بى احترامى به زوّار

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

صديق معظم فخرالواعظين نقل فرمود: حاج شيخ عباسعلى معروف به محقق كه مرحوم ميرزا مرتضى شهابى كه در زمان سابق دربان باشى كشيك سوم آستانقدس رضوى بود ده مجلس روضه خوانى فراهم نمود. و والد مرا با حاج شيخ مهدى واعظ و مرا هم بواسطه پدرم براى منبر رفتن دعوت كرد و سفارش كرد كه همه شما هر شب بايستى متوسل شويد بامام نهم حضرت جوادالائمه (ع ) و بايد ذكر مصيبت آنحضرت بشود و من چون تازه كار بودم و معلوماتم در منبر كم بود بر من دشوار بود و هرچند گفتند كه جهت توسل بامام جواد (ع ) هر شب چيست مى گفت اكنون باشد و من در آخر كار بشما خواهم گفت اين بود كه ما هر شب متوسل بآن بزرگوار مى شديم تا ده شب تمام شد.
آنگاه شب ديگر ما اهل منبر را براى شام خوردن دعوت نمود آنوقت گفت جهت توسل من در هر ده شب بامام جواد (ع ) اين بود كه من در روز كشيك و خدمت خود در صحن مطهّر برسم و عادتى كه داشتم با دربانان مشغول جاروب كردن صحن كهنه مى شديم و جوى آبى كه از صحن مى گذشت و دو طرف آن نهر يك پله پائين مردم از زائر و مجاور لب آن آب مى نشستند بجهت وضو ساختن .
يك روز همان قسمى كه مشغول جاروب كردن بوديم . نزديك سقاخانه اسماعيل طلائى برابر گنبد مطهر ديدم چند نفر از زائرين نشسته اند و مشغول خوردن خربزه مى باشند و تخمهاى خربزه را آنجا ريخته و كثيف كرده اند من اوقاتم تلخ شد و گفتم اى آقايان اينجا كه جاى خربزه خوردن نيست لااقل مى بايست پوستها و تخم هاى خربزه را در جوى آب بريزيد تا زير پاى كسى نيايد ايشان از سخن من متغيّر شدند و گفتند مگر اينجا خانه پدر تست كه چنين مى گوئى و دستور مى دهى من نيز عصبانى و متغير شدم و با پاى خود بقيه خربزه و پوستها و تخمها را ميان جوى آب ريختم .
آنها برخواستند و رو بحضرت رضا (ع ) نموده گفتند: اى امام رضا ما خيال كرديم اينجا خانه تست كه آمديم و اگر مى دانستيم خانه پدر اين مرد است نمى آمديم اين سخن گفتند و رفتند. من هم عقب كار خود رفتم و چون شب شد و خوابيدم در عالم خواب ديدم در ايوان طلا جنجال و غوغائى است نزديك رفتم كه بفهمم چه خبر است ديدم آقاى بزرگوارى وسط ايوان ايستاده است و يك سه پايه اى در وسط ايوان گذاشته شده چون آن زمان رسم بود كه شخص مقصر را به سه پايه مى بستند و شلاق مى زدند.
پس آن آقاى بزرگوار فرمود بياوريدش ، تا اين امر از آنسرور صادر شد ماءمورين آمدند و مرا گرفتند و نزد سه پايه آوردند و بستند كه شلاق بزنند. من بسيار متوحش شدم و عرضكردم مگر گناه من چيست و چه تقصير كرده ام . فرمود مگر صحن خانه پدر تو بود كه زائرين مرا ناراحت كردى و با پا خربزه ايشان را بجوى آب ريختى . خانه ، خانه من و زوار هم مهمان منند تو چرا چنين كردى .
از اين فرمايش آنحضرت چنان حال انفعالى بمن روى داد كه نمى توانم بيان كنم و ماءمورين تا خواستند مرا بزنند من از ترس و وحشت اين طرف و آن طرف نگاه كردم كه شايد آشنائى پيدا شود كه واسطه نجات من گردد. در اين حال متوجه شدم كه يك آقاى جوانى پهلوى آنحضرت ايستاده و ديدم آن جوان حال وحشت مرا كه ديد بآقا عرضكرد اى پدر اين مقصر را بمن ببخشيد.
تا اين سخن را گفت مرا آزاد كردند. آنگاه نگاه كردم نه سه پايه اى ديدم و نه شلاقى پرسيدم اين جوان كه بود گفتند اين آقازاده پسر آنحضرت امام جواد است . سپس من از خواب بيدار شدم بفكر آن زائرين افتادم و روزش در جستجوى آنها برآمدم و به هر زحمتى بود ايشان را پيدا كردم و بسيار عذرخواهى نمودم و بعد ايشان را دعوت كردم و پذيرائى نمودم و از خود راضى كردم حال شما آقايان بدانيد كه من آزاد شده حضرت جوادم و از اين جهت بود كه ده شب متوسل بآن بزرگوار شدم .(1)

پيش آمرزش گنه كاران رسيد از كردگار
رحمت ايزد فرود آمد زمين شد لاله زار

حجّت نهم ولى حق سمّى مصطفى
معنى اسماء حُسنى مظهر پروردگار

نجل احمد بسط حيدر فخر دين پور رضا
نور چشم فاطمه ، آن خسرو عزّ و وقار


*************************************************************************************

1- كرامات رضويه .