ابن عساكر از عكرمه بن خالد نقل كرده كه گفت: پسرى از عمر بن خطاب داخل بر او شد و او خود را بصورت مردها درآورده و لباس خوبى پوشيده بود پس عمر او را زد با تازيانه اش تا بگريه درآمد. پس حفصه باو گفت براى چه او را زدى، گفت: ديدم كه مغرور بخود شده پس دوست داشتم كه او را كوچك كنم در پيش خودش.
امينى گويد: من مناقشه و مجادله نميكنم خليفه را در شناخت خود بينى پسرش را و آن يك خصلتيست كه قائم بشخص است، و بحث هم نميكنم در اجتهاد او در تعزير فرزند و بحث نميكنم از امكان منع كردن فرزند از عجب و خود بينيش تا آنجا كه مسلم است براههاى عقلى غير از تعزير و زدن به تازيانه، بلكه سئوال ميكنم از دو حافظ حديث چگونه جايز و روا شده برايشان كه مثل اين قصه را از مناقب خليفه و از شواهد روش خوب او شمرده اند.
و لطيف تر از اين قصه جارود بزرگ ربيعه است و ابن جوزى نقل كرده آنرا گويد: كه عمر نشسته بود و تازيانه هم با او بود و مردم در اطرافش نشسته بودند كه جارود عامرى آمد پس مردى گفت: اين بزرگ قبيله ربيعه است، پس عمر و اطرافيانش و جارود شنيدند، پس چون نزديك عمر رسيداو را با تازيانه اش زد. پس گفت: چيست مرا براى تو اى اميرالمومنين، گفت: چيست براى من و براى تو كه شنيدم او گفت اين بزرگ ربيعه است گفت: و منهم شنيدم، پس چى، گفت ترسيدم اينكه تو با مردم آميزش كنى و بگوئيد: كه اين امير است و در عبارت ديگر، ترسيدم كه در دلت از آن چيزى وارد شود، پس دوست داشتم كه نفست را سركوب كنم.
م- و ابن سعد از سعيد نقل كرده گويد: معاويه بر عمر بن خطاب وارد شد و دوش او حله سبزى بود پس صحابه نگاه بر او كردند پس چون عمر اين را ديد برخاست و با او تازيانه اش بود و شروع كرد بزدن معاويه و معاويه ميگفت: الله الله اى امير المومنين براى چى براى چى و او سخنى نميگفت تا برگشت و در جايش نشست پس باو گفتند براى چه اين جوان را زدى و حال آنكه در فاميل تو مانند او نيست پس گفت: من نديدم از او مگر خوبى و نرسيد مرا از او مگر خير لكن من ديدم او را و اشاره كرد با دستش بحله سبز پس خواستم پست كنم از او آنچه كه بخود باليده و بان تكبر نموده است.
چى ممكنست كه بگويم، چه بگويم، چه بگويم
زدن خليفه با تازيانه بدون موجبى
- بازدید: 838