«ولقد اخذ الله ميثاق بنى اسرائيل و بعثنا منهم اثنى عشر نقيبا»
تاريخ تشيع هماره با فراز و نشيبهاى زيادى همراه بوده است تا شيعيان را دربوته آزمايش قرار داده، صفوف حق و باطل و خالص از ناخالص را جدا نمايد. شيعيانحقيقى طبق روايات بسيارى كه از پيامبر اكرم(ص) و امامان معصوم(عليهم السلام)نقل شده، معتقد به دوازده جانشين براى پيامبر(ص) هستند.
جابر جعفى از اصحاب امام باقر(ع) مىگويد: از آن حضرت سؤال كردم، معنى اين آيه«ان عده الشهور عندالله اثنى عشر شهرا فى كتاب الله ...» چيست؟ (تعدادماهها در كتاب خداوند از ابتداى آفرينش دوازده ماه معرفى شده است.)
حضرت آهى كشيد و فرمود: مقصود خداوند از سال، جدم رسول الله(ص) است كه دوازده ماه دارد.
از اميرالمؤمنين تا من و فرزندم جعفر، پسرش موسى، فرزند او على، فرزندش محمد،فرزند او على، فرزند او حسن، فرزند او مهدى. كه دوازده امام و حجتخدا در بينمردم و نگهبانان وحى و علم خدايند ...
با اين همه، عدهاى كه خود را شيعهمىدانند امامان را كمتر از دوازده نفر مىدانند كه واقفيه از جمله اين گروههاستدر بيشتر موارد، منظور از واقفيه كسانى هستند كه درامام كاظم(ع) توقف كردند وولايت امامهاى بعد از ايشان را نپذيرفتند.
واقفيه خود به دو گروه تقسيم شدند:
گروهى معتقد بودند امام موسى بن جعفر(ع) زنده و از نظرها غايب است و گروهىديگر كه اعتقاد داشتند حضرت كه آخرين امام بود، رحلت فرمود. به اين گروه قطعيهمىگويند.
بسيارى از واقفيان مانند ابىنصر بزنطى با ديدن معجزات امام رضا(ع)دست از انحراف برداشتند و بقيه كه بر عناد خود اصرار ورزيدند و به مصداق«يريدون ليطفوا نور الله بافواههم والله متم نوره» پس از مدتى كوتاه اثرىاز آنان باقى نماند و تلاشهايشان تاثيرى در روند حركت امامت نداشت. اين نيز بهسبب موضعگيرى فكرى و سياسى ائمه(عليهم السلام) در برابر آنان بود. يونس بنيعقوب مىگويد: از امام رضا(ع) پرسيدم:
به كسانى كه گمان دارند پدر شما زنده است، زكات پرداخت كنم؟ فرمود: هرگز!
آنان كافر، مشرك و فاسد هستند.
اين موضع امامان شيعه سبب شد تا شيعيان ازارتباط با واقفيان خوددارى كرده، از آنان كنارهگيرى كنند. شيخ بهايى، در اينباره مىنويسد: شيعيان از گفتگو و همنشينى با واقفيان خوددارى مىكردند چه رسدكه از آنها حديث نقل كنند. بلكه مىتوان گفتبا آنان بيشتر مخالفت مىكردند، تادشمنان اهلبيت(عليهم السلام) چرا كه در مواردى به خاطر تقيه مجبور بودند بامخالفين اهل بيت ارتباطات داشته باشند اما انگيزهاى براى برقرارى ارتباط باواقفىها نمىديدند تا آنجا كه به واقفيه عنوان «كلاب ممطوره» (سگهاى بارانخورده) اطلاق مىكردند.
از سوى ديگر; در زمان امام كاظم(ع) فرهنگ و معارف شيعىبه شكل كامل و گسترده در ميان شيعيان روشن شده بود از اين رو، چنين انحرافاتىتاثيرى در اصل تشيع نداشت.
از زمان امام باقر(ع) به بعد توسط امام صادق(ع) و امام كاظم(ع) تعداد زيادىاز شيعيان چنان پرورش يافتند كه هر كدام استوانهاى در فقه و كلام شيعى به حسابمىآمدند. افرادى چون هشام بن حكم، هشام بن سالم، يونس بن عبدالرحمان و على بناسماعيل از بزرگان شيعه بودند كه از رسوخ انحراف در مذهب شيعه جلوگيرى كردند.
اما اغلب منحرفين افراد ضعيف النفسى بودند كه جز در شرايط خاصى زمينه رشدنداشتند.
عوامل پيدايش واقفيه
بىشك دستسياستبازان عباسى و مزدوران برمكى در ايجادمشكلات و موانع در مسير اهلبيت(عليهم السلام) نقش بسزايى داشت; اما انگيزههاىاصلى پيدايش واقفيه را بايد در اين عوامل جستجو كرد:
1-علاقه به زخارف دنيوى
دنيا دريايى ژرف است كه بسيارى را در خود غرق كردهاست. پيامبران الهى و ائمه(عليهم السلام) هماره مردم را از اين خطر بزرگ آگاهكردهاند و آن را ريشه همه گناهان دانستهاند و پيامبر اكرم(ص) مىفرمود: دنياباعث هلاكتشما و گذشتگان از شما بوده و هست.
بنيانگذاران واقفيه سه نفر بهنامهاى; على بن ابىحمزه بطائنى، زياد بن مروان قندى و عثمان بن عيسى رواسى ازوكلاء امام كاظم(ع) بودند و اموال فراوانى كه مربوط به آن حضرت بود را دراختيار داشتند. آنان به جهت تصاحب اين اموال ادعا كردند كه موسى بن جعفر(ع)زنده و غايب است. چرا كه در صورت اقرار به امامتحضرت رضا(ع) ناچار بودند آناموال را تحويل ايشان دهند. از اين روى نه تنها اموال را غصب كردند بلكه ازاين امكانات جهت فريب دادن شيعيان ديگر مانند; حمزه بن بزيع، ابن مكارى، كرامخثعمى و ديگران استفاده كردند.
يونس بن عبدالرحمان بر اين حقيقت تصريح مىكندو مىگويد: در زمان رحلت امام كاظم(ع) وكلاى حضرت اموال فراوانى را كه مربوط بهامام بود، در اختيار داشتند و اين، سبب توقف آنان گرديد. (زياد قندى هفتادهزار دينار و على بن حمزه سى هزار دينار)
من با آنان مخالفت كردم و طبق وصىامام كاظم(ع) مردم را به طرف حضرت رضا(ع) دعوت كردم، روزى آن دو نزد من آمدندو گفتند: چرا چنين سخن مىگويى؟! اگر مال و ثروت مىخواهى بىنيازت مىكنيم. دههزار دينار به تو مىدهيم و ساكتباش. به آن دو گفتم: ما از ائمه(عليهم السلام)روايت داريم كه هرگاه بدعتهايى آشكار شود، عالمان بايد علم خود را اظهار كنندوگرنه نور ايمان از آنان سلب مىشود و من در هر حال تلاش در راه خدا را رهانخواهم كرد. آن دو نفر كينه مرا در دل گرفتند و به من ناسزا گفتند.
سومين نفر; عثمان بن عيسى رواسى وكيل امام كاظم(ع) در مصر بود و اموال بسيارى(وجوهات شيعيان براى امام(ع) ) را در اختيار داشت.
امام رضا(ع) سفيرى نزد او فرستاد و دستور تحويل وجوهات را صادر فرمود; عثمانبن عيسى در جواب نوشت:
پدر شما زنده است. حضرت در پاسخ مرقوم فرمود: پدر من ازدنيا رختبربسته و ما ارث او را تقسيم كرديم و اين خبر حتمى است. عثمان بنعيسى بار ديگر در پاسخ نوشت:
اگر پدر شما زنده باشد، شما را حقى در اين اموالنيست و اگر از دنيا رحلت كرده استبه من دستور نداد اموال را به شما تحويلدهم.
درباره يكى ديگر از واقفيان; منصور بن يونس برزج نيز همين علت ذكر شدهاست. او با اينكه به دستور امام كاظم(ع) خدمت على بن موسى(ع) رسيد و جانشينىايشان را تبريك گفت، ولى بعد از شهادت امام هفتم اين حقيقت را انكار كرد وتنها دليلش اين بود كه اموالى را كه مربوط به مقام امامتبود، تصاحب كند.
2- سن امام جواد(ع)
امام رضا(ع) پسرى بجز امام جواد(ع) نداشتند كه در هنگام امامتهفتسال داشت، كسانى كه با مقام امامت آشنايى نداشتند، باور اين موضوع برايشانمشكل بود; از اين رو در ولايت امام رضا(ع) دچار ترديد شدند.
البته هر چند اين مساله در زمان امام كاظم(ع) پديد نيامد، ولى براى كسانى كهاز قبل به واقفيه گرويده بودند، دستاويز شد و موجبات توقف عدهاى ديگر را فراهمآورد.
شيخ مفيد در اين باره مىنويسد: با رحلت على بن موسى الرضا(ع) و جانشينى امامجواد(ع) در سن هفتسالگى، شيعيان به سه گروه تقسيم شدند:
الف: گروهى كه اكثريت را تشكيل مىدادند و طبق سفارش حضرت رضا(ع) به امامتامام جواد(ع) معتقد شدند.
ب: گروهى كه دست از اعتقاد به امامتحضرت رضا(ع) برداشتند و به واقفيهگرائيدند.
ج: و گروه سوم كه به امامت احمد بن موسى(ع) (فرزند ديگر امام كاظم(ع) ) قائلشدند و گفتند: امام رضا(ع) به امامت او سفارش فرموده است.
دليل هر دو گروه، كم بودن سن امام جواد(ع) بود.
نوبختى; مولف فرق الشيعه نيز همين سخن را تاييد كرده است. كم بودن سن امام جواد(ع) موجب شگفتى بعضىاز شيعيان نيز شد كه امام رضا(ع) ضمن مقايسه آن حضرت با عيسى بن مريم، كه درگهواره به مقام نبوت رسيده بود، در مقام زدودن اين شگفتى برآمد.
صفوان بن يحيى كه از ياران بسيار موفق امام بود، از حضرت رضا(ع) سؤال كرد كهخداوند روزى را كه شما در ميان ما نباشيد، نياورد، ولى اگر چنين حادثهاى رخداد، امام بعد از شما كيست؟
حضرت به امام جواد(ع) اشاره كرد (در حالى كه آن حضرت سه سال داشت).
پرسيد: ايشان كه سه سال بيشتر ندارد! فرمود: مگر ايرادى هست عيسى(ع) سه سالهبود و پيغمبرى خدا را نيز بر عهده داشت.
3-غسل امام به وسيله امام
ازروايات استفاده مىشود كه امام را بايد امام غسل دهد، در حالى كه موسى بنجعفر(ع) در زندان بغداد به شهادت رسيد و امام رضا(ع) در آن زمان در مدينه بسرمىبرد. اين موضع دستاويزى ديگر براى واقفيه گرديد. ابوبصير مىگويد: يكى ازوصيتهاى امام باقر(ع) به امام صادق(ع) اين بود كه وقتى از دنيا رفتم، غير ازتو مرا غسل ندهد زيرا امام را فقط امام غسل مىدهد. و ابومعمر مىگويد: ازامامرضا(ع) سؤال كردم: آيا امام را فقط امام غسل مىدهد؟ فرمود: اين، سنتى است ازموسى بن عمران(ع).
در مقابل اين ادعاى واقفيه، جوابى از سوى على بن موسىالرضا(ع) نقل شده است احمد بن عمر حلال مىگويد:
به حضرت رضا(ع) عرض كردم: واقفيه در مورد انكار امامتشما به اينكه امام رافقط امام غسلمىدهد،استدلالمىكنند.
آنها چه مىدانند؟! تو چه جواب دادى؟
قربانتشوم به آنها گفتم: اگر مولاى من بفرمايد پدرم را در آسمان يا درزيرزمين غسل دادم، قبول مىكنم و آنچه مىگويد صحيح مىدانم.
-چنين نگو.
-پس چه بگويم؟
بگو من او را غسل دادم.
بگويم شما آن حضرت را غسل دادهايد؟
آرى.
شيخ صدوق از اين اشكال به صورتى ديگرى پاسخ داده، مىنويسد:
نهى ائمه(عليهم السلام) از غسل امام توسط غير امام به اين معنى است كه دخالتديگران در غسل امام حرام است نه اينكه هر كس امام را غسل داد، او امام بعداست. بنابراين كسانى كه امام كاظم(ع) را غسل دادهاند، مرتكب حرام شدهاند، نهاينكه امام رضا(ع) امام نيست.
آخر سخن اينكه: احتمال مىرود مقصود روايات، از غسل امام توسط امام، اين باشدكه امام مسوول تجهيز امام استيعنى غسل و كفن و دفن امام يا بايد توسط خودامام يا به اجازه و رضايت او باشد.
4- قائم بودن امام كاظم(ع)
يكى ديگر از عوامل پيدايش واقفيه چنانكه پيش ازآن درباره بعضى از ائمه به وجود آمد، مهدويتبود كه در ميان شيعه از قوت زيادىبرخوردار است هر چند روايات اهل سنت نيز دست كمى از آن ندارد. البته هموارهاين انحراف معلول فرصتطلبى و سودجويى اشخاص فرصتطلب نبود بلكه گاه به خاطراعتقاد به مهدى آل محمد(ص) و ندانستن مصداق واقعى آن بود كه برخى را دچاركجروى مىكرد. ناگفته نماند كه وجود انديشههاى غلوآميز نيز در پيدايش اين كجروى بىتاثير نبود، به هر حال انديشه مهدويت امام كاظم(ع) از طرف واقفيه ترويجمىگرديد.
رنجها و فشارهاى روحى و جسمى شيعيان سببى ديگر بود كه آنان بىصبرانهدر انتظار قائم آل محمد(ص) باشند; به گونهاى كه در مورد هر يك از ائمه فكركنند قائم آل محمد(ص) اوست.
علامه وحيد بهبهانى در اين مورد مىنويسد:
«شيعيان به علت محنتهايى كه گرفتار آنها بودند و نيز كينهاى كه از دشمنان در دلداشتند، پيوسته مشتاق دولت آل محمد(ص) بوده و خود را به اين آرزو اميدوار نگاهمىداشتند و از اين رو بود كه پيوسته از قائم سؤال مىكردند و برخى مىگفتند امامبعد، قائم است. »
سبب سوم در پيدايش فكر قائميت امام كاظم(ع) رواياتى است كهاز بزرگان دين نقل شده است كه برخى از آنها چنين است:
يزيد صائغ مىگويد: وقتى خداوند موسى بن جعفر(ع) را به امام صادق(ع) عنايتكرد، من زينتى از نقره تهيه كردم و هديه را به حضورش بردم. امام صادق(ع)فرمود:
به خدا قسم اين را به قائم آل محمد(ص) هديه كردى.
و در روايت ديگر كهاز على(ع) نقل شده است، برقرار كننده قسط و عدل پس از ظلم و جور همنام شكافندهدريا و در حديث ديگر فرزند حميده، مادر امام كاظم(ع) ، معرفى شده است.
درپاسخ بايد گفت:
بعضى از اين روايات از نظر سند مخدوش مىباشند.دوم اينكه، امامان معصوم(عليهم السلام) همه قائم به امر خدايند ولى قائمى كهزمين را پر از عدل و داد مىكند، مهدى موعود(عج)است.
عبدالعظيم حسنى مىگويد:
به امام جواد(ع) عرض كردم:
اميدوارم قائماهلبيت(عليهم السلام) كه زمين را پر از عدالت مىكند، همانطور كه از ستم پر شدهاست، شما باشيد، فرمود:
هر يك از ما قائم به امر خداى عز و جل مىباشيم و همهما مردم را به دين خدا دعوت مىنماييم; ولى قائمى كه خداوند به وسيله او زمينرا كفر پاك مىكند و آن را از عدالت پر مىنمايد، كسى است كه زمان ولادتش بر مردممخفى است و از ميان ايشان غايب مىشود و حرام استبردن نامش. او همنامپيامبر(ص) است.
و جابر بن يزيد جعفى مىگويد:
از امام باقر(ع) درباره قائم سؤال شد، حضرت دستخود را به شانه امام صادق(ع) زد و فرمود:
به خدا قسم كه اين، قائم آل محمد(ص) است.
عنبسه نيز مىگويد:
بعد از رحلت امام باقر(ع) خدمت امام صادق(ع) رسيدم و اينحديث جابر را به اطلاع آن حضرت رساندم. فرمود:
جابر راست گفته، مگر شمانمىدانيد كه هر امامى قائمى به حق است.
همچنين در سخن دانشمندان دينى به غير حضرت مهدى(عج) نيز قائم گفته شده است. شيخ مفيد در مورد امام رضا(ع) مىنويسد:
امام قائم بعد از موسى بن جعفر(ع) فرزند او على بن موسى الرضا(ع) بود.
سومينپاسخ از روايتى به دست مىآيد كه حاكى است روايات قائم بودن امام كاظم(ع) تحريفشده دست واقفيه است:
حسن بن قياما مىگويد: از امام رضا(ع) سؤال كردم چه اتفاقى براى پدر شما افتاد؟
(زنده استيا رحلت كرد؟) حضرت فرمود:
از دنيا رفت همانطور كه پدران او از دنيارفتند. گفتم:
پس اين حديث كه زرعه از محمد بن سماعه نقل كرده، چيست كه امامصادق(ع) مىفرمايد:
براى فرزندم (امام كاظم(ع) ) پنجحادثه رخ خواهد داد كهبراى پيامبران واقع شد. مورد حسات واقع مىشود همان گونه كه يوسف مورد حسادتواقع شد، غايب مىشود همان گونه كه يونس غايب شد و ...
حضرت پاسخ داد:
زرعه دروغ گفته است زيرا حديثسماعه اين است كه امام صادق(ع)فرمود:
در مورد قائم پنجحادثه رخ مىدهد و نفرمود پسرم.
بنابراين، اضافه كردناين كلمه (ابنى) از سوى واقفيه بوده است.
5تاخير در تولد امام جواد(ع)
بعد از امام حسين(ع) امامت هر يك از آنبزرگواران به فرزندشان مىرسد و زنان در اين امر بهرهاى ندارند. از سوى ديگرامام رضا(ع) در سال203 رحلت كردند و امام جواد(ع) سال 195 متولد شدند; يعنى 8سال قبل از شهادت حضرت رضا(ع) . اين تاخير توانستبراى مدت كمى سبب شك بعضىاز شيعيان گردد و به دست واقفيان بهانه بدهد.
ابن قياماى واقفى نامهاى خدمت امام رضا(ع) نوشت كه شما چگونه امام هستيد، درحالى كه فرزند نداريد؟ امام در جواب وى نوشتند:
از كجا دانستى من فرزندى ندارمبه خدا قسم اين ايام نمىگذرد مگر آنكه خداوند به من فرزندى عنايت مىكند كه سببجدايى حق از باطل گردد.
بعد از تولد امام جواد(ع) ، امام رضا(ع) ضمن اعلام اينخبر، بهانهجويىهاى واقفيه را باطل كردند و حجت را بر آنها تمام نمودند.
پايان ظلمت
عواملى كه سبب شكست واقفيان گرديد را مىتوان بدين ترتيب برشمرد:
الف: تلاشها و بيانات روشنگر امامان معصوم(عليهم السلام) عليه واقفيه كه به سهدسته تقسيم مىشود:
1 سخنانى كه در نكوهش و مذمت واقفيه بيان گرديده است; مانند سخن امامرضا(ع) در ضمن روايات متعدد، كه مىفرمايد:
«اينها معاند حق و برپا كننده گناههستند و برگشتشان به طرف جهنم خواهد بود سرگردان زندگى مىكنند و بىدينمىميرند. لعنتخدا بر آنان باد كه بسيار دروغ مىگويند. آنانى كه گفتند دستخدابسته است واقفيانند».
2 تاكيد بر ادامه داشتن امامت تا حضرت مهدى(عج);اين مطلب را در زيارتنامه هر يك از ائمه مشاهده مىنماييم. تاكيدهاى فراوان برزيارت قبر على بن موسى الرضا(ع) نيز خود اعلام مبارزهاى آشكار عليه واقفيهمىباشد.
3 نبرد مالى و اقتصادى با واقفيان; به گونهاى كه شيعيان را ازپرداخت زكات به واقفيه منع كردند.
ب: تلاش شيعيان، كه بخشى از آن به صورت مناظره با بزرگان واقفيه بود; همچونمناظره على بن اسماعيل ميثمى و يونس بن عبدالرحمان با بعضى از آنان. و بخشىبه صورت تاليف كتاب در رد واقفيه.
نجاشى رجالى بزرگ شيعه، كتابهاى زيادى تحت عنوان «الرد على الواقفه» برمىشمرد كه از سوى اصحاب ائمه(عليهم السلام) تاليف شده است.
ج: بى پايگى و بطلان واقفيه. سنت الهى بر احقاق حق و ابطال باطل است هر چند كه باطل چند روزى جولان دارد; اما دولت از آن حق است. بطلان و بى اساس بودن واقفيان را با توجه به عوامل پيدايش آنان و روشهاى كاربردى اين گروه مىتوان پى برد;چرا كه ابزارى كه آنان در پيشبرد اهداف خود در اختيار داشتند، عبارت بود از:
تطميع، تحريف، تهديد و كتمان حقايق كه هر يك با توجه به حقايقى تاريخى اثبات مىگردد.
سيد جعفر ربانى