٣. حمادى ناجى

(زمان خواندن: 5 - 9 دقیقه)

حمادى در روآندا به سال 1965 ميلادى متولد شد، و در كانون خانواده ‏اى شافعى‏ مذهب پرورش يافت. از همان سال‏ هاى آغازين، برباورهاى مذهب شافعى به سنين جوانى رسيد. و در فضاى موجود رشد نموده و آداب و رسوم را به خوبى آموخت. به سال 1996 ميلادى در شهر (چانكوكايبى) به مذهب تشيع مشرف شد.

گسترش فرقه وهابى‏ ها
حمادى مى ‏نويسد: فراموش نمى‏ كنم آن برهه از زمان را، كه فرقه وهابى ‏ها كشور را مورد تهاجم فكرى خود قرار دادند. حجم فعاليت‏ هاى آنان را در تأثيرگذارى منفى بر افكار عمومى جامعه بسيار گسترده بود. من و همين‏ طور افراد جامعه مى ‏پنداشتيم كه اين فرقه نمايان‏گر توحيد ناب است، و از دعوت‏ كنندگان مهم در مسأله توحيد به‏ شمار مى‏ روند.
در حالى كه واقعيت باطنى اين فرقه از اذهان عمومى پنهان بود. ولى من با تأمل و بحث و بررسى به حقيقت اين فرقه دست يافتم و فهميدم كه چقدر وهابيت با راه و روش حق فاصله دارند.

ضرورت كنكاش
حمادى مى‏ نويسد: پس از برخورد با شبهات مختلف، ديدم ضرورى است تا به مطالعه و بررسى و پژوهش روى بياورم، تا با درنگ و ژرف ‏نگرى احاديث وارده از پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله و يارانش را ملاحظه كنم. زيرا بر اين باور بودم، تمام ياران پيامبر صلى‏ الله ‏عليه ‏و ‏آله داراى عدالت هستند، و اين مسأله ‏اى بود كه در ذهن ما گنجانده شده بود. از آن زمان بيشتر وقتم را صرف مطالعه مى‏ كردم. افق‏ هاى وسيعى پيش رويم باز شد. احساس كردم كه ديگر از چهارچوب‏ هاى سنتى و رسوباتى كه باعث مى ‏شدند به‏ طور سنگين گام بردارم در حال رهايى‏ يافتن هستم. و از همان برهه بود كه با حقايق روبرو شدم، حقايقى تكان‏ دهنده و تلخ، خودم را ناچار ديدم تا به مبانى باورها مراجعه كنم. تا علت آن را بيابم، مبانى اختلافى كه در بستر امت اسلامى وضع شدند، و مى‏ بايستى نقش ياران پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله را ملاحظه مى‏ كردم تا بفهمم علت اين همه زد و خورد در احاديث روايت‏ شده چيست؟ تمام تلاشم را به كار بستم تا به حقيقت دست يابم.
با خودم گفتم، رابطه موجود ميان ما و پيامبر صلى‏ الله ‏عليه‏ و‏ آله ناگزير بايد مرا به سمت شريعت حقه پيامبر صلى‏ الله‏ عليه ‏و ‏آله راهنمايى كند. يافتم كه خود ياران پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و ‏آله بوده ‏اند كه مصيبت را دوچندان كرده ‏اند! و در بررسى ديدم كه روايات بيشتر توسط اباهريره نقل شده بود.
گفتم، حتما اين صحابى بايد اطلاع درستى از پيامبر خدا صلى ‏الله ‏عليه‏ و ‏آله داشته باشد؛ زيرا كه شكى نيست كه او وقت زيادى را با ايشان گذرانده و از پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله دور نشده باشد!

حقيقت تمام‏ نماى اباهريره
كسى كه در تاريخ پى‏گير شخصيت اباهريره باشد، خواهد ديد كه او بيش از يك‏ سال و اندى با پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله معاشرت نكرده است، او مردى كودن و از راه روايت و حديث، روزى خود را كسب مى ‏كرده است. او در يمن به دنيا آمد و تا سن سى سالگى در آن جا بود، و از جمله كسانى به‏ شمار مى‏ رود كه به‏ طور شگرف در فضاى جاهليت غرق شده بود، تا اين كه در سال هفتم پس از فتح خيبر ـ به گفته تاريخ‏ نويسان ـ به مدينه مهاجرت كرد، و چون جايى در شهر نداشت در استراحتگاه مسافران موجود در مسجد نبوى ساكن شد، و اين محل براى سكونت موقت رهگذران ترتيب داده شده. او مردى تنبل و بيشتر زندگى خود را از راه
آنچه كه مسلمانان به وى كمك مى‏ كردند، مى ‏گذراند.

اباهريره و دانش رجال‏ شناسى
در مطالب پيشين تلاش شد تا برخى از جوانب شخصيت اباهريره مورد ملاحظه قرار گيرد. چون عده ‏اى وجود دارند كه مى‏ خواهند تا شخصيت او را در هاله ‏اى از قداست فرو سازند و حال اين كه بزرگان صحابه درباره شخصيتش حقايقى را بيان مى كنند كه شايسته يك صحابه نيست. و جاى بسى تعجب است كه علماى دانش حديث‏ شناسى اين حقايق را ناديده گرفته و تلاش نموده ‏اند تا هرچه بيشتر شخصيت اين صحابه را مورد ستايش قرار دهند!
لازم به يادآورى است كه اين دانشمندان برخى از راويان حديث را به دليل طعن بسيار ناچيز، مورد قبول قرار نداده ‏اند، ولى اباهريره را با آن همه ظن وارد شده در حقش، موثوق معرفى كرده ‏اند. و بدين‏ شكل با مبانى رجال‏ شناسى مخالفت كرده، و هيچ‏ گونه نقدى را متوجه وى نمى ‏سازند.
آن‏ ها او را فردى عادل، و راست‏گو معرفى كرده، كه شكى در مثبت ‏بودن شخصيتش و آنچه را كه از پيامبر صلى‏ الله ‏عليه‏ و ‏آله روايت مى‏ كنند، وجود ندارد.
ابن‏ عساكر در حديث سائب نقل مى‏ كند كه او شنيده بود عمر به اباهريره مى‏ گويد:
«اگر عمل روايت‏ گرى از پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و ‏آله را رها نكنى، تو را به [ سرزمينت ] دوس روانه خواهم كرد».
و ملاحظه مى ‏شود عايشه يكى از سرسختان تعامل با اباهريره بود و حضرت امام على عليه ‏السلام درباره اين صحابه مى‏ فرمايد:
«دروغگوترين فرد عليه پيامبر صلى ‏الله ‏عليه‏ و ‏آله اباهريره دوسى است».(1)

روايات نقل ‏شده توسط اباهريره
در كتب صحاح بسيارى از احاديث وجود دارد كه فاقد ارزش هستند و حتى در برخى از آن ها به پيامبران بهتان زده شده است، و به ‏طور كلى عقل سليم از پذيرش آنها خوددارى مى‏ كند.
در بخارى و مسلم آمده است:
«فرشته مرگ به سراغ حضرت موسى آمد، و به او گفت به نداى حق لبيك گو؟ حضرت موسى كشيده ‏اى به صورت فرشته مى‏ زند و چشم او را كبود مى‏ كند. آن‏گاه فرشته نزد خداوند رفته و شكايت مى‏ كند كه مرا نزد بنده ‏اى فرستادى كه از مرگ خوشش نمى ‏آيد».(2)
و نيز صاحبان كتب صحاح ـ مسلم و بخارى ـ از اباهريره نقل مى‏ كنند:
«بنى اسراييل عادت داشتند تا به‏ طور گروهى غسل انجام دهند، و اين كه به عورت هم‏ديگر نگاه مى‏ كردند. ولى حضرت موسى خود به تنهايى غسل مى‏ كرد. به همين دليل پنداشتند كه وى داراى بيمارى باد فتق مى ‏باشد. روزى چون حضرت موسى قصد غسل كرد، و لباس ‏ها را در آورد و به روى سنگى نزديكى رودخانه گذاشت، ناگهان سنگ لباس ‏ها را برداشته و فرار مى‏ كند، در اين هنگام حضرت موسى متوجه امر شده و از آب خارج مى‏ شود و فرياد مى‏ زند: سنگ لباسم را برداشت،... . بنى اسراييل در اين گيرودار به عورت حضرت موسى نگاه مى‏ كنند و پس از پى‏ بردن به اشتباه خود مى ‏گويند: به خدا قسم كه هيچ بيمارى در حضرت موسى وجود ندارد. آن‏گاه سنگ برگشت و لباس ‏ها را پس داد و حضرت موسى به شدت سنگ را مورد ضرب قرار داد».(3)
و نيز از روايات اسراييلى اباهريره نقل مى‏ كنند:
«حضرت سليمان‏ بن داود شبى نزد خود مى‏ گويد: بر من است تا امشب به سراغ صد زن بروم! تا هركدام از آن ها پسرى به دنيا آورد كه در راه خداوند جهاد كند. فرشته به او مى‏ گويد: بگو ان‏شاءاللّه‏. ولى او جمله را نمى‏ گويد، و به سراغ زن‏ ها مى‏ رود. چون اين را نگفت هيچ ‏يك از آن ها فرزندى نزاييد، مگر يكى، كه آن هم نيم انسان بود».(4)
و نيز از قول اباهريره نقل مى‏ كنند:
پيامبر صلى‏ الله ‏عليه ‏و ‏آله فرمودند: «خداوندا! من محمد همانند ديگران بشرى بيش نيستم، همانند آن ها خشمگين مى‏ شوم، از تو مى‏ خواهم به من قول دهى كه هر كسى را كه به او آزار و اذيت رسانيدم، و يا او را دشنام دادم و يا نفرين كردم، يا او را شلاق زدم، اين عمل را به منزله تاوان گناهان او قرار دهى در آن روز كه تو را ملاقات مى‏ كند».(5)

دست‏يابى به حقيقت
حمادی ناجى مى ‏نويسد : از دنبال كردن تاريخ اباهريره در حيرت افتادم، اين مرد كه ما او را از ياران بزرگ، به ‏شمار مى‏ آورديم، خود او يكى از واعظين بنى‏ اميه محسوب مى‏ شده كه از آنها به سرسختى دفاع مى‏ كرده است. ولو اين كه كار به پشت كردن به اسلام واقعى صورت مى ‏گرفته است.
پس از بررسى و كنكاش برايم روشن شد كه رژيم ‏هاى حاكم آن دوران، تأثير به‏ سزايى در به ‏هم خوردگى ميراث اسلامى داشتند،
به‏ خصوص ما اهل ‏تسنن. به همين دليل تاريخ و باورهاى اعتقاديمان آكنده از سخنان واعظين حكام است. ولى در ميراث شيعيان اين‏ چنين مواردى ملاحظه نكردم. زيرا كه آن را از پيامبر صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏ آله و عترت پاكش به ارث بردند. عترتى كه خداوند آن ها را براى حفظ شريعت انتخاب نمود. به همين دليل ملاحظه كردم كه راه نجات، همانا گام ‏نهادن در مسير اين عترت است. و بدين‏ شكل بود كه تشيع خود را در سال 1996 ميلادى در شهر (چانكوكاميبى) كشور روآندا اعلام نمودم و موفق شدم همسرم را نيز به تشيع دعوت نمايم، تا به اين آيه مباركه كه مى‏ فرمايد:

«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ نارا وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ عَلَيْها مَلائِكَةٌ غِلاظٌ شِدادٌ لا يَعْصُونَ اللّه‏َ ما أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ» (6)

خوب عمل كرده باشم.


*********************************************************  
1. ر.ك: ابن ابى ‏الحديد معتزلى، شرح نهج ‏البلاغه، ج 4، ص 68.
2. ر.ك: صحيح مسلم، ج 4، ص 843 2372؛ صحيح بخارى، ج14، ص116 (6224).
3. صحيح مسلم، باب فضائل، ج 1، ص 267 339؛ صحيح بخارى، ج1، ص117 (274)؛ ونيز: مسند احمد بن حنبل، با نقل از اباهريره، ج2، ص315؛ صحيح‏ بن حبّان، ج14، ص94 (6211).
4. صحيح بخارى، ج 3، ص 2007 4944؛ صحيح مسلم، ج3، ص1275 (1654)؛ مسند احمد، ج2، ص229، 270.
5. صحيح مسلم، ج 4، ص 2008 2601.
6. سوره تحريم، آيه 6.