١٦. اسماعيل حسنى شامى

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

اسماعيل حسنى به سال 1975 ميلادى در شهر صنعا پايتخت جمهورى يمن، در كانون خانواده زيدى‏ مذهب تولد يافت. در مدرسه دينى زيدى‏ ها كسب دانش نمود تا اين كه به عنوان يكى مدرسان مدرسه بزرگ زيدى‏ هاى شهر صنعا منصوب گرديد. درس‏ هاى اين مدرسه غالبا در مسجد بزرگ (الجامع ‏الكبير) برگزار مى‏ شد. او داراى تأليفاتى در زمينه مذهب زيدى و شعر است. هم‏چنين از صداى زيبا و رسا كه موهبتى خداوندى است برخوردار مى‏ باشد، به همين دليل تواشيحى را كه وى مى‏ خواند، بسيار زيبا و دلنشين بود و از تلويزيون يمن به‏ طور مدام پخش مى‏ شد. اسماعيل در سال 1994 ميلادى در كشور سوريه به مذهب تشيع روى آورد.

اولين مراحل آشنايى با تشيع
اسماعيل مى ‏گويد: در سفر به كشور سوريه به ‏طور ناگهانى باعده‏ اى از علماى شيعه حجاز آشنا شدم و جوّ دوستانه‏ اى ميان ما شكل گرفت، كه دوستى و مهر اهل‏ بيت عليهم‏ السلام آن را پديد آورد. در نشست‏ هايى كه انجام مى‏داديم، محور سخن را درباره اهل‏ بيت و جايگاه رفيع آنها بود. تا اين كه روزى از روزها به موضوع عصمت رسيديم، لازم بود كه ابتدا تعريفى از واژه (عصمت) ارائه مى ‏شد و مفهوم آن معين مى ‏گرديد، تا بتوانيم با رويه‏ اى مشترك به بحث بپردازيم.

تعريف عصمت
شيخ مفيد مى‏ فرمايد: عصمت لطف و توفيقى خداوندى كه به بنده داده مى ‏شود تا به واسطه آن از گناهان معصوم، و يا از اشتباه در دين مصون نگاه داشته مى‏ شود. (1)
سيد مرتضى نيز مى‏ نويسد: عصمت لطفى است كه خداوند آن را در حق بنده خود انجام مى‏ دهد تا از انجام اعمال ناخوشايند خوددارى كند. (2)
ابن ابى الحديد معتزلى مى‏ گويد: دانشمندان ما معتقدند كه عصمت لطفى است كه فرد مكلف به واسطه آن و به اختيار خود از انجام كار ناخوشايند خوددارى مى ‏كند. (3)

اسباب عصمت
همه مذاهب كلامى به‏ طور كلى تأكيد دارند كه عصمت منافى اختيار نيست و شخص معصوم با اراده كامل خود از انجام كار قبيح خوددارى مى ‏كند، ولى درباره چگونگى صورت گرفتن و اسباب آن سخنى نگفته ‏اند و مفهوم (لطف الهى) بدان‏ گونه كه بايد مورد كنكاش قرارنداده ‏اند.
علامه طباطبائى در الميزان مى‏ نويسد: مراد از عصمت، وجود نوعى امر در فرد است كه آن را از انجام اشتباه مصون و از ارتكاب گناه منع مى‏ كند. (4)
به نظر مى‏ رسد كه مراد از (وجود نوعى امر...) تعبير ديگرى از همان (لطف) است كه در علم كلام پيشينيان از آن سخن به ميان آمده است.
و نيز مى‏ گويد: عصمت مستلزم بطلان اختيار نمى‏ باشد، و تكاليف شرعى را ساقط نمى‏ كند، و آن از سنخ ملكات عالى است. (5)
و بدين شكل ملاحظه مى‏ كنيم كه علامه طباطبائى ضمن تأكيد برعدم منافات عصمت بر مسأله اختيار، بر اين باور است كه علم سبب به وجود آمدن عصمت است، و مراد از علم آن علمى است كه خداوند درشأن آن مى‏ فرمايد: اگر شما علم ‏اليقين (به آخرت) داشتيد، (افزون ‏طلبى شما را از خداغافل نمى‏ كرد) قطعا شما جهنم را خواهيد ديد. (6)

دلايلى بر لزوم عصمت امام
شيعيان دوازده ‏امامى، معتقد به عصمت امام از هر گناه و اشتباهى هستند، زيرا كه امامت پُستى مهم است كه جز معصوم، شخص ديگرى لايق داشتن آن نمى‏ باشد.علماى شيعه به وسيله دلايل عقلى و نقلى در اين خصوص استناد محكمى را انجام داده ‏اند، كه نمونه ذيل از اين گونه‏ ها است:
شيخ مفيد مى ‏گويد: اگر گفته شود كه آيا در امامت، عصمت شرط است يا نه؟ جواب داده مى‏ شود كه عصمت در امامت شرط اساسى مى ‏باشد به همان ‏گونه كه در نبوت شرط است.
اگر گفته شود چه دليلى وجود دارد تا عصمت ضمن شرايط امامت تعريف شود و از آن محسوب شود.
مى‏ گويم: دليل را مى‏ توان به چند صورت ياد كرد:
صورت اول: اگر اشتباه بر امام روا بود، نياز به امام ديگرى بود تا او را از اشتباه مصون مى ‏داشت و اين عمل باعث به وجود آمدن تسلسل مى‏ شد.
صورت دوم: اگر امام مرتكب گناه شود، يا مى ‏بايستى او را محكوم كرد يا بدان توجه ننمود و از آن چشم پوشيد، و در درجه اول اگر او را محكوم كنيم، ديگر محبوبيتى در دل ‏ها نخواهد داشت و كسى از او پيروى نمى ‏كند، و حال اين كه غرض اصلى امام پيروى مردم از اواست، و در وجه دوم اگر او را محكوم نمايم پس وجوب امر به معروف و نهى از منكر ديگر معنايى ندارد.

انگيزه ‏هاى گرايش به تشيع
اسماعيل مى‏ گويد: چيزى كه مرا به سمت مكتب تشيع سوق داد توان علمى مذهب و روش آن در به‏ كارگيرى باورهاى اعتقادى و فقهى بود، اين بهترين عامل بود كه مرا به سوى اين مذهب در سال 1994 ميلادى در سوريه تشويق نمود. پس از روى ‏آوردن به تشيع تصميم گرفتم تا براى افزايش سطح بينش دينى خود وارد يكى از مدارس شيعه شوم و علوم محمد و آل محمد را بياموزم و از آن در شناختن دين استفاده كنم.

************************************************************
1. شيخ مفيد، تصحيح‏ الاعتقاد، ص 128.
2. مرتضى، رسائل، مسأله عصمت، ج 3، ص 325.
3. ابن ابى ‏الحديد، شرح نهج ‏البلاغه، ج 7، ص 8 ـ 7.
4. الميزان، ج 2، ص 134.
5. همان، ج 5، ص 78.
6. سوره تكاثر، آيات 5 ـ 6.