٦. احمد متفكر مالكى مغربى

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

احمد متفكر در سال 1961 ميلادى به مذهب شيعه تشرف پيدا كرد.احمد در سال 1345 قمرى در كشور مغرب و در شهر مراكش چشم به جهان گشود و در خانواده ‏اى مالكى ‏مذهب پرورش يافت. پدر او محبت اميرالمؤمنين على ‏بن ابى‏ طالب عليه ‏السلام، را از همان كودكى در قلبش جاى داده بود، ازاين ‏رو پدر و اعضاى خانواده در مورد فضايل، مناقب و ويژگى‏هاى منحصر به فرد و اخلاق والاى آن حضرت با او سخن مى ‏گفتند تا اين كه عشق و محبت آن شخصيت بى ‏نظير و مقدس، در خون فرزند جارى شد و با اين عشق پرورش يافت.
احمد متفكر مالكى پيرامون دلايل گرايشش به مذهب شيعه چنين مى ‏نويسد:
سپاس خدايى را كه آل‏ رسول خويش را از ميان بشر برگزيد و از تمام رذايل و پليدى‏ ها دور نمود و آنها را پاك و طاهر ساخت. درود وسلام بر پيشواى ما محمد و اهل‏ بيت شريف ايشان كه به بهترين مناقب آراسته شده ‏اند.
دلايلى كه باعث شد تا مذهب شيعه را بپذيرم، بسيار است ولى دو مورد از همه مهم‏ تر بود:
1. محيط زندگى و تربيت پدرى كه وجودم را با عشق اهل‏ بيت عليهم‏ السلام سيراب كرد.
2. احاديث نبوى كه به بيان منزلت و فضائل اهل‏ بيت عليهم ‏السلام مى ‏پرداخت. رواياتى كه رسول عظيم ‏الشأن امت در آنها به محبت اهل‏ بيت عليهم ‏السلام تأكيد مى‏ كند؛ زيرا محبت به آن ها، نشانه ايمان صادق و خالصى است كه از اعماق دل‏ ها سرچشمه مى‏ گيرد و بغض و دشمنى با آن ها نشان از نفاق و دورويى است؛ زيرا دوست‏داران ايشان، دوست‏داران خدا و پيغمبر هستند و دشمنان آن ها، دشمنان خدا و پيغمبر به شمار مى ‏آيند.
از اين ‏رو بايد به دستورهاى ايشان عمل كنيم و با جان و مال به دفاع از آنها پرداخته، ادامه‏ دهنده راه مستقيم آن ها باشيم؛ راهى كه كسى از آن رو بر نمى ‏گرداند مگر گمراهان. بايد رفتار و اعمال دنيوى ايشان را به كار بنديم؛ زيرا در حقيقت بهترين زاد و توشه انسان براى سفر آخرت است؛ زيرا پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله مى ‏فرمايد: «مثل اهل‏ بيت من در ميان شما مانند كشتى نوح است؛ هركسى در كشتى سوار شد نجات يافت و هركسى تخلف كرد، غرق شد.» به همين دليل نجات ازهلاكت و گمراهى را خواستارم. چگونه ممكن است با آن ها دشمن باشم و از مذهب ايشان گمراه شوم؛ در حالى كه پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله مى‏ فرمايد: «انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه وعترتى اهل بيتى» .(1)
هم‏چنين مى‏ فرمايد: «من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه وعادِ من عاداه» (2) ازاين ‏رو، بايد گفت: كسى كه منكراهل‏ بيت عليهم ‏السلام باشد، در واقع منكر رسول خدا صلى‏ الله‏ عليه ‏و ‏آله، و منكر خداى متعال است. معتقدم كه امامت على‏ بن ابى ‏طالب عليه ‏السلام اصلى از اصول دين است كه بدون اعتقاد به آن ايمان كامل نمى ‏شود.
در هر برهه زمانى، حضور امامى راه‏نما كه عهده‏ دار وظايف پيامبر بوده، و پس از ايشان روشن‏ گر راه و شيوه درست زندگى باشد لازم است؛ كسى كه مانند پيامبر داراى ولايت و سرپرستى بر مردم باشد و شئون آن ها را اداره نمايد، عدل را اقامه كند و بستر ظلم ودشمنى را از ميان آنان برچيند.
خلافت اسلامى را بايست حتما امام على ‏بن ابى‏ طالب عليه ‏السلام عهده‏ دار مى‏ شد؛ همان‏ گونه كه پيامبر اين مطلب را پس از نزول آيه: «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» (3) بيان فرمود. ايشان چهل مرد را كه در بين آنان ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب بودند، به منزل عموى خود ابوطالب دعوت كرد.
روايتى كه اين موضوع را نقل مى ‏كند از احاديث صحيح و مورد قبول است. رسول خدا صلى‏ الله عليه‏ و ‏آله در پايان اين ميهمانى فرمودند: «فرزندان عبدالمطلب! به خدا قسم در ميان عرب، جوانى را سراغ ندارم كه بهتر از آنچه من برايتان آورده ‏ام، آورده باشد. من خير دنيا و آخرت را برايتان آورده ‏ام و خداوند مرا دستور داده تا شما را به آن دعوت كنم. حال كدام يك از شما مرا در اين راه يارى مى‏ كنيد تا برادر، وصى وجانشين من در ميان شما باشد؟»
حاضران غير از على عليه ‏السلام كه كم سن و سال ‏ترين آن ها بود، همگى در برابر اين دعوت سكوت اختيار كردند. او در حالى كه ايستاده بود، عرض كرد: «اى پيامبر خدا، من تو را در اين دعوت يارى مى ‏كنم.» پس پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله دست او را گرفت و فرمود: «او برادر، وصى و جانشين من در ميان شماست. به او گوش فرا دهيد و اطاعتش كنيد.» بعد از آن حاضران با خنده و تمسخر به ابوطالب گفتند: «دستورداد تا از پسرت اطاعت كنى!» (4)
تمام اين ها كه بيان شد حاكى از اين است كه خلافت حق امام معصوم بود، اما از او غصب كردند.

************************************************************
1. ينابيع المودة: ص29؛ خصائص نسائى: ص21.
2. تذكرة الخواص: ص35.
3. سوره شعراء: آيه 214
4. شواهد التنزيل: ج1، ص240.