زبام عرش ميآيد اشارتهاى پنهانى تمام لحظه ها پر ميشود از عطر عرفانى
صداى عشق ميآيد از آنسوى نهايتها معطر ميشود عالم از اين آواى سبحانى
نواى سبز توحيد است تا هفت آسمان جارى نواى آشناى نغمه هاى سبز قرآنى
به سمت نور ميخواند کسى دلهاى شيدا را به بزم عشق ميخواند کسى ما را به مهمانى
کسى از جنس گلها از تبار آبى دريا ودست مهربانش چاره درد وپريشانى
کسى وامى کند دروازه هاى روشنايى را که تا پايان بگيرد قصه شبهاى ظلمانى
زلبخندش شکوفا ميشود باغ گل نرگس زلبخندى زلال وروشن وشفاف وروحانى
حضورش نورميبخشد تمام بزم هستى را زنورش ميشود هر جاى اين عالم چراغانى
سرود عشق ميخواند فلک از شوق ديدارش سرود مهرميخواند دل، اين درياى توفانى
گل فرياد ميرويد زحجم خاک از شوقش به پايان ميرسد چشم انتظارى هاى طولانى
بساط شادمانيها مهيّا گشته در هر جا رسيده فصل گلها، فصل زيباى گل افشانى
نصيب عاشقان از فيض ديدار گل رويش نگاهى آفتابى، ديدهاى از شوق، بارانى
چراغ روشنى بايد شبستان ولايت را وميتابد به صحن عشق آن خورشيد کنعانى
به زيرسايه سبزش جهان آسوده ميماند گلستان ميشود عالم از اين مولود نورانى
مولود نورانى
- بازدید: 634