در اين قسمت متعرض رواياتى مىشويم كه در آن دو فضيلت از عمر نقل شده است. يكى اينكه او اهل بهشت است ديگر آنكه او با غيرت است.
ما درباره فضيلت اول قبلا صحبت كرديم كه اين اختصاص به خليفه ثانى ندارد بلكه هر كه ايمان داشته و عمل صالح انجام دهد اهل بهشت است و جالب است كه اهل سنت همه اصحاب را عادل مىدانند و لذا بايد بگويند كه همه أصحاب اهل بهشتند حال چرا بهشتى بودن خلفا را در بوق و كرنا مىكنند خود بايد پاسخگو باشند. بگذريم از بدعتهائى كه او در دين گذاشت و بگذريم از روايتى كه قبلا بحث آن گذشت كه هر بدعتى گمراهى و هر گمراهى جايگاهش دوزخ است. البته ما از برادران اهل سنت پاسخ اين مسائل را خواستاريم.
فضيلت دوم نيز نمىتواند مخصوص عمر باشد چه آنكه هر مسلمانى داراى غيرت است. پس، اينكه اينان با نقل رواياتى مىخواهند بگويند كه عمر با غيرت بود كارى عبث و بيهوده است. بگذريم از برخورد او با سودة كه در دل شب فرياد زد اى سوده تو را شناختم و او با ناراحتى شكايت نزد رسول خدا (ص) برد كه اين عمل هرگز با غيرت يك مرد - تا چه رسد يك مسلمان- همخوانى ندارد. مرد با غيرت همان گونه كه راضى نيست كسى با ناموس او برخوردى اينچنين داشته باشد هرگز با ناموس ديگران چنين نمىكند آن هم همسر رسول خدا (ص).
در هر حال ما روايت مربوطه را نقل مىكنيم:
1 - «عن انس أنّ النبى صلىاللهعليهوسلم قال: دخلت الجنة فاذا أنا بقصر من ذهب فقلت: لمن هذا القصر؟ قالوا: لشاب. فظننت انى أنا هو. فقلت: ومن هو؟ فقالوا: عمر بن الخطاب»(1).
خلاصه ترجمه: انس مىگويد كه پيامبر (ص) فرمود: داخل بهشت شدم ناگهان قصرى از طلا ديدم. گفتم: اين قصر از كيست؟ گفتند متعلق به جوانى است. پنداشتم آن جوان منم. گفتم: او كيست؟ گفتند: عمر بن خطاب.
ما كه ندانستيم اين چه فضيلتى است كه ترمذى آن را در باب مناقب خليفه ثانى ذكر نموده است! رسول خدا (ص) وارد بهشت مىشود و از جايگاه خود بى خبر است و چون از صاحب قصر مىپرسد به او جواب مبهم مىدهند و... .
2 - «عن أبي هريرة قال: بينا نحن عند رسول اللّه (ص) اذ قال: بينا أنا نائم رأيتنى في الجنة فاذا امرأة تتوضأ إلى جانب قصر فقلت لمن هذا القصر فقالوا لعمر بن الخطاب فذكرت غيرته فوليت مدبرا فبكى عمر وقال: أ عليك اغار يا رسول اللّه»(2).
خلاصه ترجمه: ابو هريره مىگويد ما نزد رسول خدا (ص) نشسته بوديم كه فرمود: در خواب ديدم كه در بهشت مىباشم زنى را ديدم كه كنار قصرى وضو مىگيرد. گفتم: اين قصر از كيست؟ گفتند از عمر بن خطاب. به ياد غيرتش افتادم و برگشتم. عمر گريست و گفت: يا رسول اللّه! آيا بر تو هم غيرت مىورزم؟
حال چرا در بهشت وضو مىگرفت؟ بايد گفت: كه يا خوابيد و يا كار ديگرى كه وضو را باطل مىكند انجام داد! و چرا كنار قصر؟ مگر داخل قصر آب نبود؟ لابد هنوز لوله كشى نشده بود و يا آب داخل ساختمان قطع شده بود! و چرا اصولا وضو مىگرفت؟ مگر آنجا هم تكليف وارد است؟ بايد گفت: لابد در دنيا نمازى را كه نخوانده بود در آنجا بايد قضاى آن را به جا مىآورد!
ما به خواست خدا درباره ابو هريرة تفصيلا بحث خواهيم داشت كه چگونه او مشهور بود به جعل حديث و از همين آقاى بخارى خواهيم خواند كه در جيب او از اينگونه احاديث فراوان مشاهده مىشد.
3 - محمد بن منكدر از جابر نقل مىكند كه پيامبر (ص)در آخر حديثى چنين فرمود: «... ورأيت قصرا بفنائه جارية فقلت لمن هذا القصر فقال لعمر فاردت أن أدخله فانظر اليه فذكرت غيرتك فقال عمر: بامى وابى يا رسول اللّه! أ عليك اغار؟»(1).
خلاصه ترجمه:... وقصرى ديدم كه نزديك آن زنى بود گفتم: اين قصر از كيست؟ گفت: از عمر. خواستم داخل شوم و آن را ببينم يادم به غيرتت افتاد. عمر گفت: مادر و پدرم فدايت اى رسول خدا آيا نسبت به تو غيرت مىورزم؟
دو روايت اخير صراحت دارد كه عمر از اينكه وارد بهشت مىشود با خبر بود بنابراين نبايد هيچگونه شكى داشته باشد كه سرانجام او به خير ختم مىشود اما مىبينيم كه عمر خود از اين روايات بى خبر بود ولذا أوّلاً هرگز آن را به عنوان مدحى از خود به كار نبرد و ثانيا هنگام مرگ از عذاب خدا مىترسيد و آرزو مىكرد كه اعمال بعد از رحلت رسول خدا (ص) و قبل از آن سر بسر شده نه به نفع او باشد و نه بر ضررش. به اين روايات دقت كنيد:
1 - مسور بن مخرمه مىگويد: وقتى عمر ضربه خورد اظهار ناراحتى مىكرد ابن عباس او را دلدارى مىداد... عمر علت جزع و فزع خويش را اينگونه بيان مىدارد:
«... واما ماترى من جزعى فهو من اجلك واجل اصحابك واللّه لو أنّ لى طلاع الارض ذهبا لافتديت به من عذاب اللّه عزوجل قبل أن أراه»(2).
خلاصه ترجمه:... اينكه مىبينى من اينگونه جزع و فزع مىكنم به خاطر تو و اصحاب تو است. به خدا قسم اگر زمين پر از طلا بود و متعلق به من، آن را براى نجات از عذاب خدا فدا مىدادم قبل از آنكه آن را ببينم.
2 - ابو برده پسر ابو موسى اشعرى مىگويد كه عبد اللّه بن عمر به من گفت: آيا مىدانى پدرم به پدرت چه گفت؟ گفتم: نه. گفت:
«... فان أبي قال لابيك : يا ابا موسى هل يسرك اسلامنا مع رسول اللّه (ص) وهجرتنا معه وجهادنا معه وعملنا كله معه برد لنا وان كل عمل عملناه بعده نجونا منه كفافا رأسا برأس فقال أبي (أى ابو موسى): لا واللّه قد جاهدنا بعد رسول اللّه (ص) وصلينا وصمنا وعملنا خيرا كثيرا واسلم على ايدينا بشر كثير وانا نرجو ذلك. فقال أبي (اى عمر): لكنى أنا والذى نفس عمر بيده لوددت أنّ ذلك برد لنا وان كل شىء عملناه بعد، نجونا منه كفافا رأسا برأس فقلت: إنّ اباك واللّه خير من أبي»(1).
خلاصه ترجمه: (عمر به ابو موسى): اى ابو موسى آيا شاد مىشوى كه (اين دو با هم به درشوند اول) اسلام ما با رسول خدا (ص) و هجرتمان با او و جهادمان همراه او و همه اعمالى كه (در زمان او) انجام داديم (و دوم) با هر عملى كه بعد از او انجام داديم سربسر شده و از آن (اعمال بعد از رحلت آن حضرت) نجات يابيم؟ ابو موسى گفت: نه به خدا (زيرا) بعد از رسول خدا (ص) جهاد كرديم و نماز خوانديم و روزه گرفتيم و كارهاى خوب زيادى انجام داديم و به دست ما انسان هاى زيادى مسلمان شدند و ما بدان اميد داريم. پدرم (عمر) گفت: ولى من - قسم به آن كس كه جان عمر به دست او است - دوست دارم كه اعمال قبل و بعد سربسر شده و از آنچه كه كرديم نجات يابيم.
(ابو بردة گفت): گفتم: به خدا قسم پدر تو (يعنى عمر) از پدرم (يعنى ابو موسى اشعرى) بهتر بود.
3 - پس از اينكه عمر براى محل دفن خود و تعيين 6 نفر به عنوان اعضاى شورى مطالبى گفت:
«... ولج شاب من الانصار فقال ابشر يا أمير المؤمنين ببشرى اللّه كان لك من القدم في الاسلام ما قد علمت ثمّ استخلفت فعدلت ثمّ الشهادة بعد هذا كله. فقال: ليتنى يابن اخى وذلك كفافا لا علىّ ولا لى...»(2).
يعنى جوانى از انصار داخل شد و گفت: مژده اى امير مؤمنان به بشارتى الهى. تو در اسلام سابقه داشتى و چون به خلافت رسيدى عدالت پيشه كردى و در آخر هم به شهادت رسيدى (عمر) گفت: اى پسر برادرم كاشكى همه اينها سربسر مىشد. نه بر ضررم و نه به نفعم.
دقت در روايت اول نشان مىدهد كه عمر از آنچه كه با اهل بيت پيامبر (ص) كرده بود جزع و فزع مىكند. اگر او اعمالش را صحيح مىدانست چرا بايد جزع و فزع كرده و آرزو داشته باشد كه زمين پر از طلا شده و متعلق به او، آنگاه آن را فديه بدهد تا از عذاب خدا نجات يابد. چرا بايد آرزوئى كند كه خداوند در سوره آل عمران آيه 91 مشابه آن را در مورد كفار مىگويد كه اگر آنها زمين پر از طلا را فديه دهند خداوند از آنان نمىپذيرد. مگر او چه كرده بود! مگر اعمال او بعد از رسول خدا (ص) -از نظر خودش- چقدر بد بود كه آرزو مىكند با اعمال قبل از رحلت آن بزرگوار سربسر شود. چه شده كه علماى اهل سنت رواياتى را كه بر ضرر خلفا مىباشد براى عموم مردم نقل نمىكنند تا آنها با حقايق بيشتر آشنا شوند. اگر بخارى -به قول آنها- اصح الكتب بعد القرآن است پس بايد بپذيرند كه اين روايات نيز صحيح است. اگر واقعا پيامبر اكرم (ص) به عمر مژده بهشت داد پس چرا او از عذاب خدا مىترسيد؟ آيا به وعده آن حضرت ايمان نداشت يا از اينگونه روايات خبرى نبود و بعدها به دستور معاويه جعل شد؟ چرا بايد در به در به دنبال اويس بگردد تا از او بخواهد كه برايش طلب مغفرت كند؟(3) چرا او خود بدان مقام نرسد كه ديگران از او بخواهند برايشان آمرزش بخواهد؟ آيا اين همه بيانگر اين نيست كه همه فضايلى كه براى او و ساير خلفا نقل شده به دستور معاويه بوده و بعدها پيدا شده است؟ چنانچه حافظ ابو جعفر اسكافي در رساله «نقض العثمانية» به اين موضوع تصريح كرده است.
- پاورقی -
(1) سنن ترمذى، ج 5 ص 578، كتاب المناقب، باب 18، ح 3688.
(2) الف - صحيح بخارى، ج 4 ص 142، كتاب بدء الخلق، باب ما جاء في صفة الجنة و...، و ج 5 ص 12، باب مناقب عمر، و ج 7 ص 46، كتاب النكاح، باب الغيرة، و ج 9 ص 49 و 50، كتاب الاكراه، بابهاى: «القصر في المنام» و «الوضوء في المنام».
ب - صحيح مسلم، ج 4 ص 1863، كتاب فضائل الصحابة، باب 2، ح 21.
ج - سنن ابن ماجه، ج 1 ص 40، مقدمه، فضل عمر، ح 107.
(1) الف - صحيح بخارى، ج 5 ص 12، باب مناقب عمر، و ج 7 ص 46، كتاب النكاح، باب الغيرة، و ج 9 ص 50، كتاب الاكراه، باب القصر في المنام، با اندكى اختلاف.
ب - صحيح مسلم، ج 4 ص 1862، كتاب فضائل الصحابة، باب 2، ح 20.
(2) صحيح بخارى، ج 5 ص 16، باب مناقب عمر.
(1) صحيح بخارى، ج 5 ص 81، باب هجرة النبى (ص)واصحابه إلى المدينة و... .
(2) صحيح بخارى، ج 2 ص 129، باب ما جاء في عذاب القبر، باب ما جاء في قبر النبى (ص)وابى بكر وعمر... (يك صفحه قبل از باب وجوب الزكاة).
(3) صحيح مسلم، ج 4 ص 1969، كتاب فضائل الصحابة، باب 55، ح 225.
12 - غيرت عمر
- بازدید: 1033