سيف اللّه حنفى در سال 1370 قمرى به مذهب شيعه اماميه تشرف يافت. مطالعات دقيق و عميق او در فضايل و مناقب اهل بيت عليهم السلام باعث شد تا حقيقت را بفهمد و دريابد. كسى كه مردم را به سوى حق هدايت مى كند بايد پيروى آن شود «الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ» (1) در نتيجه به امامت اهل بيت عليهم السلام ايمان آورد و وجوب پيروى و اطاعت از آنان را پذيرفت و به شيعيان آنها پيوست و از راه كسانى كه در حق آنان ظلم كردند، منحرف شد و برائت خود را از دشمنانشان اعلام كرد. بعد از آن يكى ازسخنرانان مشهور و به نام جهان تشيع شناخته شد.
او دانشمندى ارجمند، سخنرانى برجسته و نجيب، محقق، مدقق، و حافظى بود كه اخلاقى نيكو و ايمانى حقيقى داشت. خانه او خانه علم و فضيلت و پرهيزكارى بود، اما تمام خانواده اش از راه اهل بيت عليهم السلام منحرف بودند و از دشمنان و مخالفان آنان پيروى مى كردند و هيچ كس از خانواده او به دين راستين و راه مستقيم هدايت نشد مگر برادر او طلحه. (2)
سيف اللّه ازخاندانى به نام ارائين متولد شد كه اصالتا از فارس هستند، اما در زمان حجاج بن يوسف ثقفى به همراه محمد بن قاسم فاتح سند، به هند مهاجرت كردند.
وى درباره سرنوشت خودش چنين مى نويسد : پيش از اين كه به مذهب شيعه روى آورم، در فروع دين، حنفى مذهب بودم و از نعمان بن ثابت (3) تقليد مى كردم و در اصول هم سنى افراطى بودم كه تحت تأثير ابن تيميه (4) و امثال او قرار گرفته و بر اين عقيده بودم كه هركس خلافت شيخين را منكر شود، كافر است. حتى اگر موحد باشد و بر اين اساس، تمامى فرق شيعه را تكفير مى كردم، كارى كه پدرانم و اساتيدم انجام مى دادند و به آن عقيده داشتند. از نام هيچ يك از اهل بيت عليهم السلام اطلاعى نداشتم و با وجودى كه يكى از علماى اهل تسنن و سخنرانان و ائمه جمعه و جماعت آنان بودم، از فضيلت هاى ايشان چيزى نمى دانستم.
در ميان اهل سنت سخنرانى مى كردم (5) و امام جمعه مسجدى نوشهره وركان بودم كه در خطبه هاى هر جمعه فضايل سه خليفه را بيان مى كردم و به مخالفت با عقايد و رفتارهاى شيعه مى پرداختم تا اين كه ماه محرم الحرام فرا رسيد. مشاهده كردم كه برخى از اهل تسنن به مجالس شيعيان مى روند تا فضايل آل محمد صلى الله عليه و آله و مصيبت هاى آنان را بشنوند. با خود گفتم: علماى اهل تسنن به ذكر فضايل خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و مصيبت هاى آنان نمى پردازند و تمام فرق اسلامى به شنيدن اين مطالب اشتياق دارند و به مجالس پند و نصيحت شيعه مى روند، در نتيجه تحت تأثير گفته ها و موعظه هاى آنان قرار مى گيرند و به مذهب شيعه روى مى آورند. به همين دليل، من نيز خواستم در خطبه جمعه فضايل خاندان پاك پيامبر صلى الله عليه و آله و مصيبت هاى آنان را ذكر كنم تا اهل تسنن ديگر در مجالس شيعيان حاضر نشوند، لذا در خطبه جمعه اعلام كردم كه رفتن به مجالس شيعه حرام است و بر ما روا نيست. پس نبايد به آن جا برويد و اگر مى خواهيد به فضايل آل محمد صلى الله عليه و آله و مصيبت هاى آنان گوش فرا دهيد، من آماده ام آنها را در خطبه هاى جمعه برايتان بگويم و تمام آنها در كتاب هاى اهل تسنن موجود است.
بعد از آن هر جمعه، فضايل خاندان اهل بيت نبوت را كه در كتب اهل تسنن بود، براى مردم بيان مى كردم. هنگامى كه مشغول تبيين و توضيح آنها شدم، با تعجب ديدم كه فضايل آنان به قدرى زياد بود كه نمى شد آنها را شمرد. بر هركدام از آنها تأمل كردم و دو ماه بعد محبت آل محمد صلى الله عليه و آله در دل و جان من نشست. پس با خود گفتم: اى ملعون، تو مردم را از شنيدن مجالس و روضه هاى شيعيان منع مى كنى در حالى كه گناه آنها اين است كه مى گويند: آل محمد والاترين مردم در هر زمان و حجت روى زمين و داناترين هر عصر بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله هستند و هركس كه به دشمنى آنان بپردازد، ظالم وستم كار است؛ در حالى كه تمام عقايد آنها بر حق است و هيچ شكى در اين نيست؛ زيرا احاديث نقل شده از پيامبر در كتاب هاى اهل تسنن اين عقايد را تأييد مى كند. سپس در احاديث ثقلين (6)، سفينه (7)، منزلت (8)، مدينه العلم (9) و ديگر احاديث انديشيدم و يقين كردم كه امامان و پيشوايان راستين بعد از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله همان اهل بيتند و ايشان حجت در ميان امت پيامبرند و از هر لحاظ برترند؛ لذا اين مطلب را در خطبه جمعه اعلام كردم و گفتم: اى مردم، خاندان پيامبر از سه خليفه برترند و در مسائل اختلافى، حق با اهل بيت است؛
زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «على مع الحق و الحق مع على» (10)
و نيز فرمود: «اللهم أدر الحق معه حيث ادار»
پس از اتمام نماز جمعه بعضى ها به هم مى گفتند:«خطيب و امام ما، سيف اللّه، شيعه شده است.» به آنها رو كردم و گفتم: «دوستى اهل بيت بر هر مسلمانى واجب است».ابتدا مى خواستم كه مردم در مجالس شيعه حاضر نشوند، ولى به بركت فضايل آل رسول عليهم السلام اكنون در زمره آنانم. هنگامى كه مطمئن شدم اهل بيت نبوت واقعا از همه برترند، به اين انديشيدم كه چرا مردم آنها را در همه كارها دور نگه داشتند و حتى دشمن آنها شدند. سپس در جريان خلافت و فدك و... تأمل كردم و پس از مطالعه فراوان كتاب هاى تاريخى و حديثى، دريافتم كه در تمام پيش آمدها حق با اهل بيت است (11) و هركس كه با آنان مخالفت كند، دين ندارد، بلكه لباس دين را بر تن كرده تا با آنها مخالفت كند. فهميدم كه پاره تن رسول خدا صلى الله عليه و آله (12) خواستار حق خود شد ولى نه تنها چيزى به او ندادند، بلكه حتى در راستى سخن او و شاهدانى كه آورده بود شك كردند، با اين حال او در تمام عمر بر خواسته خود اصرار كرد و حتى به شدت بر مخالفان خود خشمناك شد. وقتى تمام اين ها را فهميدم با خود گفتم: اگر با تكذيب فاطمه زهرا عليهاالسلام و خويشانش دين از بين نرود، بى شك با تكذيب ابن ابى قحافه و دوستانش از بين نخواهد رفت.
************************************************************
1. سوره يونس، آيه 35.
2. طلحه مانند برادر خود حافظ، دشمنى سختى با شيعه داشت و همين كه حافظ پيوستنش به تشيع را اعلام كرده بود، به شدت از او خشمگين گشته و به همراه گروهى قصد كشتن حافظ سيف اللّه را كرده بود تا طبق عقيده فاسد خود به اجر و پاداش خداوند متعال برسد. هنگامى كه برادرش از اين نيت پليد آگاه مى شود، نامه اى براى او ارسال مى كند و به او مى گويد: «ابتدا بخوان و بعد مرا به قتل برسان.» طلحه نامه را از او گرفته و آن را مطالعه مى كند و آنگاه برادرش از او مى پرسد: «آيا مطالب نامه درست است يا نه؟» طلحه پاسخ مى دهد: «من نيز شيعه شده ام.».
3. ابوحنيفه، پيشواى مذهب حنفى ـ يكى از مذاهب چهارگانه اهل تسنن ـ در سال 80 قمرى متولد شد و در سال 150 از دنيا رفت. گروهى از اهل تسنن، او و مذهبش را سرزنش كردند و به كفر و خروج از دين محكوم نمودند. چند تن از پيروان اين مذهب، فتواها و احكام عجيب و غريبى از او نقل كرده اند كه مخالف كتاب خدا و سنت رسول اوست.
4. نام كامل او احمد بن تيميه حرانى است كه علامه شيخ علاءالدين بخارى او و هركس را كه به وى لقب شيخ الاسلام مى دهد، تكفير كرده است و علماى معاصر همگى اتفاق نظر دارند كه خون و اموال او مباح بوده و هركس كه در خوددارى از يارى جستن از پيامبر صلى الله عليه و آله از او پيروى مى كند، مانند فرقه وهابيت، كافر است.
5. آنها از مسير اهل بيت عليهم السلام منحرف شده اند و با كمال گستاخى بر خود لقب اهل سنت را مى گذارند. در حالى كه بيشتر از تمام مردم با سنت پيامبر صلى الله عليه و آله فاصله دارند، اهل سنت واقعى كسانى هستند كه سنت پيامبر صلى الله عليه و آله را كه همان سخنان ايشان است، بپذيرند و اين ها همان شيعه اماميه هستند و نه هيچ فرقه ديگرى. فرقه اى كه پيرو اهل بيت عليهم السلام هستند؛ زيرا فرمايش هاى رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين باره قطعى و واضح است كه مى توان از ميان آنها به حديث ثقلين اشاره كرد و طبق روايت مسلم در آن آمده است: «اذكركم اللّه فى اهل بيتى، اذكركم اللّه فى اهل بيتى» صحيح مسلم، ج 2، ص 238، چ مصر، سال 1290ه و با وجود اين تأكيد، چشمان خود را بر اين روايات بستند. پس اينها چه اهل سنتى هستند در حالى كه بيشتر از تمام مردم از سنّت فاصله دارند؟
6. احمد بن حجر هيتمى ناصبى در كتاب خود الصواعق المحرقة فى الرد على أهل البدع و الزندقه ص 136، چ مصر، سال 1324ه. ، ميمنه مى نويسد كه: به صراحت در چندين روايت به آنها سفارش مى كند، از جمله اين روايت: «إنى تارك فيكم ما إن تمسكتم به (ثقلين) لن تضلّوا بعدى، أحدهما أعظم من الآخر، كتاب اللّه حبل ممدود من السماء الى الارض ، و عترتى اهل بيتى ولن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض، فانظروا كيف تخلفونى فيهما».
سپس مى افزايد: «و در صحيح مسلم و كتاب هاى ديگر آمده كه پيامبر صلى الله عليه و آله در خطبه اى كه در بازگشت از آخرين حج خود و يك ماه پيش از وفاتشان ايراد كردند، فرمودند: «أنى تارك فيكم الثقلين اول هما كتاب اللّه فيه الهدى و النور» سپس فرمودند: «و اهل بيتى، اذكركم اللّه فى اهل بيتى واذكركم اللّه فى اهل بيتى، اذكركم اللّه فى اهل بيتى...» سه بار اين جمله را تكرار فرمودند. در صفحه 89 اين كتاب نيز مى نويسد كه در روايت صحيحى آمده است: «إنّى تارك فيكم أمرين لن تضلّوا أن اتبعتموهما، و هما كتاب اللّه و اهل بيتى عترتى.»
طبرانى مى افزايد: «أنى سألت ذلك لهما، فلا تقدموهما فتهلكوا، و لاتقصّروا عنهما فتهلكوا، و لاتعلموهم فانهم أعلم منكم».
7. ابن حجر در الصواعق المحرقه، ص 91، چ مصر، سال 1324 قمرى، نشر ميمنه مى نويسد: «وجه تشابه آنان با سفينه كشتى در اين است كه هركس آنان را دوست بدارد و احترام گزارد و شاكر اين نعمت باشد و راهنمايى هاى علماى آنان را بپذيرد، از تاريكى اختلافات و گمراهى ها نجات مى يابد و آن كس كه خلاف آن را انجام دهد، در درياى كفر نعمت غرق مى شود و در بيابان سركشى و طغيان به هلاكت مى رسد.» رضوى مى گويد: «و از جمله افرادى كه در درياى طغيان و سركشى به هلاكت مى رسد، خود ابن حجر است؛ زيرا به راهنمايى هاى علمايشان اعتنا نمى كند! آيا واقعا او مى داند كه چه مى گويد ؟ به هيچ وجه.»
8. روايت را چنين نقل مى كند: «پيامبر صلى الله عليه و آله به على فرمود: «انت بمنزلة هارون من موسى إلاّ أنّه لا نبى بعدى.» صحيح مسلم، ج 2، ص 323، چ مصر، سال 1327ه.، نشر ميمنه - ترمذى نيز در جامع الصحيح، ج 5، ص 641، چاپ بيروت درباره اين روايت مى گويد: «اين حديث حسن و صحيحى است.» و در كتاب الاصابة فى معرفة الصحابة، ج 2، ص 509، چ مصر، سال 1328 روايت را آورده و مى افزايد: «يعنى شايسته نيست كه بروم مگر اين كه تو جانشين من باشى».
9. در كتاب الاستيعاب، ج 3، ص 38 در حاشيه، چ مصر، سال 1328 قمرى اين روايت چنين نقل شده است: «أنا مدينة العلم و على بابها فمن أراد العلم فليأته من بابه» و در كتاب هذه أحاديثنا أم احاديثكم؟ بيش از سى منبع براى اين روايت ذكر شده است. شيخ منصور على ناصف در كتاب غاية المأمول فى شرح التاج الجامع للأصول، در ذيل اين روايت تصريح مى كند: «اين فضيلتى است كه هيچ شخصى غير از على آن را ندارد. او آگاه ترين مردم پس از پيامبر صلى الله عليه و آله و تواناترين فرد در حل مشكلات و بازكردن گره ها به شمار مى رفت، به طورى كه ضرب المثل شده بود
10. ادامه روايت چنين است: «لا يفترقان حتى يردا على الحوض يوم القيامه.» منبع اين حديث را از كتاب هاى اهل تسنن، در كتاب هذه احاديثنا أم احاديثكم؟ ذكر شده است.
رازى مى گويد: «آن كس كه در دين خود پيرو على بن ابى طالب باشد، هدايت مى شود. دليل آن روايت پيامبر صلى الله عليه و آله است كه مى فرمايد: اللهم أدر الحق معه حيث أدار» مفاتيح الغيب، ج 1، ص 159، چ مصر مناوى در كتاب فيض القدير، ج 4، ص 19، چ بيروت، در ذيل اين حديث مى نويسد: «و او در قضاوت از تمام صحابه تواناتر بود.» در كتاب هذه أحاديثنا أم أحاديثكم؟ هيجده منبع از ميان كتاب هاى اهل تسنن ذكر شده است.
11. خداوند متعال مى فرمايد: «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنّى تُصْرَفُونَ» سوره يونس، آيه 32.
12. حضرت فاطمه عليهاالسلام پاره تن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است. احمد و حاكم از مسور نقل مى كنند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «فاطمه بضعة منى يغضبنى ما بغضبها و يبسطنى ما يبسطها.» الصواعق المحرقه، ص 112 و ص 114 و در جايى ديگر احمد و ترمذى و حاكم از ابن زبير نقل مى كنند كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: «أنما فاطمه بضعة منى يؤذينى ما آذاها و ينصبنى ما أنصبها.» خداوند متعال مى فرمايند: «وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ». (سوره توبه، آيه 61) و نيز مى فرمايند: «إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللّهُ فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذابا مُهِينا». (سوره احزاب، آيه 57)
13. بخارى از عايشه نقل مى كند: «هنگامى كه ابوبكر، فدك را به زور از حضرت فاطمه عليه االسلام گرفت. فاطمه عليه االسلام شخصى را سراغ ابوبكر فرستاد و سهم غنيمت جنگى مدينه و فدك و باقىمانده خيبر را كه خداوند به رسول خدا صلى الله عليه و آله بخشيده بود، مطالبه كرد. اما ابوبكر گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود لا نورث ما تركنا صدقه، و از بازگرداندن ارث فاطمه امتناع كرد. به همين دليل فاطمه عليهاالسلام به شدت بر ابوبكر خشمگين شد و تا آخر عمر با او سخنى نگفت، در حالى كه تنها شش ماه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله زندگى كرد و هنگامى كه از دنيا رفت، همسرش على، شبانه او را دفن كرد و اجازه نداد كه ابوبكر در تشيع جنازه شركت كند». صواعق المحرقه، ص 8.
همچنين فاطمه عليهاالسلام نزد ابوبكر رفت و به او گفت: «ان رسول اللّه صلى الله عليه و آله أعطانى فدك» سپس ابوبكر به او گفت: «آيا دليلى دارى؟» آن گاه على عليه السلام و ام ايمن در اين باره شهادت دادند. ابوبكر پاسخ داد: «آيا با شهادت يك زن و يك مرد فدك از آن تو مى شود؟» (همان، ص 31). بنابراين فاطمه تا پايان عمر با او سخنى نگفت و وقتى از دنيا رفت، على شبانه او را به خاك سپرد و اجازه نداد ابوبكر در تشييع جنازه شركت كند. (تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 202، چ اول، مصر) در كتاب الامام والسياسة، ج 1، ص 14، چ مصر، سال 1388 قمرى آمده است: فاطمه به او فرمود: «به خدا قسم در هر نماز، تو را نفرين مى كنم».
٢٥. خطيب مشهور سيف اللّه حنفى پاكستانى
- بازدید: 513