٢. حسين سورابى

(زمان خواندن: 4 - 7 دقیقه)

حسين به سال 1974 ميلادى در بوركينافاسو، چشم به جهان نمود و در خانواده ‏اى معتقد به مذهب مالكى پرورش يافت. به مدت هفت سال در يكى از مدارس مذهب مالكى به تحصيل پرداخت. آن‏گاه دبير علوم اعتقادى و قرآنى و فقه گرديد. به سال 1984 ميلادى در شهر (باسام) كشور ساحل ‏عاج، در اثر يك‏ سرى بحث‏ هاى علمى و مطالعات ژرف‏گونه به مذهب تشيع پيوست.

ميزان تشخيص خلفا
حسين سورابى مى‏ گويد: اولين موردى كه نظر مرا به خود جلب نمود، هم‏چون ديگر پژوهشگران، مخالفت خلفا ـ به ‏خصوص اول و
دوم ـ با كتاب خداوند و سنت پيامبر صلی الله علیه و آله بود. بارزترين دليل موجود در اين مورد، سخن حضرت على عليه‏ السلام است. ايشان در جلسه شوراى ساختگى كه عمر بن خطاب به راه انداخته بود، تا خليفه پس از خود را تعيين كند! عبدالرحمان‏ بن عوف در آن جلسه رو به حضرت على عليه ‏السلام كرد و گفت:
«به خداوند قسمت مى ‏دهيم، كه اگر خليفه شدى، ما را با همان راه و روش كتاب خداوند و سنت پيامبر صلی الله علیه و آله و سيره ابابكر و عمر به پيش ببرى.
امام اين درخواست را رد نمود و سپس فرمودند: تلاش خواهم كرد به راه و روش قرآن و سنت پيامبر صلی الله علیه و آله عمل كنم».(1) و اگر اين مطلب دلالت بر چيزى كند، لاجرم بيان‏گر آن است كه ابابكر و عمر هر دو برخلاف كتاب خدا و سنت پيامبر صلی الله علیه و آله عمل مى ‏نمودند. و مى ‏توان با نگاهى كوتاه به تاريخ ملاحظه نمود كه ابابكر و عمر در خيلى از موارد مقابل نص اجتهاد كرده و مخالف كتاب و سنت عمل نموده ‏اند.
مخالفت ابابكر با قرآن و سنت يكى از موارد واضح مخالفت با نص قرآن، محروم نمودن حضرت فاطمه عليهاالسلام از ارث پدرى بود، در اين‏ خصوص ابابكر به حديث ساختگى كه خود او فقط ناقل آن مى‏ باشد، استناد نمود:
«ما پيامبران، هيچ چيزى را به ارث نمى‏ گذاريم و هرچه باقى مى‏ ماند صدقه محسوب مى ‏شود».
حضرت زهرا عليهاالسلام با وى به احتجاج پرداخت و فرمودند: اى فرزند اباقحافه، مگر در كتاب خداوند نيست، كه تو از پدر ارث ببرى و من از ارث محروم شوم؟! تو در حقيقت بهتان مى‏ بندى، چرا به كتاب خداوند عمل نمى ‏كنيد؛ قرآن است كه مى‏ فرمايد: «سليمان
وارث داود شد».(2)
و در مسأله يحيى ‏بن زكريا مى‏ فرمايد:
«بر من فرزندى عطا كن، كه وارث من و آل‏ يعقوب گردد».(3)
پس فرمودند: آيا شما از پدر و پسرعمويم درخصوص قرآن و يا آشنايى با عموم و خصوص آيات بيشتر مى ‏دانيد؟
آن‏گاه رو به انصار نمودند و مى‏ فرمايند:
اى جماعت حاضر، اى پيروان دين پيامبر، و اى ياران اسلام اين چه ضعفى است كه در حق من نشان مى ‏دهيد؟ و اين چه روشى است كه در برابر مظلوميت من در پيش گرفته ‏ايد؟ (4)
و بدين شكل ملاحظه مى ‏كنم كه ابابكر سنت پيامبر صلی الله علیه و آله را به طور آشكار مورد مخالفت قرار مى ‏دهد.

بازداشتن از نگارش حديث
از ديگر مخالفت‏ های ابابكر و عمر با سنت پيامبر صلی الله علیه و آله، بازداشتن افراد از تدوين سنت پيامبر صلی الله علیه و آله بود، و بدين صورت به سنت پشت نموده، و گو اين كه نزد آنها فراموش شد. علاوه بر اين مى ‏توان به سوزاندن احاديث پيامبر صلی الله علیه و آله كه در عهد ايشان جمع ‏آورى شده بود اشاره نمود، و آن اين كه ابابكر دستور داد تا آنها را آتش زده و با اين كار خواستار عدم شناخت سنت پيامبر صلی الله علیه و آله نزد ياران و ديگر مسلمانانى كه تشنه شناخت سنت بودند شد. پس از ابابكر، عمر نيز به همين روش عمل كرده و با شدت‏ بخشيدن به روند كار، خيلى‏ ها را تهديد و ترسانيد و يا مورد ضرب و جرح قرار داده تا از تدوين احاديث جلوگيرى كند.
وقتى از علل كار پرسيده مى‏ شود، چنين توجيه مى‏ كردند كه مبادا سنت پيامبر صلی الله علیه و آله با قرآن آميخته شود، و اين حجتى است واهى كه هيچ اساس علمى ندارد، و اقلاً مى‏ توانستند ـ خلفاى اول و دوم ـ هركدام به ‏طور جداگانه كتابى براى خود درخصوص احاديث داشته باشند، به همان‏ گونه در عهد عمر بن عبدالعزيز احاديث تدوين شد.
در واقع ابابكر و عمر و پيروان‏شان، هدف از باز داشتن از نگارش حديث را وسيله براى تأويل شخصى و برداشت‏ هاى سليقه ‏اى از قرآن قرار دادند، زيرا كه قرآن قابل برداشت به چند صورت مى ‏باشد، ولى سنت اين امكان را ندارد.
از اين رهگذر مى‏ بينيم كه اين دو خليفه به مخالفت با سنت پيامبر صلی الله علیه و آله پرداختند، و اين خلاف فرموده ايشان بود كه مى‏ فرمودند:

«اين علم را تدوين كنيد».(5)
 و نيز مى‏ فرمودند:
«در تدوين هيچ ملامتى وجود ندارد».(6)
و مى ‏فرمودند:
«بله، بنويسيد... ».(7)
كشتن خوددارى كنندگان از زكات
از جمله مخالفت ابابكر با سنت پيامبر صلی الله علیه و آله دستور كشتن كسانى كه از پرداخت زكات خوددارى كردند، و علت آن عدم وثوق به خلافت او بود. و چنين روايت مى‏ شود كه، عمر به ابابكر گفته بود: اى ابابكر چگونه دست به كشتن مردم ببريم و حال اين كه پيامبر صلی الله علیه و آله فرمودند:
«دستور داده شد از كشتن كسانى كه ذكر لا اله الا اللّه‏ را مى‏ گويند پرهيز كنم، هركس اين ذكر را بر زبان جارى كند، از من در امان
مى ‏ماند، و هم‏چنين جان و مال محفوظ است، مگر در حساب و عقاب خداوند كه اين نيز با خداوند است».
ولى ابابكر به اين مطلب اهميت نداد، و با شدت و خشم دستور كشتن كسانى كه از پرداخت زكات خوددارى كردند را صادر نمود.(8)
ترك اجراى حدود از جمله مخالفت‏ هاى ابابكر، خوددارى از اقامه حد بر خالد بن وليد، پس از كشتن مالك‏ بن نويره و هم‏ بستر شدنش با همسر مالك در همان شب بود، ولى ابابكر حد را بر وى جارى نساخت، و قصاص انجام نداد، و تنها كارى كه انجام داد دستور طلاق‏ دادن زن مالك بود، و از اين فراتر او براى عده ‏اى از ياران پيامبر صلی الله علیه و آله كه اين واقعه را امرى نادرست جلوه دادند، خشمگين شد.(9)
بدعت گذارى در اقامه حدود
از جمله مخالفت ‏هاى ديگر ابوبكر، دستور وى مبنى بر سوزاندن يك زن در اثر ارتكاب يك گناه بود و حال اين كه پيامبر صلی الله علیه و آله مى‏ فرمايند:
«جز خداوند كس ديگرى نمى ‏تواند به وسيله آتش كسى را كيفر دهد».(10)
حسين سورابى مى ‏نويسد: نتايج به ‏دست آمده از بحث و بررسى، برايم ثابت نمودند، كه خلفا در خيلى از مسائل و زمينه‏ ها اشتباه كرده و بر اهل بيت پيامبر عليهم ‏السلام ظلم روا داشتند.
به همين دليل تصميم گرفتم تا با اهل‏بيت عليهم ‏السلام باشم، و پيرو آنها بوده و از انديشه و خرد آنها كسب فيض نمايم، و از بند باورهاى گذشته خود كه طعم آزادى را از من ربوده بودند، رهايى يابم؛ زيرا كه باورهاى من طورى بودند كه من مقيد به آنها بودم ولى مرا راضى نمى‏ كردند. لذا با شناخت حقيقت و دست‏يابى به آن، مذهب اهل‏بيت عليهم ‏السلام را پذيرفتم و شيعه شدم.
 
*********************************************************  
1. ر.ك: هيثمى، مجمع ‏الفوايد، ج 3، ص 133؛ ابن‏ كثير، البداية والنهاية، ج7، ص106؛ تاريخ اسلام ذهبى، ج3، ص304؛ تاريخ طبرى، ج4، ص238؛ السقبفة بغدادى، ص85.
2. سوره نحل، آيه 16.
3. سوره مريم، آيه 5 ـ 6.
4. ر.ك: معتزلى، شرح نهج ‏البلاغه، ج 16، ص 210، به نقل از ابابكر جوهرى؛ مجلسى، بحارالانوار، ج29، ص227؛ اربلى، كشف ‏الغمة، ج2، ص104.
5. «اكتبوا هذا العلم». ر.ك: كنزالعمال، ج 10، ص 262 29389.
6. «اكتبو و لا جرح» و «بلى فاكتبوها». ر.ك: خطيب بغدادى، تقيد علم، ص74؛ مسند احمد،ج2، ص207 6930، 215 (708) و (7020).
7. همان.
8. ر.ك: صحيح بخارى، كتاب استتابه ‏المرتدين، بان قتل من أبى قبول الفرائض، ج14، ص2538 6023؛ صحيح مسلم، كتاب الايمان، باب لأمر بقتال الناس، ج 1، ص 51 (20).
9. ر.ك: عسقلانى، الاصابة، ج 5، ص 755؛ ذهبى، سير اعلام ‏النبلاء، ج1، ص366؛ تاريخ طبرى، ج3، ص278؛ تاريخ ابى ‏الفداء، ج1، ص221؛ ابن ‏اثير، الكامل فى ‏التاريخ، ج2، ص358.
10. ر.ك: سنن ابى ‏داود، ج 2، ص 405 2673؛ هيثمى، مجمع‏ الزوائد، ج6، ص251؛ صحيح بخارى، ج3، ص1098 (2852).