مراتب لقاى پروردگار

(زمان خواندن: 15 - 30 دقیقه)

 پس از روشن شدن معناى لقاى پروردگار متعال ، بايد دانست كه براى آن مراتبى متصور است ، زيرا همان طور كه بيان شد قرآن كريم از روشن شدن حقايق غيبى براى انسان تعبيرات مختلفى كرده است گاهى به ولايت خداوند و گاهى به قرب به او و گاهى به معيت خداوند و گاهى به رؤ يت قلبى حق تعالى ، همچنان كه از مقامات انسان به لحاظ همين معنا - روشن شدن حقايق غيبى - اوصاف مختلفى ذكر شده است از قبيل مقربين ، صالحين ، صديقين ، ابرار، محبين و... كه تمامى اينها دلالت مى كند كه براى ايمان درجاتى است ، يك درجه آن مربوط به تصديق قلبى نسبت به معارف دين مى شود و درجات بالاتر از آن مربوط به شهود قلبى نسبت به آنها مى شود و از آن در روايات به حقيقت ايمان تعبير شده است همان طور كه در بحث ديدن خداوند، يك دسته از آيات (794) و روايات (795) ديدن با چشم و درك وهمى از خداوند را محال دانسته اند و از نظر برهان عقلى نيز اين چنين است لكن يك دسته از آيات (796) و روايات (797) رؤ يت با قلب را اثبات مى كنند كه در اين صورت ايمان به حقيقتش مى رسد، و همچنين براى بندگى خداوند متعال مراتبى است مرتبه اوليه آن همان اطاعت از دستورات خداوند است و مراتب عاليه اش - حقيقت بندگى ناميده شده است - ديدن مالكيت حقيقى استقلالى خداوند است نسبت به جميع شئون وجودى موجودات با ديدن قلبى ، همان طور كه در حديث (798) عنوان بصرى امام صادق عليه السلام فرموده است ، از اين بيانات به طور خلاصه نتيجه گرفته مى شود كه ايمان ، بندگى و لقاى حق تعالى و رؤ يتش درجاتى دارد همان طور كه انبياء عليهم السلام به حسب اين مقامات داراى درجاتى بوده اند، و قرآن كريم به طور كلى مى فرمايد: تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض ‍ (799)، (اين رسولان بعضى از آنها را بر بعضى ديگر فضيلت داديم ) و به طور خاص درباره رؤ يت حق تعالى نسبت به حضرت موسى على نبينا و آله و عليه السلام پس از آمدن به كوه طور و مشرف شدن به مقام تكليم الهى ، تقاضاى رؤ يت ذات حق را كرد - روشن است كه ديدن با چشم سر را پيامبر معصوم تقاضا مى كند زيرا لازمه اش اعتقاد به جسمانيت خداوند است و اين معنا با عصمت انبياء نمى سازد - خداوند تقاضايش را رد كرد و فرمود: لن ترانى ولكن انظر الى الجبل فان استقر مكانه فسوف ترانى فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقا فلما افاق قال سبحانك تبت اليك و انا اول المؤ منين قال يا موسى انى اصطفيتك على الناس برسالاتى و بكلامى فخذ ما آتيتك و كن من الشاكرين (800)، (هرگز مرا نخواهى ديد ولكن به كوه نگاه كن اگر آن سر جايش قرار گرفت تو نيز مرا خواهى ديد پس ‍ وقتى پروردگارش براى كوه جلوه كرد آن از هم پاشيد و حضرت موسى بيهوش افتاد وقتى به هوش آمد عرض كرد: تو منزهى ، رجوع كردم به تو و من اولين مؤ من هستم ، خداوند فرمود: اى موسى ؛ تو را بر مردم با رسالتها و كلامم برگزيدم پس آنچه به تو دادم بگير و از شكرگزاران باش ) لكن نسبت به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره ملاقات و ديدن پروردگار متعال نهايت مقام را بيان داشته و مى فرمايد: ثم دنا فتدلى فكان قاب قوسين او ادنى فاوحى الى عبده ما اوحى ما كذب الفؤ اد ما راى افتمارونه على ما يرى و لقد راه نزلة اخرى عند سدرة المنتهى عندها جنة الماءوى اذ يغشى السدرة ما يغشى ما زاغ البصر و ما طغى لقد راى من آيات ربه الكبرى (801)، (سپس نزديك شد و چنگ زد، پس فاصله به مقدار دو طرف كمان يا نزديك تر بود، پس خداوند به بنده اش وحى كرد آنچه وحى كرد، دل ، آنچه را كه ديد دروغ نبود، آيا اصرار مى كنيد بر مجادله خودتان - اى مشركين نسبت به آنچه ديده است ، و به تحقيق خداوند را در نزول ديگرى ديده است ، نزد نهايت درخت سدر - منتهى آسمانها - كه بهشت آخرت آنجاست ، هنگامى كه پوشاند سدر را آنچه پوشاند، ديده - پيامبر صلى الله عليه و آله - نه كج ديد و نه خطا كرد، بتحقيق از آيات بزرگ پروردگارش ‍ مشاهده كرد) و چون آيات با بحث مورد نظر ارتباط داشت ، تمامى آنها ذكر شد و تفضيل بحث در آنها و روايات مربوطه به آنها به تفسير(802) بسيار ارزشمند مفسر بزرگ قرآن كريم ، حضرت استاد علامه طباطبايى رضوان الله عليه رجوع شود.
نسبت به انبياى ديگر نيز اين تفضيل آمده است به عنوان نمونه ، قرآن كريم با اينكه تمامى انبياء عليهم السلام را از صالحين مى شمرد(803) لكن از حضرت ابراهيم (804) و سليمان (805) و يوسف (806) عليهم السلام تقاضاى ملحق شدن به صالحين را نقل مى كند، كه فقط به حضرت ابراهيم عليه السلام جواب مثبت داده شده (807)، آن هم در آخرت ، با دقت در آيات قرآنى به دست مى آيد كه آن صالح مطلقى كه اين حضرات تقاضاى درك مقامش را داشتند نبى گرامى اسلام است كه خود را اين گونه معرفى مى كند، ان وليى الله الذى نزل الكتاب و هو يتولى الصالحين (808)، (همانا ولى من آن خدايى است كه كتاب را نازل كرد و او ولى صالحين مى باشد)، با اين حساب با دقت در آيات و روايات مراتب لقاء به حسب درك نويسنده به اقسام زير تقسيم مى شود:
اول : درك ثواب خداوند: از آنجا كه درك افراد نسبت به معارف دين مختلف است و عموم مردم كه در معارف دين سطحى نگر و كم دقت هستند، گاهى لقاى پروردگار و ديدنش به ديدن ثواب او تفسير شده است ، زيرا دين در ابقاى معارفش به اندازه همه ظرفيتها سخن گفته و مراعات حال عموم مردم را كرده تا آنها نيز بهره اى از ارتباط با عالم غيب داشته باشند و از مرز كفر و شرك و نفاق ظاهرى بيرون آيند و ائمه عليهم السلام نيز در برخورد با عموم مردم اين گونه بوده اند و به ديگران نيز دستور داده اند مانند خودشان باشند، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: (ما گروه انبياء ماءموريم كه به اندازه عقل مردم سخن بگوييم ) لكن در عين حال به مردم فهمانده اند كه دين حقايقى دارد و آن را هر كسى نمى تواند درك كند فقط نبى مرسل يا ملك مقرب يا مؤ منى كه خداوند قلبش را بر ايمان امتحان كرده است ، مى توانند احاديث اهل بيت را درك كنند و آن كسانى كه تحمل درك آنها را ندارند حق رد كردن آنها را نداشته و عملش را به اهلش ‍ واگذارند،(809) و از طرف ديگر سفارشات بسيارى به يادگيرى معارف دين از اهلش كرده اند تا فهم در دين پيدا كرده و با كمترين شبهه اى از دين خارج نشوند،(810) به هر حال نسبت به لقاى پروردگار و رؤ يت او نيز يك چنين بياناتى ائمه عليهم السلام دارند تا عموم مردم نسبت به انجام وظايف دينى ترغيب شوند از اين جهت امام رضا عليه السلام در تفسير اين آيه شريفه كه : (چهره هايى روز قيامت برافروخته اند به سوى پروردگارشان نظر مى افكنند) مى فرمايد: (آنها منتظر ثواب پروردگارشان مى باشند(811)) يا در روايت ديگر على عليه السلام مى فرمايد: (نگاه مى كنند بپروردگارشان كه چگونه به ايشان ثواب مى دهد(812)) يا امام سجاد عليه السلام به خداوند عرض مى كند: (خدايا مرا روزى كن شوق ثواب وعده داده شده را(813)) البته ائمه عليهم السلام از آن جهت كه ثواب را خداوند مى دهد اين گونه تقاضاها را دارند يا در بعضى از روايات (814) انگيزه عمل خود را طلب ثواب معرفى مى كنند و اين منافات ندارد كه آنها انگيزه هاى والاترى نيز دارند كه در ذهن ما نمى گنجد، و شايد علت ديگر اينكه اين گونه بيان مى كنند اين باشد كه عموم مردم به اعمال خير ترغيب شده و احساس بيهودگى و بى نتيجه بودن نكنند از اين جهت براى اعمال ، اين همه ثواب ذكر شده است و اين قسم از عبادات هم ، عبادت خداوند محسوب شده است و عبادت كنندگان (815) خداوند به سه دسته تقسيم شده اند كه يك قسم از آنها براى طلب ثواب ، خداوند متعال را بندگى و اطاعت مى كنند.
دوم : درك محبت و رضايت خداوند: همان طور كه بيان شد معرفت انسان نسبت به حق تعالى هر مقدار بيشتر باشد انگيزه او نسبت به بندگى او بهتر و عاليتر خواهد بود، كسانى كه توجه به نعمتهاى بيكران خداوند دارند، او را صاحب كمال دانسته و اطاعتش مى كنند به سبب اينكه مستحق بندگى است و با بندگى كردن براى او، محبت و رضايتش را در نظر مى گيرند و هيچ تمايلى جز جذب به او را ندارند و اين موجب ايجاد محبت بنده نسبت به مولايش مى شوند همان طور كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: احبوا الله لما يغذوكم به من نعمته (816)، (خدا را دوست بداريد به سبب آن نعمتهايى كه به شما داده است ) پس از تحقق محبت خداوند در دل انسان ، او را به خاطر محبت به او بندگى مى كند همان طور كه امام صادق عليه السلام مى فرمايد: ... و قوم عبدوا الله عز و جل حبا فتلك عبادة الاحرار و هى افضل العبادة (817)، (و گروهى خداوند عز و جل را به خاطر محبت به او بندگى مى كنند پس آن بندگى آزادگان است و برترين قسم بندگى مى باشد) امام سجاد عليه السلام نيز به خداوند عرض ‍ مى كند: و اذقنى طعم الفراغ لما تحب (818)، (و به من بچشان مزه فارغ بودن نسبت به آنچه را كه تو دوست دارى ) و در جاى ديگر عرض ‍ مى كند: فرغ قلبى لمحبتك ... و امنن على بشوق اليك و بالعمل بما تحب و ترضى (819)، (و قلبم را براى محبتت خالى كن ... و بر من منت بگذار با شوقى به سوى تو... و به عمل كردن براى تو به آنچه دوست دارى و خشنود مى شوى ) اين قسم از بندگى ، بندگى ابرار است كه وجه الله را در اعمالشان در نظر مى گيرند، و قرآن كريم درباره ايشان از زبان خودشان مى فرمايد: انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاء و لاشكورا (820)، (ما به شما - مسكين و يتيم و اسير - فقط براى وجه - رضايت - خداوند طعام مى دهيم به گونه اى كه نه از شما جزايى و نه شكرى را مى خواهيم ) و با تحقق اين حالت است كه ايشان به نتايج (821) بلندى نائل مى شوند. از اين جهت در حديث معراج مى فرمايد: فمن عمل برضائى الزمه ثلث خصال ، اعرفه شكرا لايخالطه الجهل و ذكرا لايخالطه النسيان و محبه لايوثر على محبتى محبة المخلوقين (822)، (پس كسى كه به رضايت من عمل كنند سه صفت را ملازم او مى گردانم ، به او مى شناسانم شكرى را كه با جهل مخلوط نباشد و ذكرى كه با فراموشى مخلوط نباشد و محبتى كه محبت مخلوقين را بر آن رحجان ندهد).
رسيدن به اين حالت پس از گذراندن كامل مرحله گذشته امكان پذير است همان طور كه رسيدن به مراحل بعدى ، با حاصل شدن اين مرحله و ثبات قدم در آن ، ميسر مى شود.
سوم - درك قلبى اسماء و صفات خداوند: انسان حقيقى است كه حواس ‍ ظاهرى و قواى باطنى ابزار آن مى باشد و هر يك از آنها احكام و حالات خاصى دارند در عين حال كه آن حقيقت - روح - بر تمامى آنها اشراف و احاطه دارد و او به واسطه آن ابزار فعاليتهاى مخصوص آنها را اظهار مى دهد، او در مسير كمال تمامى اجزايش به هم مرتبط بوده به گونه اى كه در يكديگر تاءثير و تاءثر دارد يعنى روح مؤ ثر است در آنها از جهت فعل و متاءثر است از آنها از جهت حالات و دگرگونيهاى ذاتى ، و اساس حركتهاى او را بينشهاى عقلى او نسبت به جهان و خويشتن تشكيل مى دهد از جهت ارتباط وجودى به مبدا و معاد و راه تضمين شده به سوى كمال نهايى و عدم آنها، و چون سير كمالى او مبتنى است به پاسخ مثبت به اين امور سه گانه ، ايمان بغيب و تصديق قلبى نسبت به آنها، از اركان اين سير مى باشد لكن اين مسير، عمل به دستورات آن راهنماى الهى را نيز لازم دارد و با توجه به مطالب گذشته هم بينش عقلى در اعمال و كيفيات آن مؤ ثر است و هم اعمال در بالا بردن و روشن تر شدن بينش عقلى و تصديق قلبى ، آيات و روايات نيز به اين حقيقت دلالت دارد از جمله : من كان يريد العزة فلله العزة جميعا اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه (823)، (كسى كه عزت و بزرگوارى را مى خواهد پس تمامى عزت فقط براى خداوند است ، به سوى او سخنان پاك - اعتقادات صالح - بالا مى رود و عمل صالح آن را بالا مى برد).
امام صادق عليه السلام در تفسير آيه شريفه مى فرمايد: (كلم طيب سخن مؤ من : لا اله الا الله ، محمد رسول الله ، على ولى الله و خليفة رسول الله صلى الله عليه و آله است و عمل صالح اعتقاد قلبى اوست كه اين امور از طرف خداوند حق است ، شكى در آنها از جانب پروردگار عالميان نيست (824)) و امام باقر عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى كند كه فرمود: ان لكل قول مصداقا من عمل يصدقه او يكذبه فاذا قال اين آدم و صدق قوله بعمله رفع قوله بعمله الى الله و اذا قال و خالف قوله عمله ، رد قوله على عمله الخبيث و هوى به فى النار (825)، (براى هر سخن مصداقى از عمل است كه آن را تصديق يا تكذيب مى كند پس وقتى كه فرزندم آدم سخنى گفت و آن را با عملش تصديق كرد، سخنش عمل او را به سوى خداوند بالا مى برد و وقتى سخنى گفت و آن با عملش مخالف بود، سخن او بر عمل ناپاكش رد شده و آن را در آتش وارد مى كند) از اين دو روايت استفاده مى شود كه مراد از سخنان پاك اقرار به اصول مذهب مى باشد زيرا اقرار به توحيد آن طور كه هست از راه استدلالهاى صحيح عقلى ، اقرار به معاد و عدل نيز در آن نهفته است و با ضميمه شدن به اقرار به نبوت و امامت ، سخنان پاك تكميل شده ، و با اعتقاد قلبى به حقانيت اين امور - كه آن نيز عمل قلبى است - اركان ايمان محقق شده لكن با عمل به مقتضاى آن ، به نتيجه مى رسد و در وجود انسان تاءثير اساسى مى گذارد و او را بالا مى برد و در غير اين صورت تاءثير منفى در وجودش گذارده و آن را پايين و به طرف جهنم مى كشاند، و در روايات و آيات قرآنى گاهى از جهت بالا به آسمان تعبير شده است و مراد بالا بودن مكانى نيست بلكه بالا بودن وجودى است از اين جهت امام سجاد مى فرمايد: (براى خداوند تبارك و تعالى بقعه هايى است در آسمانهايش ، كسى كه به آنها عروج كند بتحقيق به سوى خداوند عروج كرده است آيا كلام خداوند عز و جل را نشنيده اى كه مى فرمايد: ملائكه و روح به سوى خداوند عروج مى كنند، و نيز مى فرمايد: سخنان پاكيزه به سوى خداوند بالا رفته و عمل صالح آن را بالا مى برد(826)) و از آن حضرت نيز نقل شده ،(827) خافضة رافعة را كه از اوصاف قيامت است به پايين بردن دشمنان دين به آتش و بالا بردن اولياء خدا به بهشت تفسير فرموده است . بنابراين بعد از اصلاح عمل ، هم از جهت چارچوبه آن - مطابقت با دستورات الهى - و هم از جهت محتوا و انگيزه هاى الهى - در دو قسمت قبل بيان شد - و تداوم بر آن ، ايمان قوى تر شده و قلب روشنايى بيشترى پيدا مى كند و دركهاى انسان از امور غيبى و اعتقاداتش از مرز مفاهيم و تصديق قلبى گذشته و به مشاهده آنها با حقيقت جانش مبدل مى شود، قرآن از اين مراتب به علم اليقين و عين اليقين تعبير مى كند و نسبت به مشاهده جهنم مى فرمايد: كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقين (828)، (نه چنين است اگر علم يقينى پيدا كنيد حتما جهنم را مى بينيد سپس آن را به صورت عين اليقين خواهيد ديد)و در زمان پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله جوانى از اصحاب آن حضرت به اين مرحله رسيد و به آن حضرت عرض كرد: (من نسبت بدنيا و آنچه در آن است بى رغبت شده تا اينكه به عرش پروردگارم مى نگرم كه حساب نصب شده و مردم براى آن محشور گشته اند و من نيز در ميان ايشانم و مانند اينكه به اهل بهشت نگاه مى كنم كه در آن بهره مندند و به يكديگر تعارف مى كنند و بر پشتيها تكيه زده اند و مانند اينكه به اهل آتش نگاه مى كنم كه در آن عذاب مى شوند و ناله مى كنند و مانند اينكه ناله آتش را مى شنوم كه در گوشهايم صدايش پيچيده است (829)) و نسبت به مشاهده ملكوت كه جهت ربط حقيقى موجودات به حق تعالى است و از آن به ظهور اسماء و صفات الهى تعبير مى شود مانند صفت خلق و رزق و رحمت و غضب و... قرآن كريم مى فرمايد: و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين (830)، (و اين چنين به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان داديم و تا اينكه از يقين كنندگان باشد) پس از ديدن ملكوت بود كه حضرت ابراهيم عليه السلام با بت پرستها و ستاره پرستان و ماه پرستان و خورشيدپرستان مواجه شد و تمامى ايشان را مجاب كرد سپس فرمود: من چهره دلم را مواجه كردم به سوى كسى كه آسمانها و زمين را آفريد و از مشركين نمى باشم ، ملكوت همان عالم امرى است كه خلقت اشياء به جميع شئونشان از حق تعالى به آن تكيه مى كند آنجا كه مى فرمايد: (همانا امر خداوند وقتى چيزى را بخواهد، به آن مى گويد موجود باش ‍ پس موجود مى شود، پس منزه است خدايى كه ملكوت هر چيزى در تحت قدرت اوست و به سوى او رجوع مى كنيد(831)) و اين حقيقت را مى توان با تاءمل و تفكر عقلانى فهميد از اين جهت قرآن كريم همگان را ترغيب مى كند كه : (آيا نگاه نمى كنند در ملكوت آسمانها و زمين و آنچه را كه خداوند خلق كرده است (832)) لكن آن را حضرت ابراهيم عليه السلام با چشم دل مشاهده كرد، از اين جهت بود كه از خداوند تقاضا كرد كه كيفيت زنده كردن (833) مردگان را به او نشان دهد و خداوند با سفارش به انجام مقدماتى آن حقيقت را به او نشان داد. آنچه را كه ما با ابزار عادى و حسى از اشياء درك مى كنيم جنبه ملكى و ظاهرى اشياء است و جهت افاضه آنها را از هستى مطلق حدوثا و بقاء فقط با درك عقلانى صحيح مى توان فهميد و كشف عقلى كرد لكن يافتن آن به طورى كه ديگر قابل شك نباشد مانند يافتن هر كس خودش و قواى وجودى خويش را، با كشف و شهود قلبى امكان پذير است ، نظير اين كشف ، درك شهودى كلام (834) الهى است براى حضرت موسى عليه السلام كه پس از درك حقيقى كلام حق ، شايق شد كه ذات او را نيز ببيند كه خداوند فرمود همين مقدار تو را پس است و شكرگزار آن باش ، اين كلام خداوند از قبيل سخنان ما نبوده است كه با ابزار مادى ايجاد شود و فقط از يك جهت قابل شنيدن و درك كردن باشد بلكه به گونه اى بوده است ) كه از شش مى شنيده (835) است و با ابزار مادى قابل ايجاد نمى باشد، رسيدن به اين مقام مختص انبياء عليهم السلام نمى باشد بلكه كسانى كه مطابق رضاى حق تعالى و براى رضاى او عمل كنند به چنين مقامى مى رسند همان طور كه در حديث معراج آمده است ، كه خداوند به پيامبرش مى فرمايد: (كسى كه به رضاى من عمل كند سه خصلت را ملازم او گردانم ... پس وقتى كه مرا دوست داشت من او را دوست خواهم داشت و و نزد مخلوقاتم محبوبش مى كنم و چشم دلش را به جلال و عظمتم باز مى كنم پس بر او علم مخلوقات مخصوصم را مخفى نمى كنم و با او در ظلمتهاى شب و روشنايى روز مناجات مى كنم تا اينكه سخن و همنشينى او با مردم قطع شده و كلام خود و ملائكه ام را به او مى شنوايانم ...(836)) و در حديث قرب نوافل آمده است كه امام صادق عليه السلام به نقل از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله از خداوند متعال نقل مى كند كه مى فرمايد: و انه ليتقرب الى بالنافلة حتى احبه فاذا احببته كنت سمعه الذى يسمع به و بصره الذى يبصر به و لسانه الذى ينطق به و يده التى يبطش بها و رجله التى يمشى بها... (837) (و همواره بنده با انجام كارهاى زيادى - از قبيل مستحبات و انجام كارها براى او - به من نزديكى مى جويد تا اينكه او را دوست خواهم داشت در اين هنگام گوش او مى شوم كه با آن مى شنود و بيناييش مى شوم كه با آن مى بيند و زبانش مى شوم كه با آن سخن مى گويد و دستش مى شوم كه با آن كار مى كند و پايش مى شوم كه با آن راه مى رود...) مراد از اين امور، اوصافى است كه به واسطه آن انسان اين فعاليتها را انجام مى دهد از قبيل درك از راه ديدن و شنيدن و القاء معانى به واسطه الفاظ و قدرت بر فعاليت نه اينكه مراد خصوص فعاليت جسمانى اين قوا باشد زيرا خداوند از اين امور ناقصه مبراست و وقتى چنين دركى حاصل شود كه شخص درك كننده خود را مدرك اين امور و صاحب اين اوصاف نبيند بلكه خدا را ببيند كه از اين طريق فيوضات را افاضه مى كند، از اين امر به ظهور توحيد افعالى و اسماء و صفاتى حق تعالى تعبير مى شود و شايد قسمتى از فرازهاى دعاى مباهله كه در سحرهاى ماه مبارك (838) رمضان خوانده مى شود تقاضاى حصول اين مرتبه از لقاء باشد امام سجاد عليه السلام نيز در دعاى ابوحمزه چنين ايمانى را از خداوند تقاضا مى كند كه : اللهم انى اسئلك ايمانا لااجل له دون لقائك تحيينى ما احييتنى عليه و توفينى اذ توفيتتنى عليه و تبعثنى اذا بعثتنى عليه (839)، (خداوندا؛ از تو ايمانى مى خواهم كه نهايتى جز لقايت نداشته باشد، تا وقتى مرا زنده مى دارى بر آن زنده بدارى و تا وقتى كه مرا مى ميرانى بر آن بميرانى ، و وقتى مبعوثم مى كنى بر آن مبعوثم كنى ).
چهارم - درك قلبى ذات خداوند: از آنجا كه با دلايل عقلى و نقلى (840) محكم و صحيح ثابت شده است كه صفات ذاتيه خداوند متعال عين ذات مقدسش مى باشد و از آن ذات نامحدود اسماء و صفاتى ظهور مى كنند و مطابق روايات (841) نيز ذات مقدسش نام و نشانى ندارد، اين اسماء و صفات را براى نياز مخلوقين ظهور داده تا از اين طريق با او ارتباط برقرار كنند بنابراين ، حقيقت اين اسماء و صفات براى او ثابت است به گونه اى كه عقل با محدوديتش به هر جهتى به او توجه مى كند اسمى را برايش قرار مى دهد كه در نهايت اثبات مى كند كه ذات او كمال مطلق است و ما به جهت محدوديتمان با كمالات گوناگون و مختلف برخورد مى كنيم ، اين مطالب از لحاظ درك عقلانى نسبت به ذات مقدس ربوبى بود، اما از جهت درك قلبى و شهودى ، آن نيز پس از پيمودن مقدمات حصول اين درك ، قلب نورانيت خاص پيدا كرده و حجابهاى ظلمانى و نورانى - ديدن اعمال صالح و اوصاف حسنه براى خود و انتساب آنها به خود حتى ديدن خود و ديدن اسماء و صفات الهى به طور متعدد - از چهره دل بركنار مى رود و مى تواند حقايق توحيدى را به اندازه ظرفيت وجودى درك كند لكن در مراحل اوليه ، توحيد افعالى سپس اسماء و صفاتى و در نهايت به درك قلبى توحيد ذاتى حق تعالى نايل مى شود به گونه اى كه ديگر هستى براى موجودات در برابر هستى حق تعالى نمى بيند و تمامى هستيها را فانى و مندك در هستى مطلق او مشاهده مى كند و در واقع نيز اين چنين است لكن تاكنون براى چنين شخصى در اثر حجابها مخفى بوده است همان طور كه قرآن كريم مى فرمايد: كل شى ء هالك الا وجهه (842)، (هر چيزى جز وجه خداوند نابود است ) وجه را نيز معنا كرديم كه مطابق آيات و روايات (843) آن جهت ربط محض و آيه مطلق بودن اشياء است نسبت به ذات حق ، لكن پس از نورانيت پيدا كردن قلب اين حقايق را با تمام وجودش مى يابد همان طور كه امام حسين عليه السلام چنين نورانيتى را به حق تعالى نسبت مى دهد و در واقع آن را تقاضا مى كند، عرض مى كند: انت الذى اشرقت الانوار فى قلوب اوليائك حتى عرفوك و وحدوك و انت الذى ازلت الاغيار عن قلوب احبائك حتى لم يحبوا سواك و لم يلجاؤ ا الى غيرك (844)، (تو خدايى هستى كه انوار را در دل اوليائت تاباندى تا اينكه تو را شناخته و يگانه دانستند و تو كسى هستى كه غير خودت را از دل دوستانت زايل كردى تا اينكه غير تو را دوست نداشته و به غير تو پناه نبرند) اين نورانيت به واسطه بريدن قلب از غير حق تعالى حاصل مى شود كه پس از آن معرفت حاصل مى شود به گونه اى كه حق تعالى را به طور وحدت مطلقه مى بيند، حتى خود و معرفتش و تعدد اسماء و صفات ذات الهى را محو در او مى يابد، حتى يابنده را نيز خود نمى يابد و از اين حالت و مقام ، به ظهور مقام عظمت و عزت الهى تعبير مى شود كه مقام عزت حقيقى و مطلق جايگاهى براى غير خودش نمى گذارد همان طور كه على عليه السلام در مناجات بسيار لطيف و بلند مرتبه شعبانيه حصول اين مقام را از خداوند تقاضا مى كند - البته ايشان آن را دارند تقاضاى آن از ايشان يا به معناى تقاضاى تداوم آن است از حق تعالى يا به صورت تعليم است - للّه للّه الهى هب لى كمال الانقطاع اليك وانر ابصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمة و تصير ارواحنا معلقة بعز قدسك ... الهى و الحقنى بنور عزك الابهج فاكون لك عارفا و عن سواك منحرفا و منك خائفا مراقبا يا ذالجلال و الاكرام (845)، (خدايا؛ كمال بريدن از غير خودت را به من عنايت كن و چشمان دلهاى ما را به روشنايى نظرش به سويت نورانى كن تا اينكه چشمهاى دل پرده هاى نورانى را پاره كرده و به معدن عظمت برسد و ارواح ما وابسته به مقام مقدس عزتت گردد... خدايا؛ مرا به نور عزت با سرور و برافروخته ات ملحق فرما تا اينكه معرفت بتو پيدا كرده و از غير تو منحرف شده و ترسان و مراقب تو بوده باشم اى صاحب جلالت و بزرگوارى ) معرفت حقيقى از حق تعالى اين گونه حاصل مى شود كه در اين حال عارف معرفتش را نيز به حق تعالى مى بيند و او را با او مى شناسد، در چنين صورت است كه امام سجاد عليه السلام به خداوند متعال عرض مى كند: بك عرفتك و انت دللتنى عليك (846)، (تو را به تو شناختم و تو مرا به خودت راهنمايى كردى ) و حضرات ائمه عليهم السلام نيز شيعيان و محبين خود را به سوى چنين معرفتى راهنمايى و امر كرده اند همان طور كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به اباذر سفارش مى فرمايد: احفظ الله يحفظك احفظ الله تجده امامك (847)، (خدا را حفظ كن تا تو را حفظ كند، خدا را حفظ كن تا او را در پيش رويت بيابى - چون خداوند جهت ندارد معنايش ظهور حق تعالى است با كمال وضوح به صورت احاطه وجودى -) و امام صادق عليه السلام از على عليه السلام نقل مى كند كه فرموده : اعرفوا الله بالله (848)، (خدا را با خدا بشناسيد) در روايتى امام صادق عليه السلام محبين خود را به سه دسته طبقه اعلى و طبقه وسط و طبقه پايين تقسيم كرده و در اوصاف طبقه اعلى كه آنها ايشان را در ظاهر و در خفا دوست دارند مى فرمايد: (ايشان نشانه هايى دارند كه به آن شناخته مى شوند، رواى سؤ ال كرد: آنها كدام است ؟ حضرت فرمودند: متعدد است ، اولى آنها، آن است كه ايشان خداوند را مى شناسند آن طورى كه شايسته اوست و به توحيدش آگاهى استوارى دارند و بعد از آن ايمان به او و صفاتش پيدا كرده اند سپس حدود ايمان و حقايق و شرايط و تاءويل آن را مى دانند، سدير گويد: عرض كردم : اى فرزند رسول خدا، نشنيده بودم كه ايمان او را تاكنون به اين اوصاف توصيف فرمايى ، فرمود: بله اى سدير؛ سؤ ال كننده نمى تواند سؤ ال كند كه ايمان چيست تا اينكه بداند ايمان به چه كسى مراد است ؟ سدير گويد: عرض كردم ، اى فرزند رسول خدا؛ اگر خواستيد آنچه را كه فرموديد تفسير فرمائيد؟ حضرت فرمود: كسى كه گمان كند كه خدا را توهم دلها مى شناسد او مشرك است و كسى كه گمان كند خدا را با اسم مى شناسد نه معنا (با ظهوراتش نه با خودش ) اقرار به طعن كرده است (مورد طعن و سرزنش قرار مى گيرد) زيرا اسم حادث است (موجود ازلى با حادث شناخته نمى شود) و كسى كه گمان كند اسم و معنا (ذات حق و اوصافش ) را بندگى مى كند پس براى او شريك قائل شده است و كسى گمان كند خدا را به واسطه اوصافش بندگى مى كند پس بر موجود غايب تكيه كرده است و كسى كه گمان كند صفت و موصوف را بندگى مى كند توحيد را باطل كرده است زيرا صفت غير از موصوف است ، كسى كه گمان كند موصوف را به صفت اضافه كرده است پس بزرگ را كوچك كرده است ، و خداوند را به طور شايسته ، قدر ندانسته است ، به آن حضرت عرض شد: پس راه توحيد چگونه است ؟ حضرت فرمودند؟ راه بحث ممكن است ، كوشش براى بيرون آمدن - از بحث - موجود است ، همانا شناخت عين شاهد - خود موجود به طور حضورى - قبل از صفتش مى باشد و شناخت صفت شى غايب قبل از خودش مى باشد، عرض شد: چگونه خود شاهد قبل از صفتش شناخته مى شود؟ فرمود: او را مى شناسى و باو علم دارى و خودت را به او مى شناسى و خودت را به خود از خودت - به گونه اى كه امتياز از غير خودت پيدا كنى - نمى شناسى و مى دانى كه آنچه در اوست براى اوست و به اوست همان طور كه برادران يوسف به يوسف گفتند: آيا تو يوسفى ؟ او گفت من يوسفم و اين برادرم مى باشد، پس او را با او شناختند و او را به غير خودش نشناختند و او را از راه خودشان اثبات نكردند با توهم دلها(849)).
البته بايد توجه كرد كه اين چنين معرفتهايى براى هر كسى حاصل نمى شود و همان طور كه در متن آيات و روايات و ادعيه آمده بايد انسان از آلودگيهاى عملى و اخلاقى پاك شود تا در ساحت قرب ربوبى قرار گيرد و به تعبير قرآن كريم مورد انتخاب خداوند قرار گرفته و پس از تحصيل مقدمات ، او قلب ايشان را از غير خودش پاك و خالص كند چنانچه مى فرمايد: للّه للّه و اذكر عبادنا ابراهيم و اسحاق و يعقوب اولى الايدى و الابصار انا اخلصناهم بخالصة ذكرى الدار و انهم عندنا لمن المصطفين الاخيار (850)، (و ياد بياور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را كه صاحبان قدرتها و بيناييها بودند ما ايشان را پاك كرديم به واسطه ياد خالص عالم آخرت و ايشان نزد ما از برگزيدگان خوبان مى باشند) در قسمتى از حديث معراج خداوند مى فرمايد: (كسى كه به رضاى من عمل كند عنايتهايى به او مى كنم ... سپس پرده ها را بين خودم و او كنار مى زنم پس او را به كلامم متنعم مى كنم و لذت ديدن خود را به او مى چشانم ... و عقل او را به معرفتم غرق مى كنم و جاى عقلش مى نشينم ... خداوند به او مى فرمايد به عزت و جلالم قسم كه بين خود و بين تو در هيچ وقتى مانع نمى شوم تا هر وقت خواستى بر من وارد شوى و اين چنين با دوستانم برخورد مى كنم (851)) و نوعا اين چنين معرفت شهودى در اول حصولش آنى و لحظه اى است تا شخص توان تحملش را پيدا كند سپس تدريجا آن حالات قوى تر شده و لحظات بيشترى ادامه پيدا مى كند و از آن به جذبه و تجلى تعبير مى شود و آن در حالتى رخ مى دهد كه - با تحصيل مقدمات - حجاب توجه به خلقيت از بين رفته باشد و انسان جز توجه به حق تعالى به چيز ديگرى توجه نداشته باشد همان طور كه موسى بن جعفر عليه السلام مى فرمايد: ليس بينه و بين خلقه حجاب غير خلقه (852)، (بين خداوند و مخلوقاتش پرده اى جز خلقت آنها چيزى نيست ) على عليه السلام (853) و امام رضا عليه السلام نيز شبيه اين كلام را دارند، حجب بعضها عن بعض ليعلم ان لاحجاب بينه و بين خلقه غير خلقه (854)، (خداوند بعضى موجودات را از بعضى ديگر پوشانده تا معلوم شود كه بين او و موجودات پرده اى جز جنبه خلقيت آنها نيست ) و حصول اين حالتها تواءم است با يك حالت عشوه و از خود بيخود شدن ، كه در اين صورت قواى ادراكى حسى و عقلى از كار مى افتد و انسان با تمام وجودش حقايق توحيدى را درك مى كند، از اين جهت در رابطه با درك قلبى تجلى اسماء و صفاتى حق تعالى ، براى امام صادق عليه السلام در حال تلاوت قرآن در نماز حالت غشوه اى عارض شد و بعد از بهوش آمدن از علت اين حالت از آن حضرت سؤ ال شد فرمودند: (همواره آيات قرآن را تكرار كردم تا به حالى رسيدم مانند اينكه از نازل كننده اش - خداوند متعال - به صورت شفاهى شنيدم (855)) و نيز از آن حضرت در رابطه با غشوه اى كه براى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هنگام نزول وحى عارض مى شد سؤ ال شد حضرت فرمودند: ذاك اذاكم يكن بينه و بين الله احد، ذاك اذا تجلى الله له (856) (اين ، آن هنگامى بود كه بين پيامبر و بين خداوند كسى فاصله نبود، آن هنگامى بود كه خدا براى او تجلى مى كرد) - اين روايت ممكن است ناظر به تجلى ذاتى حق تعالى براى پيامبرش باشد - اينها رواياتى بود كه بيانگر عروض حالات غير طبيعى هنگام تجلى حق تعالى براى بنده بود و الا روايات زيادى داريم كه دلالت مى كند آن حضرت خداوند متعال را با نور عظمتش با قلب مقدسش مشاهده كرده است كه آنها قبل از اين ذكر شد.
پس از بيان اجمالى اين حالات بايد توجه داشت كه پس از حصول اين حقايق به صورت حال و تكرار آن به واسطه انجام اعمال صالح ، به گونه اى كه به صورت مقام و ملكه در بيايد، صاحب اين مقام تمامى حركات و سكناتش با اين بينش قلبى خواهد بود - از اين امر به تمكن در توحيد و ظهور وحدت در كثرت و فناء كثرت در وحدت تعبير مى شود - همان طور كه خداوند در حديث معراج نسبت هب محبين واقعى خود پس از پرده بردارى از خويش براى آنها و سؤ ال كردن از ايشان كه چگونه با دنيا برخورد كرديد؟ و جواب دادن ايشان كه علمى به دنيا ندارم - در حالى كه به حسب ظاهر در دنيا بوده است - خداوند ديدگاه ايشان را تصديق كرده و مى فرمايد: (راست مى گويى بنده من ، تو با بدنت در دنيا بودى ، و با روحت با من بودى ... به عزت و جلالم سوگند كه در هيچ وقت بين خود و بين تو پرده اى نداشتم تا اينكه هر وقت بخواهى بر من وارد شوى (857)) و همچنين على عليه السلام نسبت به اولياى الهى مى فرمايد: ان اولياء الله هم الذين نظروا الى باطن الدنيا اذا نظر الناس الى ظاهرها (858)، (براستى اولياى خداوند كسانى هستند كه به باطن دنيا مى نگرند هنگامى كه مردم به ظاهر آن مى نگرند) و منافات ندارد اين دو مرتبه از لقاء از طريق مظاهر الهى حاصل شده و تجلى كند(859) همچنان كه در بهشت نيز اين گونه است و مراتب عاليه آن به لحاظ اين گونه تجليات است كه خود بحث مستقلى را مى طلبد و در روايات (860) اوصاف بهشت آمده است و همچنين بايد توجه داشت كه اين حالات را بايد با يك استاد حاذق كه به قرآن و سنت مسلط بوده و خودش اين راه را رفته باشد در ميان گذاشت تا دچار انحراف نشود زيرا اين وادى جاى بسيار خطرناكى است كه با كوچك ترين انحراف ، انسان در پرتگاه جهنم قرار مى گيرد.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page