استاد گرانقدر «سليمان كتانى» محقق و نويسنده ى بزرگ مسيحى در كتاب ارزشمند خود به نام «فاطمة الزهرا وتر فى عمد» عليهاالسلام (فاطمه ى زهرا زهى در نيام) كه بهترين كتاب در باريه ى شخصيت فاطمه زهرا عليهاالسلام شناخته شده، زير عنوان «دو لبخند» مى نويسد:
«زمين از فاطمه، جز دو لبخند نصيبى نداشت. دو لبخندى كه گرداگرد لبان فاطمه دور مى زد، همچنانكه لبخندى بر دهان دانشمندى، در برابر جمعى از نادانان و يا گروهى از دروغگويان مى نشيند. لبان فاطمه، لبخند نخستين را در حالى بر لبان فاطمه نقش بست كه اندوه، دل فاطمه را مى فشرد و او در اطراف بستر پدر خود مى گرديد، بسترى كه كابوس مرگ بدان چشم دوخته و گرداگرد آن طواف مى كرد. اين لبخند، لبخندى بود كه سراسر آن آرزو و سراسر آن رضايت خاطر بود. همانا عايشه، تماشاگر اين تبسّم بر چهره ى فاطمه بود و بدان گواهى داد.
آرى عايشه مى ديد كه اين لبخند به گونه ى گوارائى بر رخسار فاطمه مى نشيند، همچنانكه قطره ى شبنمى بر غنچه ى گل، بى ترديد عايشه از اين تبسّم در شگفت بود، تبسّمى كه بر سيماى فاطمه ى غمگين، در برابر جسد پدر، نقش بسته بود، در حالى كه بندهاى جان پدر را آخرين نفس هاى او از هم مى كشيد و از اين رهگذر بود كه عايشه، فاطمه را به چيزى همانند اختلال فكرى متهم كرد زيرا مرگى كه با دو شهبال خود در آن گوشه ى اندوهبار خيمه زده بود، نمى توانست چيزى جز اشك از ديدگان فرو ريزد و جز ولوله انگيزد. عايشه- مگر پس از زمانى- دريافت نكرد كه لبخند فاطمه عليهاالسلام پاسخى از جانب فاطمه بود. پاسخ به وعده اى كه پدر فاطمه به فاطمه داده بود و ا و را خرسند ساخته و در گوش وى گفته بود كه وى نخستين كسى از خاندان او خواهد بود كه به پدر خواهد پيوست و بدو ملحق خواهد شد. [ صحيح بخارى: ج 4، ص 247- سنن ترمذى: ج 5، ص 36. ] اين نخستين لبخندى بود كه فاطمه آن را بسان حجابى كه در پس آن درياهائى از معانى، نهفته است. بر چهره ى خود نقش بست. دريائى از دريافت و احساس، دريائى از مهربانى، دريائى از فداكارى، دريائى از پارسائى، دريائى از ريشخند و استهزاى زمين و خاك زمين، دريائى از گريز، دريائى از اشتياق به رهائى و آزادى، دريائى از ايمان به پدر، دريائى از شكفتگى جوانى، دريائى از قهرمانيها و دريائى از ميراث گرامى.
پس از اين لبخند، اشكهاى بسيارى بر روى دو گونه ى او راه گشود كه اين اشكها، اشكهاى آرزوى تحقق يافتن و عده اى كه نويد نزديكى ديدار پدر را مى داد، بود. اين اشكها همانند امواجى بود كه به كناره ى ساحل مى خورند و خاكهاى آن را شستشو مى دهند. اين اشكها بسان اشكهاى قهرمانانى بود كه در قيد و بند اسارت ها گرفتار آمده اند، اين اشكها تراژدى هائى بود كه بر صحنه هاى نمايش خانه ها شكل گرفته و تجسم مى يابند. و آنگاه اين تراژدى و داستان غم انگيز به پايان رسيد. و اينجا لبخند دومين فاطمه شكل گرفت. لبخند دومين و آخرين فاطمه عليهاالسلام اين لبخند را در حالى آشكار فرمود كه بر آن تابوتى كه خود به دست خويش ساخته بود، [ اسماء چيزى مثل هودج عروسى بر فاطمه درست كرده بود او در حبشه ديده بود كه نعش «تابوت» به شكل خاصى مى سازند و جنازه را در آن قرار مى دهند. (ذخائر العقبى: ص 53- مجمع الزوائد: ج 9، ص 210). ] صعود مى فرمود و خود را در آن پنهان مى نمود. فاطمه عليهاالسلام آنچنان كه عروس به هنگام زفاف پذيراى آرايش خود مى شود، پذيراى مرگ شد. غسل نمود. آنگاه جامه ى نوين خويش را طلب فرمود تا آن را در بَر كُند. سپس پارچه سرتاسرى كفن را به روى خويش افكند، همانا آن خورشيد تابناك و جلوه ى دل افروز به خاموشى گرائيد و همه چيز تمام شد و آخرين كلام فاطمه اين سخن التماس آميز بود كه: پس از مرگ جسد وى مخفى و پوشيده بماند. فاطمه همه ى لوازم و واجبات را خود به دست خود انجام داد و آنگاه ديدگان خود را بربست، در حالى كه لبخند شادمانى و خشنودى بر لبان او نقش بسته بود. فاطمه لحظه اى بعد در پيشگاه پدر بود». [ فاطمه ى زهرا عليهاالسلام زهى در نيام، ترجمه ى سيد جعفر طباطبائى: ص 1- 253. ] روز وفات زهراى مرضيّه عليهاالسلام همه ى مردم مدينه بر مظلوميت زهرا مى گريستند و مدينه يكپارچه ضجّه و ناله بود. مثل اين كه پيامبر از دنيا رفته است. چنانكه ابن ابى الحديد معتزلى با ذكر سند از قول شيخ ابى يعقوب مى گويد: زمانى كه فاطمه عليهاالسلام از دنيا رفت، تمام زنان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در مراسم تعزيه ى بنى هاشم شركت نمودند و كلامى نيز از عايشه به على عليه السلام منتقل شد كه حاكى از آن بود كه عايشه از مرگ فاطمه خوشحال شده است!! [ شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد: ج 9، ص 198- البته ابى يعقوب شيعه نبود، بلكه سنى معتزلى متعصّبى بود. ]
دو لبخند
- بازدید: 1130