جهان پيش از ظهور نور

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

 انس بن مالک ـ خادم رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) ـ مى گويد:
حضرت على (عليه السلام) از جنگ نهروان بازمى گشت، در محلى به نام (براثا) دستور اتراق داد. در آن جا راهبى به نام حباب در غارى منزل داشت. وقتى همهمه لشکر اسلام را مى شنود، از غارش که مشرف بر ميدان اتراق بود، پايين آمده وبه دقّت لشکر را بررسى مى کند، وبا اضطراب وشتاب مى پرسد: اين چه لشکرى است؟ فرمانده آن کيست؟
يکى از لشکريان به او مى گويد: اين لشکر اسلام است وفرمانده آن امير المؤمنين على (عليه السلام) که از جنگ نهروان بازمى گردد.
حباب با عجله از لابلاى مردم عبور کرده خود را به حضرت (عليه السلام) مى رساند ومى گويد:
ـ السلام عليک يا امير المؤمنين! که به حق امير مؤمنانى.
ـ اى حباب! تو از کجا دانستى که من به حقيقت اميرمؤمنانم؟
ـ اين مطلب را علما وروحانيون ما به ما اطلاع داده بودند. اما شما از کجا دانستيد که نام من حباب است؟
ـ اين مطلب را نيز حبيبم رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به من فرموده بود.
ـ دستتان را به من بدهيد تا با شما بيعت کنم. اشهد ان لا اله الاّ الله محمّد رسول الله وعلى بن ابى طالب وصيه...
ـ بگو ببينم خانه ات کجا است؟
ـ در غارى که در همين نزديکى قرار دارد.
ـ بعد از اين در آن غار سکونت نکن! ودر همين زمين مسجدى بنا کن وآن را به نام کسى که مخارج ساخت آن را بانى مى شود، نام گذارى کن!
به زودى در کنار مسجدى که تو مى سازى، شهرى بنا خواهد شد که اکثر مردم آن ظالم وستمگرند، وبلى بزرگى در پيش خواهند داشت. به طورى که هر شب جمعه هفتاد هزار عمل حرام زنا در آن مرتکب خواهند شد، وهنگامى که در ظلم وطغيان خود فزونى گرفتند، اين مسجد را چند بار ويران خواهند نمود، اما هر بار گروهى از مؤمنين آن را دوباره بنا خواهند کرد. تا اين که در مرتبه سوم در محل آن به جى مسجد خانه ى ساخته خواهد شد. بدان! که ويران کنندگان اين مسجد کافرند.
آن گاه سه سال مردم را از رفتن به حج منع مى کنند. مزارع آن ها طعمه حريق مى شود، وخداوند مردى را از سرزمين (سفح) بر آن ها مسلّط مى کند. او غارت گرى است که به هر شهرى که وارد مى شود، آن را با خاک يکسان کرده وساکنين آن را از دم تيغ مى گذراند.
بعد از يورش او، مردم سه سال گرفتار قحطى مى شوند، وسختى فراوانى را متحمّل مى گردند. در اين حال او دوباره بازمى گردد ودست به ويرانى وغارت مى زند، از آن جا نيز به طرف بصره تاخته وتمام خانه ها را ويران نموده ساکنين آن را به قتل مى رساند. حمله او به بصره مصادف با زمانى خواهد بود که خرابى هى شهر را تعمير نموده ومسجد جامعى در آن بنا مى کنند.
پس از بصره به شهرى که حجاج آن را ساخته و(واسط) ناميده مى شود، هجوم مى آورد، وهمان بلايى را که بر سر شهر بصره آورده بود، بر سر شهر واسط فرو مى ريزد.
از آن جا به طرف بغداد رفته وآن شهر را بدون مقاومت تصرّف مى کند. مردم بغداد نيز به کوفه که تنها آن موقع در آرامش بوده پناه مى برند.
آن گاه او با لشکريان خود از بغداد به طرف قبر من (نجف اشرف) روانه مى شود تا آن را نبش کند. در آن موقع به سپاه سفيانى برخورد نموده شکست خورده وکشته مى شود.
سفيانى نيز گروهى از سپاهيان خود را به کوفه مى فرستد. عدّه ى از اهالى کوفه از او پيروى مى نمايند، امّا مردى از اهالى کوفه قيام نموده وعدّه ى را در قلعه ى سازماندهى مى کند. هر که به او ملحق شود، در امان خواهد بود.
در پى اين رويداد، سفيانى خود با سپاهيانش به کوفه سرازير مى شود، وهمه را به قتل مى رساند واحدى را باقى نمى گذارد. يکى از سربازان او متوجه مرواريد درشتى مى شود که روى زمين افتاده ولى هيچ اعتنايى به آن نمى کند. وقتى بچه کوچکى را مى بيند که روى زمين افتاده به سرعت او را از دم تيغ مى گذراند!
پس از آن، متأسفانه وقايع وفتنه هى بزرگى مانند پاره هى شب تاريک واقع خواهند شد.
ى حباب! آنچه را به تو گفتم حفظ کن!
آنگاه فرمود: اى حباب! از کدام رود آب مى نوشى؟
ـ از دجله.
ـ چرا چشمه ى يا چاهى حفر نمى کنى؟
ـ يا امير المؤمنين! هرگاه چاهى حفر کرديم، آبش شور وناگوار بود.
ـ با اين حال دوباره همين جا چاهى حفر کن!
(حباب امتثال امر نموده وبا گروهى) چاهى حفر نمودند تا اين که به سنگ بزرگى برخورد نمودند ونتوانستند آن را بيرون بياورند.
در اين حال، خود حضرت (عليه السلام) وارد چاه شد وآن را از جا کند، چشمه ى که شيرين تر از شهد ولذيذتر از شير بود، از زير آن جوشيد.
حضرت (عليه السلام) فرمود: ى حباب! بعد از اين، از اين چشمه آب بنوش!
بعدها مردى به نام (براثا) بانى مسجدى شد که حضرت (عليه السلام) به حباب توصيه ساخت آن را نموده بود. آن ها آن مسجد را بنا کردند، ونام آن را (براثا) نهادند.(9)

- پاورقی -

(9) بحار الانوار، ج 52، ص 218 و219.