صاحبان صحاح -غير از ابو داود- درباره نماز پيامبر (ص) بر جنازه منافق، رواياتى نقل كردند. در ميان آنها مسلم يكى از دو روايت را در باب فضائل عمر آورده است و اين مىرساند كه يكى از فضائل عمر اين بود كه رسول خدا (ص) را از نماز بر منافق نهى كرده و سپس مىنويسد كه قرآن هم بعد از آن به آنچه كه عمر گفت: موافقت كرده است. لذا ما روايت مسلم را نقل كرده و متعرض اختلاف آن با بخارى خواهيم شد و در بررسى آن متوجه خواهيم شد كه اصل مسأله بدين صورت كه اينان متعرض شدند -با توجه به تضادى كه در روايات است- نمى تواند صحيح باشد.
«عن ابن عمر قال: لما توفي عبد اللّه بن أبي -ابن سلول- جاء ابنه عبد اللّه بن عبد اللّه إلى رسول اللّه (ص) فسأله أن يعطيه قميصه أن يكفن فيه أباه. فأعطاه. ثمّ سأله أن يصلى عليه. فقام رسول اللّه (ص) ليصلى عليه. فقام عمر فأخذ بثوب رسول اللّه (ص) فقال يا رسول اللّه! أتصلى عليه وقد نهاك اللّه أن تصلى عليه؟ فقال رسول اللّه (ص) انما خيرنى اللّه فقال: «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً» (سوره توبه آيه 80) وسأزيد على سبعين. قال: انّه منافق.
فصلى عليه رسول اللّه (ص) وانزل اللّه عز و جل: «وَلا تُصَلِّ عَلى اَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ اَبَدا وَلا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ»(4).
(سوره توبه آيه 84).
ترجمه: «پسر عمر، عبد اللّه مىگويد: چون عبد اللّه بن أُبَي (سر دسته منافقين) پسر سلول (ابى نام پدر عبد اللّه و سلول نام مادرش بود) مرد، پسرش عبد اللّه (نام پسر عبد اللّه نيز عبد اللّه بود) نزد رسول خدا (ص) آمد و از حضرتش خواست كه پيراهن خود را بدهد تا پدرش را در آن كفن كند. حضرت به او داد. سپس تقاضا كرد كه بر او نماز بخواند. حضرت جهت نماز بر او حاضر شد. عمر برخاست و لباس رسول خدا (ص) را گرفت (و در بعض روايات آن را كشيد) و گفت: يا رسول اللّه! آيا بر او نماز مىخوانى در حاليكه خداوند ترا از نماز خواندن بر او نهى كرده است؟ رسول خدا (ص) فرمود: خداوند مرا مخير كرده است و فرمود: چه براى آنها(منافقين) طلب آمرزش بكنى چه نكنى، اگر براى آنها 70 بار هم استغفار كنى. (دنباله آيه چنين است: «فَلَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ...» يعنى هرگز خداوند آنان را نمىآمرزد) و من بر آن مىافزايم (يعنى بيش از 70 بار استغفار مىكنم). (عمر) گفت: او منافق است. (سرانجام) رسول خدا (ص) (حرف عمر را گوش نكرد! و) بر او نماز خواند و (بعد از آن) خداوند (اين آيه را) نازل كرد: «بر هيچيك از آنها (منافقين) بعد از مرگشان نماز نخوان و بر قبر او نيز نايست».
توجه به نكات زير لازم به نظر مىرسد تا در برسى روايات معارض با آن بهتر بتوانيم نتيجهگيرى كنيم و نيز براى فهم همين روايت و اشكالات وارد بر آن لازم است دقت بيشترى نمائيم:
1 - رسول خدا (ص) به تقاضاى پسر ابن أبي پيراهن خود را به او داد و قطعا او نيز پدرش را در آن پيراهن كفن كرد.
2 - اين عمل قبل از آن انجام شد كه عبد اللّه بن أبي را دفن كنند.
3 - عمر به پيامبر (ص) مىگويد: آيا خدا ترا از نماز بر او نهى نكرده است؟ معناى آن اين است كه خداوند قبلا آيه نهى از نماز بر منافق را نازل كرده بود ولى رسول خدا (ص) بر خلاف نهى خداوند بر جنازه منافقى -آن هم سردسته منافقين- نماز خواند.
4 - آيه نهى بعد از نماز خواندن نازل شد كه همين جا تضادى آشكار بين صدر و ذيل روايت مشاهده مىشود كه بعض از شارحين نيز بدان توجه نمودند.
5 - رسول خدا (ص) فرمود: خداوند مرا مخير كرد بين استغفار كردن و نكردن كه راستى بايد گفت: جاعل حديث آنقدر نفهميده است كه آيه مورد استشهاد، هرگز تخيير را نمىرساند بلكه مىگويد: چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى خداوند آنها را نمىآمرزد. بنابراين مسأله اى به نام مخير بودن پيامبر (ص) براى استغفار و عدم آن مطرح نبوده است.
6 - پيامبر (ص) فرمود: من بر 70 مى افزايم در حالى كه همه مىدانيم كه عدد هفتاد در اصطلاح عرب براى كثرت است. يعنى هر مقدار هم برايشان استغفار كنى سودى ندارد. دليل آن هم دنباله آيه است كه با كلمه «لن» كه نفى ابد مىكند، خداوند فرموده است تا ابد و به قول ما «هرگز» خدا آنها را نمىآمرزد. نه اينكه مثلا 71 بار استغفار كنى خدا مىبخشد! و اين واضحتر از آن است كه بخواهيم بيشتر توضيح دهيم.
حال نوبت آن رسيده است كه به روايات ديگر همين جريان سرى بزنيم:
«عن جابر قال: أتى النبى (ص) عبد اللّه بن أبي بعد ما دفن فأخرجه فنفث فيه من ريقه والبسه قميصه»(1).
يعنى: جابر مىگويد: چون عبد اللّه بن أبي دفن شد رسول خدا (ص) سر قبرش آمده و او را از قبر بيرون آورد و از آب دهانش بر او پاشيد و لباسش را بر او پوشانيد.
به نكاتى كه در اين روايت ديده مىشود كه در تعارضى آشكار با روايت قبل است دقت كنيم:
1 - پسر عبد اللّه از رسول خدا (ص) تقاضا نكرد كه لباسش را كفن پدرش قرار دهد بلكه پيامبر (ص) خود اين كار را انجام داد:
2 - پوشيدن لباس قبل از دفن نبود بلكه بعد از آنكه او را دفن كردند از قبر بيرون آورده شد.
3 - از آنجا كه يكى از واجبات، خواندن نماز بر جنازه ميت است قطعا كسى غير از رسول خدا (ص) بر او نماز خواند. چه آنكه اگر حضرت خود بر جنازه حاضر مىشد بعد از دفن يادش نمىآمد كه لباسش را بر او بپوشاند بلكه همان وقت اينكار را مىكرد.
4 - آيا اهل سنت مىپذيرند كه رسول خدا (ص) به خاطر اينكه لباسش را بر او بپوشاند نبش قبر كرده؟ در حاليكه همه فرق اسلامى -از شيعه و سنى- نبش قبر را حرام مىدانند.
5 - نتيجه آنكه يا بايد روايت ابن عمر را پذيرفت و حديث جابر را مردود دانست و يا بايد گفت: كه جابر درست گفته و ابن عمر بر خطا بوده است. در حاليكه هر دو دسته روايت در صحاح، (مخصوصا صحيح بخارى) موجود است!
حال ببينيم عمر خود اين جريان را چگونه تعريف مىكند:
«... عن عمر انّه قال: لما مات عبد اللّه بن أبي ابن سلول دعى له رسول اللّه (ص) ليصلى عليه فلما قام رسول اللّه (ص) وثبت اليه فقلت: يا رسول اللّه! أ تصلى على ابن أبي وقد قال: يوم كذا و كذا، كذا وكذا - اعدّد عليه قوله. فتبسم رسول اللّه (ص) وقال: أخر عنى يا عمر. فلما اكثرت عليه قال: انى خيرت فاخترت لو اعلم انى إن زدت على السبعين فغفر له لزدت عليها. قال: فصلى عليه رسول اللّه (ص) ثمّ انصرف. فلم يمكث إلاّ يسيرا حتى نزلت الآيتان من براءة: «وَلا تُصَلِّ عَلى اَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ اَبَدا» إلى «وَهُمْ فاسِقُونَ» قال: فعجبت بعد من جرأتى على رسول اللّه (ص) يومئذ...»(2).
ترجمه: «عمر مىگويد: چون عبد اللّه بن أبي مرد از رسول خدا (ص) خواسته شد كه بر او نماز بخواند. چون حضرتش به نماز ايستاد من به سويش پريدم و گفتم: يا رسول اللّه! آيا بر پسر أبي نماز مىخوانى در حالى كه او در فلان روز و فلان روز، فلان حرف و فلان حرف را زد -حرف هاى او را شمردم- حضرت تبسمى كرد و گفت: از من دور شو اى عمر -من چون زياد پافشارى كردم گفت: من مخير شدم (كه استغفار بكنم يا نكنم) و (استغفار كردن را) اختيار كردم و اگر بدانم كه اگر بر 70 بيفزايم آمرزيده مىشود بر آن مىافزايم. (سرانجام) نماز خواند و از او جدا شد. فاصلهاى نشد كه دو آيه سوره توبه نازل شد: «اگر يكى از منافقين مرد بر او نماز نخوان... تا آخر آيه. عمر گفت: بعدا من از جرأتم بر رسول خدا (ص) تعجب كردم».
نكاتى كه در اين روايت قابل توجه است از اين قرار است:
1 - رسول خدا (ص) به عمر دستور مىدهد كه از من دور شو و او به جاى اطاعت كردن، بر حرف هاى قبلى خود پافشارى مىكند.
2 - رسول خدا (ص) مىگويد: من مخير شدم كه... و چنانچه گذشت آيه فوق هرگز تخيير را نمىرساند.
3 - عدد 70 در آيه -چنانچه گذشت- براى كثرت است نه آنكه اگر زيادتر شود باعث آمرزش خواهد بود.
4 - عمر مىگويد من از جرأتم بر رسول خدا (ص) تعجب كردم. تعجب ما اين است كه چرا از جرأتش بر رسول خدا (ص) در موارد ديگر -كه مهمترين آنها جريان توهين او به حضرتش و نسبت هذيان دادن به آن بزرگوار بود- تعجب نكرد؟ آيا اهل سنت هم از اينگونه جرأتها تعجب مىكنند؟
ما از عموم خوانندگان از اهل سنت تقاضا داريم يكبار ديگر روايات اين مبحث را بخوانند و به ما بنويسند كه جريان چه بوده است، تا شايد ما هم به صحت روايات صحيحين ايمان بياوريم!
ه - موافقت ديگر عمر در مورد تحريم خمر است ولى ما كه نفهميديم كدام آيه به موافقت عمر نازل شد!
او كه تا نزول آيه 91 از سوره مائده يعنى لااقل تا سال هشتم هجرى -به اقرار صاحبان صحاح، چنانچه بحثش گذشت - شراب مىخورد! آيا او قبلا شراب را بر خود حرام كرده و از پيامبر (ص) مىخواست كه آن را حرام كند كه آيه تحريم به موافقت قول او نازل شده باشد؟ «ما لكم كيف تحكمون!؟»
- پاورقی -
(4) الف - صحيح بخارى، ج 2 ص 96، باب الجنائز، باب الكفن في القميص الذى...، و ج 6 ص 85، تفسير سوره توبه، و ج 7 ص 185، كتاب اللباس، باب لبس القميص و....
ب - صحيح مسلم، ج 4 ص 1865، كتاب فضائل الصحابة، باب 2 ح 25، و ص 2141، ابتداى كتاب صفات المنافقين واحكامهم ح 3.
ج - سنن ترمذى، ج 5 ص 261، كتاب تفسير القرآن، ومن سورة التوبة، ح 3098.
د - سنن ابن ماجه، ج 1 ص 487، كتاب الجنائز، باب 31 ح 1523، (به طور خلاصه).
ه ـ سنن نسائى، ج 4 ص 38، كتاب الجنائز، باب 40، ح 1896.
توضيح آنكه روايات فوق تماما از عبد اللّه بن عمر بوده كه با مختصر تفاوتى در كتابهاى فوق الذكر آمده است و روايات معارض با آنها را به زودى متذكر خواهيم شد.
(1) الف - صحيح بخارى، ج 2 ص 97، (باب الكفن في القميص كه در پاورقى قبل گفته شد)، وص 116، باب هل يخرج الميت من القبر واللحد لعلة، و ج 7 ص 185، كتاب اللباس، باب لبس القميص و... .
ب - سنن نسائى، ج 4 ص 39 و 86، كتاب الجنائز، باب 40 و 92، ح 1897 و 2015 و 2016.
(2) الف - صحيح بخارى، ج 2 ص 121، باب ما يكره من الصلاة على المنافقين، (از ابواب الجنائز)، و ج 6 ص 85، تفسير سوره توبه.
ب - سنن ترمذى، ج 5 ص 260، تفسير سوره توبه، ح 3097.
ج - سنن نسائى، ج 4 ص 69، كتاب الجنائز، باب 69، ح 1962.