اشعاری در مدح حضرت علی اکبر علیه السلام

(زمان خواندن: 3 - 6 دقیقه)


(1)
 پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوه طوری که داشتی
شب‌زنده‌دار بودی و ذوب خدا شدی
در بندگی گذشت حضوری که داشتی
هر شب نصیب سفره شهرمدینه شد
در کنج خانه نان تنوری که داشتی
ای سر به زیر از همگان سر بلندتر
تسکین عمه بود غروری که داشتی
خلقاً و منطقا همه شکل رسول بود
در کوچه‌های شهر، عبوری که داشتی
این آفتاب توست که خورشیدمان شده
یا که پیمبر است دوباره جوان شده
چشمان تو همین که نهان می‌شود علی
عمه برای تو نگران می‌شود علی
دنیای ما اگر به جمال تو رو کند
هر روز سال، روز جوان می‌شود علی
بی اختیار یاد صدای تو می‌کنم
هرلحظه‌ای که وقت اذان می‌شود علی
روزی سه بار پشت بلندای ماذنه
آقایی تو اشهد ما می‌شود علی
ما کیستیم تازه مسلمان حنجرت
الله اکبر از تو از الله اکبرت
باید برای طور کلیمی درست کرد
یک گوشه‌ای نشست و گلیمی درست کرد
باید در ازدحام گدا و کمی جا
جائی برای مرد کریمی درست کرد
باید قسم به نور دو عین حسین داد
تا از خدا، خدای رحیمی درست کرد
مجنون شهر بودم و لیلا نداشتم
اکبر اگر نبود من آقا نداشتم
یک فرصتی کنار بزن این نقاب را
بیچاره کن به صبحدم آفتاب را
امشب خودی نشان بده تا سجده‌ات کنم
از من مگیر فرصت این انتخاب را
نور جبین نیمه شب در تهجدٌت
در هم شکست کوکبه ماهتاب را
آباد باد خانه‌ات ای زلف پر گره
من از تو دارم این دل خانه خراب را
دستار را ببند و کنارم قدم بزن
شاید کمی نظاره کنم بوتراب را
هنگام روبرو شدن کارزار شد
کار تمام لشکریان با تو زار شد
وقتی رکاب رزم تو آماده می‌شود
باید برای مقدم تو خاکسار شد
نامت علی، شان تو شمشیر ساده نیست
باید برای هیبت تو ذوالفقار شد
حیدر شدی و ضجه لشکر بلند شد
این چه مصیبتی است که کوفه دچار شد
از میمنه گرفته تا پشت میسره
یک لشکری قدم به قدم تار و مار شد
فرزند لافتی که به جزاین نمی‌شود
شاگرد مجتبی که به جز این نمی‌شود
ای آفتاب روشن شب‌های کربلا
پیغمبر دوباره صحرای کربلا
ای از تمام آدمیان برگزیده‌تر
نوح و خلیل و آدم و موسای کربلا
یک کاروان به عشق نگاهت اسیر شد
گیسو کمند خوش قد و بالای کربلا
آب فرات و علقمه و کنبد حسین
یا تل زینبیه و هر جای کربلا
هر چند دیدنی است ولی دیدنی‌تر است
پایین پای مرقد آقای کربلا
نزدیک‌تر به مرقد آقاست جای تو
پایین پایی و همه پایین پای تو
حالا که می‌روی جگرم را نگاه کن
این چشمان محتضرم را نگاه کن
در این لباس‌ها چقدر دیدنی شدی
زینب بیا بیا پسرم را نگاه کن
من پیر و تو جوان کمی آهسته‌تر برو
افتادگی بال و پرم را نگاه کن
باور نمی‌کنی که علی پیرتر شدم
پیشم بیا و موی سرم را نگاه کن
بعد از تو فصل فصل دلم بی‌بهار شد
بعد از تو خاک بر سر این روزگار شد

علی‌اکبر لطیفیان

(2)
هر جا سخن از خاک دری هست، سری هست
هر جا تب عشق است، دل در به دری هست
دیروز گدایان همه دنبال تو بودند
هر جا که شلوغ است یقینا خبری هست
اجداد من از دیر زمان عاشق عشق‌اند
دیدید که در طینت ما هم هنری هست
بازار مرا با قدمت گرم نکردی
یک چند غلامی که بیایی ببری هست
در غیبت شه روی به شهزاده می‌آرند
صد شکر که در خانه آقا پسری هست
هر جا قد وبالای رشیدی است، یقینا
دنبال سرش نیم نگاه پدری هست
یا حضرت ارباب،دمت گرم و دلت شاد
یا حضرت ارباب کرم، خانه ات آباد
داریم همه محضر تو عرض سلامی
تو شاهی و ما نیز هر آنچه تو بنامی
تا خانه آباد شما بنده پذیر است
نامردترینم نکنم میل غلامی
ای قامت قد قامت تو عین قیامت
قربان قدت صد قد و بالای گرامی
تشخیص تو سخت است علی یا که رسولی
پس لطف بفرما و بفرما که کدامی؟
تو مفترض الطاعه‌ترین واجب مایی
هر چند امامت نکنی، باز امامی
هر کس که هوای پدری داشته باشد
خوب است که همچین پسری داشته باشد
انگار رسول است، نمایی که تو داری
انگار بتول است، صدایی که تو داری
بد نیست که هر روز عقیقه بنمایی
با این قد انگشت نمایی که تو داری
باید که برای تو کرم خانه بسازند
از بس که زیاد است گدایی که تو داری
از شش جهت کعبه دل لطف تو جاری است
از سفره پر جود و سخایی که تو داری
تو آنقدر از خویشتن خویش گذشتی
که منتظر توست، خدایی که تو داری
کاری نکن ای دوست مرا از تو بگیرند
بگذار که عشاق به پای تو بمیرند
ای سیر کمالات همه تا سر کویت
ای آب فرات لب من آب وضویت
ابن الحسنت گفته حسین بس که کریمی
مانند حسن جود بود عادت و خویت
عالم همه حیران ابوالفضل و حسینند
مات‌اند ابوالفضل و حسین از گل رویت
پایین قدم‌های حسین جای کمی نیست
جا دارد اگر غبطه خورد بر تو عمویت
اینقدر مزن آب به سرخی لب خود
حیف است که پیچیده شود اینهمه بویت
حیف از تو مرا عبد و غلام تو بدانند
باید که مرا عبد ِ غلامان تو خوانند
ای زاده زهرا جگرت می‌رود از دست
امروز که دارد پسرت می‌رود از دست

علی‌اکبر لطیفیان

(3)
تو از نور خورشید پیداتری
من از نور مهتاب پنهان‌ترم
کویرم ولی از کرامات تو
من از عطر گل‌های باران، ترم
تو لیلایی و بلکه لیلاترین
من از آهوان تو حیران ترم
اگر روی تو قبله گاه من است
من از هر مسلمان مسلمان‌ترم
تو موسایی و رود نیلت منم
شرار غمی و خلیلت منم
فدای دو چشمان شهلایتان
به قربان این قدّ و بالایتان
مگر از کدامین جهت آمدی
مَلَک می چکد از سراپایتان
نگاه تو کرده است مجنونمان
خدای تو کرده است لیلایتان
اسیران زلف تو را چاره نیست
به قربان طرح معمایتان
تو آنی که روح القدس می شود
گدای نسیم نفس هایتان
جمال تو پیغمبر اکرمی ست
اسیری زلف تو هم عالمی ست
تو در سینه ی ما حرم می زنی
برای دلم حرف غم می زنی
تو آنی که در قله ی ماذنه
قدم می زنی و علم می زنی
سحر با اذان سحرگاهیت
سکوت دلم را به هم می زنی
تو در محضر ماه ام البنین
ادب می کنی حرف کم می زنی
نبودی اگر نامی از گُل نبود
ترنم نبود و تغزل نبود
تو شه زاده ای و علی اکبری
علی اکبری یا که پیغمبری؟!
درِ خانه ات ازدحام گداست
ولی خم به ابرو نمی آوری
تو آنی که در بین گهواره ات
به نازی دل عمه را می بری
مرا از مناجات شب بهتر است
دو رکعت نماز علی اکبری
برای اذان گفتن کربلا
تو از هر کسِ دیگری بهتری
نمازت نیاز شب کربلاست
گرفتار تو زینب کربلاست
خدایی ترین جلوهٔ بی نیاز
موذن ترینِ زمینِ حجاز
غلامی کوی تو را کرده ام
اگر آبرومندم و سرفراز
ندیدم در این کوچه های کَرم
کسی را شبیه تو مهمان نواز
کنار خرابات گهواره ات
اذانی بگو تا بخوانم نماز
بیا از بقایای خاکسترم
حسینیّه‌ام لیلا بساز
مرا تا بهشت نگاهت ببر
به پابوسی قتلگاهت ببر
مرا وصل دریا شدن بهتر است
گرفتار لیلا شدن بهتر است
کنار حریم کریمانه ات
مرا مردن از پا شدن بهتر است
به پای رکاب تو له له زدن
مرا از مسیحا شدن بهتر است
تو ممسوس حقّی و جذب خدا
تو را ارباً اربا شدن بهتر است
فراقت توان پدر را گرفت
کنار تو پس تا شدن بهتر است

علی‌اکبر لطیفیان