گزارش نور

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

 گزارش دقيق ومستند از حوادث شگفت در امپراطورى روم، ومسافرت پرماجراى ملكه دو سرا، از كرانه هاى درياى مرمره تا ساحل سامرا را در ضمن حديثى مورد اعتماد واستناد، از زبان آن خاتون دو جهان مى شنويم: شيخ صدوق در كمال الدين، شيخ طوسى در غيبت، طبرى در دلائل الامامه، ابن شهر آشوب در مناقب، نيلى در منتخب، ابن فتال نيشابورى در روضه، شيخ حر عاملى در اثبات الهداه، سيد هاشم بحرانى در حليه الاءبرار وعلامه مجلسى در بحار، مشروح اين گزارش را از بشر بن سليمان، از اصحاب امام هادى (عليه السلام) روايت كرده اند، كه ما متن كامل گزارش را از دو سند نخستين، كمال الدين وغيبت، ترجمه ونقل مى كنيم:
بشر بن سليمان نخاس، از نسل (ابوايوب انصارى) كه از اصحاب واراد تمندان امام هادى وامام عسكرى (عليه السلام) بود وبه خريد وفروش غلام وكنيز اشتغال داشت، مى گويد:
سرور من ابوالحسن، حضرت هادى (عليه السلام)، احكام مربوط به خريد وفروش بردگان را به من آموخته بود، من نيز معمولا بدون اجازه ايشان خريد وفروش نمى كردم، واز موارد شبيه اجتناب مى كردم. كم كم دراين زمينه شناخت من كامل شد وموارد حلال را از موارد شبهه ناك شناختم.
شبى در سامرا در خانه ام، كه در نزديكى منزل امام هادى (عليه السلام) قرار داشت، نشسته بودم، پاسى از شب گذشته بود كه در خانه ام كوبيده شد. شتابان به سوى در خانه رفتم ودر را گشودم، (كافور) خادم وفرستاده امام هادى (عليه السلام) بود كه مرا به حضور ايشان فراخواند.
لباس پوشيده به خدمت آن حضرت شتافتم، چون وارد خانه شدم ديدم كه با فرزند بزرگوارش امام حسن عسكرى (عليه السلام) مشغول گفتگو است، وخواهرش حكيمه پشت پرده قرار داشت.
همين كه نشستم فرمود: (اى بشر تو از اعقاب انصارهستى، محبت ودوستى ما همواره در دلهاى شما پايدار بود، وهر نسلى از شما محبت ومودت ما را از نسل پيشين به ارث برده است. واينك من مى خواهم رازى را با تو در ميان بگذارم وترا دنبال كارى بفرستم، واز اين طريق با فضيلت ويژه اى ترا گرامى بدارم، كه در اين فضيلت گوى سبقت را از همه شيعيان ببرى).
آنگاه نامه ظريفى را به زبان رومى وبه خط رومى نوشت ومهر خويش را بر آن زد. سپس چنته زردى را بيرون آورد كه در آن 220 دينار بود. نامه وچنته را به من داد وفرمود:
اينها را بگير وبه سوى بغداد عزيمت كن وپيش از ظهر فلان روز در گذرگاه (فرات) حضور پيدا كن.(21)
هنگامى كه قايقهاى حامل بردگان رسيد كنيزان پياده شدند، گروه بسيارى از خريداران را مشاهده مى كنى كه از طرف فرماندهان عباسى دور آنها را گرفته اند، در آن ميان تعداد اندكى نيز از جوانان عرب را مى بينى كه به قصد خريد حضور يافته اند.
تو در آن روز از دور مواظب برده فروشى به نام (عمر وبن يزيد)(22) باش، تا هنگامى كه كنيزى را با اين خصوصيات، در حالى كه دو جامه حرير تازه، خوشرنگ ودرشت بافت بر تن دارد، براى فروش عرضه كند.
خواهى ديد آن كنيز اجازه نمى دهد كه هيچ خريدارى نقاب از چهره اش بازگيرد، يا جامه از تنش كنار زند، ويا اندامش را لمس ‍ كند.
در آن هنگام برده فروش در صدد آزار او بر مى آيد واو سخنى به زبان رومى مى گويد وفرياد بر مى آورد. معناى سخنان او اينست كه از حال خود شكوه مى كند واز كشف حجابش بر حذر مى دارد.
در اين هنگام يكى از خريداران خواهد گفت: (من اين كنيز رابه سيصد دينار مى خرم، زيرا عفت وپاكدامنى او موجب رغبت شديد من شده است).
وآن كنيز به زبان عربى به او خواهد گفت: (اگر در جامعه حضرت سليمان وبر فراز تخت شاهى ظاهر شوى، من رغبتى به تو نخواهم داشت، ولذا مالت را بيهوده خرج نكن).
برده فروش به آن كنيز خواهد گفت: (چاره چيست؟ ناگزير ترا بايد فروخت). كنيز در پاسخ مى گويد: (اينهمه شتاب براى چيست؟ بايد خريدارى باشد كه دل من به سوى او كشش پيدا كند وصداقت وامانت او اعتماد كنم).
در اين هنگام تو برخيز وپيش عمروبن يزيد برده فروش برو، وبه او بگو: (من نامه دلگرم كننده اى را از يكى از اشراف همراه دارم، كه آن را به زبان رومى وبه خط رومى نوشته، ودر آن كرم ووفا وخرد وسخاى خود را منعكس نموده است، اين نامه را به او بده تا آن را مطالعه كند واخلاق ورفتار نويسنده اش را در لابلاى سطور آن جستجو نمايد، اگر به نويسنده آن تمايل پيدا كرده وتو نيز مايل بودى، من از طرف نويسنده نامه وكالت دارم كه او را از تو ابتياع كنم).
بشربن سليمان مى گويد، من همه دستورات سرور خودم امام هادى (عليه السلام) را به طور كامل انجام دادم، همين كه آن كنيز در نامه نگريست به شدت گريست وبه (عمر وبن يزيد) گفت:
(بايد مرا به نويسنده اين نامه بفروشى). وسوگند ياد كرد كه اگر از فروختن او به صاحب نامه خود دارى كند در معرض تلف قرار خواهد گرفت.
آنگاه من در مورد قيمت كنيز با برده فروش وارد مذاكره شدم وسرانجام به همان مبلغى كه مولايم در چنته همراه من فرستاده بود به توافق رسيديم. آنگاه آن بانو را در حالى كه شاداب وخندان بود از او تحويل گرفتم وبه خانه اى كه در بغداد مى رفتم بردم.
آن بانو از شدت خوشحالى آرام نداشت، نامه امام هادى (عليه السلام) را بيرون آورد، آن را مى بوسيد وبر صورت خود مى نهاد ودست بر آن مى كشيد.
با شگفتى به او گفتم: (نامه اى را مى بوسى كه صاحبش را نمى شناسى؟!!).
آن بانو پاسخ داد: اى عاجز وناتوان از شناخت مقام اولاد پيامبران، خوب گوش كن وبه گفتارم دل بسپار تا به حقيقت راه يابى:

 

پاورقی:

(21) آقاى قزوينى به جاى (فرات): (صراه) تعبير نموده (الامام المهدى: ص 120) وآن نام دو رودخانه در بغداد بود(معجم البلدان: ج 3 ص 399).
(22) در كمال الدين ونسخ چاپى غيبت طوسى (عمر) ثبت شده، ولى در دلائل الامامه نسخ خطى غيبت طوسى (عمرو) آمده است.