اتوبان سقیفه تا کربلا

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

امام صادق (علیه‌السلام) با سه تعبیر، مصيبت احراق بيت فاطمه (سلام الله علیها) و قتل محسن (علیه السلام) را سخت‌ تر و جانکاه‌ تر از عاشورا معرفی می‌کنند:
و لا کیوم محنتنا بکربلا و ان کان یوم السقیفه و احراق النار علی باب امیر المؤمنین و الحسن و الحسین و فاطمه و زینب و ام کلثوم فضه و قتل محسن بالرفسه اعظم و ادهی و امرّ لانه اصل یوم العذاب.
و هیچ روزی مانند محنت ما در کربلا نیست، اگرچه روز سقیفه و آتش به پا کردن بر در خانه امیرالمؤمنین و حسن و حسین و فاطمه و زینب و ام‌کلثوم و فضه (سلام‌ الله‌ علیهم) و کشتن محسن (سلام‌ الله‌ علیه) با لگد، بالاتر و سخت‌ تر و تلخ‌ تر است؛ چرا که اصل روز عذاب و سختی آن روز است. (1)

                                    عاشورا محصول نهال شومی بود که در سقیفه غرس شد.
مرحوم محقق اصفهانی (کمپانی) با اشاره به این حادثه جانسوز این گونه می سراید:
فما رَماه اِذْ رَماهُ حَرمَله                و انَما رَماهُ مَن مَهَّدَ له
سَهمٌ اَتي مِن جانب السقيفه             و قَوسُه عَلي يَدِ الخليفه
آن هنگام که حرمله تیر انداخت، این حرمله نبود، بلکه تیر را کسی رها کرده است که چنین بستری را برای حرمله آماده ساخته بود! آری، این تیری است که از سوی سقیفه رها شده و کمانش در دستان خلیفه بود! (2)
پس از ماجرای عاشورا و به شهادت رسیدن حضرت أباعبدالله الحسین (علیه السلام) و یارانش، عبدالله بن عمر؛ فرزند خلیفه دوم اهل سنت به یزید بن معاویه نامه ای نوشت:
لما قتل الحسين عليه السلام کتب عبد الله بن عمر الى يزيد بن معاوية يعاتبه على قتل الحسين عليه السلام، فکتب اليه يزيد: يا أحمق... فإن يکن الحق لنا فعن حقنا قاتلنا، وإن يکن الحق لغيرنا فأبوک أول من سن هذا وآثر واستأثر بالحق على أهله.
ترجمه : هنگامی که حسین (علیه السلام) به قتل رسید عبدالله بن عمر به یزید بن معاویه نامه ای نوشت و او را به خاطر قتل حسین (علیه السلام) مورد عتاب و ملامت قرار داد. یزید هم پاسخ داد: ای احمق! ... اگر حق با ما بود، ما به حق جنگیدیم، و اگر حق با آنها (امام حسین و یارانش) بود، پدر تو اولین کسی بود که این سنت را پایه گذاری کرد و دست به قتل و انتقام گیری از اهل حق زد. (3)
***********************
پی نوشت ها:
1. نوائب الدهور، ج۳ ص۱۵۷/ انساب النواصب ص۵۶/ بحارجلد۲۳ ص۶۴
2. الانوار القدسیّه، محمد حسین الغروی الاصفهانی، ص ۹۹
3. "الطرائف" ص ۲۴۷؛ به نقل از کتاب "تاریخ البلاذری"