آمد، چه ساده، سبز، صميمانه! با او بهار وآينه معنا شد
در باغ جان زشوق تماشايش شور ونشاط وغلغله بر پاشد
از انتهاى فاصله ها آمد از کوچه هاى خلوت رؤيايى
از سمت باغ، باغ شقايق ها از سرزمين عشق وشکوفايى
درها به سمت آينه ها واشد بوى گل وستاره وسيب آمد
همراه با نسيم سحرگاهى آواى ياس هاى نجيب آمد
آمد که آفتاب نگاهش را بر لحظه هاى خسته بتاباند
آمد که داغ تشنگى ما را با جرعه جرعه عاطفه بنشاند
آمد که شوق لحظه ديدارش از آسمان ديده، فرو ريزد
دل را به نور وآينه پيوندد جان را به عطرعشق در آميزد
از شرق آسمانىِ چشمانش سر زد بهار وفصل تماشا شد
عطرش به باغ باور ما پيچيد دلتنگى هميشه مداوا شد
جرعه جرعه عاطفه
- بازدید: 358