آن حضرت صلىاللهعليهوآله در روز دوشنبه در مرّ الظّهران بودند. از آنجا حركت نكردند تا خورشيد غروب كرد. آنگاه حركت كردند تا مابين دو تنگه كُدى و كُداء رسيدند و نماز مغرب و عشا را در آنجا به جاى آوردند. اين در حالى بود كه چهارم ذىالحجه را پشت سر گذاشته بودند.(32)
صبح روز بعد، آن حضرت غسل كرد و پس از روشن شدن هوا وارد مكه شد. ورود وى از سمت عقبه در بالاى مكه (از جهت كُدى به سوى أبطح) انجام شد. وقتى كه به درب مسجدالحرام از باب بنى شيبه رسيد، رو به كعبه توقف كرد و حمد و ثناى الهى را به جاى آورد و بر پدرش ابراهيم درود فرستاد.(33) سپس در حالى كه بر ناقه خود، عضباء، سوار بود، وارد مسجد شد و با عصاى كوچك خود حجرالاسود را استلام كرد و آنگاه عصا را بوسيد.(34) پس از آن، هفت شوط به دور خانه خدا طواف كرد و بعد دو ركعت نماز در پشت مقام ابراهيم(35) به جاى آورد كه در ركعت اول، پس از حمد، سوره كافرون و در ركعت دوم، سوره توحيد را قرائت كرد.(36) سپس، وارد زمزم شد و از آب آن نوشيد. آنگاه رو به كعبه ايستاد و فرمود: «بار خدايا، از تو علم نافع و روزى واسع و شفا از هر درد و بيمارى را درخواست مىكنم.» پس از آن، به سوى حجرالاسود بازگشت تا آن را استلام كند و به اصحابش فرمود: بايستى آخرين عمل شما در كنار كعبه، استلام حجرالاسود باشد.
پس از استلام حجر به سوى صفا رفت و به اصحاب خود فرمود: از همان جايى آغاز كنيد كه خدا آغاز كرده است؛ زيرا كه مىفرمايد: «انّ الصّفا و المروة من شعائرالله.» از صفا بالا رفت و در بالاى آن رو به كعبه ايستاد(37) و خدا را به وحدانيت و بزرگى ياد كرد و فرمود: «لا اله الا الله وحده، أنجز وعده، و نصر عبده و هزم الاحزاب وحده.» اين دعا را سه مرتبه تكرار كرد و ما بين آن هم، دست به دعا برمىداشت. سپس از صفا پايين آمد و بالاى مروه رفت و همين عمل را در آنجا هم تكرار كرد.(38)
از امام صادق عليهالسلام روايت شده است كه فرمود: «هرگاه رسول الله صلىاللهعليهوآله از بلندى بالا مىرفت يا از سراشيبى فرود مىآمد و يا به سوارهاى برخورد مىكرد و همچنين در آخر شب و پس از نماز، اين كار را انجام مىداد.»(39)
ملحق شدن على عليهالسلام به رسولاللّه صلىاللهعليهوآله
پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله طى نامهاى از على عليهالسلام خواسته بود كه از يمن عازم حج شود، اما متذكر نشده بود كه خودش براى چه نوع حجى حركت كرده است. على عليهالسلام همراه با سپاهى كه از مدينه با وى عازم يمن شده بودند، به سوى مكه حركت كرد و سى و چهار شتر را براى قربانى در نظر گرفت. از نكات قابل توجه اين است كه مقدار زيادى حلّه (قطيفه) يمنى همراه آن حضرت عليهالسلام بود.(40) او هنگامى كه به ميقات يَلَمْلَم رسيد، به همان نيت پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله محرم شد و فرمود: «خدايا به همان نيت پيامبر تو محرم مىشوم.»
وقتى كه رسول الله صلىاللهعليهوآله از راه مدينه به مكه نزديك شد، على عليهالسلام نيز از راه يمن به مكه نزديك شده بود و در منطقه فتق در نزديكى طائف، ابورافع قبطى(41) را جانشين خود قرار داد و خودش براى ديدار پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله پيش افتاد. او آن حضرت صلىاللهعليهوآله را كه مشرف به مكه شده بود، ملاقات كرد و پس از ديدار و عرض سلام، آن حضرت را در جريان اقدامات خويش قرار داد و عرض كرد كه به شوق ديدن حضرت، از سپاه خود پيش افتاده است.
رسول الله صلىاللهعليهوآله نيز بسيار خوشحال شد و با ديدن على چهرهاش شكوفا گرديد. آنگاه پرسيد: با چه نيتى محرم شدى، اى على؟ جواب داد: اى رسول خدا، شما در نامه ننوشته بوديد كه با چه نيتى محرم مىشويد، براى همين من نيت خود را همانند نيت شما قرار دادم و گفتم: «خدايا به همان نيت پيامبر تو محرم مىشوم. و سى و چهار شتر را براى قربانى مشخص كردهام.»
رسول الله صلىاللهعليهوآله فرمود: اللّه اكبر! و من هم شصت و شش قربانى آوردهام. تو شريك من در حج و مناسك و قربانىام هستى. بر همين احرام باقى باش و به سوى سپاهت برگرد و به سرعت آنان را بياور تا انشاءالله در مكه جمع شويم.»
على عليهالسلام با او خداحافظى كرد و به سوى سپاه خويش بازگشت. او آنان را ديد كه وارد مكه شده(42) و در كنار سدره جمع شدهاند، در حالى كه حلّههايى را كه در سپاه بوده است، پوشيدهاند! وى به ابورافع نهيب زد كه واى بر تو، چه چيز باعث شده كه حلّهها را به آنان بدهى، پيش از آنكه آنها را تحويل رسول خدا بدهيم، در حالى كه، من چنين اجازهاى به تو نداده بودم؟! او جواب داد: آنان از من درخواست كردند كه با اين حلّهها محرم شوند تا تميزتر باشند و بعدا آنها را برمىگردانند، اما اميرالمؤمنين بدون هيچگونه اغماضى، تمام حلّهها را از سپاهيان پس گرفت و در عدلهايى بستهبندى كرد.(43) اين كار موجب شد كه عدهاى از او دلگير شوند و نزد رسولاللّه صلىاللهعليهوآله از او شكايت كنند.
خطبه پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله پس از انجام عمره
كلينى از امام صادق عليهالسلام روايت مىكند: هنگامى كه حضرت از سعى خود فارغ شد، در مروه ايستاد و رو به مردم كرد و پس از حمد و ثناى خداوند، در حالى كه با دست مبارك به پشت خود اشارهمىكرد، فرمود: به درستى كه اين جبرئيل است كه به من دستور مىدهد به افرادى كه قربانى به همراه نياوردهاند، بگويم كه از احرام خارج شوند. و اگر من نيز دوباره به حج بيايم، همين كار را انجام خواهم داد، اما از آنجا كه قربانى به همراه آوردهام، سزاوار نيست از احرام خارج شوم تا وقتى كه قربانىها به قربانگاه خود برسند.
در اين هنگام، مردى برخاست و گفت: آيا مىگويى كه براى حج خارج شويم در حالى كه از سر و روى ما آبِ غسل مىچكد؟!
رسولالله صلىاللهعليهوآله بهوىگفت:توهرگز به اين ايمان نخواهى آورد!
پس از آن، سراقة بن مالك كنانى گفت: اى رسول خدا، دين ما را چنان به ما ياد بده كه گويى همين امروز متولد شدهايم. آيا اين چيزى كه ما را بدان امر فرمودى، براى همين سال است يا براى سالهاى آينده هم مىباشد؟
رسول الله صلىاللهعليهوآله فرمود: اين حكم ابدى است و تا روز قيامت ثابت مىباشد. آنگاه انگشتان دو دستش را در هم داخل كرد و فرمود: تا روز قيامت عمره در حج داخل شده است.(44) سپس به جارچى امر فرمود كه اعلام كند: «هركس قربانى به همراه خود نياورده، مُحل شود و آن را عمره قرار دهد و هركس كه قربانى آورده، بر احرام خويش باقى بماند.»
بعضى از مردم از وى اطاعت كردند و عدهاى از اجراى دستور آن حضرت امتناع ورزيدند! رسول الله صلىاللهعليهوآله از آنان ناراحت شد و فرمود: اگر من نيز قربانى به همراه نياورده بودم، از احرام خارج مىشدم و آن را به عمره تبديل مىكردم، پس هر كسى كه قربانى نياورده از احرام خارج شود.
پس از اين، عده ديگرى از احرام خارج شدند. ولى بعضى همچنان بر احرام خويش باقى ماندند! بعضى از آنان مىگفتند: چگونه ممكن است كه رسول الله صلىاللهعليهوآله آفتاب سوخته و غبارآلود باشد، ولى ما لباس بپوشيم.
از جمله كسانى كه با دستور رسول خدا مخالفت مىكرد، عمر بن خطاب بود. براى همين، آن حضرت او را فرا خواند و پرسيد: اى عمر، چه شده است كه تو را محرم مىبينم؟ آيا قربانى به همراه آوردهاى؟ عمر گفت: نه! پرسيد: پس چرا مُحل نشدهاى، در حالى كه دستور دادم كسانى كه قربانى نياوردهاند، از احرام خارج شوند؟! جواب داد: اى رسول خدا، به خدا قسم تا وقتى كه شما محرم هستيد، از احرام خارج نمىشوم! پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله به وى فرمود: تو به اين دستور الهى ايمان نمىآورى تا اينكه مىميرى!(45)
ابن اسحاق با سند خود از عايشه روايت كرده است: پيامبر صلىاللهعليهوآله به مردم دستور داد كه از احرام خارج شوند، مگر كسانى كه قربانى آورده باشند. به دنبال آن تمام كسانى كه قربانى نياورده بودند مُحل شدند و زنان وى نيز از احرام خارج شدند. همچنين از حفصه، دختر عمر، روايت كرده است: رسول الله به زنان خود دستور داد كه با اتمام اعمال عمره از احرام خارج شوند. زنانش از وى پرسيدند: اى رسول خدا، چه چيزى موجب مىشود كه شما از احرام خارج نشويد؟! جواب داد: من قربانى آوردهام و موهايم را تلبيد(46) كردهام، از اينرو نبايد مُحل شوم تا شترهاى قربانى را نحر كنم.(47)
پس از آن، رسول الله صلىاللهعليهوآله در مكه اقامت نكرد. از اينرو، امّ هانى، دختر ابوطالب، از وى پرسيد: اى رسول خدا، آيا در خانههاى مكه اقامت نمىكنى؟ آن حضرت صلىاللهعليهوآله فرمودند: نه.(48) و به أبطح، كه بين مكه و منى واقع شده بود، رفت و همراه اصحابش تا روز ترويه،(49) يعنى بقيه روز سه شنبه و روزهاى چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه(50) را در آنجا اقامت كرد.
على عليهالسلام كه از راه رسيد، طواف و نماز و سعى را به جاى آورد، ولى تقصير نكرد و به پيامبر صلىاللهعليهوآله ملحق شد و ديد كه آن حضرت هم تقصير نكرده است. سپس بر فاطمه عليهاالسلام وارد شد كه قربانى نياورده بود و براى همين به دستور رسول خدا مُحل شده بود. على عليهالسلام مشاهده كرد كه وى لباس رنگين پوشيده و بوى خوش استعمال كرده است، از اينرو پرسيد: چرا چنين كردهاى؟! فاطمه پاسخ داد: رسول الله صلىاللهعليهوآله به ما دستور داده است كه چنين باشيم.
ورود پيامبر به مكه
- بازدید: 955