صاحبان صحاح، هم براى خدا و هم براى رسول او (ص) و هم براى أمير المؤمنين عليه السلام خواسته يا ناخواسته، نقص هائى وارد كردند كه در نوشتارهاى قبل بدانها پرداخته و پاسخ آنها را داديم.
اينان درباره خلفاى خود -و نيز بعض اصحاب - مطالبى را مطرح كردند كه چون مربوط به معتقدات آنها است بايد خودشان پاسخگو باشند. به خواست خدا در همين نوشتار خواهيد خواند كه اينان عمر را در حد محدَّث بودن بالا برده و براى او مقامى بعد از نبوت قائلند. از طرف ديگر - چنانچه گذشت - مىگويند كه گاهى از مسائل پيش پا افتاده - كه همه عقلا آن را مىدانند - بى خبر بود. معلوم مىشود آنچه را كه اسكافي بيان كرد كه همه تمجيدها به دستور معاويه اختراع شد، حرفي درست است و روايات صحاح نيز آن را تأييد مىكند.
حال به اين روايت نيز توجّه فرمائيد:
«عن عبد اللّه بن عمر قال: بينا نحن عند النبى (ص) جلوس إذا أتى بجمار نخلة فقال النبى (ص) : إنّ من الشجر لما بركته كبركة المسلم فظننت انّه يعنى النخلة فاردت أن اقول هى النخلة يا رسول اللّه ثمّ التفت فاذا انا
عاشر عشرة انا احدثهم فسكتّ فقال النبى (ص): هى النخلة». وفي رواية أخرى:
«... فوقع في نفسى أنها النخلة ورأيت ابا بكر وعمرلا يتكلمان فكرهت أن أتكلم... فلما قمنا قلت لعمر: يا ابتاه... فقال ما منعك أن تكلم... قال عمر: لأن تكون قلتها احب إلى من كذا وكذا»(1).
خلاصه ترجمه روايت هاى متعددى كه در صحيحين آمده اين است كه جمعى ده نفرى كه كوچكترين آنها ابن عمر بود در محضر پيامبر (ص) نشسته بودند كه «جمار»ى را خدمت آن حضرت آوردند. فرمودند: در ميان درختان درختى است كه بركتش زياد است و مثل آن مثل مؤمن است. كسى نتوانست جواب دهد. ابن عمر گفت: در دلم گذشت كه درخت خرما است و چون با پدرم در ميان گذاشتم گفت: چرا نگفتى كه اگر مىگفتى برايم از «كذا و كذا» (معين نكرد كه چه چيز) پر ارزشتر بود. گفتم: تو چيزى نگفتى، ابو بكر هم چيزى نگفت و ديگران هم ساكت بودند، خجالت كشيدم... .
با توجه به معناى «جمار» (مغز تنه درخت خرما، جوانه هاى نوك شاخه خرما) كه در حقيقت قرينهاى بود بر حل معما، عمر با آن علمش (و خوردن مازاد شير) نتوانست آن را بفهمد و پسرش -كه ما درباره علم او در سنين بالا، به خواست خدا صحبت خواهيم كرد- آن را فهميد.
آرى اين بود مجموعه آنچه كه صاحبان صحاح درباره علم و فهم و درك و ايمان او نوشته اند. آيا با اين همه، باز هم اهل سنت اعتقاد دارند كه ايمان او از همه بيشتر و علم او از همه افزونتر بود؟!
يح - پسر عمر مطلبى را دانست كه او ندانست
- بازدید: 536