ه - دستور به پيامبر (ص) و زدن فرستاده او

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

«ابو هريرة مى‏گويد: ما اطراف رسول خدا (ص) نشسته بوديم. با ما ابوبكر و عمر و عده ‏اى بودند. حضرتش از ميان ما برخاست. آمدنش طولانى شد. ترسيديم برايش حادثه‏ اى اتفاق افتاده باشد. برخاستيم و من از همه جلوتر رفتم تا به باغى از انصار - از طايفه بنى النجار - رسيدم. اطرافش را گشتم درى نديدم. جدولى ديدم كه آب از آنجا درون باغ مى‏رفت. همچون روباه توانستم از آن راه آب داخل باغ شده و بر رسول خدا (ص) وارد شوم. حضرت پرسيد: ابو هريره‏اى؟ گفتم: آرى يا رسول اللّه. گفت: چه خبر؟ گفتم: شما بين ما بوديد و رفتيد و آمدنتان طولانى شد ترسيديم حادثه‏اى برايتان اتفاق افتاده باشد و من زودتر از همه از راه آب وارد باغ شدم و بقيه پشت سرم مى‏باشند. حضرت در حالى كه كفشهايش را به من مى‏داد فرمود: اى ابو هريرة! اين را بگير و برو هر كه را كه در پشت اين باغ ديدى كه گوينده «لا اله إلاّ اللّه» است در حالى كه قلبش به آن يقين دارد به او مژده بهشت بده. اول كسى را كه ديدم عمر بود. گفت: اين كفشها چيست؟ گفتم: كفش رسول خدا (ص) است و مرا با همين فرستاد كه هر كه گوينده «لا اله إلاّ اللّه» است در حالى كه قلبش به آن يقين دارد به او مژده بهشت بدهم. عمر با دست به سينه‏ام زد كه محكم بر زمين نشستم(2) و گفت: برگرد >اى ابو هريرة! برگشتم و گريه كنان نزد رسول خدا (ص) رفتم. عمر هم پشت سرم آمد. حضرت به من فرمود: «چه شده اى ابو هريرة؟» گفتم: عمر را ديدم و پيام شما را به او رساندم؛ او محكم به سينه‏ام زد و من از پشت به زمين افتادم. به من گفت: برگرد. رسول خدا (ص) فرمود: اى عمر چرا چنين كردى؟ گفت: اى رسول خدا آيا ابو هريره را با كفشهايت فرستادى كه بگويد هر كه را ديدى كه مى‏گويد «لا اله إلاّ اللّه» در حالى كه قلبش بدان يقين دارد به بهشت مژده دهد؟ فرمود: آرى، گفت: اين كار را نكن من مى‏ترسم كه مردم به همان تكيه كنند. بگذار اينان عمل كنند. حضرت فرمود: «بگذار»(3).
>ما درباره مضمون روايت فوق و نيز ساير رواياتى كه وارد شده كه گوينده كلمه توحيد اهل بهشت است، كارى نداريم؛ كه اين خود بحث مستقلى را مى‏طلبد. مى‏خواهيم بگوئيم وقتى رسول خدا (ص) كسى را به عنوان فرستاده‏اش همراه پيامى به سوى شخصى يا جمعيتى فرستاد بر فرض محال - والعياذ بالله - كه اين پيام نابجا بوده باشد آيا بر پيام‏آور گناهى هست كه بايد با او چنان برخورد خشنى شود؟ اگر دشمن انسان، كسى را مأمور رساندن پيامى كند با او چه بايد كرد؟ تا چه رسد فرستاده شخصيتى چون رسول خدا (ص) آن هم با پيامى مسرت بخش. پادشاهان ايران و روم با آن همه كبر و غرورشان با فرستاده رسول خدا (ص) كارى نداشتند و اين امرى عقلائى و رايج است و عمر كه مى‏گويند هميشه با رسول خدا (ص) بود چگونه اين را از حضرتش نياموخت! آيا اين است نتيجه مصاحبتهاى ادعائى؟!
سؤال ديگرى كه در اينجا مطرح است اين است: آيا آورنده دين بهتر به رموز آن آگاه است يا افرادى كه از آن چيزى نمى‏دانند؟ چگونه عمر به خود جرأت مى‏دهد كه رسول خدا (ص) را از دادن چنين پيامى نهى كند؟ آيا او بهتر از آن حضرت مى‏دانست؟ آيا باور كردنى است كه رسول خدا (ص) نيز - چنانچه در آخر حديث آمده - با نهى عمر پيام خويش را پس گرفت؟ يا بايد گفت: قرآن كه كلام آن حضرت را وحى مى‏داند درست نيست و يا بايد آخر حديث فوق را نادرست دانست. چه آنكه اينگونه پيامها اگر وحى نباشد، مردم را به گمراهى انداختن است و اگر وحى باشد - كه هست - يقينا حضرتش آن را اعلان كرده و با امر و نهى و يا حتى تهديد و ايذاء و شكنجه كسى دست از رساندن پيام بر نمى‏دارد. از اينها گذشته مگر اين اولين و آخرين بار بود كه رسول خدا (ص) چنين مطلبى را فرمود؟ روايات زيادى داريم كه آن حضرت فرمود: اگر كسى ايمان و يقين به كلمه توحيد داشته باشد اهل بهشت است و شكى نيست كه ايمان واقعى به خدا همراه دور انداختن خدايان ساختگى كه مظاهر فريبنده دنيا از جمله آن خدايان مى‏باشد، انسان را در مقابل خدا و تعاليم و دستوراتش مطيع و منقاد نموده و هرگز گرد معصيت و نافرمانى خدا نمى‏گردد و اگر مى‏بينيم عده‏اى با آنكه مسلمانند اهل گناهند، علت اصلى آن باور نداشتن قلبى به خدا و وعده ‏ها و وعيدهايش مى‏باشد. چنانچه در روايات اهل بيت عليهم‏السلام وارد شده است: «هر كه كلمه لا اله إلاّ اللّه را با اخلاص بگويد اهل بهشت است و اخلاص آن اين است كه كلمه مزبور او را از محرمات الهى نگهدارد»(1).
در هر حال ما آنچه كه از داستان منقول از ابو هريرة مى‏فهميم اين است كه عمر در مقابل رسول خدا (ص) نه تنها مطيع نبود بلكه در مواردى مخالفت هم مى‏نمود ولابد اين هم از فقه او است!

- پاورقی -

 (1) الفقه على المذاهب الاربعة.
(2) جمله متن چنين است: «فخررت لاستى».
(3) صحيح مسلم، ج 1، ص 59، كتاب الايمان، باب 10، ح 52.
(1) بحار الانوار، ج 8، ص 359. روايت از امام جعفر صادق عليه ‏السلام است.