شيخ صدوق با سلسله اسناد خود از حكيمه خاتون روايت مى كند كه فرمود:
امام حسن عسكرى (عليه السلام) كسى را نزد من فرستاد وپيغام فرستاد:
يا عمه اجعلى افطارك هذه الليله عندنا، فانها ليله النصف من شعبان، فان الله تبارك وتعالى سيظهر فى هذه الليله الحجه، وهو حجته فى ارضه:
(عمه جان امشب براى افطار به نزد ما بيا، زيرا امشب شب نيمه شعبان است، وآن شبى است كه خداى تبارك وتعالى حجتش را كه حجت خدا در روى زمين است، در آن پديد خواهد آورد).
حكيمه مى گويد: پرسيدم: مادرش كيست؟
فرمود: (نرجس).
عرضه داشتم: جانم به فدايت، هيچ اثر حمل در او نمى بينم.
فرمود: آرى، ولى حقيقت همان است كه به تو گفتم.
حكيمه مى گويد: چون بر نرجس خاتون وارد شدم سلام كردم نشستم.
نرجس خاتون در برابرم نشست كه كفشهايم را در آورد، به عنوان: (اى سرور من) به من عصر به خير گفت.
گفتم: (بلكه شما سرور من وسرور خاندان من هستيد).
نرجس خاتون سخنم را قطع كرد وگفت: (اين چه حرفى است عمه جان؟!).
گفتم: (دخترم خداوند امشب به تو فرزندى عطا خواهد كرد كه آقاى دو جهان وسرور دو سراى مى باشد).
نرجس خاتون اظهار شرمسارى كرد.
چون از نماز عشا پرداختم افطار كردم وخوابيدم، در نيمه هاى شب برخاستم ونماز شب را به جاى آوردم، او هنوز خواب بود وهيچگونه ناراحتى نداشت. هنگامى كه از تعقيبات فارغ شدم باز هم خوابيدم، يكبار ديگر بيدار شدم، ديدم او هنوز خواب است.
بعدا او نيز برخاست، نماز شب را ادا كرد ومشغول استراحت شد.
من به صحن خانه رفتم تا از فرا رسيدن اذان صبح آگاه شوم، ديدم سپيده نخستين همچون دم گرگ پديدار گشته، ولى نرجس خاتون همچنين خفته بود.
اينجا بود كه دچار شك وترديد شدم، كه ناگاه امام حسن عسكرى (عليه السلام)، از همانجا كه نشسته بود به من بانگ زد:
لا تعجلى يا عمه فهاك الاءمر قد قرب:
(عمه شتاب نكن، آگاه باش كه وعده الهى نزديك است).
من نشستم ومشغول تلاوت سوره هاى الم سجده ويس شدم پس ناگهان نرجس خاتون مضطرب وهراسان برخاست.
پس به سويش دويدم وگفتم: (در امان خدا ودر پناه نام خدا باشى).
سپس پرسيدم: (آيا چيزى حس مى كنى؟) گفت: (آرى، عمه جان).
گفتم: (بر اعصاب خود مسلط باش وآرامش خود راحفظ كن، كه اين همان وعده الهى است كه به تو نويد داده بودم).
حكيمه مى گويد: يك لحظه من ونرجس را حالت رخوت وبى خبرى فرا گرفت، ناگهان متوجه شدم كه نور يزدان قدم در عرصه گيتى نهاده است.
جامه را كنار زدم ديدم كه حجت خدا اعضاى سجده را بر زمين نهاده، پيشانى بندگى بر آستان معبود گذاشته است.
او را در آغوش كشيدم وديدم بسيار پاك وپاكيزه است.
در همان لحظه صداى امام عسكرى را شنيدم كه خطاب به من مى فرمود: هلمى الى ابنى يا عمه: (عمه جان پسرم را پيش من بياور).
حجت خدا را پيش پدر بردم، يك دست خود را پشت ويك دست ديگر را زير تهيگاه كودك قرار داد وپاهاى نو رسيده را بر روى سينه اش چسبانيد.
زبان مباركش را در دهان نوزاد قرار داد، دست مباركش را بر چشمها، گوشها ومفاصل او كشيد. سپس فرمود: (پسرم سخن بگو).
حجت خدا بر يكتائى خداوند ورسالت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) گواهى داد، آنگاه بر يكايك امامان، از اميرمؤ منان تا پدر بزرگوارش درود فرستاد، وساكت شد.
امام حسن عسكرى (عليه السلام) فرمود: (عمه جان او را ببر كه به مادرش سلام كند، بعدا به نزد من بياور).
او را به نزد نرجس خاتون بردم، بر او سلام كرد، آنگاه به خدمت امام (عليه السلام) برگردانيدم ودر كنارش نهادم.
فرمود: (عمه جان روز هفتم به نزد ما بيا).
حكيمه مى گويد: فرداى آن روز كه براى تقديم سلام به حضور امام حسن عسكرى (عليه السلام) رفته بودم، جامه را از روى گهواره كنار زدم كه مولايم را زيارت كنم، او را نديدم. عرض كردم: (فدايت شوم، سرورم كجاست؟) فرمود: يا عمه استود عناه الذى استودعته ام موسى موسى:
(عمه جان او را به كسى سپرديم كه مادر موسى فرزندش را به او سپرد).
روز هفتم به خدمت امام (عليه السلام) رفتم وسلام كردم، فرمود: (پسرم را به پيش من بياور).
رفتم وسرورم را در پارچه اى كه پيچيده شده بود به خدمتش آوردم.
امام حسن عسكرى (عليه السلام) همانند دفعه پيشين زبان در دهان او نهاد. گوئى شير يا عسل به او مى داد. سپس فرمود:: (پسرم سخن بگو).
لبان نازكتر از گلش باز شد وبر يكتائى خداوند ورسالت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) گواهى داد، وبر پيامبر وا ئمه (عليه السلام) درود فرستاد، تا به پدر بزرگوارش رسيد، آنگاه اين آيه را تلاوت نمود:
بسم الله الرحمن الرحيم، ونريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الاءرض ونجعلهم اءئمه ونجعلهم الوارثين. ونمكن لهم فى الاءرض، ونرى فرعون وهامان وجنودهما منهم ما كانوا يحذرون:
(به نام خداى بخشايشگر مهربان، ما اراده كرده ايم به كسانى كه در روى زمين به ضعف وزبونى كشيده شده اند منت بگذاريم، آنان را پيشوايان خلق ووارثان زمين قرار دهيم. در روى زمين به آنها قدرت وسيطره دهيم، به فرعون وهامان ولشكريانش، آنچه را كه از آن بيمناك بودند بنمائيم).(12)
موسى - راوى حديث - مى گويد: از (عقبه خادم) نيز پرسيدم، گفت: (آنچه حكيمه گفته، همه راست ودرست است).(13)
اين حديث را با اندك تفاوتى شيخ طوسى، طبرى، خواند مير وقندوزى با اسناد جداگانه روايت كرده اند.(14)(12) سوره قصص: آيه هاى 5 و6.
پاورقی:
(13) كمال الدين: ج 2 ص 424، اعلام الورى: ص 394، البرهان: ج 3 ص 218، روضه الواعظين: ج 2 ص 256، تبصره الولى: ص 5، حليه الابرار: ج 2 ص 522، مدينه المعاجز: ص 586 ومنتخب الانوار المضيئه: ص 60.
(14) غيبت شيخ طوسى: ص 142، دلائل الامامه: ص 268، حبيب السير: ج 2 ص 105، ينابيع الموده: ص 451.