(جوان مسيحى)

(زمان خواندن: 4 - 8 دقیقه)

يكى از روحانيون محترم شيراز مى گفت: تقريباً اوائل تيرماه سال 1345 شمسى يكى از رفقاى جلسه شبهاى سه شنبه بنام آقاى ذوالمننى نزد من آمد وگفت جوانى است كه مسيحيها او را تبليغ كرده اند. واو نزديك است مسيحى شود وباصطلاح او را مبتدى گرفته اند.
او دوست دارد كه اطلاعاتى از اسلام داشته باشد ولازم است كه شما قدرى با او صحبت كنيد.
من قبول كردم وقرار شد كه يك روز صبح ساعت 10 او را بمنزل ما بياورند تا با او درباره اسلام حرف بزنيم.
طبق قرار همان روز ساعت 10 صبح در زدند، من پشت در رفتم ودر را باز كردم ديدم جوانى بسيار خوش اندام وخوش تيپ وارد منزل شد، وقتى چشمم به آن جوان افتاد توجهى به امام زمان روحى له الفداه كردم وعرض نمودم يإ؛ِِ بقية اللَّه نپسند كه اين جوان با اين قيافه در آتش جهنّم بسوزد واثرى در كلام من بگذار تا او مسيحى نشود.
(البتّه بعدها فهميدم كه او وتمام فاميلش وحتى پدر ومادرش در همان موقع همه مسيحى بوده اند ولى به آقاى ذوالمنن اظهار نكرده است).
آن جوان را به اطاق پذيرائى بردم. اما از قيافه اش پيدا بود مثل آنكه بسيار از لباس من كه لباس روحانيّت بود متنفر است ونمى خواست به من نگاه كند، ولى من هر طور كه بود بوسيله اخلاق توجه او را بخود جلب كرده واو را وادار به گوش دادن به سخنانم نمودم.
در يكى از روزهائى كه براى او جلسه اى تشكيل داده بودم، به من گفت ديشب خواب عجيبى ديدم، در عالم رؤيإ؛ٍٍ مى ديدم شخص پرابهتى كه نقاب بصورت داشت وعصا در دست داشت وارد منزل ما شد وشما هم با ايشان بوديد ولى عينك نداشتيد، آن آقا به قدرى نورانى بودند كه تمام خانه را غرقه در نور كردند ومن مختصرى از محاسن آن آقا را مى ديدم، بالاخره آن آقا وارد منزل شدند وبرادرم كه مسيحى است وافسر ارتش است در اطاق خوابيده بود ايشان با عصا به او اشاره كردند مثل آنكه مى خواستند او را بزنند، من عرض كردم او تازه خوابيده است او را بيدار نكنيد.
در اين موقع يك مرتبه آن آقا از نظرم ناپديد شدند ومنهم از خواب بيدار گرديدم.
من به آن جوان گفتم كه آن آقا حضرت ولى عصر - ارواحنا لتراب مقدمه الفداء - بوده كه براى هدايت شما آمده اند.
واينكه من در خدمت آن حضرت بوده ام، تعبيرش اينست كه شما بايد بدانيد عرايض من مورد تأئيد حضرت ولى عصر (عجل الله فرجه) است، لذا اگر اجازه بدهيد تشريفات تشرف به دين مقدس اسلام را به شما بگويم. او گفت من مى خواهم بيشتر در اين باره تحقيق كنم واگر اجازه بفرمائيد چند جلسه ديگر در مسائل ومعارف اسلامى با هم حرف بزنيم زيرا براى من هنوز اشكالاتى باقى مانده است.
من به او گفتم مانعى ندارد. لذا چند جلسه ديگر هم با هم درباره حقانيت دين مقدس اسلام حرف زديم تا آنكه يك روز وقتى وارد جلسه شد وبنا بود بحثهاى روز قبل را ادامه دهيم با قيافه جالب وجدى به من رو كرد وگفت احتياج به اين بحثها نيست لطفاً دستورات تشرف به دين مقدس اسلام را به من بگوئيد تا مسلمان بشوم.من گفتم: مگر چه شده مگر خبر تازه ايست؟ گفت: بله ديشب، باز خواب عجيبى ديده ام. من گفتم: انشاءاللَّه خير است، لطفاً آن را براى من نقل كنيد.
گفت: شب گذشته در عالم رؤيا ديدم همان آقائى كه چند شب قبل بخوابم آمد، آن حضرت باز هم نقاب داشتند ولى اين دفعه كمى از صورت مباركشان هم ديده مى شد وشما هم در خدمتشان بوديد واين دفعه عينك داشتيد حضرت ولى عصر(عجل الله فرجه) با شما وارد منزل ما شدند من براى آنكه برادرم مسيحى است ومطلع نشود كه آقا بمنزل ما آمده اند تصميم گرفتم قبل از آقا وارد اطاقها بشوم، لذا جلوتر از آقا حركت مى كردم ناگهان مثل اينكه بازوهايم را گرفت ومرا بطرف عقب برگردانيد.
در اين موقع آقا بمن نگاهى فرمودند وگفتند: وضو بگير من در دلم نيت كردم كه بشما بگويم به آقا بگوئيد من وضو بلد نيستم.
آقا از نيتم مطلع بودند خودشان تشريف آوردند لب حوض ووضو گرفتند من نگاه كردم ومثل اينكه جبراً منهم لب حوض رفتم وهمانگونه كه آقا وضو مى گرفتند منهم وضو گرفتم.
 بعد از وضو آقا به من فرمودند: نماز بخوان گفتم آقا سه روز ديگر مانده چون فكر مى كردم منظورشان نماز در كليسا است كه روز يكشنبه به آنجا مى رويم ونماز مى خوانيم، ولى باز دو مرتبه فرمودند آن نماز منظورم نيست مى گويم نماز بخوان! من در عالم خواب نفهميدم چه شد ولى يك مرتبه متوجّه شدم كه در اطاق رو به قبله ايستاده ام وهمانگونه كه شما مسلمانها نماز مى خوانيد با آنكه يك كلمه عربى بلد نبودم بخواندن نماز مشغول شدم.
وقتى نمازم تمام شد آقا تشريف آوردند وپيشانى مرا بوسيدند وشما هم پيشانى مرا بوسيديد كه ناگهان از خواب بيدار شدم ولذا از شما مى خواهم كه مرا مشرف به دين مقدس اسلام بفرمائيد.
وبنابراين بدين ترتيب آن جوان در روز بيستم شهريور ماه 1345 مشرف به دين مقدس اسلام شد وقرار شد كه از فرداى آن روز ساعت 10 صبح بمنزل ما بيايد تا آداب واحكام اسلام را به او تعليم دهم.
روز اول هر چه منتظر شدم او نيامد.
فرداى آن روز طبق قرارى كه داشتيم ساعت 10 صبح بمنزل ما آمد وگفت ديروز آن شخصى كه از طرف شما بمنزل ما آمده بود نماز را به من تعليم داد.
من متوجّه نشدم چه مى گويد وغافل بودم.
فرداى آن روز باز آمد وگفت همان كسى كه پريروز از طرف شما آمده بود امروز هم آمد واذان را به من تعليم داد.
ولى چند دقيقه قبل از آنكه برادرم بيايد ايشان از منزل ما خارج شدند. اگر وقتى كه او در منزل ما بود برادرم وارد مى شد چه مى كرد.
من با او گفتم: اينها را خواب مى ديدى.
گفت: نه مگر شما پريروز وديروز كسى را نفرستاديد كه بمن نماز واذان را تعليم دهد؟
اما من كه كسى را نفرستاده بودم واساساً منزل او را بلد نبودم خيلى به فكر فرو رفتم وبه او گفتم چون مايلم مطلب را بهتر متوجّه بشوم، خواهش مى كنم دو مرتبه خصوصيات جريان را نقل كن تا ببينم قضيّه چه بوده است؟
او گفت: پريروز ساعت 2 بعد از ظهر صداى زنگ در بلند شد من گمان كردم كه بچه ها هستند ومى خواهند اذيت كنند رفتم پشت در كسى نبود با خود گفتم قطعاً بچه ها بوده اند پس همينجا مى ايستم تا آنها دوباره برگردند ببينم چه كسى اين موقع روز اذيت مى كند.
همانطورى كه من از درز در نگاه مى كردم كه ديدم آقايى لباس روحانيت در برداشت پشت در آمد وگفت: منزل فلانى (نام وفاميل مرا ذكر كرد) اينجا است؟
گفتم: بله، وچون برادرم هم با من زندگى مى كرد اسم كوچك مرا برد وگفت: ابراهيم تو هستى؟
گفتم: بله.
آقا فرمودند: من از طرف آقاى فلانى آمده ام كه بتو نماز را تعليم دهم.
گفتم: بفرمائيد، مانعى ندارد.
ايشان وارد منزل ما شدند واز ساعت 2 تا ساعت 4 بعد از ظهر نماز واحكام آن را به من تعليم دادند وحتى چون دستم زخم بود به من چگونگى وضو را در آن گفتند، وعجيب اين بود كه هر چه را بمن تعليم مى دادند فوراً ياد مى گرفتم.
وپس از دو ساعت كه در منزل ما بودند حركت كردند ورفتند.
باز فرداى آن روز در همان ساعتى كه روز قبل آمده بودند تشريف آوردند وبمن اذان وسائر چيزهائى كه لازم بود تعليم دادند.
من از ايشان معذرت خواستم كه براى شما زحمت است.
فرمودند: نه وظيفه من مى باشد وسپس حركت كردند ورفتند، پس از چند دقيقه برادرم آمد، اگر در آن موقع كه آن آقا در آنجا بودند برادرم مى آمد ناراحت مى شد، چون او نمى دانست كه من مسلمان شده ام ومشغول ياد گرفتن احكام ومعارف اسلام هستم وقتى آن جوان قضيه را نقل كرد با خود فكر كردم، من كه اسم كوچك اين جوان را نمى دانستم ولى آن آقا مى دانست، آدرس منزل او را نمى دانستم ولى آن آقا مى دانست ودر ضمن مسئله مسلمان شدن آن جوان كاملاً سرى بود، چطور آن آقا در آن ساعاتى كه برادرش در منزل نبوده به خانه آنها رفته وبه او با اين سرعت اينهمه مطالب را تعليم داده است؟
لذا من گريه زيادى كردم ومطمئن شدم كه آن آقا حضرت ولى عصر - ارواحنا لتراب مقدمه الفداء - بودند.
در عين حال به آن جوان گفتم: بيا با هم به منزل حضرت آية اللَّه محلاتى برويم وقضيه را براى ايشان هم نقل كن تا ببينم كه ايشان نظرشان چيست، لذا بمنزل معظّم له رفتيم، وقتى قضيّه را ايشان فهميدند از آن جوان حدود سن آن آقا وشمايل او را سؤال فرمودند. او گفت: آن آقا در سنين چهل سالگى بودند.
وشمايل آن آقا را همانگونه كه در روايات در خصوص صاحب الزمان (عجل الله فرجه) هست نقل كرد، با آنكه او هيچ اطلاعى از آنها نداشت.
مرحوم آية اللَّه محلاتى هم گريه زيادى كردند ونظر ايشان هم همين شد كه آن آقا منجى عالم بشريت حضرت صاحب الزمان - روحى له الفداه - بوده است.

(- ملاقات با امام زمان: ج 2، ص 46 (ط علامه قم)). 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page