عذاب مرد ميخ فروش

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

فضل بن زبير مي‏گويد:
نزد «سدي» نشسته بودم که مردي وارد شد و کنار ما نشست، يک لحظه متوجه شديم که بدنش بوي «صمغ»
( صمغ، شيره ‏اي است که از بعضي درختان مانند صنوبر گرفته مي‏شود مي‏دهد.
«سدي» به او گفت «صمغ» مي‏فروشي؟ او گفت:
خير! «سدي» گفت: اين بو براي چيست؟
آن مرد گفت:
من در لشکر عمر بن سعد بودم و فقط در لشکر ميخ چادر مي‏فروختم.
بعد از روز عاشورا، رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) را در خواب ديدم و در کنار آن حضرت،
حضرت امیرالمؤمنین امام علي عليه ‏السلام و امام حسين عليه ‏السلام نيز حضور داشتند
و ديدم که رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) به اصحاب امام حسين عليه السلام آب مي دهد.
من هم در کنار رسول خدا صلي الله عليه و آله تقاضاي آب کردم؛ ولي آن حضرت از آب دادن به من خودداري کردند و فرمودند:
آيا تو نبودي که به دشمنان ما کمک کردي؟ گفتم يا رسول الله! من فقط ميخ مي‏فروختم،
در همين حال رسول خدا صلي الله عليه و آله به حضرت علي عليه‏السلام رو کردند و فرمودند: به او صمغ بخوران.
حضرت امیرالمرمنین امام علي عليه ‏السلام هم جامي به من دادند و من از آن خوردم، وقتي که بيدار شدم، تا سه روز از مخرج بول من، صمغ بيرون مي‏ آمد،
سپس آن حالت بر طرف شد؛ ولي بوي آن باقي ماند. «سدي» به او گفت:
نان گندم بخور و هر چه از نباتات هست بخور و از آب فرات نيز بنوش؛
يعني هر چه دوست داري بخور، براي اين که هرگز فکر نمي‏کنم بهشت را مشاهده کني
اگر عذاب یک میخ فروش سپاه دشمن سیدالشهدا علیه السلام در دنیا چنین بوده
وای برقاتلین ومتابعین قاتلین مولایمان حسین علیه السلام

مدينةالمعاجز، ج 4، ص 87. کرامات حسينيه و عباسيه