ملاقات با امام زمان (61)

(زمان خواندن: 6 - 12 دقیقه)

 يکى از وسائل ارتباط با حضرت بقيّة اللّه (عليه السّلام) اين است که انسان عشق ومحبّت آن حضرت را در دل ايجاد کند وهمه روزه دقائق يا ساعاتى با آن حضرت به گفتگو بنشيند.
اگر کسى مبتلا به عشق مجازى شده باشد مى داند که عاشق از همه چيز معشوقش؟ خوشش مى آيد.
تمام متعلّقاتش را دوست دارد، لباسش را مى بوسد واز ذکر نامش خرسند مى گردد.
او دوست دارد که مردم هميشه محبوبش را مدح کنند وکسى کوچکترين مذمّتى از او نکند.
عاشق خانه معشوقش، شهر وديار معشوقش را دوست دارد وحتّى هر چه متعلّق به او است، اگر چه ذاتا موجب تنفّر ديگران است ولى چون از او است به آن علاقه دارد. من عاشقى را مى شناختم که چون در نام معشوقش کلمه سين وجود داشت به هر نامى که اين حرف در آن بود عشق مى ورزيد.
عاشق ديگرى را مى شناختم که لحظه اى از ياد معشوقش غافل نمى شد وحتّى اگر معشوقش در خانه ويا در بازار ويا در هر کجاى ديگر ويا هر کارى را که مى کرد او متوجّه مى شد وهيچگاه معشوقش از نظرش مخفى نمى شد.
من يک روز در حالات اين عاشق دلباخته فکر مى کردم که چرا او تا اين حدّ مبتلا به عشق اين معشوق گرديده وچرا حتّى يک لحظه آرام ندارد، ديدم بدون آنکه معشوق را ببينم نمى توانم درباره اش قضاوت کنم.
بالاخره يک روز او را ديدم متوجّه شدم که آن عاشق دلباخته حقّ دارد زيرا معشوقش؟ اگر چه از نظر قيافه ظاهرى فوق العاده نبود ولى بسيار با کمال وبا ادب وبا شخصيّت وبا حيا بود.
وعلّت عمده دلباختگى اين عاشق هم اگر چه خودش متوجّه نبود همين بود.
به عبارت واضح تر اگر انسان يک فرد با کمال وبا ادبى را ببيند وفطرت اصلى وانسانى خود را از دست نداده باشد، ناخودآگاه بسوى او کشيده مى شود وبه او علاقه پيدا مى کند وارتباط روحى با او برقرار مى نمايد ودر مقابل او سر از پا نمى شناسد ومانند زنهاى مصرى که وقتى يوسف را ديدند ودستهاى خود را قطع کردند ودردى احساس ننمودند، او هم در زمان وصال ناراحتى احساس نمى کند وتمام درد را براى خود لذّت بخش مى داند.
وضمنا ناگفته نماند که انسان چه بخواهد وچه نخواهد، حتّى در عشقهاى مجازى متعلّق محبّتش روحيّات معشوق است واگر جمال ظاهرى هم به آن اضافه شود بهتر است.
مثلا بدون ترديد اگر شخصى جمال ظاهرى خوبى داشته باشد ولى روحيّات او بسيار پليد وزشت باشد، يا محبوبيّت پيدا نمى کند ويا آنکه اگر کسى به او علاقه پيدا کرد تا وقتى اين محبّت باقى خواهد بود که روحيّاتش ظاهر نشده باشد ويا بين عاشق ومعشوق سنخيّت وجود داشته که اين عاشق علاقه به آن معشوق پيدا کرده است.
بنابر اين اگر توئى که معتقد به وجود مقدّس حضرت بقيّة اللّه الاعظم روحى له الفداء هستى، معرفتى هم از روحيّات وصفات آن حضرت مى داشتى وسنخيّتى بين تو وآن حضرت بود، يعنى فطرت وانسانيّت را از دست نداده بودى چه مى خواستى وچه نمى خواستى وعاشق دلباخته آن حضرت مى شدى وهمه متعلّقات آن وجود مقدّس را دوست مى داشتى ولحظه اى از ياد او غافل نمى شدى ودر همه جا او را مى ديدى ودر همه جا او را مدح مى کردى وبا کسانى که به آن حضرت بى علاقه اند نمى نشستى ودائما جلب رضايت او را مى کردى.
پس اگر اين چنين نيست يا به او معتقد نيستى ويا او را نمى شناسى ويا بقدرى فطرت وانسانيّت را از دست داده اى که از کمال وجمال روحى خوشت نمى آيد وبه آنها علاقه پيدا نمى کنى، پس در اينجا بايد خود را معالجه کنى وهر يک از اين امراض؟ روحى که در تو هست از خود برطرف نمائى تا عشق وعلاقه آن حضرت در تو ايجاد گردد.
يکى از علماء ودانشمندان معاصر که در اصفهان منبر رفته بود وسرگذشت منبر خود را در مسجد گوهرشاد مشهد در نوارى نقل فرموده بود، قصّه جوان عاشقى را متذکّر مى شود که مطلب ما را تاءييد مى نمايد.
ضمنا ناگفته نماند که من اين قضيّه را از نوار معظّم له پياده مى کنم ولذا ممکن است در بعضى از عبارات او مختصر تصرّفى که مضرّ به اصل مطلب نباشد انجام داده باشم.
او در ضمن سخنرانى بسيار پرشورى که درباره مقام والاى حضرت بقيّة اللّه روحى وارواح العالمين له الفداء وعشق وعلاقه به آن حضرت داشته مى گويد:
من در اين راه تجربه هائى دارم، امشب مى خواهم يکى از آنها را حضور محترم جوانان عزيز مجلس بگويم.
نه آنکه فکر کنيد من به پيرمردها بى اخلاصم، نه، اينطور نيست، ولى جوانها زودتر به ميدان محبّت وارد مى شوند ووقتى هم وارد شدند دو منزل يکى مى روند.
آنها همان گونه که نيروى مزاجيشان قويتر از سالخورده ها است، نيروى روحيشان وقتى در راه محبّت افتاد سريعتر حرکت مى کند.
آنها از يورش به پرش واز پرش به جهش مى افتند وزود به مقصد مى رسند.
اين است که من دوست مى دارم، حتّى المقدور با عزيزان جوان بيشتر حرف بزنم.
يک ماه رمضان در مشهد مقدّس تصميم گرفتم، درباره امام زمان (عليه السّلام) سخن بگويم.
شبهاى اوّل رمضان مواظب مستمعين مجلس بودم که ببينم پاى منبرم چه کسانى خوب به مطالب من گوش مى دهند وچه کسانى از آنها خوششان مى آيد وچه کسانى کسل وبى اعتناى به مطالب من هستند.
ديدم جوانى پاى منبر من مى آيد ولى شبهاى اوّل آن دورها نشسته بود وشبهاى ديگر نزديک ونزديکتر مى شد تا آنکه از شبهاى پنجم وششم پاى منبر مى نشست واز همه مستمعين زودتر مى آمد وبراى خود جا مى گرفت.
وقتى من منبر مى رفتم او محو ومات ما بود.
من از حضرت ولى عصر (عليه السّلام) حرف مى زدم که البتّه شبهاى اوّل مقدارى علمى بود ولى کم کم مطالب از علمى به ذوقى واز مقال به حال افتاد.
وقتى من با يکى دو کلمه با حال حرف زدم ديدم، اين جوان منقلب شد، آنچنان انقلابى داشت که نسبت به تمام جمعيّت ممتاز بود.
يک حال عجيبى، که با فرياد، يا صاحب الزّمان مى گفت واشک مى ريخت وگاهى به خود مى پيچيد ومعلوم بود که او در جذبه مختصرى افتاده است.
جذبه او در من تاءثير مى کرد، وقتى جذبه او در من اثر مى گذاشت حال من بيشتر مى شد، من هم بى دريغ اشعار عاشقانه وکلمات پرسوزى از زبانم بيرون مى آمد ومجلس منقلب مى شد.
اين حالات اشتداد پيدا مى کرد، تا آن شبهاى آخرى که من راجع به وظايف شيعه ومحبّت به حضرت ولى عصر (عليه السّلام) حرف مى زدم ومى گفتم:
که بايد او را دوست بداريم ودر زمان غيبت چه بايد بکنيم.
آن جوان به خود مى پيچيد ونعره هاى سوزنده عاشقانه اى که از دل بلند مى شد با فرياد يا صاحب الزّمان، يا صاحب الزّمان مى کشيد که ما هم منقلب مى شديم.
در نظرم هست که يک شب اين اشعار را مى خواندم:
دارنده جهان مولى انس وجان                 يا صاحب الزّمان، الغوث والامان
او مثل باران اشک مى ريخت، مثل زن جوان مرده داد مى زد وصعقه اى که دراويش دروغى در حلقه هاى ذکرشان مى زنند وخود را به زمين مى اندازند در اينجا حقيقت داشت.

او مى سوخت واشک مى ريخت وبه حال ضعف مى افتاد ومرا سخت منقلب مى کرد.
انقلاب من هم طبعا جمعيّت را منقلب مى کرد.
ضمنا جمعيّت هم از اين تعداد که در اينجا هست اگر بيشتر نبود کمتر هم نبود.
يعنى تمام فضاى مسجد گوهرشاد وچهار ايوانش پر از جمعيّت بود لا اقل پنج هزار نفر در آن مجلس نشسته بودند گاهى مى ديدم دو هزار ناله بلند است.
از اين گوشه مسجد يا صاحب الزّمان، از آن گوشه مسجد يا صاحب الزّمان گفته مى شد ومجلس حال عجيبى داشت.
بالاخره ماه مبارک رمضان گذشت، منبرهاى من هم تمام شد.
امّا من تصميم گرفتم که آن جوان را پيدا کنم.
زيرا همان طورى که شما مشترى خوبتان را دوست مى داريد ما منبريها هم مستمع با حالمان را دوست مى داريم.
خلاصه من به او دل بسته بودم.
آرى من شيفته وفريفته وعاشق دلسوخته آن کسى هستم که عقب امام زمان (عليه السّلام) برود.
من عاشقِ عاشق امام زمانم، عاشق محبّ امام زمانم، بالاخره از اين طرف وآن طرف واز اطرافيانم سؤال کردم که:
آن جوان کِه بود وچه شد وآدرسش؟ کجا است؟ معلوم شد که او نيم باب دکّان عطّارى در فلان محلّه مشهد دارد، من حرکت کردم ورفتم به در همان مغازه به سراغ اين جوان.
ديدم دکان بسته است، از همسايه ها پرسيدم يک جوانى با اين خصوصيّت در اينجا است؟ آنها جواب مثبت دادند واسمش را به من گفتند.
گفتم:
او کجا است؟ آنها به من گفتند:
او بعد از ماه رمضان دو سه روز مغازه را باز کرد ولى حالش يک طور ديگرى شده بود ويک هفته است مغازه را تعطيل کرده وما نمى دانيم او کجا است!! (جوانها خوب دقّت کنيد اين سرگذشتى است که من بلاواسطه براى شماها نقل مى کنم).
بالاخره بعد از حدود سى روز در خيابان تهران، در مشهد که منزل من هم همانجا بود، وقتى از منزل بيرون آمدم اين جوان به من رسيد. امّا چه جور؟ لاغر شده، رنگش زرد وزار شده، گونه هايش فرو رفته، فقط پوست واستخوانى از او باقى مانده است!! وقتى به من رسيد اشکش جارى شد ونام مرا مى برد ومى گفت:
خدا پدرت را بيامرزد خدا به تو طول عمر بدهد، هى گريه مى کند وصورت وشانه هاى مرا مى بوسد. دست مرا گرفته وبا فشار مى خواست ببوسد!! به او گفتم:
چى شده بابا جان چيه؟ او با گريه وناله مى گفت:
خدا پدرت را بيامرزد، خدا تو را طول عمر بدهد، وهى دعاء مى کرد وگريه مى کرد ومى گفت:
راه را به من نشان دادى، مرا به راه انداختى، الحمدللّه والمنّه به منزل رسيدم، به مقصود رسيدم، خدا باباتُ بيامرزه!! آن وقت بنا کرد به گفتن.
قصّه اش را نقل کرد.
وحالا گريه مى کند ومثل ابر بهار اشک مى ريزد.
(شما توى دنده محبّت حتّى محبتّهاى مجازى هم نيافته ايد. اگر در محبّتها وعشقهاى مجازى مختصر سيرى کرده بوديد مى فهميديد من چه مى گويم، در او يک حالى پيدا شده بود که وقتى اسم محبوب را مى برد بدنش مى لرزيد.) بالاخره گفت:
شما در آن شبهاى ماه رمضان دل ما را آتش زديد دلم از جا کنده شد.
عشق به امام زمان (عليه السّلام) پيدا کردم.
همانطور بود که شما مى گفتيد.
دل در گذشته به کلّى متوجّه آن حضرت نبود.
اين هم که درست نيست.
کم کم دل من تکان خورد ورفته رفته علاقه پيدا کردم که او را ببينم.
ولى در فراقش التهاب واشتعال قلبى در سينه ام پيدا شد، بطورى که شبهاى آخر، وقتى يا صاحب الزّمان مى گفتم بدنم مى لرزيد! دلم نمى خواست بخوابم! دلم نمى خواست چيزى بخورم، فقط دلم مى خواست بگويم يا صاحب الزّمان وبروم به دنبالش تا او را پيدا کنم.
وقتى ماه رمضان تمام شد رفتم تا مغازه را باز کنم ديدم دل به کسب وکار ندارم! دلم فقط به يک نقطه متوجّه است واز غير او منصرف است! دلم مى خواهد دلدار را ببينم! با کسب وکار، کارى ندارم! دلم مى خواهد محبوبم را ببينم به زندگى علاقه اى ندارم، به خوراک وپوشاک علاقه ندارم! ديگر دلم نمى خواهد با مشترى حرف بزنم! ديگر دلم نمى خواهد در مغازه بنشينم! دلم مى خواهد اين طرف وآن طرف بروم تا به محبوب ماه پيکر برسم! از دکان دست برداشتم وآن را بستم ورفتم به دامن کوه، کوهسنگى.
(اين کوهى است که در مقابل قبله مشهد واقع شده وآن وقت نيم فرسخ با مشهد فاصله داشت ولى حالا جزء شهر مشهد شده است).
آن زمانها بيابان بود، من رفتم در آن بيابان، روزها در آفتاب وشبها در مهتاب هى داد مى زدم:
محبوبم کجائى؟ عزيز دلم کجائى؟ آقاى مهربانم کجائى؟ ليت شعرى اين استقرّت بک النوى (به همين مضامين) عزيز على ان ارى الخلق ولاترى.
آن بلبل مستيم که دور از گل رويت             اين گلشن نيلوفرى آمد قفس ما...
(آقاجان، عزيز دل) هى ناله کردم.
(اينجا اشک مى ريخت وگاهى هم دستهايش را مى گذاشت روى شانه من سرش را مى گذاشت روى دوش من).
مى گفت:
آنجا گريه کردم، سوختم، آنجا زار زدم، خدا پدرت را بيامرزد، عاقبت روى آتش دلم آب وصال ريختند، عاقبت محبوبم را ديدم، عاقبت سر به پايش نهادم، (آن وقت شروع کرد به گفتن چيزهائى که من نمى توانم بگويم، نبايد هم بگويم).
وقتى گريه هايش را تمام کرد ديدم صورت مرا بوسيد وگفت:
خداحافظ...
من يک هفته ديگر بيشتر زنده نيستم! گفتم:
چرا؟ گفت:
به مطلبم رسيدم! به مقصودم رسيدم! صورتم به پاى يار ودلدارم نهاده شد! ترسيدم که بيشتر در دنيا بمانم اين قلب روشن من باز تاريک شود.
اين روح پاک، دوباره آلوده شود! لذا درخواست مرگ کردم، آقا پذيرفتند! خداحافظت، ما رفتيم تو را به خدا سپرديم مرا دعاء کرد وآن جوان پس از شش يا هفت روز ديگر از دنيا رفت.
حالا جوانها، شما نااميد نباشيد، او با شما فرقى نداشت، او با امام زمان (عليه السّلام) قوم وخويشى نداشت که شماها بيگانه باشيد.
دل پاک مى خواهند، دل بدهيد ببينيد به شما توجّه مى کنند يا نه.
بنماى رخ، که خلقى، واله شوند وحيران مولاجان، آقاجان، بگشاى لب، که فرياد، از مرد وزن برآيد...
(قربان لبهايت بروم).
بيا سخن بگو با جوانهاى ما، که گوش مى دهند به کلامت، يابن العسکرى. از زبان هر که عاشق است مى گويم:
از حسرت دهانت، جانها به لب رسيده
بگشاى تربت ما، بعد از وفات وبنگر
 
کى درد دردمندان، از آن دهن برآيد
کز آتش فراقت، دود از کفن برآيد
خدايا! به محبّت ذاتيت به خاتم الانبياء عشق ومحبّت وشوق امام زمان (عليه السّلام) را در دل تمام اين جمعيّت امشب قرار بده.
الهنا! به حبيبت خاتم الانبياء دل اين جمعيّت از مرد وزن، عالم وعامى، بچّه وبزرگ از محبّت وعشق به امام زمان (عليه السّلام) مملوّ وسرشار فرما.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page