اهل سنت خلفا را - اگر نگوئيم همه اصحاب را- مجتهد مىدانند و با توجه به خواب خوردن مازاد شير، خليفه ثانى را يكى از دانشمندان و از فقهاى اصحاب مىدانند. بعض از دانشمندان اهل سنت پا را از اين فراتر گذاشته و او را اعلم از على عليه السلام نيز مىدانند!
ابن أبي الحديد معتزلى در مقدمه شرح نهج البلاغه، آنجا كه فقهاى اصحاب را معرفي مىكند، او و ابن عباس را نام مىبرد. در جلد دهم كتابش مىنويسد:
«... ولكنه كان مجتهدا يعمل بالقياس والاستحسان والمصالح المرسلة ويرى تخصيص عمومات النص بالآراء وبالاستنباط من اصول تقتضى ما يقتضيه عموم النصوص ويكيد خصمه ويأمر امراءه بالكيد والحيلة ويؤدب بالدرة والسوط من يتغلب على ظنه انّه يستوجب ذلك ويصفح عن آخرين قد اجترموا، يستحقون به التأديب، كل ذلك بقوة اجتهاده وما يؤديه اليه نظره»(1).
ملاحظه فرموديد كه چگونه اين عالم اهل سنت همه اعمال عمر را با اين جمله كه: «او مجتهد بود» توجيه مىكند. ما از اين عالم و ساير علماى اهل سنت مىپرسيم كه آيا ممكن است كسى مجتهد باشد ولى از قرآن و احكام آن بى خبر بوده و حتى خلاف دستور آن فتوى بدهد؟ اصولا كسى كه مىخواهد به درجه اجتهاد برسد آيا نه اين است كه مىخواهد حكم خدا را از آيات و روايات به دست آورد؟ مگر اجتهاد معنايى غير از اين دارد؟ بنابراين اگر كسى از آيات قرآن بى خبر و نسبت به سنت جاهل باشد هرگز نمىتوان او را مجتهد ناميد.
قبلا گفتيم كه عمر در پارهاى از موارد از دستور صريح رسول خدا (ص) سرپيچى مىكرد و بر خلاف آن فتوى مىداد و خود مىگفت: كه مىدانم سنت چنين نيست ولى من چنين مىخواهم! آنگاه بگوييم كه او مجتهد و پيرو سنت رسول خدا (ص) بوده است!
حال به نمونهاى ديگر توجه كنيم:
«... إنّ رجلا أتى عمر فقال: انى اجنبت فلم أجد ماء. فقال: لا تصل. فقال عمار: أما تذكر يا أمير المؤمنين! اذ انا وانت في سرية فاجنبنا فلم نجد ماء. فاما انت لم تصل وأما انا فتمعكت في التراب وصليت فقال النبى صلىاللهعليهوسلم : «انما يكفيك أن تضرب بيديك الارض ثمّ تنفخ ثمّ تمسح بهما وجهك وكفيك» فقال عمر: اتق اللّه يا عمار! قال: إن شئت لم أحدث به»(2).
از اين جريان چند مطلب فهميده مىشود:
1 - قدرت يادگيرى و حافظه عمر كه وقتى خود با عمار خدمت رسول خدا (ص)رسيدند و حضرت دستور تيمم را دادند آن را فراموش كرد.
2 - از آيه قرآن بى خبر بود و نه تنها خود در نبود آب نماز نمىخواند بلكه فتوىبه نماز نخواندن مىداد. (فتوى به غير علم كه خود مستوجب عقاب است) با آنكه قرآن در دو مورد صريحا مىفرمايد كه در نبود آب تيمم بايد كرد: اول در سوره نساء آيه 43 و دوم در سوره مائده آيه 6.
3 - در مورد تيمم، عمر به قول عمار قانع نشد و ياد آورى او نه تنها او را متذكر ننمود بلكه به او نيز گفت: كه حواست جمع باشد چه مىگوئى! و ما نديديم كه بعدها هم نظر عمر برگشته و فتوى به تيمم داده باشد.
4 - از اين جريان معلوم مىشود كه اجتهاد ساختگى عمر وجهى ندارد چه آنكه گفتيم معناى آن تسلط بر آيات قرآن و روايات و سنت است كه از هر دو بى اطلاع بود.
5 - مطلب ديگرى كه از اين واقعه فهميده مىشود اينكه قول به مجتهد بودن اصحاب نيز بى وجه است. چه آنكه عمار -كه يكى از برگزيدهترين آنها بوده است- نيز از قرآن بى اطلاع بود و به جاى استدلال به قرآن به قصهاى كه عمر آن را فراموش كرده و عاقبت هم به ياد نياورد، استدلال نمود.
6 - عمر مىتوانست همچون جريان سه بار اجازه گرفتن، اين مسأله را نيز از عدهاى بپرسد. مخصوصا از على عليهالسلام كه باب مدينه علم رسول خدا (ص) بود. او نه تنها اين كار را نكرد بلكه به عمار نيز خطاب كرد كه: «اتق اللّه». مگر يادآورى او خلاف تقوى بود كه او را امر به تقوى مىكرد؟
7 - از همه اينها گذشته عمر خود همراه گروهى بود كه وقتى يكى از آنها جنب شد و آب جهت غسل نبود. چون از رسول خدا (ص)كسب تكليف كرد حضرت به او فرمود: «عليك بالصعيد فانه يكفيك» يعنى: بر تو باد به خاك كه ترا كافى است(1).
در رابطه با اجتهاد اصحاب در همين زمينه به داستان زير توجه كنيد:
«اعمش مىگويد: از شقيق بن سلمه شنيدم كه مىگفت: من نزد عبد اللّه (بن مسعود) و ابو موسى (اشعرى) بودم. ابو موسى به او گفت: به من بگو اگر كسى جنب شد و آب نداشت چه كند؟ گفت: نماز نمىخواند تا آنكه آب بيابد. ابو موسى گفت: قول عمار را (كه جريان تيمم را به ياد عمر انداخت) چه مىكنى؟ گفت: مگرعمر قانع شد؟! ابو موسى گفت: قول عمار را رها كن با اين آيه چه مىكنى؟ (مراد او آيه تيمم بود).
عبد اللّه ندانست كه چه بگويد، گفت: اگر ما به خاطر اين آيه اجازه تيمم بدهيم ممكن است اگر آب سرد باشد غسل را رها كرده و تيمم كنند. به شقيق گفتم: آيا عبد اللّه (بن مسعود) به خاطر همين از دستور به تيمم دادن اكراه داشت؟ گفت: آرى»(2).
آرى! اين است معناى اجتهادى كه براى اصحاب تصور كردهاند. آن هم شخصيتى مثل عبد اللّه بن مسعود كه ما نيز براى او ارزش قائليم. «تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل».
با يكى از برادران اهل سنت بحث مىكردم. در آخر بحث (كه نسبتا طولانى بوده و در ضمن آن مسأله تيمم را هم از صحاح، برايش توضيح دادم) به او گفتم: آيا مىدانى چرا مسلمانان به عقب رانده شدند؟ گفت: چرا؟ گفتم: براى اينكه باب مدينه علم پيامبر (ص) بايد به كنار زده شود (و برود بيل بزند!) و كسى كه آيه تيمم را بلد نبود در رأس كار بنشيند!
جالبتر از همه روايتى است كه نسائى نقل مىكند. روايتى مخالف قرآن و سنت قطعى: «... إنّ رجلا أجنب فلم يصل فأتى النبى (ص)فذكر ذلك له فقال: «أصبت» فاجنب رجل آخر فتيمم وصلى فاتاه فقال نحو ما قال للآخر يعنى اصبت»(1).
كدام عالم سنى -ياحتى جاهل و عامى- مىپذيرد كه رسول خدا (ص) كسى را كه مىتوانست بلكه مىبايست با تيمم نماز بخواند و نخواند، تأييد كرده باشد و بفرمايد كه كار تو (يعنى ترك نماز) درست بوده است؟ آيا اين روايت براى توجيه عمل خليفه نمى باشد؟
- پاورقی -
(1) ص 13 - 212. خلاصه ترجمه:... لكن او (عمر) مجتهد بود و به قياس و استحسان و غير اينها عمل مىكرد. عمومات نص را به نظر شخصى خود تخصيص مىزد. با دشمن با حيله رفتار مىنمود و به اميران خود همين دستور را مىداد. هركس را كه گمان مىكرد مستحق عقاب است با تازيانهاى ادب مىكرد و بعض از كسانى را كه بايد ادب مىكرد عفو مىنمود. همه اينها به قوت اجتهاد و نظر و رأيش بود.
(2) الف - صحيح مسلم، ج 1 ص 280، كتاب الحيض، باب 28، ح 112.
ب - سنن ابن ماجه، ج 1 ص 188، كتاب الطهارة وسننها، باب 91، ح 569. (با حذف قول اخير عمر به عمار تا آخر).
ج - سنن أبي داود، ج 1 ص 88، كتاب الطهارة، باب التيمم ح 322.
او مىنويسد كه سؤال كننده از عمر پرسيد كه ممكن است يكماه يا دو ماه به آب دسترسى نداشته باشيم. عمر گفت: من خود نماز نمىخوانم تا آنكه به آب دسترسى پيدا كنم و عمار آن جريان را به ياد عمر انداخت.
د - سنن نسائى، ج 1 ص 196، كتاب الطهارة، باب 196، ح 311، و نيز ص 200 همان كتاب، باب 201، ح 317.
بخارى نيز حديث فوق را در جلد اول صحيحش آورده ولكن جهت حفظ كرامت خليفه قول عمر را به سؤال كننده كه: «نماز نخوان» را حذف كرده و در آخر آن هم ننوشت كه عمر به عمار چه گفت. ما متن حديث را از صحيح مسلم نقل كرديم كه ترجمه آن چنين است:
«روزى مردى نزد عمر آمد و گفت: من جنب شدم و آب نيافتم. (براى نمازم چه كنم؟) عمر گفت: نماز نخوان (!) عمار گفت: يا أمير المؤمنين! آيا به ياد نمىآورى روزى را كه من و تو در جائى بوديم و هر دو جنب شديم و آب نيافتيم. تو نماز نخواندى و من در خاك غلتيدم و نماز خواندم و چون نزد رسول خدا (ص) رفتيم حضرت فرمود: كافى بود كه دستها رابه خاك زنى و آن را به صورت و دستها بكشى. عمر گفت: از خدا بترس اى عمار! گفت: اگر بخواهى به كسى نمىگويم».
(1) صحيح بخارى، ج 1 ص 4 - 93، باب التيمم، باب الصعيد الطيب وضوء للمسلم.
(2) همان، ص 6 - 95، باب إذا خاف الجنب على نفسه... .
(1) ج 1 ص 202، كتاب الطهارة، باب 205 ح 322، يعنى: مردى جنب شد و نماز نخواند. نزد پيامبر (ص) آمد حضرت او را تأييد كرد. ديگرى جنب شد و با تيمم نماز خواند حضرت او را هم تأييد كرد!
و - جهل به دستور تيمم
- بازدید: 593