نیست.
4. در برخی كتاب‌های تاریخی مطالبی وجود دارد كه عكس این مطلب را ثابت می‌كند. به عنوان نمونه مسعودی در مروّج الذهب می‌نویسد: وقتی عبدالله بن جعفر رو به سوی معاویه نهاد، عمرو بن عاص كه از آمدن او مطلع بود دو روز پیش از ورود او بر معاویه بر او وارد شد و در این هنگام جماعتی از قریش و دیگران حضور داشتند. عمرو عاص گفت: مردی نزد شما می‌رسد كه همیشه دستخوش هوا و هوس و گرفتار آرزوهای خویش و مشغول عیش و طرب است... در این هنگام عبدالله بن حارث بن عبدالمطلب كه حضور داشت از این سخن برآشفت و با عمرو گفت: تو را نه آن مقام است كه این گونه سخن بگویی و نه عبدالله چنان است كه تو می گویی، بلكه مردی ذاكر و ذكور و بر بلیات صابر و صبور و در حوادث و وقایع مهذب و غیور و سیدی حلیم و ساجدی كریم است.[167]
بنابراین این مطلب كه عبدالله اهل غنا و موسیقی بوده، كاملاً دروغ و بی‌اساس است.

ازدواج با حضرت زینب كبری(سلام الله علیها)
ازدواج یكی از نیازهای طبیعی هر انسانی در موقع مناسب خودش به شمار می آید و توجه به آن نیز مورد توصیه قرآن كریم و روایات حضرات معصومین و در نگاه معرفت دینی بوده و هست.
خاندان اهل بیت عصمت و طهارت نیز خود را از این قاعده مستثنی ندانسته و به این مهمّ و خواسته طبیعی بشری توجه نموده اند و بویژه برای فرزندان خود نیز زمینه ازدواج مناسب را فراهم كرده اند.
از آنجا كه نكته مهمّ در مساله ازدواج انتخاب مناسب است و نباید بدون شناخت و بدون بررسی به انتخاب موردی برای ازدواج اقدام كرد، زیرا چنانچه بدون بررسی و شناخت انتخابی صورت پذیرد، از فرجام خوبی برخودار نخواهد بود، امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز به این مساله بالخصوص توجه و عنایت فرموده و در میان خواستگاران حضرت زینب به دنبال شخصیت مناسبی كه بتواند جایگاه بلند و حساس حضرن زینب را مراعات نماید و برای او همسر خوبی باشد، می گشت.
چرا كه حضرت زینب به جهت برخورداری از اصالت خانوادگی، و سایر ارزشهای نفسانی و اخلاقی و امتیازات ظاهری و باطنی، خواستگاران فراوانی داشت، از جمله خواستگاران وی می توان به اشعث بن قیس اشاره كرد كه از نفوذ بسیار بالایی و قدرتی فراوانی نیز برخودار بود، و در امر خواستگاری نیز اصرار داشت، ولی سرانجام امام علی(علیه السلام)  چون مشاهده فرمودند كه او از اصرار خود دست بر نی داردد،  او را تهدید كردند و او از همان جا نیز كینه علی(علیه السلام) را بر دل نهاد.[168]
تهدید اشعث به خاطر این بود كه او انسان نلایقی بود و لیاقت ازدواج با زیتب را نداشت، و آنحضرت در چند جای نهج البلاغه اعم از خطبه ها و نامه ها او را سرزنش كرده و حتی او را منافق خوانده و بر او لعنت فرستاده است.[169]
جوانان دیگری از قریش و بنی هاشم نیز به خواستگاری زینب آمدند اما امام علی(علیه السلام) نپذیرفت.
عبدالله نیز از جمله خواستگارانی بود كه به‏ خانه علی‏(علیه السلام) رفت و آمد می‏كرد. و آرزو داشت‏ با حضرت زینب‏(سلام الله علیها) دختر عموی خود ازدواج‏ كند. اما شرم و حیا مانع از این می شد كه خواسته خود را با عمویش در میان بگذارد.. طولی نكشید كه‏ عبدالله قاصدی را به قصد خواستگاری‏ به خانه علی(علیه السلام) فرستاد. قاصد به عرض ‏رسانید: علی جان! شما خوب می‏دانید كه‏ پیامبر اسلام‏(صلی الله علیه وآله وسلم) به فرزندان جعفر علاقه فراوانی‏ داشت، حتی یك روز خطاب به آنان فرمود:
«بناتنا لبنینا و بنونا لبناتنا؛ دختران ما، متعلق به پسران ما و پسران ما، متعلق به‏ دختران ما می‏باشند.»
پیشنهاد می‏كنم و شایسته خواهد بود كه ‏دختر گرامی خود، زینب(سلام الله علیها) را به ازدواج ‏عبدالله، فرزند برادر خویش در آوری و مهریه را هم ‏مانند مهریه مادرش، فاطمه(سلام الله علیها)  قرار دهی.
حضرت علی(علیه السلام) هم كه غیر ازجهت‏ خویشاوندی واصالت‏ خانوادگی، در وجود عبدالله اخلاق و فضیلت و ارزش‏های انسانی‏ و معنوی زیادی سراغ داشت، خواستگاری را پذیرفت. و حضرت زینب‏(سلام الله علیها)، دختر والاگهر خویش را در حالی كه سن او ده سال ازعبدالله كم‏تر بود، به ازدواج وی در آورد.[170]
زینب كبری در عهد رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) و به روایتی، در سال پنجم هجری متولد شد. وی از عقل و ذكاوت بالایی برخوردار بود.[171] بزرگی شأن، قدرت استدلال، احتجاجات و حاضر جوابی وی مشهور است، به گونه ای كه وی را عقیله بنی هاشم نام نهاده اند.
ازدواج زینب و عبدالله عامل جدایی آنها از امام علی(علیه السلام) نشد، چرا كه با علاقه وافر علی(علیه السلام) نسبت به هر دو سبب شد كه آنها را نزد خود نگهدارد و حتی در هنگام زمامداری علی(علیه السلام) نیز با وی به كوفه آمدند و در زیر سایه امیر المومنین(علیه السلام) زندگی كردند.

شرط زینب كبری(سلام الله علیها) برای ازدواج
زینب كبری(سلام الله علیها)، عاشق برادرش حسین بود و برای همین برخی از بزرگان آورده اند كه وقتی علی(علیه السلام) دخترش زینب را به برادر زاده اش عبدالله تزویج كرد، با او شرط كرد كه اگر زینب خواست با برادرش حسین به سفر برود، مانع نشود و عبدالله هم پذیرفت.[172]
و در ریاحین الشریعه آورده است كه زینب كبری(سلام الله علیها)  از كودكی عاشق حسین(علیه السلام) بود و برای همین وقتی كه همسر عبدالله شد گفت: همسر تو می شوم به شرط اینكه اجازه بدهی من هر روز حسین را ببینم. عبدالله هم قبول كرد. [173]
شهید آیت الله دستغیب در كتاب «زندگانی زینب كبری» به نقل از ریاحین الشریعه آورده است كه وقتی علی(علیه السلام) زینب را به همسری عبدالله در می آورد دو شرط با عبدالله كرد.
یكی اینكه اجازه دهد زینب هر روز حسین را ببیند و دوم اینكه اگر حسین به سفر رفت و زینب خواست با او برود، اجازه رفتن بدهد و عبدالله هم این دو شرط را قبول كرد.[174]

فرزندان عبدالله و زینب كبری(سلام الله علیها)   
منابع، اسامی فرزندان آنان را با اختلاف بیان كرده اند؛ مشهور است كه زینب(سلام الله علیها) از همسرش «عبدالله بن جعفر» چهار پسر و یك دختر به نامهای علی، محمد، عون، عباس، امّ كلثوم آورد.
طبرسی در كتاب «اعلام الوری» فرزندان زینب را از عبدالله سه پسر به نام های علی، جعفر و عون و یك دختر به نام امّ كلثوم ذكر كرده است. كه دو تن از پسران یعنی عون و محمد به همراه زینب(سلام الله علیها) به كربلا آمدند و به درجه شهادت رسیدند.
ابن اسحاق (م. 151) در كتاب خود فرزندان آنان را دو نفر به نام های علی و ام ابیها ذكر كرده است؛[175] زبیری (م.236ه) از سه پسر به نام های جعفر اكبر، علی، عون اكبر و دو دختر به نام های ام كلثوم و ام عبدالله نام برده است؛[176] و برخی دیگر نیز اسامی آنان را علی، عون اكبر، جعفر اصغر، عباس، محمد و ام كلثوم ثبت كرده اند؛[177] و در نهایت عمری (م. 490) اسامی فرزندان آنان را عباس، جعفر، ابراهیم و علی اصغر، كه به زینبیون معروف بودند، ذكر كرده است.[178]      
 به نظر می رسد ام ابیها كه ابن اسحاق او را در شمار فرزندان زینب كبری(سلام الله علیها) ذكر كرده، از فرزندان او نباشد؛ زیرا اكثر منابع گفته اند كه مادر ام ابیها، لیلی بنت مسعود، دیگر همسر عبدالله بن جعفر بوده است. ام ابیها با عبدالملك بن مروان ازدواج كرد، ولی پس از مدتی عبدالملك او را طلاق داد و علی بن عبدالله بن عباس او را به همسری خود برگزید.[179]

ازدواج عبدالله بن جعفر با لیلی بنت مسعود
در زمان شهادت علی بن ابی طالب(علیه السلام)، چهار تن از زنان او، از جمله لیلی بنت مسعود نهشلیه، زنده بود.[180] عبدالله بن جعفر پس از شهادت علی(علیه السلام)، ضمن این كه زینب كبری(سلام الله علیها) را در عقد نكاح خود داشت، با وی نیز ازدواج كرد. حاصل ازدواج آنان سه پسر به نام های یحیی، هارون، صالح و موسی دو دختر به نام های ام ابیها و ام محمد بوده است.[181]

ازدواج عبدالله بن جعفر با ام كلثوم كبری
ام كلثوم كبری پس از كشته شدن عمربن خطاب، با عون بن جعفر و پس از او با محمدبن جعفر ازدواج كرد. گفته شده پس از محمد بن جعفر نیز برادر او عبدالله بن جعفر ام كلثوم كبری را به ازدواج خود درآورد.[182]
درباره تاریخ و كیفیت ازدواج آنان چیزی گزارش نشده است، ولی به طور طبیعی این ازدواج بعد از وفات زینب كبری(سلام الله علیها) صورت گرفته است. ام كلثوم كبری برای عبدالله فرزندی به دنیا نیاورد.[183]

فرزندان عبدالله
عبدالله دارای بیست و به قولی دیگر بیست و چهار پسر بوده است. از جمله فرزندان وی معاویة بن عبدالله بن جعفر است كه وصی پدرش عبدالله نیز بود.
او پدر عبداللّه بن معاویه است كه در ايّام (مروان حِمار) سنه 125 ه.ق خروج كرد و مردم را به بیعت خود خواند،  مردم با او بیعت كردند و توانست مالك جبل شود تا این كه در سال  129ه.ق ابومسلم مروزی او را به حیله گرفت و در هرات او را حبس كرد. و همواره در زندان‍ بود تا این كه در سال 183 ه.ق وفات كرد. قبرش در هرات واقع شده است.
از دیگر اولاد عبداللّه بن جعفر، اسحاق عریضی است. او پدر قاسم، امیر یمن است و قاسم مردی جلیل بوده، مادرش امّ حكیم، دختر قاسم بن محمّدبن ابی بكر است. بنابراین قاسم بن اسحاق با حضرت صادق(علیه السلام) پسر خاله است و او پدر ابوهاشم جعفری است.
از دیگر اولاد عبداللّه بن جعفر، محمّد و عون است كه در كربلا شهید گشتند و شرح حال آنها قبلاً ذكر شد.

وفات عبدالله
تاریخ وفات او را با اختلاف، سال 80، 84، 85، 87، 90 و سن او را در هنگام وفات 67، 80، 90، 92 سال  نوشته اند. وفات عبدالله بن جعفر مصادف با سالی بود كه در مكه سیلی بزرگ جاری شده و صدمات زیادی بر حجاج وارد نمود.[184]
گویند به هنگام وفات كه بسیار تهیدست شده بود، مردی پیش او آمد و گفت: «حال من از ظلم حاكم و حوادث زمان وخیم شده، اگر می توانی كمكی به من بكن». عبدالله كه چیزی نداشت ردای خویش را به او داد و به خانه خود، و به روایتی به مسجد جامع، رفت و گفت: «خدایا! مرا عادتی دادی و من نیز بندگان تو را مطابق آن، عادت داده ام؛ اگر آن را از من بریده ای، پس مرا زنده مدار».
او در همان روز یا چند روز بعد بیمار شد و با همان بیماری از دنیا رفت..[185]
عبدالله بن جعفر در زمان عبدالملك در مدینه وفات یافت و ابان بن عثمان امیر مدینه بر او نماز گذارد.
ابان بن عثمان درحالی كه در مرگ او می گریست، گفت: «به خدا قسم! در تو هیچ شری نبود؛ فطرتا نیكوكار و شریف بودی».
پیكر عبدالله با حضور و ازدحام شدید مردم مدینه، در بقیع به خاك سپرده شد.[186]
ابن نجار و سمهودی نوشته اند كه عبدالله بن جعفر را در بقیع دفن كردند و محل دفن او دار عقیل، در كنار تربت عقیل است.[187]
سمهودی می نویسد: «وقد ذكر أبو اليقظان إنّه كان أجود العرب و إنّه توفي بالمدينة... و دفن بالبقيع».[188]
ابویقظان نقل كرده كه عبدالله بن جعفر بخشنده ترین فرد عرب بود. او در مدینه وفات یافت و در بقیع دفن گردید.
 برخی نیز گفته اند: در مورد زمان و مكان وفات عبدالله قول دیگری نیز وجود دارد و آن این كه: وی در زمان خلافت سلیمان بن عبدالملك در ابواء وفات یافت و خود سلیمان بر او نماز گزارد.[189]

*****************
پاورقی ها :
1- تاریخ طبری، ج2، ص 653-652.
2- طبقات ابن سعد، ج1، ص207 و 208 ؛ تاریخ طبری، ج3، ص 30.
3- السیرة النبویه، ابن هشام، ج2، ص151.
4- كتاب المغازی، محمد بن عمرالواقدی،  تحقیق مارسدن جونس، ج2، ص562؛ السیر، النبویه، ابن هشام، ج4، ص15؛ طبقات ابن سعد،ج3، ص530 و 761.
5- كتاب المغازی محمدبن عمرالواقدی، ج2، ص762 ؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج4،  ص20.
6- السیرة النبویه، ابن هشام، ج2، ص151؛ تاریخ طبری، ج5، ص424.
7- طبفات ابن سعد، ج3، ص46؛ المغازی، محمدبن عمر واقدی، ج2، ص762.
8- طبقات ابن سعد، ج4، ص41.
9- مروج الذهب و معادن الجوهر، المسعودی؛ ج 2، ص300.
10- واقدی در تاریخش می‏گوید كه عون و یحیی را بیاورد.
11- الاصابه، ج۲، ص۲۸۹؛ سیره ابن اسحاق، ص‏۲۲۶؛ تذكره ‏الخواص، ص۱۷۲.
12- الاستیعاب فی اسماء الاصحاب، یوسف بن عبدالله بن محمدبن عبدالبر، ج2، ص267؛ اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ابوالحسن علی بن محمد الجزری (ابن اثیر)، به كوشش علی محمد معوض و معاد احمد عبدالموجود، ج1، ص199.
13- دائره ‏المعارف، اعلمی، ج۱۲، ص۲۸۲.
14- فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام، ص ۱۲۹.
15- مغازی، محمد بن عمر الواقدی، ج۲، ص۵۸۴؛ الكامل، ابن اثیر،  ج۲، ص۱۱۵.
16- مغازی، محمد بن عمرالواقدی،  ج۲، ص۵۸۴؛ تذكره‏ الخواص، ص ۱۷۳؛ نسب قریش، مصعب بن عبدالله الزبیری، ص82.
17- سیراعلام النبلاء، ج ۳، ص ۴۵۸.
18- همان.
19- العقد الفرید، ج ۵، ص ۱۳۳.
20- تهذیب التهذیب، ج ۵، ص ۱۵۰.
21- رجال شیخ طوسی، ص۲۳؛ معجم رجال‏ الحدیث، ج۱۰، ص۱۴۲.
22- رجال شیخ طوسی، ص۴۶.
23- اسدالغابه، ج ۳، ص۱۳۵.
24- مسند احمد، ج۱، ص۲۰۵.
25- ذخائرالعقبی، ص‏۲۱۹؛ عقدالفرید، ج‏۲، ص‏۲۱۲.
26- تهذیب التهذیب، ج ۵، ص ۱۴۹.
27- نبرد جمل، ترجمه مهدوی دامغانی، ص85.
28- مروج الذهب، علی بن حسین مسعودی، ج1، ص698.
29- الاغانی، علی بن حسین ابوالفرج اصفهانی، ص130؛ لكامل فی التاریخ، عزالدین محمدبن محمدبن اثیر، ج3، ص107.
30- عقدالفرید، ج۴، ص۲۴۶.
31- الغارات، ابراهیم بن محمد ثقفی كوفی، به كوشش و تعلیقات سیدجمال الدین حسینی ارموی، ص538.
32 - همان، ص 103-106.
33- همان، ص 99.
34- همان، ص103.
35- الغارات، ابراهیم بن محمد الثقفی الكوفی، به كوشش و تعلیقات سید جمال الدین حسینی ارموی، ج 1، ص 212 به بعد.
36- ابراهیم بن محمد الثقفی الكوفی، الغارات، به كوشش و تعلیقات سیدجمال الدین حسینی ارموی ج1، ص 219.
37- دائره‏ المعارف، اعلمی، ج۱۲، ص۲۸۲.
38- مروج الذهب، علی بن حسین مسعودی، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج1، ص178.
39- الاصابه، ج‏۲، ص‏۲۸۹؛ لغت نامه دهخدا، ج‏۷۶،ص‏۷۰.
40- الفتوح، محمدبن علی بن اعثم كوفی، ترجمه مستوفی، ص534.
41- سیراعلام النبلاء، ج۳، ص۴۶۰؛ تهذیب‏ التهذیب، ج۵، ص۱۵۰.
42- ر. ك: وقعه‏ الصفین، ص۳۷۳.
43- همان، ص ۵۰۶.
44- عقدالفرید، ج ۵، ص ۹۸.
45- تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوك)، محمدبن جریرطبری، ج3، ص 07 ؛ هم چنین ر. ك: الاختصاص، محمدبن محمدبن النعمان (شیخ مفید)، به كوشش علی اكبر الغفاری، ص179.
46- الخرائج و الخرائج، سعیدبن هبه الله (قطب الدین راوندی)، ج1، ص201.
47- تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوك)، محمدبن جریرطبری، ج3، ص158.
48- انساب الاشراف، احمدبن یحیی بلاذری، ج2، ص50.
49- الكامل ابن اثیر، ج3، ص405.
50- عبدالله تا سال ۸۰ ه.ق زنده بود. بنابرنقل‏های متفاوت سال او در ۸۴ یا ۸۵ یا ۹۰ ه.ق از دنیا رفته است.( تهذیب التهذیب، ج ۵، ص149). بنابراین عبدالله‏ درعصر امام باقر(علیه السلام) زنده بود.
51- تنقیح المقال، ج۲، ص۱۷۳.
52- پیغمبر و یاران، محمدعلی عالمی، ج4، ص131.
53- مقصود معاویه از رفیق عبدالله بن جعفر همانا امیرالمؤمنین(علیه السلام) است.
54- سوره اسراء، آیه60.
55- اسرار آل محمد، ص221؛ احتجاج، ج2، ص3.
56- بحارالانوار، ج44، ص119- 120 با اندكی اضافات.
57- نسب قریش، مصعب بن عبدالله الزبیری، ص83.
58- مروج الذهب، علی بن حسین مسعودی، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج1، ص171.
59- عقدالقرید، محمدبن محمدبن عبدربه، به كوشش عبدالمجید الترجبنی، ج7، ص132.
60- تاریخ یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب یعقوبی، ترجمه محمد آیتی، ج1، ص415.
61- مغازی، محمدبن عمر الواقدی، ج ۲، ص۵۸۴؛ تذكره‏ الخواص، ص۱۷۳؛ نسب قریش، مصعب بن عبدالله الزبیری، ص82..
62- مقاتل الطالبین، ابوالفرج الاصفهانی، ص74.
63- مقاتل الطالبیین، ابوالفرج الاصفهانی، ص74؛ طبقات الكبری، ابن سعد، ج 5، ص 343.
64- انساب الاشراف، احمد بن یحیی بلاذری، ج2، ص45.
65- انساب الاشراف، احمد بن یحیی بلاذری، ج2، ص53.
66- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج3، ص314ـ315.
67- الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج1، ص 195.
68- الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری،  ج1، ص202.
69- سوره انفال، آیه 75.
70- الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج1، ص 195.
71- الفتوح، ج5، ص74؛ مقتل خوارزمی، ج1، ص311 و 312.
72- تاریخ طبری، ج3، ص297؛ الكامل، ج2، ص548؛ الارشاد، ج1، ص219.
73- الفتوح، ج5، ص74؛ مقتل خوارزمی، ج1، ص311 و 312.
74- اما بعد فان كتابك ورد عليَ فقرأته و فهمت ما ذكرت و اعلمك انی رایت جدی رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) فی منامی فخبرنی بامر و انا ماض له لی كان او علی والله یابن عمی لو كنت فی حجر هامة من هوام الارص لاستخرجونی و یقتلونی؛ والله یابن عمی لیعتدن علی كما اعتدت الیهود علی السبت  والسلام.
75- همان. (الفتوح، ج5، ص74؛ مقتل خوارزمی، ج1، ص311 و 312.)
76- تاریخ ابن عساكر، ص202؛ البدایه و النهایه، ج8، ص169، تهذیب الكمال، ج4، ص491.
77- ر.ك.همان.
78- شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۹۱.
79- تاریخ طبری، ج3، ص297؛ الكامل، ج2، ص548.
80- ان كنت اردت بكتابك الی بر و صلتی فجزیت خیراً فی الدنیا و الاخره و انه لم یشاقق الله من دعا الی الله و عمل صالحاً و قال اننی من المسلمین و خیر الامان امان الله و لم یومن بالله من لم یخفه فی الدنیا فنسال الله مخافة فی الدنیا توجب لنا امان الاخرة عنده. والسلام.
81- تاریخ طبری، ج3، ص297.
82- ر.ك: سیر اعلام النبلاء، ج3، ص456.
83- این مطلب در نامه عبدالله بن جعفر به امام(علیه السلام) طبق روایت الفتوح (ج5، ص75) و تاریخ طبری(ج3، ص296) آمده است.
84- الفتوح، ج5، ص75؛ خوارزمی ضمن نقل این مطلب از وی(مقتل، ج1، ص312) یادآور می شود كه وی این نامه را از مدینه نوشت.
85- الكامل، ج2، ص548؛ البدایه و النهایه، ج8، ص169.
86- الارشاد، شیخ مفید، ص219.
87- الارشاد، شیخ مفید، ص219.
88- تاریخ طبری، ج3، ص297؛ الارشاد، شیخ مفید، ص219.
89- الفتوح، ج5، ص75؛ مقتل خوارزمی؛ ج1، ص311.
90- فصول المهمه، ص187؛ نورالابصار، 258. ولی ابن عبدربه طبق عادت خود در قلب حقایق در كتابش می نویسد: عبدالله بن جعفر پسرانش عون و محمد را فرستاد تا حسین را برگرداند. ولی او از بازگشتن خودداری كرد و پسران عبدالله بن جعفر نیز با او رفتند. (عقدالفرید، ج4، ص377)..
91- المسائل المهنائیه، ص38، مساله 32.
92- معجم رجال الحدیث، ج10، ص38، ش6751.
93- سیراعلام النبلاء، ج2، ص456.
94- ر.ك.خصال، ج4، ص477، باب 12، ش41.
95- الاصابه فی تمییز الصحابه، احمد بن علی بن حجر عسقلانی، ج4، ص36.
96- تاریخ الطبری، ج 4، ص 357. نیز ر. ك: الكامل فی التاریخ، ج 4، ص 89؛ مقتل خوارزمی، ج2، ص76.
97- زیارت ناحیه‏ مقدسه، منسوب به امام زمان (عج).
98- تنقیح المقال، ج2، ص173.
99- عمدة الطالب، جمال الدین احمد بن علی، ابن عنبه، ص47.
100- زینب كبری(سلام الله علیها)، ص87.
101- منتهی الامال، ج1، ص382.
102- از مدینه تا مدینه، ص235 با اندكی تصرف.
103- شیخ مفید، ارشاد، رسولی محلاتی، سید هاشم، ج‏2، ص70.
104- دائره المعارف تشیع، جمعی از نویسندگان ، ج11، ص83.
105- فرهنگ عاشورا، جواد محدثی، ص298- 299.
106- این مطلب در نامه عبدالله بن جعفر به امام(علیه السلام) طبق روایت الفتوح (ج5، ص75) و تاریخ طبری(ج3، ص296) آمده است.
107- الفتوح، ج5، ص75؛ خوارزمی ضمن نقل این مطلب از وی(مقتل، ج1، ص312) یادآور می شود كه وی این نامه را از مدینه نوشت.
108- الكامل، ج2، ص48؛ البدایه و النهایه، ج8، ص169.
109- الارشاد، شیخ مفید، ص219.
110- انساب الاشراف، بلاذری، ج2، ص300؛ الاصابه، ابن حجر عسقلانی، ج4، ص39.
111- پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) در سال 61 ه.ق و بالاگرفتن كفر وطغیان یزید، مردم مدینه فرماندار شهر را به همراه مروان و سایر اموی ها از مدینه بیرون كردند و با عبدالله بن حنظله بیعت كردند. چون این خبر به گوش یزید رسید، مسلم بن عقبه را با لشكری فراوان برای سركوب كردن مردم مدینه به آن جا گسیل داشت. جنگ عظیمی رخ داد و بسیاری از مردم مدینه كشته شدند. مردم مدینه چون تاب مقاومت را از دست دادند به قبر پیامبر(علیه السلام) پناه بردند. لشكر یزید به قتل عام مردم پرداختند.
112- منتهی الامال، ج 2، ص 34.
113- فضائل الخمسة من الصحاح الستة، سید مرتضی فیروز آبادی، ج ‏3، ص280، «إنی لمع علی(علیه السلام) إذ أتی كربلاء فقال: یقتل فی هذا الموضع شهداء لیس مثلهم شهداء إلا شهداء بدر، أخرجه الطبرانی و ذكره الهیثمی أیضا فی مجمعه، ج 9، ص190.
114- بحارالانوار، ج42، ص109 و 110؛ «قد ثبت فی اصل الامامه ان اركان الایمان التوحید و العدل و النبوه و الامامه و السید محمد بن حنفیه و عبدالله بن جعفر و امثالهم اجل قدرا و اعظم شانا من اعتقادهم خلاف الحق و خروجهم عن الایمان الذی یحصل به اكتساب الثواب الدائم و الخلاص من العقاب.»
115- مناقب آل ابی طالب(علیه السلام)، ج 4، ص 115.
116- همان؛ انساب الاشراف، ج3، ص406.
117- روضة الشهداء، ص315.
118- مقتل الحسین(ع)، ابومخنف، ص114 و 115.
119- الاقبال، ج3، ص75 و 76.
120- جمهرة انساب العرب، ص68.
121- مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، ص91 و 124.
122- جمهرة انساب العرب، ص68.
123- مـقـاتـل الطـالبـیـیـن، ص91 و 124؛ مـنـاقـب آل ابی طالب، ج4، ص122.
124- الفتوح، ج5، ص204؛ وسیلة الدارین، ص246.
125- مقاتل الطالبین، ص96؛ رجال شیخ طوسی، ص105؛ مقتل خوارزمی، ج3، ص31.
126- مقاتل الطالبین، ص96.
127- تسلیة المجالس, ج2، ص303.
128- مقاتل الطالبیبن، ص96.
129- مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص106.
130- مناقب آل ابیطالب, ج4، ص111.
131- الاحتجاج، طبرسی، ج2، ص3؛ الغدیر، عبدالحسین امینی، ج1، ص199.
132- الكامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج2، ص436.
133 - همان، ج2، ص445.
134- انساب الاشراف، بلاذری، ج2، ص67. در برخی از منابع گفته شده كه این جریان در زمان امام حسن(علیه السلام) اتفاق افتاده است و حضرت مجتبی(علیه السلام) این اقدام شجاعانه را انجام داده اند كه جریان مفصل آن قبلاً ذكر شد.
135- تذكره‏ الخواص، ص۱۷۴.
136- معجم رجال الحدیث، ج۱۰، ص۱۴۳.
137- الاصابه، ابن حجر العسقلانی، ج2، ص280.
138- رجال مامقانی، ج2، ص172.
139- المغازی، محمدبن عمر واقدی، ج2، ص762.
140- پیامبر و یاران، ج۴، ص۱۳۷. عون بن جعفر ازكسانی بود كه با حضرت از مدینه خارج شد و در كربلا شهید گشت.
141- ابصارالعین، ص۷۵.
142- تنقیح المقال، ج۲، ص۱۷۳.
143- قاموس الرجال، ج۵، ص۴۱۲.
144- بحار الانوار، ج45، ص122؛ مناقب آل ابی‌طالب، ج4، ص106.
145- مجالس المومنین، ج1، ص193- 195.
146- المجدی، ص297 و 298.
147- عیون الاخبار، ابن قتیبه، ج3، ص40.
148- انساب الاشراف، احمدبن یحیی بلاذری، ج2، ص53.
149- قاموس الرجال، ج5، ص411
150- الاصابه، ج2، ص281.
151- ثمرات الاوراق حموی، ج ، ص24؛ قصص العرب، ج1، ص425.
152- مستطرف، ج ، ص36.
153- قاموس الرجال، ج  ، ص410.
154- العقد الفرید، ج6، ص143 و ج1، ص269.
155- الاستیعاب، ج2، ص277.
156- سیراعلام النبلاء، ج3، ص 458.
157- عیون الاخبار، ابن قتیبه، ج3، ص40.
158- شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج2، ص169.
159- همان، ص170.
160- انساب الاشراف، احمدبن یحیی بلاذری، ج2، ص46.
161- تاریخ طبری، محمدبن جریر طبری، ج5، ص146.
162- الكامل فی اللغه، محمدبن یزید مبرد، به كوشش تغارید بیضون و نعیم زر زور، ج1، ص538.
163- تاریخ التواریخ، عباسقلی خان سپهر، ج2، ص 603.
164- معجم رجال الحدیث، ج10، ص38، ش6751.
165- همان.
166- سیراعلام النبلاء، ج2، ص456.
167- تاریخ التواریخ، عباسقلی خان سپهر، ج2، ص 628؛ مروج الذهب، مسعودی، ترجمة ابوالقاسم پاینده، ج2، ص170
168- سیمای زینب كبری، اكبر بابازاده، ص52..
169- نهج البلاغه، خطبه 19 و نامه 5.
170- الكوكب الدری، ج۲، ص۲۱۳.
171- الكامل، ابن اثیر، ج 7، ص 134؛ الاصابه، ابن حجرالعسقلانی، ج 4، ص 315.
172 - زینب الكبری، ص94.
173- ریاحین الشریعه، ج3، ص41 .
174- زینب كبری، ص15.
175- سیره ابن اسحاق.
176- نسب قریش، مصعب بن عبدالله الزبیری، ص 82.
177- انساب الاشراف، احمدبن یحیی بلاذری، ج2، ص67؛ المعارف، عبدالله بن مسلم (ابن قتیبه)، ص 207؛
178- المجدی فی انساب الطالبیین، ابن الحسن علی بن محمد العمری، به كوشش محمد مهدی دامغانی، ص 297.
179- نسب قریش، مصعب بن عبدالله الزبیری، ص83. هم چنین ر. ك: انساب الاشراف، احمدبن یحیی بلاذری، ج2، ص67.
180- مناقب آل ابی طالب، علی بن شهر آشوب، ج3، ص162.
181- نسب قریش، مصعب بن عبدالله الزبیری، ص82؛ هم چنین ر.ك: المعارف، ابن قتیبه، ص207؛ انساب الاشراف، احمدبن یحیی بلاذری، ج2، ص67.
182- انساب الاشراف، احمدبن یحیی بلاذری، ج2، ص190؛ طبقات الكبری، ابن سعد، ج8، ص463.؛ مناقب آل ابی طالب، محمدبن علی بن شهرآشوب، ج3، ص162؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، ابن حجر العسقلانی، ج4، ص 469.
183- طبقات الكبری، ابن سعد، ج8، ص463؛ هم چنین ر.ك: الاصابه فی تمییز الصحابه، ابن حجر العسقلانی، ج4، ص 469؛ سیر اعلام النبلاء، شمس الدین محمد بن احمد ذهبی، ج3، ص502.
184- انساب الاشراف، احمدبن یحیی بلاذری، ج2، ص 45
185- مروج الذهب، علی بن حسین مسعودی، ج1، ص170.
186- الكامل فی التاریخ، عزالدین محمدبن محمدبن اثیر، ج3، ص201.
187- اخبار مدینه، ابن نجار، ص154.
188- وفاء ‌الوفا، نورالدین علی بن احمد السمهودی، ج3، ص911.
189- ر.ك: عمده الطالب فی انساب آل ابی طالب، احمدبن علی الحسینی (ابن عنبه)، ص56

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
ادعیه ماه رمضان
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 رمضان

مرگ مروان بن حکم در اول رمضان سال ۶۵ هـ .ق. مروان در ۸۱ سالگی در شام به...


ادامه ...

4 رمضان

مرگ زیاد بن ابیه عامل معاویه در بصره در چهارم رمضان سال ۵۳ هـ .ق. زیاد در کوفه...


ادامه ...

6 رمضان

تحمیل ولایت عهدی به حضرت امام رضا علیه السلام توسط مأمون عباسی بعد از آنکه مأمون عباسی با...


ادامه ...

10 رمضان

١ ـ وفات حضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها) همسر گرامی پیامبر(صلی الله علیه و آله و...


ادامه ...

12 رمضان

برقراری عقد اخوت بین مسلمانان توسط رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) هنگامی که...


ادامه ...

13 رمضان

مرگ حجاج بن یوسف ثقفی،‌ حاکم خونخوار بنی امیه در سیزدهم رمضان سال ۹۵ هـ .ق حاکم خونخوار...


ادامه ...

14 رمضان

شهادت مختار بن ابی عبیده ثقفی در چهاردهم رمضان سال ۶۷ هـ .ق مختار بن ابی عبیده ثقفی...


ادامه ...

15 رمضان

١ ـ ولادت با سعادت سبط اکبر، حضرت امام مجتبی(علیه السلام)٢ ـ حرکت حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

16 رمضان

ورود محمد بن ابی بکر به مصر در شانزدهم رمضان سال ۳۷ هـ .ق محمد بن ابی بکر...


ادامه ...

17 رمضان

١ ـ معراج پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم)٢...


ادامه ...

19 رمضان

ضربت خوردن امیرمؤمنان حضرت امام علی (علیه السلام) در محراب مسجد کوفه در نوزدهم ماه مبارک رمضان سال...


ادامه ...

20 رمضان

فتح مکه توسط سپاهیان اسلام در روز بیستم رمضان سال هشتم هـ .ق سپاهیان اسلام به فرماندهی رسول...


ادامه ...

21 رمضان

١ ـ شهادت مظلومانه امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام٢ ـ بیعت مردم با امام حسن مجتبی علیه...


ادامه ...

23 رمضان

نزول قرآن کریم در شب بیست و سوم رمضان کتاب آسمانی مسلمانان، قرآن مجید نازل گردید. برخی چنین...


ادامه ...

29 رمضان

وقوع غزوه حنین در بیست و نهم رمضان سال هشتم هـ .ق غزوه حنین به فرماندهی رسول گرامی...


ادامه ...

30 رمضان

درگذشت ناصر بالله عباسی در سی ام رمضان سال ۶۲۲ هـ .ق احمد بن مستضیء ناصر بالله درگذشت....


ادامه ...
0123456789101112131415

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page