غصب فدك فاطمه

(زمان خواندن: 9 - 18 دقیقه)

در حديثى كه از منابع اهل تسنن از «ابوسعيد خُدرى» صحابه ى معروف پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نقل شده، آمده است كه: «لمّا نزلَ قولُهُ تعالى: (وَ آتِ ذاَ القُرْبى حَقَّهُ) أعطى رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله فاطمِةَ فَدكاً» هنگامى كه آيه ى (وَ آتِ ذاَ القُرْبى حَقَّهُ) نازل شد، پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فاطمه را صدا زد و فدك را به او بخشيد. [ فدك زمينى آباد و حاصلخيزى در نزديكى خيبر بود و از مدينه 140 كيلومتر فاصله داشت و بعد از خبير، نقطه ى اتكاء يهوديان در حجاز به شمار مى رفت (مراصد الإطلاع: ماده ى فدك». ] اين حديث را «ابويعلى» و «ابن ابى حاتم» و «ابن مُردويه» و «طبرانى» از «ابوسعيد» نقل كرده اند. [ ذهبى، ميزان الإعتدال: ج 2، ص 228- سيوطى، درّ المنثور: ذيل آيه «و آت ذا القربى حقه» (اسراء: 26). ] در تفسير «الدر المنثور» از ابن عباس نقل شده هنگامى كه آيه ى (وَ آتِ ذاَ القُرْبى حَقَّهُ) نازل شد، پيامبر فدك را به فاطمه بخشيد «أَقْطَعَ رَسُولُ اللَّه فاطِمَةَ فَدَكاً».
سيوطى پس از نقل روايت گفته اين روايت را «ابن مردويه» از «ابن عباس» آورده. [ سيوطى، ذيل همين آيه در المنثور: ج 4، ص 177. ] و ذهبى در ميزان الإعتدال حديث را صحيح دانسته است. [ ذهبى، ميزان الإعتدال: ج 2، ص 228. ] و متقى در كنزالعمّال [ متقى، كنزالعمّال: ج 2، ص 158. ] و به گفته ى وى حاكم در تاريخش و ابن النجار اين حديث را آورده اند.
«سمهودى» مورخ معروف مدينه (متوفى 911 ه-) مى نويسد:
فدك هفت قطعه زمين و مِلْك يك يهودى به نام «مخيريق» بوده كه او شخصاً به پيغمبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله بخشيد و به جنگ احد رفت و در آن جنگ كشته شد و بعضى هم نوشته اند به مرگ طبيعى مرده و پيش از مرگ نوشته و وصيت كرده پيامبر اسلام صلى اللَّه عليه و آله هرگونه تصرفى را در املاك او بنمايد، مختار است. [ سهمودى، وفاء الوفاء: ص 153. ] پيامبر صلى اللَّه عليه و آله دهكده ى فدك را به دخترش فاطمه بخشيد و تا پايان زندگى پيامبر فدك در دست فاطمه عليهاالسلام بود، فاطمه درآمد اين ملك را كه سالانه بالغ بر هفتاد هزار دينار بوده، بين بينوايان و فقرا تقسيم مى كرد.
«فدك» در سال هفتم هجرى به دست پيامبر اسلام صلى اللَّه عليه و آله افتاد جريان از اين قرار بود كه پيامبر پس از محاصره ى خيبر و درهم شكستن قدرت يهود در آن منطقه و عطوفت و مهربانى آن حضرت نسبت به چند قريه از آن آباديها، اهالى فدك حاضر شدند با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مصالحه كنند كه نصف سرزمين آنها اختصاص به پيامبر داشته باشد و نصف ديگر از آن خودشان، و در عين حال كشاورزى سهم پيامبر به عهده ى آن ها باشد و در برابر زحماتشان مزد دريافت دارند، بنابراين با توجه به آيه ى 6 سوره ى حشر كه مى فرمايد: (وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَلَمَّا أَوْ جَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ وَ لكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَاللَّهُ عَلى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٌ) اين قسمت زمين ملك پيامبر گرديد و پيامبر به آن گونه كه مى خواست در آن تصرف مى كرد. [ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه: ج 16، ص 210. ] تا آيه ى (وَ آتِ ذاَ القُرْبى حَقَّهُ) «حق ذوى القربى را ادا كن» نازل شد، پيامبر از جبرئيل پرسيد منظور از اين آيه چيست؟ پاسخ داد: فدك را به فاطمه عليهاالسلام ببخش تا براى او و فرزندانش مايه ى زندگى باشد و عوض از ثروتى باشد كه خديجه در راه اسلام مصرف كرده است پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فاطمه را خواست و فدك را به او بخشيد، از اين ساعت ملكيت پيامبر پايان يافت و فدك ملك فاطمه عليهاالسلام شد، اين جريان تا زمان وفات پيامبر ادامه داشت.
شاهد زنده ى ديگر بر اى مدعى گفتار امير مؤمنان على عليه السلام درباره ى فدك است كه مى فرمايد:
«بَلى كانَتْ فِى أَيْدِينا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ ما أَظَلَّتْهُ السَّماءُ فَشَحَّتْ عَليها نُفُوسُ قَومٍ وَ سَخَتْ عَنها نُفوسُ قَومٍ آخرِينَ وَ نِعْمَ الحَكَمُ اَللَّهُ». [ نهج البلاغه: نامه 45 نامه ى معروف به عثمان بن حُنيف. ] «آرى تنها از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده «فدك» در دست ما بود ولى گروهى بر آن بخل ورزيدند در حالى كه گروه ديگرى سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند و بهترين قاضى و داور خداست».
اين سخن به خوبى نشان مى دهد كه در عصر پيامبر «فدك» در اختيار امير مؤمنان على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام بود ولى بعداً گروهى از بخيلان حاكم، چشم به آن دوختند و على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام به ناچار از آن چشم پوشيدند و مسلماً اين چشم پوشى با رضايت خاطر صورت نگرفت چرا كه در اين صورت خدا را به داورى طلبيدن و «نِعْمَ الحَكَمُ اللَّه» گفتن معنى ندارد.
پس از رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله همين كه ابوبكر بر خلافت تسلط يافت، عمّال فاطمه را از فدك بيرون كرد و فدك را از دست فاطمه گرفت و آن را جزء بيت المال نمود.
«بخارى» در «صحيح» خود از عايشه نقل مى كند فاطمه عليهاالسلام چند نفر را نزد ابوبكر فرستاد و شكايت از عُمّال او كرد و پيغام داد فدك ميراث من است و آنچه از خمس خيبر باقى مانده سهم ما مى باشد و دستور ده فدك را برگردانند.
ابوبكر به نمايندگان دختر پيغمبر گفت: من از پيغمبر شنيدم كه فرمود: «نَحْنُ مَعاشِرَ الأَنْبياءِ لا نُوَرِّثُ ما تَرَكناه صَدَقَةٌ» يعنى ما جماعت پيامبران ارث نمى گذاريم و ما تَرَكِ ما صدقه است». [ بخارى: صحيح: ج 5، ص 177- مسلم: صحيح، ج 3، ص 1380. ] ابن ابى الحديد معتزلى مى گويد:
«فى هذاَ الحديثِ عَجَبٌ لأنّها قالَتْ لهُ أنتَ وَرَثَةُ رَسولِ اللَّه أَمْ أَهْلُهُ؟ قالَ: بَل أهلُهُ و هذا تصريحٌ بأنّه صلّى اللَّه عليه و آله مَوروثٌ يَرِثُهُ أَهلُهُ و هُو خِلافُ قَولِهِ «لا نُورِّث». [ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه: ج 16، ص 219. ] «من از اين حديث در شگفتم زيرا فاطمه عليهاالسلام در احتجاج خود با ابوبكر بر سر فدك گفت تو وارث پيغمبرى يا اهل او، ابوبكر در جواب گفت: من از اهل او هستم فرمود: اگر چنين است كه اهل او ارث مى برند اين خلاف حديثى است كه از پدرم نقل مى كنى؟».
فاطمه عليهاالسلام فرمود: اين نِحله، عطيّه و بخشش پيامبر است. ابوبكر در پاسخ، از او مطالبه ى بيّنه و شاهد نمود. تا بدين وسيله ثابت كند كه فدك ملك اوست.
گرچه از نظر اسلام، هرگاه مكى در تصرف كسى باشد از او درخواست بيّنه و شاهد نمى شود و نفس تصرف دليل مالكيت است. بلكه كسى كه ادعاى خلاف آن را داشته باشد، بايد بيّنه اقامه كند زيرا او مدعى است و دليل بر اين كه فدك در تصرف زهرا عليهاالسلام بوده، واژه ى «إيتاء» در آيه ى شريفه ى: (وَ آتِ ذاَ القُرْبى حَقَّهُ) مى باشد و نيز لفظ «اعطاء» و «اقطاع» كه در روايات آمده است.
با اين حال زهرا عليهاالسلام بناچار براى اثابت حقانيت خود اقامه ى بيّنه كرد. على عليه السلام و اُمِّ أيمن هر دو شهادت دادند كه فدك ملك زهرا است، اما پاسخ ابوبكر اين بود كه شهادت يك مرد و يك زن كافى نيست، بلكه بايد دو مرد و يا يك مرد و دو زن باشد.
البته زهرا به اين مسأله توجه داشت ولى جريان اختلاف در اين مورد از باب قضاوت نبود چرا كه در اين مورد ابوبكر، خود هم قاضى و هم طرف دعوا به شمار مى آمد اگر قضاوتى حقيقى بود مى بايست قاضى شخص سومى باشد بنابراين در اين مورد يك شاهد كافى بود كه گفته ى مدعى را تصديق كند و جريان پايان پذيرد نه از باب يك قضاوت اسلامى.
در عين حال زهرا عليهاالسلام براى بار دوم على عليه السلام و امّ ايمن، اسماء بنت عُميس، حسن و حسين عليهماالسلام را به عنوان شاهد همراه آورد اما باز هم مورد قبول خليفه واقع نشد به اين دليل كه على عليه السلام همسر فاطمه است و حسن و حسين فرزندان او هستند و طرف فاطمه را خواهند گرفت و به نفع او شهادت خواهند داد اما اسماء بنت عُميس بدان جهت شهادتش پذيرفته نشد كه همسر جعفر بن ابى طالب بوده و به نفع بنى هاشم شهادت مى دهد و امّ ايمن نيز گواهيش پذيرفته نشد، به اين جهت كه زنى است غير عرب و نمى تواند مطالب را روشن بيان كند.
اما بايد سؤال كرد كه آيا فاطمه، على، حسن و حسين عليهم السلام كه بر اساس آيه ى تطهير در رواياتى كه در شأن آنان رسيده كه از هر گناه و آلودگى پاكند، سخنشان مورد قبول نيست؟ حال چگونه سخنان آنها براى ابوبكر باور نكردنى است؟!
در اينجا بد نيست به جريانى كه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه آورده، توجه كنيم وى مى گويد:
از على «بن فارقى» مدرس مدرسه ى غربى بغداد پرسيدم آيا فاطمه در ادعايش صادق بود؟ پاسخ داد: بله.
پرسيدم: پس چرا ابوبكر فدك را به او واگذار نكرد؟ با اين كه مى دانست فاطمه عليهاالسلام راستگو است؟ استاد تبسّم كرد، سپس جمله ى لطيف و زيبا و طنز گونه اى گفت. با اين كه چندان اهل شوخى و مزاح نبود، گفت:
اگر روز اول به مجرد ادعاى فاطمه فدك را باز مى گرداند، فردا فاطمه ادعاى خلافت همسرش را مطرح مى ساخت و مى بايست ابوبكر از مقام خلافت كناره گيرى كند و در اين مورد عذر زمامدار خلافت پذيرفته نبود، چرا كه با عمل نخستش اقرار به صداقت و راستگوئى دختر پيامبر كرده بود، و بايد پس از آن بدون نياز به بيّنه و شهود، هرگونه ادعائى مى كرد، قبول نمايد.
ابن ابى الحديد مى افزايد: «اين سخن صحيح و درست است گر چه استاد آن را به صورت شوخى بيان نمود». [ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه: ج 16، ص 284. ] را ستى بايد پرسيد على عليه السلام كه پيامبر او را «أقضى الأُمّة» و «صديق أكبر» مى داند و مى گويد: «عَلِىٌّ مَعَ الحَقِّ وَ الحَقُّ مَعَ عَلِىٍّ يَدُورُ مَعهُ حَيثما دارَ». «حق با على عليه السلام است و على عليه السلام با حق است و حق همواره از على عليه السلام جدا نمى شود».
داور اولى و سرپرست مؤمنان و اولى، نسبت به جان مؤمنان مى داند شهادتش در مورد قطعه زمينى همچون فدك پذيرفته نيست؟ آيا در اينجا شهادت بناحق مى دهد؟! مسلماً چنين نيست، بلكه بايد گفت، تمام تلاش ابوبكر و عمر اين بود كه «فدك» اين باغ پر درآمد در اختيار على و فاطمه عليهاالسلام قرار نگيرد، مبادا درآمدهاى آن را صرف درهم شكستن حكومت كنند، يا اين كه از روى بخل و حسادت بوده است.
چنان كه على عليه السلام خود به اين موضوع اشاره كرده مى فرمايد:
«بَلى كانَتْ فِى أَيْدِينا فَدَكٌ مِنْ كُلِّ ما أَظَلَّتْهُ السَّماءُ فَشَحَّتْ عَليها نُفُوسُ قَومٍ وَ سَخَتْ عَنها نُفُوسُ قَومٍ آخرِينَ وَ نِعْمَ الحَكَمُ اَللَّهُ». [ نهج البلاغه: نامه 45 نامه ى معروف به عثمان بن حُنيف. ] «آرى تنها از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده «فدك» در دست ما بود ولى گروهى بر آن بخل ورزيدند در حالى كه گروه ديگرى سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند و بهترين قاضى و داور خداست».
اما اين كه ابوبكر شهادت اسماء بنت عُميس همسر جعفر را رد كرد به اين بهانه كه به بنى هاشم علاقه دارد، اين نيز مطلب عجيبى است و جواب آن روشن است، زيرا در قضاوت، اين شرط نشده كه شاهد بايد دشمن انسان باشد، بلكه شرط شاهد عدالت است علاوه مگر پيامبر گواهى نداده بود كه «اسماء أهل بهشت است»؟.
اما اين كه اُمّ ايمن عجمى است، آيا شرط قبول شهادت عرب بودن است؟! و يا فصاحت و بلاغت؟ يا جملاتى كه برساند گفته ى فلانى درست است؟! آيا امّ ايمن كه از زمان كودكى پيامبر در خانه ى آنها بوده و در ميان مردم حجاز زندگى مى كرده و حدود بيش از 60 سال از عمرش در ميان مردم حجاز مى گذرد و هنوز نمى توانسته به زبان عربى حرف بزند؟!
خلاصه: طبق بعضى از نقلها چون ابوبكر فدك را به فاطمه نداد، فاطمه از او غضبناك شد و از او روگردانيد و اجازه نداد با او سخن بگويد تا در گذشت و پس از رحلت هم اجازه نداده بود بر او نماز بگزارد. لذا شوهرش او را شبانه دفن كرد و قبرش را هم مخفى نمود. [ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه: ج 16، ص 280. ] طبق بعضى از تواريخ، پس از آن كه فاطمه اقامه ى بيّنه نمود، ابوبكر از گفتار فاطمه متأثّر شد و گريه كرد «فاستعْبَرَ و بَكى وَ كَتَبَ لها بِرَدِّ فَدَك» و نوشت من فدك را به فاطمه رد نمود. فاطمه عليهاالسلام نامه را گرفت و از نزد ابوبكر خارج شد در بين راه با عمر برخورد نمود عمر پرسيد: فاطمه از كجا مى آئى؟ در پاسخش فرمود: از پيش ابوبكر، او را خبر دادم كه فدك را پيامبر به من بخشيده و براى او بيّنه اقامه كردم و او طى نامه اى فدك را به من بازگرداند عمر نامه را گرفت و به سوى ابوبكر بازگشت به ابوبكر گفت:
«فدك را تو به فاطمه دادى و نامه آن را نوشته اى»؟ ابوبكر جواب داد: بلى!
عمر گفت: «على عليه السلام آن را به سوى خود مى كشد و اُمّ ايمن زن است و حرفش مورد قبول نيست سپس آب دهان روى آن انداخت و آن را پاره كرد». [ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه: ج 16، ص 275. ] عجيب است همين عمرى كه آن روز نامه را پاره كرد و بر ابوبكر اعتراض نمود در دوره ى خلافت خود آن را رد كرد.
سمهودى محدث و مورخ معروف مدينه در تاريخ مدينه و «ياقوت بن عبداللّه رومى حموى» در معجم البلدان نقل مى كنند كه ابوبكر در زمان خلافت خود فدك را تصرف نمود و عمر در دوره ى خلافت خود آن را به على عليه السلام و عباس واگذار كرد. [ سهمودى، وفاء الوفاء: ج 2، ص 160. ] پس جاى اين سؤال است كه اگر ابوبكر به عنوان «فى ء» مسلمانان حسب الأمر رسول اللّه صلى اللَّه عليه و آله فدك را تصرف نمود عمر آن را به چه دليل به دو نفر واگذار نمود؟!
اما در زمان عثمان، بعضى معتقدند كه عثمان آن را به مروان بن حَكَم بخشيده است مروان هم آن را به فرزندش عبدالعزيز بخشيد و پس از مرگ او به ارث براى فرزندانش باقى ماند كه عمر بن عبدالعزيز سهميه بقيه ى ورّاث را با خريد و بخشش يكجا جمع نمود و به فرزندان فاطمه عليهاالسلام تحويل داد.
ابن ابى الحديد از ابوبكر جوهرى نقل مى كند كه:
چون «عمر بن عبدالعزيز» به خلافت رسيد، به عامل خود در مدينه نوشت: فدك را به اولاد فاطمه عليهاالسلام واگذار كن. فلذا حسن بن حسن مجتبى و بعضى گفتند: حضرت على بن الحسين عليه السلام را خواست و به آنها واگذار كرد.
بنا به نقل بلاذرى، عمر بن عبدالعزيز به فرماندارش در مدينه «عمرو بن حزم» نوشت كه «فدك» را به فرزندان فاطمه برگردان.
فرماندار مدينه در پاسخ او نوشت: «فرزندان فاطمه بسيارند و با طوائف زيادى ازدواج كرده اند، به كدام گروه باز گردانم»؟.
عمر بن عبدالعزيز خشمناك شد، نامه تندى به اين مضمون در پاسخ فرماندار مدينه نوشت:
هرگاه من ضمن نامه اى به تو دستور مى دهم گوسفندى ذبح كن، تو فوراً در جواب خواهى نوشت آيا بى شاخ باشد يا شاخدار؟ و اگر بنويسم گاوى را ذبح كن سئوال مى كنى رنگ آن چگونه باشد؟ هنگامى كه اين نامه ى من به تو مى رسد فوراً «فدك» را بر فرزندان فاطمه از على عليه السلام تقسيم كن». [ بلاذرى، فتوح البلدان: ص 38. ] ابن ابى الحديد اين عبارت را نوشته است كه: «كانَتْ اَوَّلَ ظَلامَةٍ رَدَّها» [ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه: ج 16، ص 216. ] يعنى اين عبارت رد كردن عمر فدك را به فرزندان فاطمه عليهاالسلام نخستين ظلم كرده و غارت شده اى كه رد نموده شد.
 اما هنگامى كه يريد بن عبدالملك به قدرت رسيد آن را از اولاد فاطمه گرفت و همچنان در دست بنى مروان بود تا اين كه حكومت به عباسيان منتقل گرديد.
ابوالعباس سفاح آن را به «عبدالله بن حسن بن حسن» رد نمود ولى ابوجعفر آن را پس گرفت سپس مهدى عباسى آن را به فرزندان زهرا باز پس داد ولى هادى و هارون باز آن را غصب كردند.
چون مأمون به خلافت رسيد آن را براى چندمين بار به فرزندان فاطمه برگرداند ياقوت حموى در كتاب «معجم البلدان» عين حكم مأمون را ضبط نموده است. مأمون به عامل خود «قثم بن جعفر» در مدينه نوشت:
«اِنَّهُ كانَ رَسوُلُ اللَّه صلى اللَّه عليه و آله اعطى ابنته فاطمه رضى الله عنها فدك و تصدق عليها بها و ان ذلك كان امرا ظاهراً معروفاً عند آله عليه الصلوة و السلام ثم لم تزل فاطمه تدعى منه بما هى اولى من صدق عليه و انه قد راى ردها الى ورثتها...». [ ياقوت، معجم البلدان: چاپ اول، زير حرف (ف - د). ] يعنى: رسول خدا فدك را به دخترش فاطمه عطا نمود و اين امرى ظاهر و معروف نزد اهل بيت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بود سپس همواره فاطمه مدعى آن بود و قول او از همه شايسته تر به تصديق و قبول است و من صلاح مى بينم كه آن به ورثه آن حضرت داده شود و به «محمد بن يحيى» و «محمد بن عبداللَّه» (نوه هاى امام زين العابدين) باز گردانى تا آنها به اهلش برسانند.
ابن ابى الحديد مى گويد: مأمون براى رسيدگى به شكايت مردم نشسته بود، اولين شكايتى كه به دست او رسيد و به آن نگاه كرد مربوط به «فدك» بود همين كه شكايت را مطالعه كرد گريه نمود و به يكى از مأموران گفت: صدا بزن وكيل فاطمه كجا است؟ پيرمرد جلو آمد، و با مأموران سخن بسيار گفت، مأمون دستور داد حكمى را نوشتند و فدك را به عنوان نماينده اهل بيت به دست او سپردند هنگامى كه مأمون اين حكم را امضاء كرد «دعبل خزاعى» حاضر بود برخاست و اشعارى سرود كه نخستين بيت آن اين است:
اَصْبَحَ وَجْهُ الزَّمانِ قَدْ ضَحِكا           بِرَدَّ مَأْموُنُ هاشِمُ فَدَكا
[ ابن ابى الحديد: ج 16، ص 217. ] .
چهره ى زمان خندان شد، زيرا كه مأمون فدك را به بنى هاشم بازگرداند. و همچنين در دست فاطميين بود تا اين كه متوكّل به خاطر كينه ى شديدى كه از اهل بيت در دل داشت، بار ديگر فدك را از فرزندان فاطمه غصب كرد و آن را به عبداللّه به عمر بازيار بخشيد فرزند متوكل به نام «منتصر» دستور داد كه آن را مجدداً به فرزندان امام حسن و امام حسين عليهماالسلام بازگردانند.
غرض، كسى مى گرفت و كسى مى بخشيد فدك در يك جريان سياسى قرار گرفته بود ولى اين نقل و انتقالها به هر حال بيانگر اين واقعيت است كه خلفا روى فدك حساسيت خاصى داشتند و هر كدام طبق روش سياسى خود موضع گيرى مخصوص و عكس العمل خاصى روى آن نشان مى دادند و اين نشان مى دهد كه فدك پيش از آن كه جنبه ى اقتصادى داشته باشد، جنبه ى سياسى داشت و هدف منزوى كردن آنها در جامعه ى اسلامى و تضعيف موقعيت، و اظهار دشمنى با اهل بيت پيامبر بود، همانگونه كه بازگرداندن فدك به اهل بيت كه بارها در طول تاريخ اسلام تكرار شد، «يك حركت سياسى» به عنوان اظهار همبستگى و ارادت به خاندان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله صورت مى گرفت.
اهميت فدك در اذهان عمومى مسلمانان به قدرى بود كه در بعضى نقلها آمده است كه در عصر متوكل عباسى قبل از آن كه فدك از دست بنى فاطمه گرفته شود، خرماى محصول آن در موسم «حج» به ميان حجاج مى آوردند و آنها به عنوان تيمّن و تبرك با قيمت گزافى آن را مى خريدند. [ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه: ج 16، ص 217. ]

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page