بِسْمِ اللَّهِ الْرحمنِ الْرَحيم
براى نذرى كه كرده بودم، مدتها در اين فكر بودم درباره ى بانوى بزرگ اسلام فاطمه ى اطهر عليهاالسلام كتابى بنويسم ولى وقتى مى ديدم درباره ى آن حضرت كتابهاى زيادى نوشته شده، متحيّر مى شدم چه بنويسم و از كجا بنويسم كه لااقلّ ارزش يكبار خواندن را داشته باشد مدتها همين موضوع فكر مرا به خود مشغول ساخته بود تا اين كه تابستان گذشته، خوابى ديدم در آن خواب اين موضوع عنوان شد كه قبر زهراى مرضيّه كجاست؟ چرا قبر او مخفى است؟ از خواب بيدار شدم درباره ى همين سئوال عميقاً فكر كردم، ديدم جا دارد نوشته ى خود را به همين موضوع اختصاص بدهم.
البته اين سئوال و سئوالات ديگر در همين موضوع، فكر انسان را به اعماق تاريخ مى برد، مسلماً بررسى اين سئوالات و پيدا كردن پاسخ آنها جز با كنجكاوى در اوراق فرسوده ى تاريخ امكان پذير نيست زيرا در درون تاريخ، امور در افق بازتر و وسيع تر و عمومى تر مشاهده مى شود.
فاطمه عليهاالسلام دختر نازنين پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در روزهاى آخر عمرش هيچگونه آرامشى نداشت و روح آزرده ى او همچون پرنده اى مجروح كه بالهايش را شكسته باشند، غمگين و بى تاب بود.
نگيرد هيچ صاحبخانه آرام چو در نامحكم و كوته بود بام
ناله هاى جانسوزش و استغاثه هاى جانگدازش فضاى مدينه (شهر پيغمبر) را پر كرده بود و آنقدر گريسته بود كه ديدگانش مجروح شده بود. سرانجام همچون كوه آتشفشانى منفجر شد و اين انفجار بر اثر ناراحتيهايى بود كه در مدت كوتاه بعد از رحلت پدر گراميش به او رسيده بود و اين ناراحتيها فوق طاقت انسان بود و كوههاى عظيم طاقت تحمّل آن را نداشت. غم او دشوارتر از آن بود كه كسى بتواند تسليتش دهد و او را به شكيبائى بخواند.
زهراى اطهر عليهاالسلام به خاطر دفاع از حريم امامت، تمام مشكلات و مصائب را به جان خريد. و هر چه در توان داشت، كوشيد تا نخستين خشت اين بنا را كج نگذارند.
او نه تنها اولين مدافع و حامى امامت بود، بلكه او شهيد راه امامت و امت پدرش شد و منشأ بيماريش صدماتى بود كه در راه دفاع از حيثيّت امام و امامت به او رسيد و اين خروش و تلاش دم آخر، به مرگ او سرعت بخشيد و نيمه رمقش را گرفت.
پس در حقيقت زهراى مرضيّه اولين قربانى و فديه اى بود كه «امامت» داد زيرا زهراى مجبوب، گذشته از صدمه فقدان پدرش هر صدمه اى از اصحاب پدرش ديد، در اين راه ديد.
اگر كسى از محكوميت شيخين امتناع كند، و يا به نگاه ترديد به اخبار بنگرد، ولى يك چيز را نمى توان ناديده گرفت و آن رنجيدگى شديد خاطر اقدس زهراى عزيز از وضع خفقان آور عصر خود بود به دليل اصرارش به پنهان كردش قبرش و مخفى داشتن دفن و تجهيزش. زهراى مظلوم براى اظهار مظلوميت خود و شوهرش راهى جز اين وصيت جانگداز نداشت. او با اين وصيت پرنده هاى جنايى حكّام وقت را براى هميشه باز و قابل پيگيرى نگه داشت و تمام تلاش بدانديشانى كه سعى در تطهير دامن آلوده ى جنايتكاران تاريخ از ننگ اين ستمها را دارند، نقش برآب و رسواى تاريخ نمود به طور كلى آبروى ستمگران را ريخت.
اين واقعيت تاريخى كه بزرگترين سند مظلوميت اهل بيت رسالت عليهم السلام و برنده ترين حربه ى تبليغاتى در دست دوست داران فاطمه عليهاالسلام مى باشد نبايد به خيالات واهى از دست داد.
بايد از طرفداران غاصبان حق زهرا عليهاالسلام، پرسيد به چه دليل اين همه ظلم ستم به خاندان رسالت كردند؟ ظلم و ستمى كه بعد از وفات پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از طف خلفا نسبت به خاندان پيامبر و زهرا شد، چيزى نيست كه قابل كتمان باشد. اگر چه حقوق بگيران و جيره خواران آنان در طول تاريخ سعى در كتمان آن داشته اند، ولى جنايت و ظلم آنان به قدرى عظيم است كه كاملاً نتوانسته اند دامن آنان را از اين لكّه ى ننگ پاك سازند، گرچه تا حدودى از شدت آن كاسته اند ولى همين مقدار كه در كتابهاى آنها مانده، براى مظلوميت فاطمه عليهاالسلام و خاندان رسالت و محكوميت خلفا كافى است.
اى يادگار عزيز پيامبر! و اى بانوى بزرگ اسلام! ما را طاقت بيان مصائب جانكاهى كه بعد از فقدان پدر بر تو وارد شد، نيست تو مظلومانه از دنياى ظالمان رفتى و به رضوان حق پيوستى و درد دل مجروحيت را با خود زير خاك بردى و راز سرّ به مهر محفوظ نزد شوهر مظلومت نهادى و فرزندان معصومت نيز سرّ تو را همچنان كه خود خواسته بودى، كتمان كردند و چنين شد كه قبر تو تا ظهور فرزند منتقمت ناپيدا باشد و با پنهان و مخفى داشتن محل مزارت از همه ى خلايق، راز دلت را برملا ساختى، تا آيندگان نيز بدانند كه تو مظلومانه به خاك رفتى.
اى بانوى ستمديده، اى مادر دلشكسته! اگر چه در دنيا قدر تو معلوم نشد و امت جدت قدر تو را نشناختند ولى عظمت مقام تو در پيشگاه عدل الهى و در صحراى محشر و بهشت برين محفوظ است. آنجا جز فرزندان عزيزت، كسى اذن ديدار تو را ندارد.
طبق روايات شيعه و سنّى، چون فاطمه عليهاالسلام به صحراى محشر پا مى گذارد از جانب قادر متعال ندا داده مى شود كه اى اهل محشر! چشمهاى خود را ببنديد تا فاطمه دختر محمد صلى اللَّه عليه و آله بگذرد. جبرئيل زمام ناقه ى ايشان را گرفته و به آواز بلند ندا كند پس در آن روز هيچ نبى، رسول، صدّيق و شهيدى نماند مگر آن كه چشمهاى خود ببندد تا فاطمه بگذرد. [ بحار الأنوار: ج 43، ص 219. ] اى مهين بانوى عالم خلقت! درست است تو عصمت كبراى حق و ناموس اكبر خداوندى و با اين همه عظمت و احترام، در شأن تو نبود كه چشم نامردان مدينه بر جنازه ى مطهّر تو بيفتد و دست ناكسان عالم خلقت بر مزار مقدس و بر تربت مطهّرت ساييده شود. دريغا حرمت شكنى سامريان، علاقمندان مقام والاى تو و شيفتگان ساحت اعلاى تو را هم از فيض زيارت تربت پاكت محروم كردند به پاس شكوه و جلالت آنان را از شفاعت خود محروم نسازى.
در پايان به شعر ناصر خسرو (متوفى 481 ه ق) تمسّك مى كنيم:
آن روز در آن هول و فزع بر سر آن جمع پيش شهدا دست من و دامن زهرا عليهاالسلام
داود الهامى قم پنجم رجب 1421 ه- ق برابر با 1379/7/12