ترجمه خطبه منسوب به حضرت رضا (عليه‌السّلام )

(زمان خواندن: 28 - 55 دقیقه)

بسْمِ الّلهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم
الف ـ مقدّمه:
هنگامي که مقرّر شد خطبه منسوب به حضرت رضا عليه‌السّلام را ترجمه کنم بطور اجمال در نظرم بود که بايد تاکنون حتّي مکرّراً ترجمه شده باشد، اما براي اينکه علم اجماليم به علم تفصيلي مبّدل گردد در اين زمينه به تحقيق پرداختم. از طرف ديگر لازم بود منابع نقل آن هم مشخّص شود. بنابراين، در دو زمينه شروع به کار نمودم: يکي در زمينه منابع و مآخذ نقل خطبه، و ديگري در زمينه ترجمه‌هايي که از آن صورت گرفته است.


در زمينه اوّل، يعني منابع ذکر و نقل خطبه، تاکنون به اين موارد برخورد کرده ام:
1ـ عيون اخبار الرضا عليه‌السّلام، تأليف شيخ صدوق، متوفّي 381 هـ، که در باب يازدهم، حديث 51 خطبه را روايت کرده است.
2ـ کتاب التوحيد، از همان شيخ صدوق، که در باب دوم (باب التوحيد و نفي التشبيه) حديث 2، آن را ذکر نموده است.
3ـ امالي (يا مجالس) شيخ مفيد، متوفّي 413، در مجلس 30.
4ـ امالي شيخ طوسي، متوفّي 460، در جزء اوّل از جلد اوّل.
5ـ احتجاج (ابي منصور، احمد) طبرسي، متوفّي 588، در فصل: احتجاج ابي الحسن علي بن موسي الرّضا عليه‌السّلام في التوحيد و العدل و غير هماعلي المخالف و المؤالف و الأجانب و الأقارب (کمي بعد از نيمه اوّل جزء دوم).
6ـ بحار الأنوار علّامه مجلسي، متوفّي 1111، در کتاب التوحيد، باب جوامع التوحيد (4)، حديث 3 (جلد 4، صفح? 227 به بعد، طبع جديد. و جلد 2، صفح? 169، طبع قديم).
در اين شش مأخذ خطبه به حضرت رضا عليه‌السّلام نسبت داده شده؛ لکن در مآخذ ذيل به اميرالمؤمنين عليه‌السّلام نسبت داده شده است:
1ـ تحف العقول، تأليف ابن شعبه حّراني، متوفّي 381 و معاصر شيخ صدوق، در باب مرويّات از اميرالمؤمنين علي عليه‌السّلام (=باب 2).
2ـ در خطب? 228 (يا 184) نهج البلاغه حدود يک چهارم اين خطبه آمده، و در خطبه‌هاي 1، 152 و 178 هم، چند جمل? آن ذکر شده است.
3ـ در بحارالأنوار، در قسمت خطب حضرت علي عليه‌السّلام (جلد 17، ص 84 چاپ قديم، و جلد 77، ص 310 چاپ جديد) همان قسمتهاي مذکور در نهج البلاغه را نقل کرده است. علّامه (ره) اين مطلب را در آنجا هم که خطبه را از حضرت رضا عليه‌السّلام نقل کرده يادآور مي‌شود و پس از توضيحاتي که براي عبارات و فقرات خطبه آورده مي‌گويد: در نهج البلاغه و تحف العقول مانند اين خطبه با اضافاتي از اميرالمؤمنين عليه‌السّلام روايت شده و‌آن را در ابواب خطبه‌هاي او عليه‌السّلام ايراد کرده‌ام.
4ـ در اصول کافي، از ثقة الاسلام کليني، متوفّي 328، کتاب التوحيد، باب جوامع التوحيد، حديث 4، حدود يک پنجم خطبه از حضرت علي عليه‌السّلام نقل شده است.
5ـ کتاب احتجاج طبرسي که در فوق ذکر شد، فصل: احتجاجه (احتجاج اميرالمؤمنين) صلوات الّله عليه و‌آله فيما يتعلّق بتوحيد الله تعالي و تنزيهه عمّالايليق به... (بعد از ثلث دوم از جزء اوّل)، که حدود يک هفتم خطبه را از حضرت علي عليه‌السّلام نقل کرده است.
و در زمين? دوم، يعني ترجمه‌هاي خطبه، تاکنون به اين ترجمه‌ها دست يافته ام:
1ـ ترجم? علّامه مجلسي (ره)، که نسخه خطّي آن مکتوب در 1262 در کتابخانه دانشکده الهيّات مشهد بشماره887 موجود است. علّامه، ترجم? مزبور را با توجّه به توضيحات خود در بحار انجام داده است.
2ـ ترجمه محمّد تقي اصفهاني مشهور به آقا نجفي، به نام کاشف النقاب که در آن تمام کتاب عيون الأخبار، و در ضمن خطبه توحيد را ترجمه کرده است.
3ـ اسرار توحيد، ترجمه محمد علي اردکاني فرزند محمد حسن اردکاني. وي تمام کتاب توحيد صدوق، و در ضمن خطبه توحيد را ترجمه نموده است.
4ـ ترجمه علاء الدين اصفهاني (قرن دهم) از احتجاج طبرسي، به نام کشف الإحتجاج.
5ـ ترجمه تمام تحف العقول، از نظام الدين احمد غفاري مازندراني (قرن دهم)، انتشارات کتابفروشي علمي? اسلاميه تهران، و ترجمه خطبه در ضمن‌آن آمده است.
6ـ ترجمه تمام تحف العقول از انتشارات کتابفروشي اسلاميه تهران، که ترجمه خطبه هم در ضمن آن آمده است.
7ـ ترجمه تمام تحف العقول به قلم احمد جنتي عطائي، انتشارات علميه اسلاميه تهران.
8ـ ترجمه ملاصالح بن محمد باقر قزويني از عيون الأخبار به نام برکات المشهد المقدّس در 139 باب که 73 باب آن چاپ شده و نسخه خطّي آن مکتوب در 1275 در 29 باب در کتابخانه الهيّات مشهد به شماره1148 موجود است.
9ـ ترجمه احتجاج طبرسي، به نام ترجمه محمّديّه از محمّد چهارمحالي (رج: ترجمه مصطفوي [= شماره 12]، ص 4).
10ـ ترجمه خطبه در کتاب زندگاني حضرت امام علي بن موسي الرضا، تأليف عمادزاده.
11ـ ترجمه خطبه در کتاب حضرت رضا عليه‌السّلام، تأليف فضل الله کمپاني.
12ـ ترجم? احتجاج طبرسي از حسن مصطفوي، تهران، کتابفروشي سنائي (فقط نيمه اوّل ملاحظه شد).
13ـ ترجمه‌ايکه اخيراً به مناسبت کنگره جهاني حضرت رضا عليه‌السّلام در مقال? آقاي حسن مصطفوي (به نام معرفة الله) در ضمن مقالات آن کنگره منتشر شده است.
ترجمه‌هاي متعدد ديگري براي خطبه هست که در دسترس نيست و ظاهراً اغلب آنها چاپ هم نشده است، در الذريعه (ج4) ترجمه‌هايي بشرح ذيل ذکر شده است:
14/15ـ دو ترجمه براي احتجاج طبرسي (شماره‌هاي 310 و 311).
16ـ ترجم? جلد اوّل و جلد دوم بحارالأنوار (شمار? 361).
17ـ ترجم? غالب مجلدات بحارالأنوار (شمار? 369).
18ـ ترجم? توحيد صدوق (شماره 408)، از آقا نجفي اصفهاني. ـ دومين ترجمه‌ايکه ذکر شد ترجمه عيون الأخبار از آقا نجفي بود. آيا اين همان ترجمه است و در الذريعه اشتباهي رخ داده، يا آقا نجفي توحيد صدوق را هم ترجمه کرده است؟
19 تا 23 ـ هفت ترجمه از عيون اخبار الرضا (از شماره 573 به بعد، که دو عدد آنها (کاشف النقاب و برکات مشهد) در فوق ذکر شد.
24ـ غير از اينها باز هم ترجمه‌هاي ديگر مسلّماً هست، مانند ترجمه توحيد صدوق از سيد هاشم طهراني.
ترجمه‌هاي اصول کافي، مانند ترجمه اخير آن از آقاي دکتر سيّد جواد مصطفوي، و‌آن که در مقدّمه ترجمه ايشان ذکر شده است (ج 1، ص 17)ـ و همچنين ترجمه‌هاي متعدّدي که از نهج البلاغه به عمل آمده، و ده عدد آن در الذريعه (ج4، شماره‌هاي 704 به بعد) ذکر شده است، و ترجمه فيض الإسلام (معاصر)، و ترجمه محمّد علي انصاري قمي (معاصر) که به صورت منظوم و منثور انجام يافته را نيز بايد به آن ترجمه‌ها اضافه کرد، زيرا گفتيم قسمتي از خطبه در اين دو کتاب هم ذکر شده است.
بعلاوه شرحهاي فارسي خطبه را هم که نوعاً متضمّن ترجمه نيز هست، بايد در نظر داشت، مانند شرح آن در شرح فارسي توحيد صدوق، از محمّد باقر بن محمّد مؤمن سبزواري (الذريعه، ج13، شمار? 521) و شرح خطبه به قلم خراساني، در دايرة المعارف (رج: ترجمه مصطفوي [= شماره 12]، ص 130). و شرح اصول کافي از شيخ خليل بن غازي قزويني (طبع 1308، لکنهو)، و دو شرح ديگر (رج: ترجمه اصول کافي از آقاي دکتر مصطفوي، ج1 ص 17)، و شرحهاي ديگر اصول کافي (رج: الذريعه، ج13، شمار? 310، و بعد از آن). و حدود بيست شرح فارسي براي نهج البلاغه که در ضمن شرحهاي نهج البلاغه در الذريعه (ج 13 و 14) ذکر شده است، از جمله شرح فارسي محمّد صالح بن محمّد باقر قزويني (رج: ترجمه شماره 8، برکات المشهد المقّدس) که اشتباهاً به برغاني قزويني حايري نسبت داده شده است.
البته نوع اين ترجمه‌ها قديمي است که امروزه زياد مطلوب نيست و يا قابل استفاده نمي‌باشد؛ و حتي برخي از ترجمه‌هاي اخير آن نيز؛ گذشته از اينکه برخي از آنها ترجمه به مضمون است، و يا همه عبارات را ترجمه نکرده اند. مع ذلک گاهي مردّد مي‌شدم که با وجود اين ترجمه‌ها و تحقيقاتي که درباره اين خطبه صورت گرفته شايد کار من زايد و تکرار کاري انجام شده باشد. لکن سرانجام خودم را بدين گونه قانع کردم که مانعي ندارد و بلکه لازم است هرچه بيشتر درباره آن تحقيق شود و کارهاي متعدّدي انجام پذيرد تا شايد در هر يک، نکته يا نکاتي تازه کشف گردد و مزايا و حقايق آن بهتر مورد استفاده قرار گيرد، مانند قرآن، نهج البلاغه، و غيره و غيره.
ب ـ سند روايت خطبه، در نسبت به حضرت رضا عليه‌السّلام:
سند نقل روايت خطبه در نسبت به حضرت رضا عليه السلام سه گونه است؟، و هر سه را علامه (ره) در بحار متعرّض شده است:
يکي: احتجاج طبرسي که بطور مرسل و بدون ذکر راوي نقل کرده است.
ديگري: سند امالي مفيد (ره) که عيناً در امالي طوسي (ره) هم آمده و به اين صورت است:
مفيد در آغاز روايت خطبه مي‌گويد: و بهذا الاسناد...؛ بنابراين، سند آن همان سند روايت قبلي است، و آن را چنين بيان کرده است:
اَخْبَرَني الشَّريفُ الصّالِحُ اَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ حَمْزَةَ الْعَلَوِيُّ الْحُسَيْنِيُّ الطَّبَرِيُّ ـ رَحِمَهُ اللّهُ ـ قالَ حَدَّثَنا مُحُمَّدُ بْنُ عَبْدِالّلهِ‌بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمَيرِيِّ، عَنْ اَبيهِ عَنْ اَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عيسي، عَنْ مَرْوَکَ بْنِ عُبَيْدٍ الْکُوِفيِّ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زَيْدٍ (يَزيدَ: امالي طوسي) الطَّبَرِيِّ (الطُّوسِيِّ: بحار).
سوم: سند صدوق (ره، در عيون الأخبار، و توحيد)، که در آغاز نقل متن خطبه ذکر خواهد شد.
و امّا در نسبت به حضرت امير عليه السلام: تحف العقول بدون ذکر راوي نقل کرده، همچنين احتجاج، و سند اصول کافي مرفوع و بدين صورت است: مُحَمَّدُ بْنُ اَبي عَبْدِاللّهِ رَفَعَهُ عَنْ أَبي عَبْدِاللّهِ عَلَيْهِ السَّلهامُ، قالَ بَيْنَا أَميرُالْمُؤمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ يَخْطِبُ عَلي مِنْبَرِ الکُوفَةِ...، و سند نهج البلاغه هم که در جاي خودش بحث و روشن شده، و بحار هم، چنانچه ذکر شده از نهج البلاغه نقل کرده است.
ج ـ متن خطبه:
بيان شد که خطبه مزبور کلاً يا بعضاً در هشت کتاب، و باضافه بحار که از آنها نقل کرده، نه کتاب، و نظر به اين که احتجاج و بحار در دو جا نقل کرده اند، در يازده مورد آمده است. کلمات و عبارات در اين يازده مورد گاهي اختلاف دارند. در اين جا خطبه را از عيون الأخبار نقل مي‌کنيم، که در نسخ متعدّد آن نيز برخي کلمات باختلاف ضبط شده است. مأخذ ما در اين نقل، نسخه خطّي است که به شماره 1732 جزء کتب خطّي کتابخانه دانشکده الهيّات و معارف اسلامي مشهد مضبوط، و تاريخ کتابت جزء اوّل آن 1085، و آن طور که در آخر جزء دوم نوشته شده با بيش از بيست نسخه مقابله شده است، و بعداً بعنوان مأخذ از آن ياد مي‌کنيم. در ذيل (و گاهي در متن) آن، اختلافهاي قابل توجّه را بنابر عيون يا توحيد يا احتياج يا بحار (با علامت خ ل يا با ذکر مأخذ) نقل خواهيم کرد، امّا در تحف العقول زياد فرق دارد (رج: حاشيه 3)، لذا کمتر از آن نقل مي‌کنيم.
در اين خطبه، بنابر مأخذ مزبور، و نيز بعضي مآخذ ديگر، برخي لغات نامأنوس به چشم مي‌خورد، مانند غيور، انغيار، برائيه؛ و يا لغاتي که به معناي منظور در خطبه، در کتب لغت ديده نمي‌شود، مانند تجهيز به معناي جوهريّت دادن، و جف در مقابل بلل که در لغت نيست، بلکه جفاف هست.
امّا بنابر آن نسخه‌ها بعضي از اين ترديد ها رفع مي‌شود. البتّه در مورد برخي از آنها اين احتمال هم مي‌رود که نقصي در کتب لغت باشد که برخي از لغات را بطور کامل ضبط نکرده باشند مانند همامه که در اين خطبه (مُريدٌ لها بِهَمهامة)، و نيز در خطبه اوّل نهج البلاغه (وَ لا بِهَم امَةِ نَفْسٍ اضْطَرَبَ فيها) آمده و به معناي منظور در اين موارد ظاهراً در کتب لغت ضبط نشده است. و مانند بهم و بهمه، که بعنوان ضدّ جلايه يا وضوح آمده (رج: وسط متن خطبه، و حاشيه 34)، و ظاهراً به معناي ابهام و آشکار نبودن است (رج: توضيحات علامه در بحار)، لکن به اين معني مصدري در کتاب لغت ديده نشد. و حتي جلايه را هم بايد توجيه کرد.
و اينک متن خطبه به نقل از عيون اخبار الرّضا:
(مؤلّف عيون، ابن بابويه قمي، معروف به صدوق، مي‌گويد:) حَدَّثَنها مُحَمَّدُبْنُ الْحَسَنِ‌بْنِ اَحْمَدَبْنِ الْوَليدِ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ، قهالَ: حَدَّثَنها مُحَمَّدُبْنُ عَمْروٍ الْكاتِبُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيهادٍ الْقَلُونيِّ عَنْ مُحَمَّدِبْنِ أَبِي زِي?ادٍ الْجُدِّيِّ ـ ص احِبِ الصَّلهوةِ بِجِدَّة ـ قهالَ:
حَدَّثَني مُحَمَّدُبْنُ يَحْيَي‌بْنِ عُمَرَبْنِ عَليِّ بْنِ أَبي طهالِبٍ عَلَيهِ السَّلهامُ ق?الَ:
سَمِعْتُ اَبَاالْحَسَنِ الرِّضا عَلَيْهِ السَّلهامُ يَتَکَلَّمُ بِههذَا الْکَلهامِ عِنْدَ الْمَأمُونِ فِي التَّوْحيدِ.
قهالَ: ابْنُ أَبي زِيهادٍ: وَرَواهُ لي وَ أَمْليه اَيْضاً اَحْمَدُ بْنُ عَبْدِاللّهِ الْعَلَوِيُّ مَوْليِّ لَهُمْ وَ خهالاً لِبَعْضِهِمْ، عَنِ الْق?اسِمِ‌بْنِ أَيُّوبَ اْلعَلَوِيِّ:
أَنَّ الْمَأمُونَ لَمّا أَرادَ أَنْ يَسْتَعْمِلَ الرِّض ا عَلَيْهِ السَّلهامُ جَمَعَ بَني ههاشِمٍ، فَقهالَ (لَهُمْ، خ ل): اِنّي أريدُ أَسْتَعْمِلَ الرِّضها عَليه ههذَا الْأمْرِمِنْ بَعْدي، فَحَسَدَهُ بَنُوههاشِمٍ، وَ قالُوا: أَتُوَلّيه رَجُلاً جاهِلاً لَيْسَ لَهُ بَصَرٌ بِتَدْبيرِ الْخِلافَةِهفَابْعَثْ اِلَيْهِ رَجُلاً يَأتِنا، فَتَري مِنْ جَهْلِهِ مها تَسْتَدِلُّ بِهِ عَلَيْهِ، فَبَعَثَ اِلَيْهِ، فَأَتاهُ فَق?الَ لَهُ بَنُوهاشِمٍ: يا أَبَاالْحَسَنِ، اصْعَدِ الْمِنْبَرَ وَ انْصِبْ لَنا عَلَماً نَعْبُدُ اللهَ عَلَيْهِ.
فَصَعِدَ عَلَيْهِ السَّل امُ الْمِنْبَرَ، فَقَعَدَ مَلِيّاًل ا يَتَکَلَّمُ مُطْرِقاً، ثُمَّ انْتَفَضَ انْتِفاضَةً وَ اْستَوي  ق ائِماً، وَ حَمِدَ اللّهَ تَعالي  وَ أتْني  عَلَيْهِ وَ صَلّي  عَلي  نَبِيِّهِ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ.
ثُمَّ قالَ: اَوَّلُ عِبادَةِ اللّهِ تَعالي مَعْرِفَتُهُ، وَ اَصْلُ مَعْرِفَةِ اللّهِ تَوْحيدُهُ، وَ نِظامُ تَوْحيدِ اللّهِ تَعالي نَفْيُ الصِّفاتِ عَنْهُ.
لِشَهادَةِ الْعُقُولِ أنَّ کُلِّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ مَخْلُوق، وَ شَه ادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّ لَهُ خالِقاً لَيْسَ بِصِفَةٍ وَ لا مَوْصُوفٍ، وَ شَهادَةِ کُلِّ صِفَةٍ وَ مَوْصُوفٍ بِالْاِقتِرانِ، وَ شَه?ادَةِ الا قْتِرانِ بِالْحَدَثِ وشَهادَةِ الْحَدَثِ بِالاِمْتِن?اعِ مِنَ الْأَزَلِ الْمُمْتَنَعِ مِنَ الْحَدَثِ؛
فَلَيْسَ اللّهُ تعالي مَنْ عُرِفَ بِالتَّشْبيهِ ذاتُهُ، وَ لا اِيّاهُ وَحَّدَهُ (وَحَّدَ: توحيد صدوق) مَنِ أکتَنَهَهُ، وَ لا حَقيقَتَهُ أَصابَ مَنْ مَثَّلَهُ، وَ لا بِهِ صَدَّقَ مَنْ نَهّاهُ وَ لا صَمَدَ صَمَدَهُ مَنْ أَشارَ اِلَيْهِ، وَ لا اِيّاهُ، عَني مَنْ شَبَّهَهُ، وَ لا لَهُ تَذَلَّلَ مَنْ بَعَّضَهُ، وَ لا اِيّاهُ أَرادَ مَنْ تَوَهَّمَهُ.
کُلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ، وَ کُلُّ قائِمٍ في سِواهُ مَعْلُولٌ. بِصُنْعِ اللّهِ يُسْتَدَلُّ عَلَيْهِ، وَ بِاْلعُقُولِ تُعْتَقَدُ مَعْرِفَتُهُ، وَ بِالْفِطْرَةِ تَثْبُتُ حُجَّتُهُ،
خِلْقَةُ اللّهِ الْخَلْقَ حِجابٌ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُمْ، وَ مُبايَنَتُهُ اِيّاهُمْ (وَ، خ ل) مُفارَقَتُهُ إِنِّيَّتُهُمْ وَ ابْتِداؤُهُ اِيّاهُمْ دَليلُهُمْ عَلي أنْ لا ابْتِداء لَهُ، لِعَجْزِ کُلِّ مُبْتَدَإٍ عَنِ ابْتِداءِ غَيْرِهِ وَ أَداتُهُمْ دَليلُهُم عَلي أَنْ لا أَداةَ فيهِ، لِشَهادَةِ الاَدَواتِ بِف?اقَةِ الْمُؤدّينَ.
فَأَسْمائُهُ تَعْبيرٌ، وَأَفْعالُهُ تَفْهيمٌ، وَذاتُهُ حَقيقَةٌ، وَ کُنْهُهُ تَفْريقٌ (تَفْرَقَةٌ: تحف) بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ، وَ غُيُورُهُ تَحْديدٌ لِما سِواهُ. فَقَدْ جَهِلَ اللّهَ مَنِ اسْتَوْصَفَهُ، وَ قَدْ تَعَدّاهُ مَنِ اشْتَمَلَهُ، وَ قَدْ اَخْطَأَهُ مَنِ اکْتَنَهَهُ، وَ مَنْ قالَ: کَيْفَ؟ فَقَدْ شَبَّهَهُ، وَ مَنْ قالَ: لِمَ فَقَدْ عَللَّهُ، وَ مَنْ قالَ مَتي فَقَدْ وَقَّتَهُ، وَ مَنْ قالَ: فيمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ، وَ مَنْ قالَ: اِلي مَفَقَدْ نَهّاهُ، وَ مَنْ قالَ: حَتّي مفَقَدْ غَيّاهُ، وَ مَنْ غَيّاهُ فَقَدْ عاياهُ، وَ مَنْ عاياهُ فَقَدْ جَزَّاَهُ، وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ وَ صَفَهُ، وَ مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ أَلْحَدَ فيهِ.
وَ لا يَتَغَيَّرُ اللّهُ بِانْغِيارِ الْخَلْقِ کَمالا يَتَحَدَّدُ بِتَحْديدِ الْمَحْدُودِ. اَحَدُ (واحِدٌ، خ ل) لا بتَِأويلِ عَدَدٍ، ظاهِرٌ لا بِتَأَويلِ الْمُباشَرَةِ، مُتَجَلٍّ لا بِاسْتِهْلال رُؤْيَةٍ، باطِنٌ لا بِمُزايَلَةٍ، مُبايِنٌ لا بِمَسافَةٍ، قَريبٌ لا بِمُداناةٍ، لَطيفٌ لا بِتَجَسُّمٍ، مَوْجُودٌ لا بَعْدَ عَدَمٍ، فاعِلٌ ل بِاضْطِرارٍ، مُقَدِّرٌ لا بِحَوْلِ فِکْرَةٍ، مُدَبِّرٌ لا بِحَرَکَةٍ، مُريدٌ لا بِهَمامَةٍ، شاءٍ لا بِهِمَّةٍ، مُدْرِکٌ لا بِمِحَسَّةٍ، سَميعٌ لا بِآلَةٍ، بَصيرٌ لا بِاَداةٍ.
لا تَصْحَبُهُ الأَوْقاتُ، وَ لا تَضَمَّنَهُ الأماکِنُ، وَ لا تَأَخُذُهُ السِّناتُ (السُّباتُ، خ ل)، وَ لا تَحُدُّهُ الصِّفاتُ، وَ لا تُقَيِّدُهُ الاَدَو?ات سابَقَ الأَوْقاتَ کَوْنُهُ، وَالْعَدَمَ وُجُودُهُ، وَ الإِبِتداءَ اَزَلُهُ.
بِتَشْعيرِهِ الْمَشاعِرَ عُرِف أَنْ لا مَشْعَرَلَهُ، وَ بِتَجْهيرِهِ الْجَواهِرَ عُرِفَ أَنْ لا جَوْهَرَ لَهُ، وَ بِمُضادَّتِهِ بَيْنَ الْأشْياءِ عُرِف أَنْ لا ضِدَّلَهُ، وَ بِمُقارَنَتِهِ بَيْنَ الأمُورِ عُرِفَ أنْ لا قَرينَ لَهُ. ضادَّ النُّورَ بِالظُّلْمَةِ، والْجَل ايَةَ بِالْبُهْمِ، وَ الْجَفَّ بِالْبَلَلِ، وَ الصَّرْدَ بِالْحَرُورِ. مُؤَلِّفٌ بَيْنَ مُتَعادِياتِها، مُفَرِّقٌ بَيْنَ مُتَدانِياتِها، دالَّةٌ بِتَفْريقِها عَلي مُفَرِّقِها، وَ بِتَأَليفِها، عَلي مُؤَلِّفِها، ذلِکَ قَوْلُهُ تَعالي:
«وَ مِنْ کُلِّ شَيءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرونَ»، فَفَرَّقَ بِها بَيْنَها وَ بَيْنَ قَبْلٍ وَ بَعْدٍ، لِيَعْلَمَ أَنْ لا قَبْلَ لَهُ وَ لا بَعْدَ. شاهِدَةٌ بِغَرائِزِها أَنْ لا غَريزةَ لِمُغَرِّزِها، دالَّةٌ بِتَفاوُتِها أنْ تَفاوُتَ لِمُف?اوِتِها، مُخْبِرَةٌ بِتَوْقيتِها أَنْ لا وَقْتَ لِمُوقِّتِها، حَجَبَ بَعْضَها عَنْ بَعْضٍ، لِيُعْلَمَ أَنْ لا حِجابَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَها غَيْرُها.
لَهْ مَعْنيَ الرُّبُوبِيَّةِ اِذْ لامَرْبُوبَ، وَ حَقيقَةُ الاِلهِيَّةِ اِذْ لا مَألُوهَ، وَ مَعْنَي الْعالِمِ وَ لا مَعْلُومَ، وَ مَعْنَي الْخالِقِ وَ لا مَخْلُوقَ، وَ تَأويلُ السَّمْعِ وَ لا مَسْمُوعَ؛ لَيْسَ مُذْ خَلَقَ اسْتَحَقَّ مَعْنَي الْخالِقِ، وَ لا بِاحْداثِهِ الْبَرايَا اسْتَفادَ مَعْنَي الْبَرائيَّةِ . کَيْف وَلا تُغَيّيهِ (وَلا تُغَيِّبُهُ، خ ل ) مُذْ، وَ لا تُدْنيهِ قَدْ، وَ لا يَحْجُبُهُ لَعَلَّ، وَ لا يُوَقّتُهُ مَتي، وَ لا يَشْتَمِلُهُ حينٌ، وَ لا يُقارِنُهُ مَعَ.
اِنَّما تَحُدُّ الاَدَواتُ أنْفُسَها، وَ تُشيرُ الأْلَةُ اِلي نَظائِرِها، وَ فِي الْأَشْياءِ يُوْجَدُ أَفْعالُها. مَنَعَتْها مُذُ الْقِدْمَةَ، وَ حَمَتْها قَدِ الاَزَليَّةَ. لَوْلاَ الْکِلَمَةُ افْتَرَقَتْ فَدَلَّتْ عَلي مُفَرِّقِها وَ تَبايَنَتْ فَأَعْرَبَتْ عَنْ مُبايِنِها، لَما (بِها، خ ل) تَجَلَّي صانِعُها. لِلْعُقُولِ. وَ بِها احْتَجَبَ عَنِ الرُّؤيَةِ، وَ اِلَيْها تَحاکَمَ الأَوْهامُ، وَ فيها أُثْبِتَ غَيْرُهُ، وَ مِنْها اُنْبِطَ الدَّليلُ، وَ بِها عَرَّفَهَا الإقْرارَ وَ بِالْعُقُولِ يُعْتَقَدُ التَّصْديقُ بِاللهِ، وَ بِالْإقْرارِ يَکْمُلُ الْايمانُ بِهِ.
وَ لا دِيانَةَ اِلّا بَعْدَ مَعْرِفَةٍ؛ وَ لا مَعْرِفَةَ اِلّا بِالإخْلاصِ، وَ لا إخْلاصِ مَعَ التَّشْبيهِ؛ و لا نَفْيَ مَعَ إثْباتِ الصِّفاتِ لِتَبَيُّنِهِ. فَکُلُّ ما فِي الْخَلْقِ لا يُوَجَدُ في خالِقِهِ، وَ کُلُّ ما يُمْکِنُ فيه يَمْتَنِعُ في صانِعِهِ. وَ لا تَجْري عَلَيْهِ الْحَرَکَةٌ وَ السُّکُونُ؛ وَ کَيْفَ يَجْري عَلَيْهِ ما هُوَ أَجْراهُ؟ أَوْ يَعُوُد فيهِ ما هُوَ ابْتَدَأَهاِذاً لَتَف اوَتَتْ ذاتُهُ وَ لَتَجَزَّّ أَکُنْهُهُ وَ لاَ مْتَنَعَ مِنَ الْأَزَلِ مَعْناهُ. وَ لَما کَانَ لِلْباري مَعْنيً غَيْرُ مَعْنَي الْمَبْرُوءِ وَ لَوْحُدُّ لَهُ وَراءُ اِذاً حُدَّ لَهُ أَمامٌ، وَ لَوِ الْتَمِسَ لَهُ التَّمامُ اِذاً لَزِمَهَ النُّقْصانُ، وَ کَيْفَ يَسْتَحِقُّّ الْأَزلَ مَنْ لا يَمْتَنِعُ مِنَ الْحَدَث وَ کَيْفَ يُنْشِئُ الأَشْياءَ مَنْ لا يَمْتَنِعُ مِنَ الاِنْشاءوَ اِذاً لَقامَتْ فيهِ آيَةُ الْمَصْنُوعِ، وَ لَتَحَوَّلَ دَليلاً بَعْدَ ما کانَ مَدْلُولاً عَلَيْهِ.
لَيْسَ في مَجاِل الْقَوْلِ حُجَّةٌ، وَلا فِي الْمَسْأَلَةِ عَنْهُ (عَنْها: تحف) جَو?ابٌ، وَلا في مَعْناهُ لِلّهِ تَعْظيمٌ، وَلا فِي اِبانَتِهِ (اِباءَتِهِ: توحيد صدوق) عَنِ الْخَلْقِ ضَيْمٌ، وَلا بِامْتِناعِ الأَزَلِيِّ أَنْ يُثَنّي، وَ لِمالا بَدْألَهُ أَنْ يُبْدَأ. لا اِلهَ اِلَّا الّلهُ الْعَلِيُّ الْعَظيمُ، کَذَبَ الْعادِلُونَ بِاللّهِ وَ ضَلُّوا ضَلالاً بَعيداً وَ خَسِرُوا خُسْر اناً مُبيناً. وَ صَلَّي اللّهُ عَلي مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الطاّهرينَ.

د ـ ترجمه خطبه:
(ابن بابويه قمي، معروف به صدوق، گويد:)
محمّد بن حسن بن احمد بن حصين بن وليد، رضي الّه عنه، به ما خبر داد، که محمّد بن عمرو کاتب، از محمّد بن زياد قلوني، و او از محمّد بن ابي زياد اهل جدّه، (و) امام جماعت در جدّه، برايش روايت کرده که محمّد بن يحيي بن عمر بن علي بن ابي طالب (عليه السلام) گفته است: شنيدم ابوالحسن الرضا (عليه السلام) در نزد مأمون، دربار? توحيد اين سخن را ايراد کرد.
(محمّد) ابن ابي زياد گويد احمد بن عبداللّه علوي هم، که مولاي ايشان و دائي برخي از آنان بود، از قاسم بن ايّوب علوي برايم روايت و نيز املا کرد:
که چون مأمون تصميم گرفت (امام) رضا (عليه السلام) را به کار (خلافت) دعوت کند، بني هاشم را جمع کرده به آنان گفت تصميم گرفته ام از (علي بن موسي الـ)رضا بخواهم اين کار (خلافت) را پس از من به عهده بگيرد. بني هاشم نسبت به او (ع) حسد ورزيده گفتند فردي جاهل را که بصيرتي در تدبير خلافت ندارد عهده دار (امر خلافت) مي‌کني؟ کسي را به سوي او فرست تا نزد ما بيايد و از جهلش چيزي را که بدان وسيله او را خواهي شناخت بيني. لذا (کسي را) به سوي وي فرستاد و (حضرت) آمد. بني هاشم به او گفتند اباالحسن! بر منبر برو و براي ما نشاني بر سر پاکن تا از روي آن خدا را عبادت کنيم.
پس (آن حضرت) عليه‌السّلام بر منبر رفت و مدّتي نشسته سرش را پائين انداخته تکلّم نمي‌کرد. سپس تکاني خورده راست ايستاد، و حمد خدا به جا آورده او را ثنا گفت و درود بر پيامبر خدا و اهل بيتش فرستاد.
آنگاه گفت آغاز عبادت خداي، تعالي، معرفت او؛ و اساس معرفت خدا توحيد (يگانه دانستن) او؛ و نظام توحيد خداي، تعالي، نفي کردن صفات است از او؛
چه آنکه عقلها گواهي مي‌دهند که هر صفت و موصوفي مخلوق است؛ و هر موصوفي گواه است بر اينکه خالقي دارد غير از صفت و غير از موصوف؛ و هر صفت و موصوفي گواه است بر اقتران (نزديکي و وابستگي چيزي به چيزي)؛ و اقتران گواه است بر حدوث (نوپيدايي)؛ و حدوث گواه است بر اينکه ممکن نيست از ازل ـ که خود نسبت به حدوث امتناع ( و منافات) دارد ـ باشد.
پس خدا نيست آن کسي که از راه تشبيه، ذاتش شناخته شود، و نه او را يگانه (و بي مانند) دانسته است کسي که خواسته به کنه (گوهر و حقيقت) او برسد، و به حقيقت او دست نيافته است کسي که او را تمثيل (و تنظير به چيزي) کند، و او را باور ندارد کسي که نهايت برايش در نظر گيرد، و بر او اعتماد نکرده کسي که به وي اشاره کند (و قابل اشاره اش داند)، و او را قصد نکرده کسي که وي را تشبيه کند. و در برابر او خضوع نکرده کسي که جزء برايش قرار دهد (و او را مرکّب از اجزاء داند). و او را اراده نکرده کسي که وي را در توّهم خود آورد.
هرچه ذاتش شناخته شود مصنوع (و مخلوق) است. و هرچه قائم به غير باشد معلول است. خدا از راه صُنعش (و خلقتش) به او را يافته (و شناخته) مي‌شود؛ و از او عقلها يقين به معرفت او حاصل مي‌گردد؛ و از راه فطرت دليل (بروجود) او به ثبوت مي‌رسد.
آفرينش خدا خلق را، حجابي است ميان او و آنان؛ و جدائي (و تفاوت) او از آنان، فرقش با وجود آنان است؛ و اينکه آنان را آغازيده (آفريده)، دليل است براي ايشان که او را آغازي نيست (او آفريده نيست)، زيرا که هر آفريده‌اياز آفريدن غير عاجز است؛ و ابزار مخلوقات، آنان را دليل است بر اينکه درباره او ابزار (صادق) نيست، زيرا ابزارها گواهي به نيازمند بودن ابزاريان مي‌دهند.
پس نامهاي او (صرفاً) تعبير، و افعالش تفهيم (و براي شناختن او)، و ذاتش حقيقتي (متعالي) است. و کنه (گوهر و حقيقت) او عبارتست از جدائي (و تفاوت) ميان او و مخلوقش. و مغايرت او همان محدود بودن ما سواي او است. بنابراين، نسبت به خدا جهل ورزيده (و خدا را نشناخته) کسي که درصدد توصيف او بر آيد ( و صفت برايش در نظر گيرد)؛ و از (حقيقت) او تجاوز کرده کسي که (خيال کند) او را احاطه (ي علمي) کرده؛ و درباره او خطا کرده است کسي که (فکر کند) به کنه (گوهر و حقيقت) او رسيده است. و کسي که بگويد: (خدا) چگونه است؟ او را (به مخلوقات) تشبيه کرده. و کسي که بگويد: براي چه (و به چه علّت وجود يافته)؟ او را معلول قرار داده. و کسي که بگويد: کي (وجود يافته)؟ زمان براي او در نظر گرفته. و کسي که بگويد: در چه (چيز و چه جائي) است؟ او را درون چيزي قرار داده (و به عبارت ديگر مکان براي او تصّور کرده). و کسي که بگويد: به سوي چه (چيز متوجّه است)؟ او را متناهي دانسته. و کسي که بگويد: تا چه (حد خواهد بود)؟ براي او غايت (نقطه نهائي) در نظر گرفته. و کسي که غايت براي او در نظر گيرد، او را مقهور غايت کرده. و کسي که مقهور غايتش کند او را داراي جزء دانسته. و کسي که داراي جزء داندش، او را وصف کرده (و برايش صفت قائل شده). و کسي که وصفش کند دربار? او الحاد ورزيده است.
و خدا در اثر دگرگوني مخلوق تغيير نمي‌پذيرد، همان طور که در اثر محدوديت محدود، (يا مخلوق) محدود نمي‌شود. يک است، نه به تعبير عدد. ظاهر است، نه بر سبيل مباشرت. آشکار است، نه به طرق استهلال براي رؤيت. باطن (و مخفي) است، نه به اينکه جدا باشد. جدا است، نه به مسافت. نزديک است، نه به صورت نزديکي دو چيز به يکديگر (که جسماني و محسوس باشد). لطيف است، نه به طريق جسميّت (و لطافت جسماني). موجود است، نه بعد از عدم. فاعل است، نه بطور اضطرار. مقدّر است، نه به نيروي فکر. مدبّر است، نه به وسيله حرکت. اراده کننده است، نه با همتّ گماشتن . خواهنده است، نه با عزم کردن. ادراک کننده است، نه به وسيل? آلت حس. شنوا است، نه به وسيله آلت (گوش، مثلاً). بينا است، نه به وسيل? ابزار (چشم، مثلاً).
أزمنه با او مصاحبت (و سروکار) ندارند، و مکانها او را در بر نمي‌گيرند. چرتها او را فرو نگيرند، و صفات او را محدود نمي‌کنند. و ابزارها او را مقيّد نمي‌سازند. بودش بر زمانها، و وجودش بر عدم، و ازليّتش بر آغاز پيشي گرفته است.
از آنجا که مُدرِکات (حواس) را نيروي ادراک داده دانسته مي‌شود که او را (آلت) مُدرِکه نيست. و از آنجا که جواهر را جوهريت داده (زيرا آنها را آفريده) دانسته مي‌شود که او را جوهري نيست. و از آنجا که ميان (برخي از) اشياء ضديّت بر قرار کرده دانسته مي‌شود که او را ضدّي نيست. و از آنجا که ميان (برخي) چيزها مقارنت قرار داده (آنها را قرين يکديگر نموده )دانسته مي‌شود که او را قريني نيست؛ نور را با ظلمت ضد کرده، و وضوح را با ابهام، و خشکي را باتري، و سردي را با گرمي .ـ ميان ناسازگاري‌هاي اشيا اُلفت مي‌دهد، (و) ميان آنها که بهم نزديک اند جدائي مي‌افکند؛ که با جدائيشان دلالت مي‌کنند بر (وجودِ) جداکننده‌شان، و با اُلفتشان بر اُلفت دهنده شان؛ اين همان گفتار خداي، تعالي است:
« و از هر چيزي دو جفت آفريديم، باشد که متذکرّ شويد» ، (آري) به وسيله آنها ميان آنها و ميان قبل و بعد جدايي برقرار کرد تا دانسته شود که او را قبل و بعدي نيست. با طبايع خود گواهي مي‌دهند که طبيعت دهنده شان را طبيعتي نيست، (و) به تفاوتشان (و اختلافشان) دلالت مي‌کنند که تفاوت دهنده شان را تفاوتي نيست، (و) به زمان داشتن شان آگاهي مي‌دهند که زمان دهنده شان را زماني نيست. برخي را حجاب برخي (ديگر) قرار داده تا دانسته شود که ميان او و آنها حجابي جز خودشان نيست.
او را: معني پروردگاري بوده آن هنگام که پرورده‌اينبوده؛ و حقيقت خدائي بوده آن هنگام که بنده اي نبوده؛ و معني عالِم بوده درحالي که معلولي نبوده؛ و معني خالق بوده درحالي که مخلوقي نبوده، و ماحصل سمع بوده درحالي که مسموعي نبوده است. چنين نيست که از آغاز آفرينش سزاوار معني خالق شده باشد؛ و نه اينکه در اثر ايجاد مخلوقات معني آفريدگاري را به دست آورده باشد. چگونه (چنين باشد)؟ حال آنکه (کلمه) «مُذْ» او را دور (اشيا، يا غايت از اشيا) نمي‌گرداند؛ و (کلمه) «قَدْ» او را نزديک نمي‌کند، و «لَعَلَّ» او را حجاب نمي‌شود، و «مَتهي» او را وقت دار نمي‌نمايد، و زمان او را فرا نمي‌گيرد، و «مَعَ» قرين (يا نزديک) او نمي‌گردد.
ادوات فقط خودشان را محدود مي‌کنند، و‌آلت به نظاير خود (يعني به ممکنات) اشاره مي‌نمايد، و افعال (و آثار) آنها در اشيا وجود مي‌يابد (نه در خدا). (استعمال کلمه) «مُذْ» آنها را از قديم بودن منع نموده، و (کلمه) «قَدْ» ازلي بودن را از آنها منع مي‌نمايد. اگر نه اين بود که کلمه (يعني لفظ و لغات) تفاوت دارد ـ پس دلالت بر تفاوت دهنده اش مي‌کند ـ ، و متضادّ است ـ پس متضاد کننده خود را مي‌رساند ـ ، هر آينه سازنده(= خالقِ) آن براي عقلها آشکار نمي‌شد. و به (دلالت) آنها خدا از ديده شدن ممنوع است، و وهمها بسوي آنها به حکميت مي‌روند، و در آنها غير او اثبات مي‌گردد، و از آنها دليل (بر وجود خدا) استنباط مي‌شود، و به واسطه آنها اقرار (و اعتراف به وجودش) را به عقلها شناسانده است، و به عقلها تصديق به (وجود) خدا مورد اعتقاد ( و يقين) قرار مي‌گيرد، و يا اقرار ايمان به او کامل مي‌گردد.
و ديانتي نيست مگر پس از معرفت (او)؛ و معرفتي محققّ نيست مگر به اخلاص؛ و با تشبيه (کردن به مخلوقات) اخلاص نيست. و با اثبات صفات براي واضح شدن او، نفي (شريک) محققّ نيست. پس هرچه در خلق است در خالق وجود ندارد، و هر چه درباره خلق امکان دارد در مورد صانع خلق محال است. و حرکت و سکون بر او جاري نمي‌شود؛ و چگونه بر او جاري شود چيزي که خود آن را جريان داده؟ يا عايد او گردد چيزي که خود آن را آغازيده (آفريده) است؟ در اين صورت ذات او (نسبت به حالتهاي حرکت و سکون) متفاوت شده، هر آينه ذاتش مي‌بايد (مانند ممکنات) تجزيه بپذيرد، و مفهوم او از ازليّت سرباز زند، و براي خالق معنائي جز معناي مخلوق نباشد. و اگر براي او پشت سر معيّن شود در اين صورت پيش رو (هم) برايش تعيين مي‌شود؛ و اگر کمال براي او طلب شود در اين صورت نقصان لازم او است. و چگونه سزاوار ازليت باشد کسي که از حدوث سرباز نمي‌زند؟ و چگونه اشياء را ايجاد کند کسي که (خود) امتناعي از ايجاد شدن ندارد؟
و در اين صورت نشانه مصنوع (و مخلوق بودن) در او برپا گردد؛ و البتّه تبديل به دليل (بروجود صانعي ديگر؛ مانند ساير مخلوقات) شود، با اينکه او مدلول عليه است (و هم? اشياء دليل بر وجود او هستند).
در جولانگاه اين سخن (تشابه خالق و مخلوق)، دليلي نيست؛ و در (برابر) سؤال از آن جوابي ني؛ و نه در معناي آن تعظيمي براي خدا هست، و نه در جدا کردن (و فرق گذاشتن) او از خلق ستمي هست؛ و نه در اينکه محال است ازلي دوتا شود، و نه در اينکه (محال است) آنکه آغازي برايش نيست آغاز داشته باشد. نيست خدائي جز خداي عليّ عظيم. دروغ گفتند آنانکه معادل کردند (خلق را) با خدا، و گمراه شدند يک گمراهي دور (زياد) و زيان کردند زياني آشکار. و خدا بر محمّد و خاندان پاک وي درود فرستاد!
_________________________________________________
. نسخ? خطّي مکتوب در 1078 که در تملّک اين جانب است، و صفحه شماري ندارد.
. سال فوت شيخ صدوق، لکن اين نکته ظاهراً درجايي ذکر نشده و موجب ترديد مي‌شود.
. بحار الأنوار، چاپ جديد، ج4، ص 247. و اين که مي‌گويد «با اضافات» در تحف العقول در چهار مورد مجموعاً هفت سطر اضافه دارد، و در آخر خطبه هم نوشته است: هذا مُخْتَصَرٌ مِنه?ا، گرچه در دو جا نيم سطر و در آخر هم سه سطر کسر دارد.
. رج: فهرست نسخه‌هاي خطّي دانشکده الهيّات و معارف اسلامي مشهد، ج2، ص 278.
. رج: التوحيد للصدوق، طبع: مکتبة الصدوق، طهران ص 5و6.
. رج: فهرست نسخ خطّي دانشکده الهيّات و معارف اسلامي مشهد، ج2 ص 278.
. عيون الأخبار و توحيد صدوق، امالي مفيد، امالي طوسي، احتجاج طبرسي، تحف العقول، نهج البلاغه، و اصول کافي.
. رج: عيون اخبار الرضا (عليه السلام)، بتصحيح سيد مهدي لاجوردي (بعداً بعنوان عيون مُصَحَّح از آن ياد مي‌کنيم)، ج1، ص 149ـ253.
. در عيون مُصحَّح، خ ل: عمر.
. در مرجع قبل و مأخذ و توحيد صدوق، خ ل ها: القُلْزُمي، القُلْمُزي، العَزْرَمي، العَرْزَمي، العَلَوي، الع?امِري.
. در حاشيه مأخذ: الجدّ بالضم ساحل البحر و موضع بمکّة کالجدّه: صراح (يعني صراح اللغه).
. مُصحَّحِ مأخذ در حاشيه نوشته است: محمّد بن، (بنابراين مي‌شود: حَدَّثَني مُحَمَّدُبْن يَحْيَي بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ بْنِ...).
. در مأخذ پس از الرضا دارد: عليه‌السّلام. ظاهراً کاتب اضافه کرده است، و گفتار مأمون نيست.
. در بحار: تُوَلّيه(بدون همزه استفهام).
. در احتجاج: وَ تَمامُ ....
. در احتجاج و حاشيه عيون مصحَّح: مَخْلُوقٍ.
. در عيون مصحح، در هر سه مورد: الحُدُوث (ظاهراً با کتب لغت هم موافق تر است).
. در عيون مصحح، خ ل:... عَرَفَ مَنْ عَرَفَ. و در عيون به طبعي ديگر: فَلَيْسَ عَرَفَ اللّهَ مَنْ عَرَفَ....
. وَ لا صَمَدَ صَمَدَهُ در حاشيه مأخذ است (= عيون مصحح و احتجاج، و توحيد صدوق و بحار)، و در متن آن وَلا حَمِدَ حَمْدَهُ ضبط شده است.
. در عيون مصحح، خ ل، و در احتجاج: خَلَقَ اللّهُ الخَلْقَ حِجاباً: در توحيد صدوق: خَلْقُ اللّهِ الخَلْقَ حِجابٌ.
. عبارت وَ مُبايَنَتُهُ ايّاهم، در احتجاج نيست.
. در عيون مصحح، و توحيد صدوق، خ ل: أَيْنِيَّتُهُمْ.
. در عيون مصحح: وَ اَدَو?اتُ اِيّاهُمْ دَليلُهُمْ (دَليلٌ ، خ ل) عَلي أَنْ لا اَدَواتَ فيهِ. در احتجاج و توحيد صدوق و بحار: وَ اَدْوُهُ اِيّاهُمْ دَليلٌ عَلي? أَنْ لا اَد?اةَ فيهِ. در پاورقي توحيد صدوق (تصحيح سيد هاشم طهراني) بنقل از عيون: وَ اِدْواؤُهُ ايّاهُمْ دَليلٌ عَلي? أَنْ لا اَد?اةَ فيهِ.
. در مأخذ: اَلْمُأَدّين (ظاهراً کاتب اشتباهاً همزه را به صورت الف نوشته است). و نسخه خطّي ترجمه خطبه از علّامه مجلسي: اَلْمُتَأَدّينَ.
. خ ل: و غبوره. ـ غبور باباء بمعني بقاء؛ رج: توحيد صدوق به تصحيح سيّد هاشم طهراني، ذيل صفحه 36.
. در احتجاج: وَ لا يَتَغَيَّرُ اللّهُ بِتَغَيَّرُ الْمَخْلُوقِ.
. در مأخذ: و احتجاج، و نسخه خطي ترجمه خطبه: مُتَجَلّي. تصحيح قياسي است.
. در عيون مصحح و طبعي ديگر از عيون: لا بِاستِقْلالِ. در تحف العقول. لا بِاشْتِمالِ.
. در بحار، و برخي از نسخ توحيد صدوق، و تحف العقول، و نهج البلاغه: لا بِجَوْلِ.
. خ ل: لا بِحاسَّةٍ، در بحار و حاشيه مأخذ: لا بِمِجَسَّةٍ (=آلةٌ الجَسّ، يعني آلت شناختن).
. در احتجاج و بحار و خ ل از توحيد: لا تُفيدُهُ.
. در احتجاج، توحيد صدوق، و بحار، سَبَقَ.
. در امالي مفيد و امالي طوسي، به جاي: بِتَشْعيرِهِ الْمَشاعِرَ... تالا جَوْهَرَلَهُ، اين عبارت هست: بِخَلْقِهِ الْأَشْباهَ عُلِمَ أَنْ لا شِبْهَ لَهُ.
. در نهج البلاغه: وَ الْوُضُوحَ بِالْبُهمَةِ. در احتجاج: وَالْجَل?ايَةَ بِالْبُهْمَةِ. در اصول کافي اصلا عبارت وَ الْجَلايَةَ بِالْبُهْم موجود نيست. و در امالي مفيد و امالي طوسي، دو عبارت وَالْجَلايَه بِالْبُهْمِ وَ الْجفَّ بِالْبَلَلِ، وجود ندارد ( رج: قسمت ج= مقّدم? متن خطبه).
. در اصول کافي: اليُبْس. در احتجاج و عيون مصحح: الحَسْو. در توحيد و بحار: الجَسْو (يا الجَسْأ، يا الجُسُوء، يا الجُسُوّ).
. امالي مفيد و امالي طوسي: الصَرّ (به معني صَرد= سرد فارسي).
. تحف العقول: مُؤَلِّفاً بَيْنَ مُتَع?ادِي?اتِها، مُتَقارِباً بَيْنَ مُتَبايِناتِها.
. تحف العقول پس از مؤلّفها حدود 5/2 سطر اضافه دارد.
. سور? ذاريات (51)، آيه 49. ـ در امالي مفيد و امالي طوسي پس از آيه تا آخر بند موجود نيست.
. توحيد صدوق، بحار، و نسخه‌اياز عيون: فَفَرِّقَ بَيْنَها قَبْلُ وَ بَعْدُ. عيون مصحح: فَفَرَّقَ بِها بَيْنَ قَبْلٍ وَ بَعْدٍ. احتجاج: فَفََرَّقَ بَيْنَ قَبْلٍ وَ بَعْدٍ.
. در احتجاج و خ ل توحيد صدوق: در هر سه مورد به جاتي واو، اِذْ.
. احتجاج، توحيد صدوق و بحار: معني البهارِئيَّةِ. عيون مصحح، خ ل: مَعْنَي الْبَر ائِيَّةِ وَ الْخَلاقِيَّةِ.
. بنابر عيون مصحح، احتجاج، توحيد صدوق، و بحار. ـ علّامه در توضيح اين قسمت (در بحار و ترجم? خطبه) مي‌گويد: «در امالي مفيد و احتجاج کلمه کيف نيست و لذا نيازي به توجيه ندارد». امّا در احتجاج خطّي که مرجع ما مي‌باشد کلمه کَيْفَ هست. البّته در تحف العقول کَيْفَ نيست و به جاي آن يک سطر اضافه دارد.
. عيون مصحح و طبع ديگر عيون، و احتجاج: وَ ل?ا تُق?ارِبُهُ.
. از اينجا تاَ فکُلُّ ما فِي الْخَلْق (حدود 6 سطر) در امالي مفيد و امالي طوسي موجود نيست.
. توحيد صدوق، احتجاج، و خ ل در عيون مصحح: فِعالُها. در تحف پس از افعالها دو سطر اضافه دارد.
. عيون بطبعي ديگر: مُنْذُالْقِدْمَةَ.
. حَمي، کَرَمي: مَنَعَ ـ مصحح بحار در ذيل حَمَتْها (جلد 77، ص 311 طبع جديد) نوشته است:
حمي الشّيء ـ کَرَضِيَ ـ اي منعه. درصورتي که اگر از باب رضي بود مي‌بايست حَمِيَتْها باشد.
. در احتجاج، توحيد صدوق، بحار، نهج البلاغه، و خ ل در حاشيه مأخذ: وَ جنَّبَتْها لْولاَ التَّکْمِلَةَ. بنابراين نسخه بهتر است به جاي لَما تَجَلّي... (در نيم سطر بعد)، بِها تَجَلّي را (که در احتجاج، بحار، نهج البلاغه، حاشيه مأخذ و حاشيه نسخه‌اياز توحيد است) ملاک قرار دهيم، تا جمله‌اي مستقل باشد، نه جواب براي لولا. واضح است که در اين صورت لفظ لولا (باتوجه به مفهوم آن) مورد نظر است و «شرط و جزا» ندارد.
. اُنْبِطَ با «ب» يعني استنباط شد (استنباط مي‌شود). در توحيد صدوق و بحار (طبح جديد) با «ي» ضبط شده که از اناطه گرفته شده بمعني معلّق کردن. البته انباط واضحتر است. ضمناً در ترجمه علّامه با «ب» ضبط شده (برخلاف بحار) و به استنباط هم ترجمه شده است.
. احتجاج، و خ ل در عيون مصحح: عُرِفَ.
. احتجاج: بَعْدَ مَعْرِفَتِهِ. توحيد صدوق: بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ.
. عيون مصحح و بحار: لِلتَّشْبيهِ. احتجاج بِالتَّشْبيهِ. و در تحف به جاي اين کلمه حدود دو سطر اضافه دارد. علّامه ودر ترجمه خطبه مي‌گويد: در برخي نسخ لِلتَّنْبيه است. اما در بحار مي‌گويد: در اکثر نسخ لِلتَّنْبيه است.
. در دو طبع عيون، عَلَيْها ضبط شده!
. نسخ? خطّي ترجمه علّامه: وَ يَعُودُ اِلّيْه.
. عيون مصحح:... اِذْأَلَحُدَّ(خ ل: اِذْحُدَّ) احتجاج: وَ لَوْ وَجِدَلَهُ وَراءٌ وُجِدَلَهُ....
. در طبع عيون: الحُدُوث (رج: حاشي? 17)).
. توحيد صدوق (برخلاف ترجمه اردکاني)، احتجاج، تحف العقول، بحار و نسخ? خطّي علّامه مجلسي: مُحالِ.
. عيون مصحح، توحيد صدوق، احتجاج، و بحار: اِلّا بِاْمِتناع.
. توحيد صدوق و بحار: وَ مالا بَدْأَ...؛ عيون مصحح:... أَنْ يُبْتَدَاَ. و در امالي مفيد و امالي طوسي اين کلمه و حدود يک سطر قبل از آن (از وَلا في مَعْناهُ لِلّهِ تَعْظيمٌ ...) موجود نيست.
. مولا به چند معني آمده است، من جمله، سرپرست، صاحب اختيار، و ولي النعمه، دوست ، (برده) آزاد شده، پسرعم، عم، برادر و ساير بستگان.
. املاء: گفتن تا ديگري بنويسد؛ ديکته کردن (جمع آنان: امالي).
. عباسيان و علويان بني هاشم محسوب مي‌شدند. در ترجم? علّامه (ره) آمده است: يعني سادات که در آن زمان بودند.
. شايد عباسيان از بني هاشم، زيرا علويان با حضرت مخالفتي نداشتند.
. تدبير: با سياست و پايان نگري و تفکّر کاري را انجام دادن.
. عبارت حديث اينست: اِنْصِبِ لَنا عَلَماً...، علم يعني پرچم (که پيشاپيش لشکر برده مي‌شود و لشکر به دنبال آن مي‌آيند). و نيز به معني علامت راهنمايي (که شخص با ديدن آن به مطلب راهنمايي مي‌شود، مثل علامتهاي راهنمايي در رانندگي. شايد پرچم را هم به همين مناسبت، که راهنماي سپاه است، علم گفته اند.
و استعمال فعل اِنْصِبْ، از مادّه نَصْب و نصب کردن، نيز به مناسبت عَلَم است). خلاصه آنان از حضرت خواستند بياني کند و نشانه‌ايمعيّن فرمايد که به وسيل? آن خدا را بشناسند. آن وقت عبادتش کنند.
. نظام هر چيزي، يعني آنکه برپايي، استواري، و خلاصه تحقّق آن چيز بدان باشد. و بنا بر اينکه به جاي «نظام» ،«تمام» باشد، يعني و کمال توحيد خداي تعالي، نفي کردن صفات است از او.
. درباره صفات خدا (علم، قدرت، و... که مي‌گوييم خدا عالم است، قادر است، و...) بحثهاي مفصّلي در کلام و فلسفه اسلامي صورت گرفته و در اين سه نظريه قابل بحث مطرح شده است؛ زيادت: يعني زايد و اضافه بودن صفات بر ذات (اشعري)، نيابت: يعني نايب شدن ذات از صفات، و اينکه در واقع صفاتي وجود ندارد (معتزلي)، و عينيت: يعني اينکه صفات (حقيقيه) باري تعالي عين ذاتش هستند، و به عبارت ديگر، يک مصداق هست که همه بطور حقيقي بر آن اطلاق مي‌شوند، بدين معني که ذات او که شائبه نقصي در آن راه ندارد لازمه اش علم، قدرت، ... و ديگر کمالات خواهد بود، و اين عقيده اماميه، و بنابر مشهور مختص آنان است (رج: شرح منظومه سبزواري، ص 156) و منظور حضرت هم از نفي صفات اينست که نبايد خدا را مانند ممکنات بدانيم که صفاتي جدا (زايد) از ذات دارند.
. زيرا صفت و موصوف جنبه ترکيب دارند، و هر مرکبّي مخلوق است.
. يا هر مخلوقي (بنابر خ ل).
. مقصود اينست که وقتي پاي صفت و موصوف در ميان آمد وابستگي و عدم استقلال را مي‌رساند.
. حدوث در مقابل قِدَم است (حادث، قديم)، در حدوث سابق? عدم هست، و حادث آن است که نبوده و پديد شده است. برعکس قديم، که مسبوق به عدم نيست و نمي‌توان زماني براي نبودنش تصور کرده، گفت پس از آن به وجود آمده است. ازل هم به همين معني است، يعني قديم و ازل در مورد موجودي به کار مي‌رود که آغازي براي وجودش نيست، و نمي‌توان آن را موجود بعد از عدم دانست (خدا). ازلي هم به همين معني است با اين خصوصيت که پاياني هم ندارد. ازل به معناي اسم مصدري هم استعمال مي‌شود (=قِدَم).
. اين ترجمه بنابر ضبطي است که در متن آمده، امّا بنابر نسخه‌هاي ديگر (که البته با سياق عبارات بعدي مناسب تر هم است)، مثلاً فَلَيْسَ الّلهُ عَرَفَ مَنْ عَرَفَ...، ترجمه مي‌شود: پس خدا را نشناخته است، کسي که از راه تشبيه او را بشناسد.
. زيرا ممکنات اند که مي‌توان به کنه آنها رسيد، نه خدا که واجب الوجود است.
به عقل نازي حکيم تا کيه به فکرت اين ره نمي‌شود طي
به کنه ذاتش خرد برد پي اگر رسد خس به قعر دريا
و البته به غير فکرت و خرد هم نمي‌توان به کنه ذات اوجلّ جلاله رسيد، زيرا او نامتناهي است و مخلوقات متناهي اند. در روايات هم از تفکرّ در ذات خدا نهي شده است؛ رج: اصول کافي، ج اول، باب النهي عن الکلام في الکيفية: تَکَلّمُوا في کُلِّ شَيءٍ وَ لا تَتَکَلَّمُوا في ذاتِ اللّهِ.
. چيزي قابل اشاره است که محدود و متناهي و از ممکنات باشد. ـ َو لا صَمَدَ صَمَْدَه: صمد اوّل فعل ماضي است، و صمد دوم اسم است، اگر به سکون ميم خوانده شود يک جمله اصطلاحي از آن حاصل مي‌شود: صَمَدَ صَمْدَهُ، اي اعتمده که ترجمه آن در متن ذکر شد. و ممکن است معني شود: به او توجّه نکرده است کسي که...، و اگر به فتح ميم خوانده شود، مي‌گوييم: براي صَمَد معاني متعّددي در تفاسير و اخبار ذکر شده که از ميان آنها دو معني اساسي است، يكي سرور و بزرگي که در حوائج به او رجوع مي‌شود، و ديگري شيء سخت و توپر و غيرقابل نفوذ يا تغيير، که منظور واجب الوجود بودن خدا و کنايه از آن است (اللّهُ الصَّمَد)، يعني اگر کسي خدا را قابل اشاره بداند، او را از ممکنات دانسته، نه واجب الوجود.
. زيرا صانع که واجب الوجود و نامتناهي است در احاطه علم ما که محدود است در نمي‌آيد.
. در اينجا سه راه براي خداشناسي بيان شده است: يکي از راه صنع و آثار که عامّ است، و ديگري شناخت عقلي که ويژه خواصّ است، و سوم شناخت فطري.
. يعني حدّ فاصل او با مخلوقات اينست که او خالق است و آنان مخلوق.
. و اگر به جاي اِنّيت، اَينيّت باشد ترجمه مي‌شود: و جدايي او از آنان فرق داشتن وي با ايشان در مکان داشتن ايشان است.
. يعني: و اينکه مخلوقات کارهايشان را با آلات و ابزار انجام مي‌دهند،....
. ابزاريان: آنان که براي انجام کارهايشان از ابزار و آلات استفاده مي‌کنند. و اگر به جاي اَداةُ ايّاهُمْ، اَدْوُهُ اِيّاهُمْ، يا اِدْواؤُه ايّاهُمْ يا ايداؤُهُ باشد، ترجمه مي‌شود: و اينکه آنان را ابزاري کرده (= طوري آفريده که با ابزار کار کند)، آنان را دليل است بر اينکه ...
. در اينجا سه لحاظي که درباره توحيد خدا بحث مي‌شود: ذات، صفات، و افعال (توحيد ذاتي، توحيد صفاتي، و توحيد افعالي)، تداعي مي‌گردد (جمل? اوّل ـ نامهاي او مربوط به توحيد صفاتي، و جمله سوم براي توحيد ذاتي، و جمله وسط براي توحيد افعالي).
. مغايرت و تفاوت خدا با ما سواي او اينست که آنها محدود اند ( و معلوم است که او محدود نيست).
. رج: حاشيه 74.
. ممکنات (که مرکب از اجزاء اند) مقهور و مغلوب اصل غايت داشتن هستند.
. اِلحاد: رو گرداندن. الحاد از دين: رو گرداندن از آن، و عيب جويي و اشکال تراشي و شکّ در آن (مُلْحِد).
. در اين فقره عدّه‌اياز نامها (يا صفات) خدا تبيين شده است به اين ترتيب: مَنْ لا يَتَغَيَّر ـ مَنْ لا يَتَحدَّدـ احد (واحد) ـ ظاهر ـ متجلّي ـ باطن ـ مباين ـ قريب ـ لطيف ـ موجود ـ فاعل مقدّر ـ مدبرّـ مريد ـ شائي ـ مُدرِک ـ سميع ـ بصير.
. يعني يک عددي نيست، و گرنه هر چيز يک و واحد است؛ بلکه منظور اينست که او يگانه و بدون شريک و بي مثل و مانند است.
. يعني ظاهر بودن او به صورتي نيست که مثل اشياء مادّي بتوان با او مباشرت و آميزش داشت.
. يعني آشکاري او به صورتي نيست که بتوان او را (با چشم) رؤيت کرد.
. رج: حاشيه 72.
. فاعل بالإضطرار (يا فاعل اضطراري) فاعلي (انجام دهنده اي، ايجاد کننده اي) است که (در عين اينکه داراي شعور است) فعل قهراً از او سر مي‌زند و او را اراده و اختياري در آن نيست (فاعل مُوجَب). گاهي هم فاعل بالطبع (مثل آتش) را فاعل اضطراري گويند.
. مُقدِّر: اسم فاعل از تقدير: اندازه گيري، به اندازه آفريدن، و هر چيزي را در حدّ خود قرار دادن ـ ضمناً اگر به جاي حَوْل، جَوْل (= جَوَلان) باشد، ترجمه مي‌شود: مقدِّر است، نه با گردش و حرکت فکر. در هر صورت او مانند افراد بشري به وسيله فکر تقدير نمي‌کند.
. همامه در لغت ظاهراً فقط به معني پير و لاغر شدن ضبط شده است، و اين، نقص کتب لغت را مي‌رساند. و اين کلمه در خطبه اول نهج البلاغه هم آمده است (رج: قسمت ج، مقدمه براي متن خطبه)، گرچه جمله مورد ترجمه، در نهج البلاغه «مُريدٌ لابِهِمَّة» ضبط شده، لکن عبارت بعد از آن (شاءٍ لابِهِمَّة) را ندارد.
. به عبارت ديگر: او زمان و مکان ندارد و زماني و مکاني نيست. زيرا او خالق و محيط بر زمان و مکان است، و زمان و مکان از خصوصيات مادّه و مادّي است.
. مطابق آيه: لا تَأخُذُهُ سِنَةٌ وَ... (آية الکرسي، سوره بقره، اي? 254): چرتي او را فرو نگيرد، و...
. رج: حاشيه 68.
. در توضيحات بحار: يعني فعل او مقيّد و وابسته به ابزار نيست تامحتاج به آنها باشد. ـ و اگر لا تُفيدُهُ باشد، يعني: و ابزارها او را سود ندهند (يعني محتاج آنها نيست).
. جوهر به اصطلاح خاص، مربوط به ماهيات (و ممکنات) است.
. به نطر مي‌رسد اين عبارات توضيح دو سطح قبل و بيان مصاديقي براي برقرار کردن ضديّت و مقارنت ميان اشيا باشد.
. اُذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْکُمْ اذِ کُنْتُمْ اَعْداءً فَألَّفَ بَيْنَ قُلُوبِکُمْ فَأصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ اِخْواناً (آل عمران، 98): به ياد‌آوريد نعمت خدا را بر شما هنگامي که (نسبت به يکديگر) دشمن بوديد، ميان دلهاي شما الفت بر قرار کرد، پس به نعمت او (نسبت به يکديگر) برادر شديد.
. مانند تفرّق اجزاء اشياء مرکب (رج: توضيحات بحار در ذيل عبارت).
. سوره ذاريات (51)، آي? 49.
. مألوه در اين جا از الهيت (به معني خدائي و سلطه مالکانه بر جهان هستي) گرفته شده، يعني: آنکه در تحت سلطه خدائي است (= بنده). ـ البتّه مألوه از اِلاهت و اُلُوهت، به معني عبادت، هم مي‌آيد، که در اين صورت بنده آله (مثل فاتح)، و خدا الَه (مثل سپاه) يا مألوه است.
. حضرت (عليه السلام) در عبارات قبل، کلمه، معني و حقيقت به کار برده (معني الرُّبوبية، حقيقةُ الالهيّة، مَعَني العالِم، مَعنَي الخالق)، امّا در مورد سمع، تأويلُ السّمع فرموده اند؛ ظاهراً از اين جهت که سميع بودن خدا نظير انسانها مثلاً، نيست (همچنين بصير بودن او)، بلکه نتيج? آن، که همان علم و آگاهي دربار? مسموعات باشد، براي او حاصل است ( و لذا در ترجمه گفتيم: ما حَصَلِ سمع).
. کلمه «مُذْ» که غالباً در مورد آغاز زماني استعمال مي‌شود ضمناً بر جدايي (و بعد) مدخولش از انسان مي‌کند، و کلم? «قَدْ» برعکس در بسياري موارد دُنُوّ و نزديکي وقوع فعل را مي‌رساند. ظاهراً منظور حضرت اينست که اگر الفاظ «مُذْ» و «قَدْ» درباره او به کار روند (چنانکه در سطر قبل فرمودند: لَيْسَ مُذْ خَلَقَ...)، تأثيري در مورد او ندارد و او مانند ممکنات نيست که دوري و نزديکي نسبت به افعالش داشته باشد. همچنين است خصوصياتي که از کلمه‌هاي لَعَلَّ، مَتي، حين، و مع فهميده مي‌شود.
. امّا خدا، قابل اشاره نيست؛ رج: حاشيه 75.
. رج: حاشي? 106؛ ضمناً اگر نسخ? «وَجَنَّبَتْه ا لَوْلاَ التَّکْمِلَةَ ... بِه ا تَجَلّي ص انِعُها لِلْعُقُولِ، َو...، را ملاک قرار دهيم، ترجمه مي‌شود: و (کلم) لولا (به معني اگر نبود که ضمناً نقص و احتياج را هم مي‌رساند) آنها را از کامل بودن دور مي‌دارد... بسبب آنها سازنده شان براي عقلها آشکار گرديده، و...
. يعني اکنون که الفاظ و لغات با هم فرق داشته و تباين و اختلاف دارند، اين اختلاف و تباين دليل بر وجود خداست که آنها را چنين قرار داده است (وَ مِنْ ايهاتِهِ خَلْقُ السَّمواتِ وَ الْاَرْضِ، وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِکُمْ وَ أَلْوانِکُمْ؛ سوره روم، 30 آيه 21)، ولي اگر اختلاف نداشتند دلالت بر وجود او نمي‌کردند ـ. ضمناً ممکن است مرجع ضمير را کلمه ندانسته و ضمير را به اشياء برگردانيم، يا اينکه منظور از کلمه، شئ و اشياء باشد، در اين صورت ترجمه مي‌شود: اگر نه اين بود که اشياء تفاوت دارند...
. و اگر انيط باشد ترجمه مي‌شود: دليل به آنها منوط (و مرتبط) است.
. و اگر عبارت «وَ بِه ها عُرِفَ الْاِقرارُ» باشد، ترجمه مي‌شود: و به وسيله آنها اقرار به (وجود) خدا شناخته (و حاصل) مي‌شود.
. يعني اثبات صفات براي خدا موجب تشابه او به مخلوقات و داشتن شريک مي‌شود. ضمناً اگر به جاي لِتَبَيُّنِهِ، لِلتَّشْبيهِ باشد، ترجمه مي‌شود: و با اثبات صفات، نفي تشبيه محققّ نيست. و ممکن است چنين ترجمه شود: و با اثبات صفات نفي شريک محقّق نيست، بجهت وجود تشبيه؛ بعبارت ديگر: اگر صفات براي او اثبات کنيم، نظر به اينکه تشبيه به مخلوقا شده، نمي‌توان گفت نفي شريک تحققّ يافته است.
. يعني خدا محل حوادث و تغيّرات نيست.
. يعني اينگونه خالق همان مخلوق است، و خالق واقعي نيست.
. يعني اگر او پس از چيزي در نظر گرفته شود، و به عبارت ديگر، ازلي نباشد، ابدي هم نخواهد بود و چيزي جلو او در نظر گرفته مي‌شود.
. و اگر في مُح?الِ الْقَوْل باشد، ترجمه مي‌شود: و براي اين سخن محال (تشابه خالق و مخلوق) دليلي نيست...
. اگر اباءةَ هم باشد چون باعَنْ استعمال شده، همين معني را دارد.
. يعني در اين دو مورد هم ستمي نيست. و اگر «اِلاّ بِامْتِنهاع...» باشد، ترجمه مي‌شود: در جدا کردن خدا از خلق ستمي نيست، مگر از اين جهت که محال است دو ازلي وجود داشته باشد! (که البته به عنوان طعن گفته شده، يعني اين يک مطلبي است که هيچ کس نمي‌گويد ستم و ناروا است).
. يعني در اين دو مورد هم ستمي نيست. و اگر «الاّ بامتناع...» باشد، ترجمه مي‌شود: در جدا کردن خدا از خلق ستمي نيست، مگر از اين جهت که محال است دو ازلي وجود داشته باشد! (که البته به عنوان طعن گفته شده، يعني اين يک مطلبي است که هيچ کس نمي‌گويد ستم و ناروا است).
. در سوره نسا (4)، آيه 166 آمده است: إِنَّ الَّذينَ کَفَرْوا وَصَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَل?الاً بعَيداُ، و به صورت فعل مفرد، در آيات 116، 136 همين سوره نيز ذکر شده است.
. در قرآن خَسِرَ خُسْرهاناً مُبيناً آمده است: سوره نساء (4)، آي? 118.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
ادعیه ماه رمضان
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 رمضان

مرگ مروان بن حکم در اول رمضان سال ۶۵ هـ .ق. مروان در ۸۱ سالگی در شام به...


ادامه ...

4 رمضان

مرگ زیاد بن ابیه عامل معاویه در بصره در چهارم رمضان سال ۵۳ هـ .ق. زیاد در کوفه...


ادامه ...

6 رمضان

تحمیل ولایت عهدی به حضرت امام رضا علیه السلام توسط مأمون عباسی بعد از آنکه مأمون عباسی با...


ادامه ...

10 رمضان

١ ـ وفات حضرت خدیجه کبری (سلام الله علیها) همسر گرامی پیامبر(صلی الله علیه و آله و...


ادامه ...

12 رمضان

برقراری عقد اخوت بین مسلمانان توسط رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) هنگامی که...


ادامه ...

13 رمضان

مرگ حجاج بن یوسف ثقفی،‌ حاکم خونخوار بنی امیه در سیزدهم رمضان سال ۹۵ هـ .ق حاکم خونخوار...


ادامه ...

14 رمضان

شهادت مختار بن ابی عبیده ثقفی در چهاردهم رمضان سال ۶۷ هـ .ق مختار بن ابی عبیده ثقفی...


ادامه ...

15 رمضان

١ ـ ولادت با سعادت سبط اکبر، حضرت امام مجتبی(علیه السلام)٢ ـ حرکت حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

16 رمضان

ورود محمد بن ابی بکر به مصر در شانزدهم رمضان سال ۳۷ هـ .ق محمد بن ابی بکر...


ادامه ...

17 رمضان

١ ـ معراج پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم)٢...


ادامه ...

19 رمضان

ضربت خوردن امیرمؤمنان حضرت امام علی (علیه السلام) در محراب مسجد کوفه در نوزدهم ماه مبارک رمضان سال...


ادامه ...

20 رمضان

فتح مکه توسط سپاهیان اسلام در روز بیستم رمضان سال هشتم هـ .ق سپاهیان اسلام به فرماندهی رسول...


ادامه ...

21 رمضان

١ ـ شهادت مظلومانه امیرمؤمنان حضرت علی علیه السلام٢ ـ بیعت مردم با امام حسن مجتبی علیه...


ادامه ...

23 رمضان

نزول قرآن کریم در شب بیست و سوم رمضان کتاب آسمانی مسلمانان، قرآن مجید نازل گردید. برخی چنین...


ادامه ...

29 رمضان

وقوع غزوه حنین در بیست و نهم رمضان سال هشتم هـ .ق غزوه حنین به فرماندهی رسول گرامی...


ادامه ...

30 رمضان

درگذشت ناصر بالله عباسی در سی ام رمضان سال ۶۲۲ هـ .ق احمد بن مستضیء ناصر بالله درگذشت....


ادامه ...
0123456789101112131415

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page