فرا گرفتن و تعليم قرآن

(زمان خواندن: 3 - 6 دقیقه)

از عمرو بن ميمون نقل شده كه گفت:عمر بن خطاب به پسرش عبد الله گفت برو نزد عايشهام المومنين و بگو عمر بتو سلام ميرساند،و نهگو امير المؤمنين چونكه من امروز براى مومنين امير نيستم،و بگو عمر بن خطاب اجازه ميخواهد كه با دو صاحب و رفيقش دفن شود.
پس عبد الله بن عمر رفت و سلام كرد و اجازه خواست آنگاه داخل بر عايشه شد و ديد كه نشسته و گريه ميكند پس گفت عمر تو را سلام ميرساند و اجازه ميخواهد كه با دو رفيقش دفن شود،گفت:من ميخوانستم آنرا براى خودم ولى او را امروز بر خودم اختيار ميكنم،پس چون آمد،گفتند:اين عبد الله بن عمر است كه ميآيد،پس عمر گفت: مرا بلند كنيد پس او را مردى بسينه خود تكيه داده و نشانيد،پس گفت:نزد تو چيست:گفت:چيزيكه امير مومنين دوست دارد، عايشه اجازه داد گفت:شكر خدا را در نزد من چيزى مهمتر از اين خوابگاه نبود،پس هرگاه من جان دادم مرا حمل كنيد(براى روضه پيامبر ص) و اگر عايشه مرا طرد كرد پس مرا برگردانيد بگورستان مسلمين. [تفسير قرطبى ج 1 ص 365 نقل از دار قطنى.]
امينى(نور الله تربته)گويد:ايكاش خليفه بما اعلام ميكرد كه جهت اجازه گرفتن از عايشه چيست،پس آيا او مالك حجره رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بارث شده بود،پس قول آنحضرت صلّى اللّه عليه و آله كه پنداشتهاند كه فرمود:(نحن معاشر الانبياء لا نورث ما تركناه صدقه)ما گروه پيامبران ارث نميگذاريم آنچه ما آنرا گذارديم صدقه است،و بهمين حديث مجعول دروغى فدك را از صديقه طاهره سلام الله عليها منع كردند و گرفتند و بهمين حديث موهوم ابو بكر عايشه و ساير همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را منع كرد وقتيكه دست جمعى آمدند و مطالبه هشت يك ميراث كردند،و اگر خليفه عدول كرده از اين رأى و عقيده وقتيكه براى او معلوم شد صحيح نبودن روايت پس بدرستيكه ورثه دختر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اولى بودند باذن گرفتن چونكه آنها مالك حقيقى بودند،و امّا عايشه برايش يك نهم 9/1 از هشت يك بوده زيرا كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از دنيا رفت در حاليكه داراى 1/9 همسر بود،پس آنچه كه بعايشه ميرسيد از حجره شريفه يك نهم 9/1 از يك هشتم 8/1 بوده و نميرسيد از اين باو مگر يك وجب يا كمتر از دو وجب و اين گنجايش دفن بدن خليفه را نداشت،و بر فرض كه او منضم ميكرد بآن سهم دخترش حفصه را پس همه آن كوتاه ميآيد از بدن اين در حال خوابيدن،پس تصرّف در اين حجره شريفه بدون رخصت و اجازه مالكش از خاندان پاك پاك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مادران مؤمنين مناسب و سازگار با ميزان شرع مقدس نيست.
و چه بسا خواننده ميخواند در اين مقام آنچه را كه ابن بطّال:
آورده از قولش:كه جز اين نيست كه عمر آنرا استيذان كرد از عايشه براى آنكه آن جا خانه عايشه بود و او در آنجا حق داشت پس خيال ميشود كه در اينجا حقى براى مادر مؤمنين است كه ايجاب ميكند اين استيذان و رخصت گرفتن را و آنرا صحيح ميداند،و حال آنكه نيست آن مگر حق سكونت و مجرّد اضافه كردن خانه بعايشه و آن دو ايجاب نميكند مالكيت عايشه را.
ابن حجر در فتح البارى ج 7 ص 53 گويد:استدال كرده بآن و به رخصت طلبى عمر از عايشه بر دفن شدن در حجره شريفه بر اينكه او مالك خانه بوده است.
و در آن تأمل است بلكه واقع مطلب اينستكه او مالك منفعت خانه بود بسكونت در آن و منزل دادن و سكونت در آن هم ميراث نميشود،و حكم همسران پيامبر مانند زنان معتدّه و صاحب عده ميباشد چونكه ايشان بعد از پيامبر حق شوهر كردن را ندارند.ا.ه
و در ج 6 ص 160 گويد و تائيد ميكند آنرا يعنى عدم ملكيت را كه ورثه ايشان وارث نشدند از آنها منازلشان را و اگر خانهها ملك آنها بود هر آينه منتقل ميشد بورثه ايشان و در ترك وارثين آنها حقوقشانرا دلالت بر اين است و براى همين منازلشان بعد از موتشان بمسجد النبى صلّى اللّه عليه و آله اضافه شد و جز و مسجد گرديد براى عموم نفع آن براى مسلمين چنانچه شد در آنچه كه صرف ميشد برايشان از مخارج و نفقهها،و الله اعلم،و خدا داناتر است.ا ه
و عينى در عمده القارى ج 7 ص 132 گويد در حديث عايشه گويد: (زمانيكه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله كسالتش سنگين شد همسران آنحضرت اجازه گرفتند كه در خانه من پرستارى كنند)نسبت داد خانه
را بخودش و علّت و دليل آن اين بود كه سكونت همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در خانههاى پيامبر از خصايص و ويژهگيهاى او بود. پس چون ايشان مستحق نفقه و خرجى شدند براى محبوس بودن آنها در منازلشان مستحق سكونت شدند ماداميكه زنده باشند،پس بخارى آگاهى داده بسوق احاديث اين موضوع و آن هفت حديث است بنابر اينكه باين نسبت محقّق ميشود دوام استحقاق سكونت ايشان در خانهها ماداميكه زنده باشند.
و قسطلانى در ارشاد السارى ج 5 ص 190 گويد(عايشه)نسبت داد خانه را بخودش و دليل آن اينست كه سكونت همسران آنحضرت عليه الصلوة و السلام در خانههاى او از خصايص است پس همچنانكه مستحق نفقه و خرجى هستند براى محبوس بودنشان مستحق سكونت هم هستند ماداميكه باقى باشند پس آگاهى داد بر اينكه باين نسبت محقّق و ثابت شد دوام استحقاق ايشانرا براى سكونت خانهها ماداميكه باقى باشند.
پس خواننده داناست در اين موقع كه ام المومنين نبوده برايش از حجره رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مگر سكناى در آن مانند زن معتده و عدّه دارو براى او نيست هرگز كه تصرّف كند در آن بچيزيكه مترتّب بر ملكيّت است.
و بدبختى عجيب اينست كه حافظين اهل سنّت اين اجازه خواهى و اين دفن شدن را از مناقب خليفه شمردهاند در حاليكه غافل از قانون عامّه و همگانى اسلامند در تصرّف در اموال مردم.
و من نميدانم بچه حقّى وصيّت فرمود امام حسن دختر زاده پاك پيامبر صلوات الله عليه كه در اين حجره شريفه دفن شوند و آيا عايشه
منع كرد از اينكه در آن دفن شود يا اذن داد باو و اطاعت نشد و رائى نيست براى كسيكه اطاعت نشود،پس بنى اميّه مسلّح شدند و گفتند: ما نميگذاريم كه با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دفن شود و نزديك بود كه فتنه و خونريزى شود [مسند احمد ج 1 ص 337،كتاب مختصر العلم ابى عمر ص 226،تذكره الحفاظ ذهبى ج 3 ص 53 زاد المعاد ابن قيّم ج 1 ص 219.] همه اينها براى چه،من نميدانم