صالح متقي، شيخ محمد طاهر نجفي، خادم مسجد کوفه ميگويد:
علماي نجف اشرف که به مسجد کوفه ميآمدند، در حدّ توان به آنها خدمت ميکردم، آنها نيز گاهي چيزي به من ميآموختند.
ذکري از آنها آموخته بودم که دوازده سال در شبهاي جمعه به آن مداومت داشتم.
شبي طبق معمول مشغول ذکر بودم، از حضرت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم) آغاز کرده، به حضرت ولي عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) رسيده بودم که ناگاه شخص بزرگواري وارد شدو فرمود:
(چه شده؟ چه خبر است که همواره زمزمهاي بر لب داري؟ هر دعايي، حجابي دارد بگذار حجاب آن برداشته شود تا همهاش يکجا به اجابت برسد).
آنگاه از حجره بيرون رفت وبه سوي صحن حضرت مسلم حرکت نمود به دنبالاش راه افتادم ولي هر چه جست وجو کردم اثري نيافتم.(32)
شيخ محمد طاهر نجفي سالها خادم مسجد کوفه بود وبا خانوادهاش در مسجد کوفه زندگي ميکرد. وي بسيار از علماي نجف او را به تقوا وپرهيزکاري ميشناختند.
او را تشرّف ديگري است که فشردهاش به قرار زير است:
7 _ هشت سال پيش به جهت پديد آمدن درگيري در ميان دو قبيله در نجف اشرف، منطقه ناامن شد ورفت وآمد به مسجد کوفه قطع گرديد.
من عائلهمند بودم وتعدادي يتيم در تحت کفالت من بود. درآمد من تنها هدايايي بود که زايران وروحانيان به من بذل ميکردند که با اين اتفاق، زندگي شديداً بر من سخت شد.
شب جمعهاي چيزي در بساط نبود وگريهي بچهها در اثر گرسنگي، آرامش دل را از من ربوده بود.
من در ميان (سفينه) (محل معروف به تنور) و(دکه القضاء) (محل داوري امير مؤمنان) نشسته بودم وحال عبادت ومناجات نداشتم.
يک مرتبه بر زبانم جاري شد که اي پروردگار مهربان، اگر سرور ومولايم را به من نشان دهي، ديگر چيزي از تو مطالبه نميکنم واز فقر ونداري خود شکايت نميکنم.
يک مرتبه خود را در حال ايستاده ديدم ومشاهده کردم که در يک دستم سجّادهاي ودست ديگرم در دست جوان بزرگواري است که اثار عظمت وجلال از او نمايان است.
نخست تصور کردم که بايد يکي از سلاطين جهان باشد؛ ولي متوجه شدم که عمامه بر سر دارد ولباس نفيس تيره رنگي بر تن مبارکاش است. وشخص ديگري در خدمتاش بود که جامهاي سفيد بر تن داشت.
در محضر مبارکاش به سوي دکّهاي که در نزديک محراب بود، به راه افتاديم، چون به دکّه رسيديم، مرا به اسم خطاب کرده، فرمود:
(اي طاهر! سجّاده را پهن کن).
چون سجاده را پهن کردم، ديدم؛ بسيار سفيد ودرخشان است وچيزي با خط درخشندهاي بر آن نوشته شده که من جنس آن را تشخيص ندادم. من سجاده را با رعايت زاويهي انحراف قبلهي مسجد پهن کردم. ايشان فرمود:
(سجاده را چه طور پهن کردي؟).
از هيبتاش طوري دست وپايم را گم کردم که گفتم: (آن را به طول وعرض پهن کردم).
فرمود: اين عبارت را از کجا ياد گرفتهاي؟ عرض کردم: از فرازي از دعاي حضرت بقيه الله (ارواحنا فداه) فرمود: (خوب است مقداري فهم داري).
بر فراز سجاده مشغول عبادت شد، همواره نور از او ساطع بود ولحظه به لحظه بيشتر ميشد؛ به گونهاي که ديگر نميتوانستم به چهرهاش نگاه کنم. يک مرتبه به دلم گذشت که اين بزرگوار نبايد از افراد عادي باشد. چون از نماز فارغ شد، ديدم که بر فراز يک کرسي بلندي نشسته که سايبان هم دارد، ولي نور جمالاش بسيار خيره کننده بود.
در آن لحظه تبسّمي نموده، فرمود:
(اي طاهر به نظر شما من کدام يک از سلاطين دنيا هستم؟).
عرضه داشتم: شما سلطان سلاطين وسيد عالم هستي، ميباشيد، شما از سلاطين دنيا نيستيد. فرمود:
(اي طاهر به خواستهي خود رسيدي، ديگر چه ميخواهي؟ آيا ما شما را همواره تحت نظر نداريم؟ مگر اعمال شما همه روزه بر ما عرضه نميشود؟).
آنگاه وعدهي گشايش زندگي دادند، سپس فرمودند: (طاهر به خواستهات رسيدي، ديگر چه ميخواهي؟).
آن چنان از هيبت وجلالتاش خود را باختم که قدرت سخن گفتن نداشت. در يک لحظه خود را در صحن مسجد تک وتنها ديدم، چون به سوي مشرق نگريستم، ديدم که فجر طالع شده است.
شيخ محمد طاهر ميگويد: سالها بعد که چشمانم را از دست دادم وبسياري از راههاي کسب وکار به رويام بسته شد، ولي هرگز به سختي نيفتادم وطبق وعدهي آن حضرت گشايش روشني در زندگيام پديد آمد.(33)
- پاورقی -
(32) العبقري الحسان، ج 1، ص 107.
(33) نجم ثاقب، ص 578؛ العبقري الحسان، ج 2، ص 223.
شيخ محمد طاهر نجفي:
- بازدید: 828