در اين زمينه صاحبان صحاح -مخصوصا بخارى و مسلم- روايات متعددى نقل كردند كه از مجموع آنها چنين به دست مىآيد كه روزى ابو موسى اشعرى با وقت قبلى خواست وارد بر عمر شود. سه بار سلام كرد و اجازه ورود خواست. عمر كه صداى او را شنيده بود به او اجازه نداد. ابو موسى برگشت. عمر از پى او فرستاد. ابو موسى برگشت. عمر به او گفت: چرا برگشتى؟ گفت: سه بار اجازه گرفتم و اجازه داده نشد و رسول خدا (ص) فرمود: اجازه خواستن سه بار است اگر اجازه داده شد كه داخل مىشوى وإلاّ برمىگردى و لذا من برگشتم. عمر گفت: گر چه من تو را متهم نمىدانم ولى از آنجا كه نقل روايت از رسول خدا (ص) مهم است بايد برگفته خود شاهد بياورى وإلاّ بر پشت و شكمت خواهم زد(1).
ابو موسى از اين تهديد عمر ترسيد. وارد بر گروهى از انصار شد و با ناراحتى و خشم، جريان را براى آنها شرح داد. آنان شروع به خنديدن كردند. ابو سعيد خدرى كه جوانترينشان بود گفت: برادر مسلمان شما ترسان نزد شما آمده و شما مىخنديد؟ آنگاه به ابو موسى گفت: برويم من هم در اين عقوبت با تو شريكم. عمر گفت: اين مسأله بر من مخفى شد و علت آن اين بود كه در بازار به خريد و فروش مشغول بودم.مسلم در يكى از رواياتش مىنويسد كه أبي بن كعب بدان شهادت داد و سپس خطاب به عمر چنين گفت: «يا ابن الخطاب فلا تكونن عذابا على اصحاب رسول اللّه (ص) »(2). يعنى، اى پسر خطاب! براى اصحاب رسول خدا (ص) عذاب نباش.
از اين داستان چند مطلب فهميده مىشود:
1 - عمر به خاطر خريد و فروش و تجارت در بازار از پارهاى از مسائل بى اطلاع بود و لذا نمىتوان رواياتى را كه مىگويد ابو بكر و عمر هميشه با پيامبر (ص) بودند پذيرفت و چون از اين دو نفر بسيار كم نقل حديث شده است معلوم مىشود كه اينان بسيار كم با آن حضرت بوده اند واگر بودند آنچنان در يادگيرى ضعيف بودند كه اكثر آنچه را كه مىشنيدند فراموش مىكردند.
2 - از نظر عمر نقل روايت از رسول خدا (ص) بسيار مهم بوده و نبايد به سادگى از هر كسى قبول كرد.
3 - از نظر أبي بن كعب عمر براى اصحاب عذاب بود.
4 - از نظر عمر ممكن است كه بعض اصحاب بر رسول خدا (ص) دروغ ببندند ولذا اينكه اهل سنت همه اصحاب را عادل دانسته واز همه آنها روايت نقل كرده و آن را حجت مىدانند عملى غير صحيح مىباشد و خليفه دوم آنها اين را نمىپسندد.
5 - از نظر عمر اگر كسى -ولو از اصحاب - روايتى نقل كند، بايد براى آن شاهدى بياورد. بنابراين از نظر خليفه ثانى كليه رواياتى كه فقط يكى از اصحاب آن را نقل كرده است مورد ترديد است، چه آنكه احتمال دارد كه بر رسول خدا (ص) دروغ بسته باشد.
البته ما نيز نظر عمر را پذيرفته و تا عدالت و وثاقت راوى -ولو از اصحاب باشد- براى ما به اثبات نرسد آن را
نمىپذيريم.مخصوصا آنكه آن صحابى از دشمنان على عليه السلام بوده كه بنا به نص روايت نبوى اين دشمنى علامت نفاق است(1).
در هر حال، اين داستان به خوبى مىرساند كه مازاد شيرى كه رسول خدا (ص) از آن نوشيد به عمر داده نشد.
- پاورقی -
(1) ترجمه «لاوجعن ظهرك وبطنك» (از صحيح مسلم).
(2) داستان مذكور در متن، برگرفته از چند روايت از بخارى و مسلم است كه در غير صحيحين قسمتهايى از آن آمده است.
الف - صحيح بخارى، ج 3 ص 72، كتاب البيوع، باب الخروج في التجارة. در آخر حديث قول عمر كه: «الهانى الصفق بالاسواق» آمده است. در ص 86 فقط همان جمله را نقل كرده و متعرض داستان نشده است.
و ج 8 ص 67، كتاب الاستئذان، باب التسليم والاستئذان ثلاثا، و ج 9 ص 133، كتاب الاعتصام بالكتاب والسنة، باب الحجة على من قال.... در اينجا نيز جمله فوق از عمر را آورده است.
ب - صحيح مسلم، ج 3 ص 97 - 1694، كتاب الآداب، باب الاستئذان (باب 7). ح 37 - 33.
ج - سنن ترمذى، ج 5 ص 51، كتاب الاستئذان، باب 3، ح 2690.
د - سنن ابن ماجه، ج 2 ص 1221، كتاب الادب، باب 17، ح 3706.
ه - سنن أبي داود، ج 4 ص 7 - 345، كتاب الادب، باب كم مرة يسلم الرجل في الاستئذان، ح 5180 إلى 5184. او در دو شماره اخير، قول عمر را ـ كه به ابو موسى گفته بود: من تو را متهم نمىكنم ولكن نقل حديث از رسول خدا (ص) مهم است «ولكن الحديث عن رسول اللّه (ص) شديد» يا: «ولكن خشيت أن يتقول الناس على رسول اللّه (ص)» ـ نقل كرده است.
ب - صحيح مسلم، ج 4 ص 1859، كتاب فضائل الصحابة، باب 2، ح 16.
ج - سنن ترمذى، ج 4 ص 467، كتاب الرؤيا، باب 9، ح 2284، و ج 5 ص 578، كتاب المناقب، باب 18، ح 3687.
(1) ر - ك: به كتاب ما «اهل بيت عليهمالسلام در صحاح».
الف - جهل او به سه بار اجازه گرفتن
- بازدید: 442