احمد متفكر در سال 1961 ميلادى به مذهب شيعه تشرف پيدا كرد.احمد در سال 1345 قمرى در كشور مغرب و در شهر مراكش چشم به جهان گشود و در خانواده اى مالكى مذهب پرورش يافت. پدر او محبت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام، را از همان كودكى در قلبش جاى داده بود، ازاين رو پدر و اعضاى خانواده در مورد فضايل، مناقب و ويژگىهاى منحصر به فرد و اخلاق والاى آن حضرت با او سخن مى گفتند تا اين كه عشق و محبت آن شخصيت بى نظير و مقدس، در خون فرزند جارى شد و با اين عشق پرورش يافت.
احمد متفكر مالكى پيرامون دلايل گرايشش به مذهب شيعه چنين مى نويسد:
سپاس خدايى را كه آل رسول خويش را از ميان بشر برگزيد و از تمام رذايل و پليدى ها دور نمود و آنها را پاك و طاهر ساخت. درود وسلام بر پيشواى ما محمد و اهل بيت شريف ايشان كه به بهترين مناقب آراسته شده اند.
دلايلى كه باعث شد تا مذهب شيعه را بپذيرم، بسيار است ولى دو مورد از همه مهم تر بود:
1. محيط زندگى و تربيت پدرى كه وجودم را با عشق اهل بيت عليهم السلام سيراب كرد.
2. احاديث نبوى كه به بيان منزلت و فضائل اهل بيت عليهم السلام مى پرداخت. رواياتى كه رسول عظيم الشأن امت در آنها به محبت اهل بيت عليهم السلام تأكيد مى كند؛ زيرا محبت به آن ها، نشانه ايمان صادق و خالصى است كه از اعماق دل ها سرچشمه مى گيرد و بغض و دشمنى با آن ها نشان از نفاق و دورويى است؛ زيرا دوستداران ايشان، دوستداران خدا و پيغمبر هستند و دشمنان آن ها، دشمنان خدا و پيغمبر به شمار مى آيند.
از اين رو بايد به دستورهاى ايشان عمل كنيم و با جان و مال به دفاع از آنها پرداخته، ادامه دهنده راه مستقيم آن ها باشيم؛ راهى كه كسى از آن رو بر نمى گرداند مگر گمراهان. بايد رفتار و اعمال دنيوى ايشان را به كار بنديم؛ زيرا در حقيقت بهترين زاد و توشه انسان براى سفر آخرت است؛ زيرا پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «مثل اهل بيت من در ميان شما مانند كشتى نوح است؛ هركسى در كشتى سوار شد نجات يافت و هركسى تخلف كرد، غرق شد.» به همين دليل نجات ازهلاكت و گمراهى را خواستارم. چگونه ممكن است با آن ها دشمن باشم و از مذهب ايشان گمراه شوم؛ در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى فرمايد: «انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه وعترتى اهل بيتى» .(1)
همچنين مى فرمايد: «من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه وعادِ من عاداه» (2) ازاين رو، بايد گفت: كسى كه منكراهل بيت عليهم السلام باشد، در واقع منكر رسول خدا صلى الله عليه و آله، و منكر خداى متعال است. معتقدم كه امامت على بن ابى طالب عليه السلام اصلى از اصول دين است كه بدون اعتقاد به آن ايمان كامل نمى شود.
در هر برهه زمانى، حضور امامى راهنما كه عهده دار وظايف پيامبر بوده، و پس از ايشان روشن گر راه و شيوه درست زندگى باشد لازم است؛ كسى كه مانند پيامبر داراى ولايت و سرپرستى بر مردم باشد و شئون آن ها را اداره نمايد، عدل را اقامه كند و بستر ظلم ودشمنى را از ميان آنان برچيند.
خلافت اسلامى را بايست حتما امام على بن ابى طالب عليه السلام عهده دار مى شد؛ همان گونه كه پيامبر اين مطلب را پس از نزول آيه: «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» (3) بيان فرمود. ايشان چهل مرد را كه در بين آنان ابوطالب، حمزه، عباس و ابولهب بودند، به منزل عموى خود ابوطالب دعوت كرد.
روايتى كه اين موضوع را نقل مى كند از احاديث صحيح و مورد قبول است. رسول خدا صلى الله عليه و آله در پايان اين ميهمانى فرمودند: «فرزندان عبدالمطلب! به خدا قسم در ميان عرب، جوانى را سراغ ندارم كه بهتر از آنچه من برايتان آورده ام، آورده باشد. من خير دنيا و آخرت را برايتان آورده ام و خداوند مرا دستور داده تا شما را به آن دعوت كنم. حال كدام يك از شما مرا در اين راه يارى مى كنيد تا برادر، وصى وجانشين من در ميان شما باشد؟»
حاضران غير از على عليه السلام كه كم سن و سال ترين آن ها بود، همگى در برابر اين دعوت سكوت اختيار كردند. او در حالى كه ايستاده بود، عرض كرد: «اى پيامبر خدا، من تو را در اين دعوت يارى مى كنم.» پس پيامبر صلى الله عليه و آله دست او را گرفت و فرمود: «او برادر، وصى و جانشين من در ميان شماست. به او گوش فرا دهيد و اطاعتش كنيد.» بعد از آن حاضران با خنده و تمسخر به ابوطالب گفتند: «دستورداد تا از پسرت اطاعت كنى!» (4)
تمام اين ها كه بيان شد حاكى از اين است كه خلافت حق امام معصوم بود، اما از او غصب كردند.
************************************************************
1. ينابيع المودة: ص29؛ خصائص نسائى: ص21.
2. تذكرة الخواص: ص35.
3. سوره شعراء: آيه 214
4. شواهد التنزيل: ج1، ص240.
٦. احمد متفكر مالكى مغربى
- بازدید: 1203