7. ناگفتههايي از أصحاب
در ابتدي اين نوشتار گذشت كه أصحاب چگونه رفتاري داشتند و حتّي بعض از آنان رسول خدا صلياللهعليهوآله را آزار ميدادند. حال با نگاهي ديگر و از زاويهي ديگر به آنان مينگريم:
الف ـ مهاجر و انصار مشغول دنيا بودند
بخاري مينويسد كه مهاجرين سرگرم خريد و فروش در بازار و انصار هم سرگرم رسيدگي به اموال و دارائيشان بودند.(3)
او در ابتدي همين باب (باب الحجّة علي...) از قول عمر نقل ميكند كه او چون مشغول خريد و فروش در بازار بود نميدانست كه رسول خدا صلياللهعليهوآله در مورد اجازه خواستن چه فرموده است، كه ما در بررسي خلفا در صحاح آن را بيان كرديم.
بيهوده نيست كه رسول خدا صلياللهعليهوآله ما را به أصحاب ـ كه از سنّت، به خاطر مشاغل دنيوي، كم اطلاع بودند ـ ارجاع نفرمود، بلكه سفارش نمود كه به اهل بيت آن بزرگوار رجوع كنيم، و اگر همه مسلمانان هم اكنون به اين سفارش آن حضرت عمل كرده و احكام اسلام و سنّت نبي مكرّم صلياللهعليهوآله را از خاندان پاك و مطهّر آن بزرگوار بگيرند، آب را از سرچشمه نوشيدند.
ب ـ بعد از پيامبر صلياللهعليهوآله أصحاب متفرّق شدند
أبيّ بن كعب ميگويد: «كنّا مع رسول اللّه صلياللهعليهوسلم وانّما وجهنا واحد، فلمّا قبض نظرنا هكذا وهكذا».
در روايت بعد آمده است كه مردم بعد از رسول خدا صلياللهعليهوآله به تدريج از مسير اصلي خارج شدند تا در زمان عثمان كه: «... وكان عثمان بن عفّان فكانت الفتنة فتلفّت الناس يمينا وشمالاً».(1)
ج ـ آنكه خودكشي كرد از أصحاب بود
سهل بن سعد ميگويد: يكي از أصحاب در غزوهي به شدّت تلاش ميكرد و پيامبر صلياللهعليهوآله فرمود: «من احبّ أن ينظر إلي الرجل [رجل] من اهل النار فلينظر إلي هذا...». ميگويد: يك نفر او را تعقيب كرد. ديد او مجروح شده و بعد از آن خودكشي كرد و رسول خدا صلياللهعليهوآله فرمود: «... وانّما الأعمال بالخواتيم».(2)
ما نيز معتقديم كه هر كه ـ صحابي و غير صحابي ـ بر ايمان خويش ثابت ماند و از طواغيت پيروي نكرد و مخصوصا در راه محبّت اهل بيت عليهمالسلام ـ كه سفارش پيامبرشان بوده است ـ پابرجا بوده و نه تنها به جنگ آنها نرفت، بلكه آنان را همراهي كرده و دست از ياريشان برنداشت، چنين شخصي سعادتمند ميباشد و إلاّ از كساني است كه عاقبت به خير نشد.
د ـ وصيّت زبير در روز جمل
بخاري در ضمن تقريبا دو صفحه نقل ميكند كه زبير در روز جمل به فرزندش چنين وصيت ميكند:
«... يا بني انّه لا يقتل اليوم إلاّ ظالم أو مظلوم وانّي لا اراني إلاّ سأقتل اليوم مظلوما...».
يعني امروز كسي كشته نميشود مگر آنكه يا ظالم است و يا مظلوم و من خود را ميبينم كه مظلوم كشته ميشوم.
قبل از آنكه دنباله آنچه را كه بخاري نقل كرده بياوريم لازم ميدانيم به آنچه كه زبير ادّعا كرده حاشيهي بزنيم:
1. آقي زبير! چرا بعد از آنكه با امير المؤمنين عليهالسلام در مدينه بيعت كردي آن را شكستي؟
2. چرا حال كه بيعت را شكستي به جنگ آن حضرت رفتي؟
3. چرا حال كه خواستي به جنگ آن بزرگوار بروي همسر رسول خدا صلياللهعليهوآله را كه مأمور به نشستن در خانه بود و نه فرماندهي جنگ، با خود همراه كردي؟
4. اگر ميدانستي كه مظلوم كشته ميشوي چرا از ميدان جنگ گريختي؟
5. تو كه ـ به قول خودت ـ بري انتقام خون عثمان قيام كردي، مگر قاتلان عثمان در بصره بودند كه در آنجا كشتار به راه انداختي؟
6. اگر تو مظلوم كشته ميشوي ظالم در اين وسط كيست؟
7. اگر اعتقاد داري كه امير المؤمنين عليهالسلام و پيروان او ـ كه بسياري از آنان از أصحاب رسول خدا صلياللهعليهوآله بودهاند، مخصوصا دو آقي جوانان اهل بهشت در ميانشان ميدرخشيدند ـ العياذ باللّه، ظالم ميباشند، چرا با ظلم در نيفتادي تا آنكه يا ظلم را نابود كني يا در اين راه شهيد شوي؟!
8. آيا از اين همه برنميآيد كه قيام تو و رفيقت طلحه بري دنيا و مقام بوده است؟ آيا بري كسي در اينباره شكّي باقي ميماند؟
البته از بخاري كه مادح ابن ملجم را مورد وثوق قرار داده و از او حديث نقل ميكند ـ يعني عمران بن حطّان ـ و از إمام صادق عليهالسلام حتّي يك حديث هم در تمامي صحيح خود نقل نميكند، تعجّبي نيست كه چشمش را بسته و هر مطلبي را به عنوان روايت صحيح در كتابش بنويسد هر چند كه نه با عقل سليم همخواني داشته باشد و نه با قرآن و نه با سنّت.
آري، او در ادامه مينويسد كه زبير دينار و درهمي از خود باقي نگذاشت مگر زمينهائي كه يكي از آنها بيشهي بود و 11 منزل در مدينه و 2 منزل در بصره و منزلي در كوفه و منزلي نيز در مصر. (كاش همه فقرا چنين بودند!)
او بعد ا ز نقل بدهكاريهي او و اينكه بيشه او را چه كساني و به چه مبلغ خريدند ميگويد:
«فَكَانَ لِلزُّبَيْرِ أَرْبَعُ نِسْوَةٍ، وَرَفَعَ الثُّلُثَ، فَأَصَابَ كُلَّ امْرَأَةٍ أَلْفُ أَلْفٍ وَمِائَتَا أَلْفٍ، فَجَمِيعُ مَالِهِ خَمْسُونَ أَلْفَ أَلْفٍ وَمِائَتَا أَلْفٍ».(1) يعني زبير 4 زن داشت كه پس از رفع ثلث به هر يك از آنان يك ميليون و دويست هزار رسيد (معلوم نكرد كه اين مقدار درهم يا دينار! ) پس همه مال او پنجاه ميليون و دويست هزار بود.
(ظاهرا رياضيّات او ضعيف بود زيرا با حساب فوق مجموع مال او پنجاه و هفت ميليون و ششصد هزار ميشود!). خدايا ! از اين نوع بيپوليها نصيب همه فقرا بگردان. آمين!
أسماء ـ دختر أبي بكر و همسر زبير ـ ميگويد: «تزوّجني الزبير وماله في الأرض من مال ولا مملوك ولا شيء غير ناضح وغير فرسه...» يعني زبير با من ازدواج كرد در حالي كه نه مالي داشت و نه مملوكي و نه چيز ديگري غير از يك شتر آبكش و يك اسب. او در ادامه ميگويد: كارهي منزل و بيرون با من بود، مخصوصا سختترين كار كه رسيدگي به امور مربوط به اسب بود، تا آنكه پدرم خادمي برايم فرستاد. (و در حديث دوم مسلم آمده است كه رسول خدا صلياللهعليهوآله برايش خادمي فرستاد و بعيد نيست كه همين صحيح باشد چه آنكه ـ همانطور كه گذشت ـ أبو بكر نه مالي داشت و نه اهل انفاق بود. ر.ك: به نوشتارمان «ابوبكر در صحاح» و «مناظره دو عالم اهل سنّت»). گويي مرا آزاد كرد.(2)
سؤال ما اين است كه او اين همه ثروت را از كجا به دست آورده بود؟ او اين همه منزل را بري چه خريداري كرد؟
آيا اين پيروي از سنّت است؟ (علامه اميني(ره) در ج 8 الغدير، ص 3 ـ 282 از طبقات ابن سعد و مروج الذهب مسعودي نقل ميكند كه زبير در مصر و اسكندريه و كوفه زمينهائي داشت و هزار اسب و هزار بنده و هزار كنيز از او باقي ماند!)
ه ـ كعب بن مالك و دو رفيقش
كعب بن مالك يكي از كساني است كه در بيعت عقبه شركت داشت. ميگويد كه غير از غزوه بدر در همه جنگها حاضر بودم امّا در غزوه تبوك جزء كساني بودم كه همراه پيامبر صلياللهعليهوآله نرفتم. آنها بيش از 80 نفر بودند و چون پيامبر صلياللهعليهوآله به مدينه برگشت به دروغ عذرهايي آوردند و آن حضرت نيز از آنان پذيرفت و بري آ نها طلب مغفرت كرد ولي من و دو نفر از كساني كه در غزوه بدر شركت داشتند به نامهي «مرارة بن ربيع عَمري» و «هلال بن اميّة واقفي» حقيقت را گفته و رسول خدا صلياللهعليهوآله نيز به جرم تخلّف از جنگ دستور به قطع مراوده با ما را صادر فرمود. اين امر 50 روز متوالي ادامه داشت. تا آنجا كه كسي جواب سلام ما را نميداد و پس از 40 روز دستور رسيد كه همسران ما نيز بايد از ما كنارهگيري كنند. آن دو نفر بدري در خانه نشسته و فقط ميگريستند ولي من بيرون آمده و در مسجد و نماز جماعت شركت ميكردم تا سرانجام خداوند با نزول آيات 117 تا 119 از سوره توبه دستور عفو از ما را صادر فرمود و بري آنان كه با دروغ خود را تبرئه كرده بودند با آيات 95 و 96 از همان سوره آبرويشان را برد و ما از اين جهت خوشحال بوديم كه راست گفته و آبرويمان با پذيرش توبه محفوظ ماند.
اين داستان را بخاري در ضمن بيش از 5 صفحه و مسلم در حدود 8 صفحه نوشتهاند.(1)
در بررسي اين داستان به اين نكات برميخوريم:
1. بيش از 80 نفر از أصحاب با دروغ خود را تبرئه كردند. بنابراين، نميتوان به همه أصحاب اعتماد كرد زيرا احتمال ميرود كه هنگام برخورد با مشكلي دروغ بگويند. غير از آنكه در جنگ شركت نكردند.
2. دو نفر از بايكوت شدهها بدري بودند. بنابراين، نميتوان پذيرفت كه هر كس كه در جنگ بدر شركت داشت هر عملي كه انجام دهد اهل بهشت است چنانچه در نوشتارهي قبل گذشت.(2)
3. اين واقعه در غزوه تبوك، يعني سال نهم هجري، اتّفاق افتاد. بنابراين، تا سال نهم هجري عدّهي از أصحاب ـ به نصّ سوره توبه ـ منافق بودند. آيا باروكردني است كه در مدّت باقي مانده از عمر رسول گرامي اسلام صلياللهعليهوآله ـ يكسال و اندي ـ همه اين منافقين نه تنها دست از نفاق برداشتند بلكه عادل گشتند؟ (چنانچه اهل سنّت چنين اعتقاد دارند). قضاوت با اهل انصاف.
و ـ ضعف ايمان زبير و أبو مرثد
رسول گرامي اسلام صلياللهعليهوآله وقتي ميخواست بري فتح مكّه حركت كند يكي از أصحاب به نام «حاطب بن أبي بلتعه» نامهي بري بعض از مشركين آنجا نوشت و همراه زني مشرك آن را فرستاد. رسول خدا صلياللهعليهوآله امير المؤمنين عليهالسلام و زبير و أبو مرثد را فرستاد و فرمود: «انطلقوا حتّي تأتوا «روضة خاخ» فانّ بها امرأة من المشركين معها صحيفة من حاطب بن أبي بلتعة إلي المشركين». يعني برويد تا «روضه خاخ» كه در آنجا زني از مشركين ميباشد كه با او نامهي از حاطب بن أبي بلتعه به مشركين است. علي عليهالسلام در ادامه ميفرمايد: ما وقتي به او رسيديم گفتيم: نامهي كه با تو است كجاست؟ گفت: نامهي با من نيست. هر چه گشتيم نامهي نديديم. آن دو ـ زبير و أبو مرثد ـ گفتند: ما نامهي نميبينيم. من گفتم: «لقد علمت ما كذب رسول اللّه صلياللهعليهوآله والذي يحلف به لتخرجنّ الكتاب او لا جرّدنك». يعني خوب ميدانم كه رسول خدا صلياللهعليهوآله دروغ نگفت. به آنكه به او قسم ميخورند يا نامه را بيرون ميآوري يا تو را لخت ميكنم. او كه مرا جدّي يافت نامه را در آورد و... .(1)
آري، اين زبير است كه ميگويند حواري رسول خدا صلياللهعليهوآله بود. او آنقدر به گفته آن حضرت ايمان نداشت كه با نيافتن نامه نگويد پس نامهي نيست! و اگر امير المؤمنين عليهالسلام همراه آن دو نبود نقشه حركت پيامبر صلياللهعليهوآله جهت فتح مكّه بري مشركين آشكار ميشد و خدا ميداند كه عاقبت به كجا ختم ميشد. به يقين مشركين نيز آماده دفاع ميشدند و شكّي نيست كه جنگي واقع شده و كشتار زيادي ميشد و رسول خدا صلياللهعليهوآله بهتر ميدانست كه چه كسي را بفرستد.
ز ـ عدّهي از أصحاب به جهنّم ميروند
رسول خدا صلياللهعليهوآله فرمود: عدّهي از اصحاب را به جهنّم ميبرند. من ميگويم كه اينان أصحاب منند. پاسخ داده ميشود كه تو نميداني بعد از تو چه كردند... .(2)
اهل سنّت كه به عدالت همه أصحاب معتقدند نميتوانند باور كنند كه در ميان آنها گناهكار هم وجود دارد تا چه رسد به اينكه بعض از آنها را اهل جهنم بدانند. ما با نقل رواياتي از صحيحترين كتابهي آنان روشن كرديم كه اين پنداري نادرست است. آيا آنانكه عثمان را كشتند و يا لااقل در مدينه بودند و او را ياري نكردند از أصحاب نبودند؟ يا بايد گفت همه آنها گناهكار بودند و يا عثمان مستحق كشته شدن بود. فرض دوم را كه نميپذيرند پس بايد بپذيرند كه همه أصحاب حاضر در صحنه در گناه قتل عثمان شريك بودند. آيا آنانكه به جنگ امير المؤمنين عليهالسلام رفتند از أصحاب نبودند؟ آيا عايشه و طلحه و زبير و ديگران ـ به قول اهل سنّت ـ از برگزيدگان أصحاب نبودند؟ چه عاملي آنان را واداشت كه با إمام زمانشان نبرد كنند؟ آيا جز مال و مقام دنيوي؟
آيا معاويه و عمرو عاص كه جنگ خانمان برانداز صفّين را ـ كه 000/70 نفر از طرفين به قتل رسيدند ـ به راه انداخته و مدال «فئه باغيه» را تا ابد بر سينه خود نصب كردند، از أصحاب نبودند؟
اهل سنّت را چه ميشود كه چشم خود را بسته و اينهمه جنايات و فتنه را نميبينند؟ آيا نه ا ين است كه روي كار آمدن بني اميّه و بني عبّاس و زمامداراني كه تا كنون سرنوشت امّت اسلامي را به دست گرفتهاند ريشه در عملكردهي بعض أصحاب دارد؟ ما در عين اينكه به پا كان أصحاب احترام ميگذاريم، معتقد نيستيم كه همه أصحاب ـ آنچنان كه اهل سنّت معتقدند ـ صالح بوده و هيچگونه خطائي ندارند، بلكه مطابق رواياتي كه پيش روي شماست ـ و ما آنها را از صحيحترين كتابهي روائي اهل سنّت گرفتيم ـ عدّهي از آنها مرتكب گناهاني شدند كه مستحق دوزخ بوده و مشمول عذاب خداوندي گرديدهاند. چنانچه عدّهي نيز با فداكاري خالصانه خو خدماتي نمودند كه فقط خداوند ميتواند پاداش آنها را بدهد، و ما را نرسد جز آنكه قدرشان را دانسته و همراه درودي كه بر رسول خدا صلياللهعليهوآله و اهل بيت پاكش عليهمالسلام ميفرستيم بر آنها نيز درود بفرستيم. چنانچه در دعي روز سهشنبه آمده است:
«اللّهمّ صلّ علي محمّد خاتم النبيّين وعلي آله الطيّبين الطاهرين واصحابه المنتجبين».
قم المشرفه، حرم اهل البيت و عشّ آل محمّد عليهمالسلام
حسين طيبيان
________________________________________
(1) ج 4، ص 8 ـ 77.
(2) ر.ك: سنن ترمذي، ج 3، ص 589، كتاب البيوع، باب 59، ح 1295، وسنن ابن جامه، ج 2، ص 1121 و 1122، كتاب الاشربة، باب 6، ح 3380 و 3381.
(3) جلد 9 صحيح، ص 133، كتاب الاعتصام بالكتاب والسنّة، باب الحجّة علي من قال انّ احكام النبي صلياللهعليهوسلم ...
«... وَكَانَ الْمُهَاجِرُونَ يَشْغَلُهُمُ الصَّفْقُ بِالأَسْوَاقِ، وَكَانَتِ الأَنْصَارُ يَشْغَلُهُمُ الْقِيَامُ عَلَي أَمْوَالِهِمْ...».
(1) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 523، كتاب الجنائز، باب 65، ح 1633.
معني جمله أوّل: ما با رسول خدا صلياللهعليهوآله بوديم و هم وحدت داشتيم و چون حضرتش وفات يافت به اين سو و آن سو متوجّه شديم. معني جمله دوم:... تا در زمان عثمان كه فتنه برپا شد و مردم به چپ و راست منحرف گشتند.
(2) صحيح بخاري، ج 8، ص 155، كتاب الدعوات، باب العمل بالخواتيم.
معني دو جمله چنين است: 1. هر كه دوست دارد كه مردي از اهل دوزخ را ببيند به اين شخص بنگرد.
2. همانا اعمال به خاتمه آن بستگي دارد. (خداوند عاقبت ما را به خير ختم بفرمايد).
(1) جلد 4 صحيح، ص 108 ـ 106، فضل الجهاد والسير، باب بركة الغازي في ماله حيّا وميّتا مع النبي صلياللهعليهوسلم وولاة الأمر.
(2) الف ـ صحيح بخاري، ج 7، ص 45، كتاب النكاح، باب الغيرة.
ب ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 1716 و 1717، كتاب السلام، باب 14، ح 34 و 35.
(1) الف ـ صحيح بخي، ج 6، ص 9 ـ 3، مغازي، باب غزوه تبوك.
ب ـ صحيح مسلم، ج 4، ص 28 ـ 2120، كتاب التوبة، باب 9، ح 53.
بعض از فرازهي داستان مزبور چنين است:
«... قَالَ كَعْبُ بْنُ مَالِكٍ لَمْ أَتَخَلَّفْ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم فِي غَزْوَةٍ غَزَاهَا قَطُّ... وَلَقَدْ شَهِدْتُ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلياللهعليهوسلم لَيْلَةَ الْعَقَبَةِ... وَمَا أُحِبُّ أَنَّ لِي بِهَا مَشْهَدَ بَدْرٍ وَإِنْ كَانَتْ بَدْرٌ أَذْكَرَ فِي النَّاسِ مِنْهَا... وَصَبَّحَ رَسُولُ اللَّهِ صلياللهعليهوسلم قَادِمًا... جَاءَهُ الْمُخَلَّفُونَ... وَكَانُوا بِضْعَةً وَثَمَانِينَ رَجُلاً... فَذَكَرُوا لِي رَجُلَيْنِ صَالِحَيْنِ قَدْ شِهِدَا بَدْرًا.... فَلَبِثْنَا عَلَي ذَلِكَ خَمْسِينَ لَيْلَةً فَأَمَّا صَاحِبَي فَاسْتَكَانَا وَقَعَدَا فِي بُيُوتِهِمَا يَبْكِيَانِ... حَتَّي إِذَا مَضَتْ أَرْبَعُونَ مِنَ الْخَمْسِينَ وَاسْتَلْبَثَ الْوَحْي إِذَا رَسُولُ رَسُولِ اللَّهِ صلياللهعليهوسلم يَأْتِينِي فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلياللهعليهوسلم يَأْمُرُكَ أَنْ تَعْتَزِلَ امْرَأَتَكَ... فَأَرْسَلَ إِلَي صَاحِبَي بِمِثْلِ ذَلِكَ... فَلَبِثْتُ بِذَلِكَ عَشْرَ لَيَالٍ فَكَمُلَ لَنَا خَمْسُونَ لَيْلَةً مِنْ حِينَ نُهِيَ عَنْ كَلاَمِنَا... قَالَ - فَآذَنَ رَسُولُ اللَّهِ صلياللهعليهوسلم النَّاسَ بِتَوْبَةِ اللَّهِ عَلَيْنَا حِينَ صَلَّي صَلاَةَ الْفَجْرِ فَذَهَبَ النَّاسُ يُبَشِّرُونَنَا...».
(2) صحيح بخاري، ج 8، ص 72.
«اِعْمَلُوا ما شِئْتُمْ فَقَدْ أَوْجَبْتُ لَكُمُ الْجَنَّة». يعني: (خداوند به اهل بدر خطاب ميكند كه ) آنچه خواهيد انجام دهيد كه من تحقيقا بهشت را بري شما واجب كردم.
(1) صحيح بخاري، ج 8، ص 71، كتاب الاستئذان، باب من نظر في كتاب من يحذر... وج 9، ص 24، كتاب استتابة المرتدّين، باب ما جاء في المتأوّلين.
(2) الف ـ صحيح بخاري، ج 4، ص 169 و 204، كتاب بدء الخلق، باب قول اللّه تعالي واتخذ اللّه إبراهيم خليلاً و... و باب واذكر في الكتاب مريم... وج 6، ص 69 و 70، تفسير سوره مائده و ص 122، تفسير سوره انبياء، وج 8، ص 136 و ص 52 ـ 148، كتاب الدعوات، باب كيف الحشر و باب في الحوض.
ب ـ صحيح مسلم، ج 1، ص 217 و 218، كتاب الطهارة، باب 12، ح 37 و 39، وج 4، ص 96 ـ 1793، كتاب الفضائل، باب 9، ح 26 إلي 29 و 32، وص 1800، ح 40.
ج ـ سنن ترمذي، ج 4، ص 532، كتاب صفة القيامة والرقائق والورع، باب 3، ح 2423، وج 5، ص 301، كتاب تفسير القرآن، باب 22، ح 3167.
د ـ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1016، كتاب المناسك، باب 76، ح 3057، وص 1439، كتاب الزهد، باب 36، ح 4306.
ه ـ سنن نسائي، ج 4، ص 119، كتاب الجنائز، باب 119، ح 2083.
«... وانّ اناسا من اصحابي يؤخذ بهم ذات الشمال فاقول اصحابي اصحابي فيقول انّهم لم يزالوا مرتدين علي اعقابهم منذ فارقتهم. فاقول كما قال العبد الصالح:... وَكُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدا ما دُمْتُ فِيهِمْ... الحَكِيمُ. (خلاصه ترجمه تا آخر آيات 117 و 118 از سوره مائده چنين است:... همانا مردمي از اصحابم را جزء أصحاب شمال قرار ميدهند من ميگويم اينان أصحاب منند ميگويد آنان از وقتي كه تو از آنها جدا شدي مرتدّ شدند من همان را ميگويم كه بنده صالح حضرت ـ عيسي عليهالسلام ـ گفت: تا زنده بودم شاهد بودم و چون از دنيا رفتم تو ناظر بودي و تو شاهد بر هر امري ميباشي اگر آنان را عذاب كني بندگان تواند و اگر ببخشي توانا و حكيمي).
در بعض از همين روايتها آمده است كه پيامبر صلياللهعليهوآله فرمود: «... و انّي واللّه ما اخاف عليكم ان تشركوا بعدي و لكن اخاف عليكم ان تنافسوا فيها». يعني: به خدا قسم بر شما از شرك بعد از رفتنم نميترسم ولي ميترسم كه در مقابل خواهشهي دنيايي خود را ببازيد.
ابن أبي مُليكه ميگفت: «اللّهمّ انّا نعوذ بك ان نرجع علي اعقابنا او نفتن عن ديننا». يعني خدايا ! به تو پناه ميبريم از اينكه از ايمانمان برگرديم يا در دينمان به فتنه بيفتيم.