خلاصه زندگانی عمّار
وی فرزند یاسربن عامر و کنیهاش «ابویقظان» و القابش، طیّب، مطیّب، مِذْحَجی عَنْسی و مولا بنی مخزوم است. پدرش یاسر که از قبیله «بنی ثعلبه عنسی» در «یمن» بود، به انگیزه یافتن برادر گم شدهاش به مکه سفر کرد و در آن جا ماندگار شد و با ابوحذیفه مخزومی پیمان ولائی بست. ابوحذیفه یکی از کنیزانش به نام «سمیّه» را به عقد او در آورد و عمّار از وی به دنیا آمد. گرچه تاریخ تولد عمّار به روشنی معلوم نیست، اما از شواهدی که خواهد آمد، میتواند سال ولادت او را 43 سال پیش از بعثت پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم دانست.
او قامتی بلند و موزون، چشمانی درشت و زیبا و چهرهای گندم گون داشت و در اواخر عمر، رعشهای براندامش عارض شد. کمحرف و اندیشمند بود و بسیار این ذکر را تکرار میکرد: «به خدای رحمان پناه میبرم از فتنه».2
وی با پدر و مادرش تا زمان مرگ مولایشان (ابوحذیفه) با وی زیستند و هنگامی که رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم به پیامبری برگزیده شد و دعوت خود را علنی ساخت، آنان از نخستین گروندگان به اسلام بودند.3
از آن جایی که خاندان یاسر در مکه قوم و عشیرهای نداشتند، همانند دیگر مسلمانان مستضعف مانند: بلال حبشی، صُهیب رومی و خبّاب بن ارتّ مورد آزار و شکنجه طاقتفرسای قریش و حتی مورد بیمهری بنیمخزوم قرار گرفتند. مشرکان قریش آنان را در برابر گرمای سوزان آفتاب قرار داده و سنگ بزرگی بر روی سینهشان مینهادند و گاهی زره آهنی بر تنشان کرده و با زنجیر بر روی شنهای داغ مکه میکشاندند. رسول گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم با دیدن این صحنههای دلخراش و رقّتآور، آنان را به صبر و بردباری توصیه نموده و به بهشت جاودان مژده میداد.4
یاسر در اثر همین شکنجهها، جان داد و سمیّه نیز با ضربهای که ابوجهل بر شکمش وارد ساخت، به شهادت رسید و نامشان به عنوان شهیدان نخستین، در تاریخ اسلام جاودانه شد.5
یک اشتباه تاریخی
ابن قتیبه دینوری در کتاب «المعارف»، ابن سعد در کتاب «الطبقات»، بلاذری در کتاب «انساب الاشراف» و ابن عساکر در کتاب تاریخش آوردهاند که سمیّه پس از به شهادت رسیدن یاسر با «ازرق»، غلام حارث بن کلدة که رومی الاصل بود، ازدواج کرد. با توضیحی که درباره مادر عمّار داده شد، از این اشتباه تاریخی پرده برداشته شد. همانگونه که ابن عبدالبرّ اندلسی گفته است: ازرق رومی با سمیّه، مادر زیاد بن ابیه که همسر مولایش حارث بن کلده بود، پس از وی ازدواج کرد.6
سپر تقیّه
کار عمّار تازه مسلمان، پس از شهادت پدر و مادرش دشوارتر گردید و شکنجه وی از سوی مشرکان مکه به اوج خود رسید تا این که برای رهایی از ستمهای قریش، در برابر خواستههای آنان دایر بر ستایش بتهای «لات» و «عُزّی» و بدگویی از پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم تسلیم شد و چنین کرد. پس از این جریان نزد رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم شتافت و در حالی که به شدّت میگریست چنین گفت:
«چیزی به زبان راندم که دلم بر خلاف آن است و بر ایمانم سخت استوارم».
رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم با دست پر مهرش اشک از چشمان عمّار زدود و فرمود:
«اگر باردیگر تو را آزار دادند و خواستند که به من ناسزا گویی همان را انجام بده».
بدین سان عمّار با عمل کردن به تقیّه که ریشه قرآنی دارد و مورد سفارش اکید امامان معصوم علیهمالسلام است ـ7 خود را از آزار قریش رهانید. برخی او را به خاطر این کار و تسلیم ظاهری در برابر کفّار، سرزنش کرده و کافر دانستند. این سخنان به گوش پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم رسید، فرمود:
«چنین نیست؛ بلکه سراپای وجود عمّار را ایمان فرا گرفته و باگوشت و خون او آمیخته است».8
و آیه «مَنْ کفر باللّه مِن بعد ایمانه الاّ مَنْ اکره و قَلبه مطمئنٌّ بالایمان»9 در باره وی نازل شد.10
مهاجرت عمّار
وی با اوّلین گروه مهاجران از مکه به مدینه آمد و در خانه «مبشّر بن عبدالمنذر» سُکنی گزید. آیه «والذین هاجروا فی اللّه مِن بعدِ ما ظُلموا لنُبَوّئنَّهم فیالدّنیا حسنة و لأجر الآخرة اکبرُ لوکانوا یعلمون»11 در باره آنان نازل شده است.12
به دنبال مهاجرت رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم از مکه و ورود آن حضرت به «قُبا»13 عمّار نزد آن حضرت شتافت و برای پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم جا و سایبانی ساخت تا زیر آن استراحت کرده و نماز گزارد؛ آنگاه به گردآوری سنگ پرداخت. رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم با سنگهای جمع شده مسجد را بنیان نهاد و عمّار آن را تکمیل کرد. از این رو، وی را اوّلین کسی دانستهاند که برای مسلمانان مسجد ساخت.14
رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم پس از ورود به مدینه، میان عمّار و «حذیفة بن یمان» و بنا به نقلی «مقداد»، پیمان برادری بست و زمینی به وی واگذار کرد تا برای خود خانهای بنا کند. زمینی نیز به مبلغ ده دینار خرید و فرمود تا در آنجا مسجدی ساخته شود15 و خود نیز در ساختن مسجد همکاری میکرد. در این میان، عمار با تمام توان کار میکرد؛ او در حالی که خشتهای زیادی بر پشتش بار کرده بودند با پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم رو به رو شد و گفت: ای رسول خدا! مرا کشتند و بیش از آنچه خود میبرند، بر من بار میکنند. رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم در حالی که (گردوغبار را از) گیسوان به هم بافته عمّار، با دست خویش میافشاند؛ فرمود: «افسوس پسر سمیّه! اینان تو را نمیکشند؛ بلکه گروه بیدادگر تو را خواهند کشت».16
عمّار در تمام جنگها و غزوات پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و نیز «بیعت رضوان» حضور یافت. پس از رحلت آن حضرت، در میان کسانی بود که به خلافت و جانشینی ابوبکر اعتراض داشت17 و او را به واگذاری خلافت به اهل آن توصیه مینمود. بنا به نقل شیخ صدوق قدسسره ، از «مهاجران» سعید بن عاص، مقداد بن اسود، اُبیّ بن کعب، عمّار بن یاسر، ابوذر غفاری، سلمان فارسی، عبداللّه بن مسعود و بریدة بن خضیب اسلمی و از «انصار»، خزیمة بن ثابت، ذوالشّهادتین، سهل بن حُنیف، ابوایّوب انصاری و ابوهیثم بن تیّهان در روز جمعه و به هنگام ایراد خطبه نماز توسط خلیفه اول، لب به اعتراض گشودند و عمّاربن یاسر خطاب به ابوبکر چنین گفت:
حقی را که خداوند برای جز تو قرار داده است، غصب نکن و اوّلین کسی نباش که دستور پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم را نادیده میگیرد. خلافت را به اهلش واگذار تا در روز واپسین، رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم را از خود خشنود گردانی.18
در عین حال، عمّار در جنگ یمامه و جریان مسیلمه کذّاب در زمان خلافت ابوبکر، حضور داشت و از کیان اسلام دفاع میکرد و در حالی که از ناحیه گوش به شدت آسیب دیده بود، خطابه و رجز میخواند و دیگر رزمندگان اسلام را به ادامه نبرد تشویق مینمود.19
وی در زمان خلافت عمربنخطّاب از طرف خلیفه به فرمانداری کوفه منصوب گردید. عمر در عهدنامهاش خطاب به کوفیان نوشت که عمّار از نُجبای اصحاب پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم است؛ لکن پس از مدتی به دلیل نامعلوم، او را از فرمانروایی عزل و به جای وی ابوموسی اشعری را گماشت.20
روزی خلیفه از عمار پرسید: از این که تو را از مقامت عزل کردم، نرنجیدی؟ عمار پاسخ داد:
به خدا قسم! نه روزی که مرا به این سمت گماشتی، خرسند شدم و نه امروز که بر کنار کردی، رنجیده خاطر شدم!21
وی در فتح مدائن ـ که در زمان خلافت عمر بن خطّاب در سال شانزدهم هجری و به فرماندهی سعد بن ابیوقّاص صورت گرفت ـ شرکت کرد و پس از فتح نیز بارها به آن جا سفر نمود.
عمّار در زمان خلافت عثمان بن عفّان، زبانی پرخاشگر داشت و علناً به اقدامات و عملکردهای خلیفه انتقاد میکرد و خطاب به وی میگفت:
تو قریش را بر گردن مردم سوارکردی!22
هنگامی که خلیفه دستور تبعید ابوذر را صادر کرد، عمار بر وی خشمناک شد و نفرین کرد و به رغم اینکه مردم از بدرقه ابوذر غفاری منع شده بودند، به همراه علی علیهالسلام و خاندان آن حضرت حضور یافت. بنا به گفته یعقوبی، عثمان تصمیم داشت تا عمّار را نیز تبعید کند؛ اما بنیمخزوم که همپیمانان او بودند، نزد علی علیهالسلام رفته و از آن حضرت استمداد نمودند. امیرمؤمنان علیهالسلام فرمود:
نمیگذاریم عثمان به میل خود رفتار کند.23
عمّار به خاطر همین روحیه انقلابی و پرخاشگر، مورد ضرب و جرح خلیفه و نگهبانان او قرار گرفت تا جایی که پهلویش شکست و به فتق گرفتار شد و از هوش رفت. او را به خانه امسلمه همسر گرامی پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم آوردند. وقتی به هوش آمد، آب طلبید و وضو ساخت و نمازهای فوت شده به هنگام بیهوشی را به جا آورد. سپس چنین گفت:
خداوندا! تو را سپاس میگویم؛ این اوّلین باری نیست که در راهت شکنجه میشوم.
طایفه بنی مخزوم خشمگین نزد عثمان رفته و او را تهدید کردند که اگر عمار در اثر این ضربه از دنیا برود، جز به کشتن خلیفه آرام نخواهند گرفت.24
محبّت و دلبستگی عماربن یاسر نسبت به اهل بیت ـ بویژه پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم و امام علی علیهالسلام ـ برکسی پوشیده نیست. او کسی است که رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم پدر و مادرش را به بهشت بشارت داد و وی را «الطیّب المطیّب» نامید25 و فرمود:
کسی که او را دشمن بدارد، خدا با او دشمن است و کسی که عمار را تحقیر کند، خداوند او را خوار گرداند.26
و نیز فرمود:
بهشت، مشتاق علی و سلمان و عمار است.27
و نیز فرمود:
آنان را با عمّار چه کار؟! عمّار آنان را به بهشت و آنها عمّار را به آتش فرا میخوانند و این، رسم اشقیا و بدکاران است.28
وی در زمان خلافت امیرمؤمنان علیهالسلام چون گوهر شبچراغی میدرخشید و فضای تاریک جان و افکار برخی افراد سطحینگر و کجاندیش را روشن میساخت و سخن نغز پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآلهوسلم که خطاب به او فرموده بود: «اگر همه مردم از راهی و علیّ بن ابیطالب از راه دیگری رفت، تو همان را برگزین که برگزیده است».29 را آویزه گوش داشت و همواره ملازم30 آن حضرت بود.
وی همانگونه که در زمان خلیفه دوم نیز کتمان نمیکرد و میگفت که اگر خلیفه بمیرد، با علی علیهالسلام بیعت خواهد کرد؛ اوّلین کسی بود که با امیرمؤمنان علیهالسلام بیعت کرد و مردم را برای بیعت با آن بزرگوار فراخواند و آنان را از روی کار آمدن شخصی مانند عثمان ـ در صورت سستی کردن ـ بر حذر میداشت.31
فداکاری او در جنگهای جمل و صفّین ـ که به عنوان سردار سپاه علی علیهالسلام ایفای نقش میکرد ـ تعیین کننده و برای همگان، مایه تحسین بود. فروة بن حارث تمیمی ـ که خود از افراد بیطرف در جنگ جمل بود ـ میگوید:
در کنار زبیر ایستاده بودم؛ مردی نزد وی آمد و گفت: ای امیر! گروهی از یاران علی که عمار یکی از آنها است، از وی جدا شدهاند تا به ما ملحق شوند؛ زبیر گفت: نه به خدا سوگند! عمّار هرگز از علی جدا نمیشود. آن مرد سه بار گفت: آری چنین است.32
پس از شکست اصحاب جمل، امیرمؤمنان علیهالسلام دستور داد تا امّالمؤمنین عایشه را در خانه و قصر «بنیخلف» در بصره اسکان دهند. در آن هنگام عمار بن یاسر نزد عایشه رفت و چنین گفت:
مادر! دیدی فرزندانت چگونه برای یاری دین خدا شمشیر زدند؟!
عایشه گفت: آری! پس از آن که چیره شدید، این چنین آگاه گشتهای! عمار پاسخ داد:
به خدا سوگند! اگر ما را تا نخلهای دور دست «هَجَر» تعقیب کرده و شکست میدادید، باز یقین داشتم که ما، بر حق و شما، بر باطلید».33
حضور عمار در میان کسانی که با پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم «بیعت رضوان» بستند و سپس به یاری علی علیهالسلام در صفّین آمدند و نیز در میان هشتصد صحابی که در صفّین همراه امیرمؤمنان علیهالسلام بودند، برای دیگران میزان شناخت حق از باطل بود. خزیمة بن ثابت ـ که خود از اصحاب بود و در جنگ جمل حضور بیطرفانه داشت ـ در صفّین نیز مردّد بود؛ لکن پس از به شهادت رسیدن عمار، شمشیر به دست گرفت و گفت: هم اکنون گمراهی آنان بر من آشکار گردید. خود را به صفوف دشمن نزدیک کرد و به نبرد پرداخت تا به شهادت رسید.34
اسماء بن خارجه فزارّی میگوید: به هنگام زوال ظهر در صفّین در کنار عمّار بن یاسر ایستاده بودم؛ مردی به دنبال وی آمد. وقتی او را یافت، چنین گفت: سؤالی دارم؛ آشکارا بپرسم یا در نهان؟ عمار گفت: هرطور که مایلی بپرس. او گفت: تا به اینجا که آمدم، در حقّانیت خودمان و گمراهی طرف مقابل تردیدی نداشتم اما وقتی صدای اذان، نماز و شهادتین آنان را شنیدم، مردّد و تا صبح نگران شدم؛ نزد علی علیهالسلام رفته و سؤال و شبههام را طرح کردم. آن حضرت فرمود: عمار را دریاب و ببین او چه میگوید. عمار در پاسخ شبهه آن مرد گفت:
من به همراه پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم در سه نوبت (بدر، احد و حنین) با آن پرچم سیاهی که در دست عمرو بن عاص است، جنگیدهام و این، چهارمین بار است و حالش بهتر از گذشته نیست؛ بلکه بدتر است. جایگاه ما امروز، همان جایگاه پرچم رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم و جایگاه آن پرچم، همانند جایگاه مشرکان و احزاب است. ریختن خون آنان را مانند خون گنجشک بر خود جایز میدانم و هیچ تردیدی به خود راه نمیدهم.35
کشته شدن عمار در صفّین، حتی در صفوف دشمن اثر گذاشت. ابوعبدالرحمن سُلّمی، از یاران امیرمؤمنان علیهالسلام ، میگوید:
پس از کشته شدن عمار به خود گفتم: در میان صفوف دشمن نفوذ کنم تا ببینم آیا آنان از کشته شدن عمار آگاهند؟ شبانه وارد سپاه معاویه شدم. دیدم معاویه به همراه عمروبن عاص، ابواعورسلّمی و عبداللّه بن عمرو با هم در حرکتند. اسبم را در میان آنان میراندم تا گفتههایشان را درست بشنوم. شنیدم عبداللّه بن عمروبن عاص خطاب به پدرش گفت: امروز مردی را کشتید که پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم دربارهاش آن چنان فرموده بود!
عمروبن عاص پرسید: مگر پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم چه گفت؟ عبداللّه گفت: مگر نبودی هنگامی که مسجد را میساختیم، مردم سنگها و خشتها را یکی یکی و عمار آنها را دوتا دوتا حمل میکرد تا بیهوش افتاد و پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم بربالین او آمد و در حالی که خاک از چهره عمار میزدود، فرمود:
افسوس پسر سمیّه! با این که تو برای رضای خدا و پاداش اخروی دوتا دوتا سنگ میبری، اما گروه بیدادگر تو را میکشند!
عمروبن عاص با شنیدن این حدیث، خود را به معاویه نزدیک کرد و گفت: آیا نمیشنوی عبداللّه چه میگوید؟ معاویه اظهار بیاطلاعی کرد. عمرو بن عاص حدیث پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم را نقل کرد. معاویه در حالی که خشمناک بود، با لحنی تحقیرآمیز گفت: پیرخرفتی هستی و در حالی که قادر به کنترل خود نیستی، حدیث روایت میکنی؟! مگر عمار را ما کشتیم؟! عمار راکسی کشت که به جبهه جنگ آورد.36
مردم نادان و بیخرد آن روز با شنیدن این سخنان، از چادرهای خویش بیرون آمده و گفتند: عمار را کسی کشت که به صحنه نبرد آورد.
ابوعبدالرحمن سلّمی میگوید: نمیدانم کدامیک شگفتتر است: معاویه یا مردم!!37
مطلبی که نمیتوان به آسانی از آن گذشت، پاسخ به یک پرسش وجدانی است و آن، این که چرا سردمداران و صحنه گردانان پیکار با خلیفهای که با بیعت عمومی حتی خود طغیانگران و یاغیان به خلافت رسید و آن چنان اتفاق و اجماعی که در جریان خلافت اسلامی سابقه نداشت و با هجوم به در خانه علی علیهالسلام و اصرار از ناحیه مردم و عدم پذیرش از ناحیه علی علیهالسلام تا جایی که آن حضرت فرمود: «لولاحُضورالحاضر و قیام الحجّة بوجود الناصر و ما اخذاللّه علی العلماء ان لایقارّوا علی کِظَّة ظالم وَ لا سَغب مظلوم لألقیتُ حبلَها علی غاربها و لسقیتُ آخرها بکأس اوّلها...»38 با گذشت چند صباحی در مقابل آن حضرت شورش کردند و آن همه فجایع به بار آوردند و امیرمؤمنان علیهالسلام را در همه مدت خلافتش، درگیر جنگهای داخلی نمودند و خسارت همه جانبه و جبران ناپذیری برای اسلام به جای گذاشتند؟
آیا درد دین داشتند؟! آیا حقیقتاً برای خونخواهی خلیفه سوم که به زعم آنها، مظلوم کشته شده بود، قیام کردند و خواستند ادای دینی از خلیفه کرده باشند؟!
یا نه، حقیقت جز این بود و آنگونه که عمار شناخته بود، آنان به جهت به خطر افتادن دنیایشان به این اقدامات دست زدند؟!
مورّخ نامی، ابن جریر طبری (310 ـ 221 ق) از زید بن وهب جُهنی نقل میکند: در آن روز (صفین) عمار بن یاسر به ایراد سخن پرداخت و چنین گفت: کجایند کسانی که در پی خشنودی پروردگارند، نه مال و منال و فرزند؟ گروهی کنار او گرد آمدند و آنگاه خطاب به آنان گفت:
با اراده مصمّم و قاطع مانند آنانی باشید که برای خونخواهی عثمان به جنگ ما آمدهاند و گمان میبرند که عثمان، مظلوم کشته شده است. به خدا سوگند! آنان به خونخواهی او نیامدهاند؛ بلکه شیرینی و لذّتهای دنیا را چشیدهاند و آن را دوست داشتنی و گوارا یافتند و دانستند هرگاه حق بر آنان فرود آید و اجرا گردد، میان آنان و دنیایی که در آن غوطهورند، جدایی خواهد افکند. اینان سبقت در مسلمانی ندارند تا به خاطر آن سزاوار حکمرانی بر مردم باشند. پیروان خویش را با نیرنگ این که پیشوای ما، مظلوم کشته شد، به دنبال خود کشانیدهاند و اگر این بهانه را نداشتند، حتی دو نفر از اینان پیروی نمیکرد...
سپس نزد عمرو بن عاص رفت و خطاب به وی گفت:
دینت را به حکومت مصر فروختی، مرگت باد! چه بسیار انحرافها در اسلام بهوجود آوردی.
آنگاه خطاب به عبیداللّه بن عمر بن خطّاب چنین گفت:
خداوند نابودت کند! دینت را به کسی که خود (معاویه) و پدرش (ابوسفیان) دشمن اسلام بود، فروختی!
او در پاسخ گفت: من برای خونخواهی عثمان به اینجا آمدهام. عمّار گفت:
خدا را گواه میگیرم باشناختی که از تو دارم، میدانم که از این کار، خدا را در نظر نداری. اگر امروز کشته نشوی، فردا خواهی مرد. ببین روزی که مردم به اندازه نیّت و هدفشان پاداش داده میشوند، چگونه خواهی بود.39
این برداشت و تحلیل عماربن یاسر یاسر از مخالفان و پیمانشکنان امیرمؤمنان علیهالسلام است.
حذیفه نیز که درمیان صحابه سرآمد است، در پاسخ «ابن عَبَس» که از وی پرسید: عثمان به قتل رسید وظیفه چیست؟ گفت: همواره با عمار بن یاسر باشید. ابن عبس گفت: عمار از علیبنابیطالب علیهالسلام جدا نمیشود. حذیفه گفت: رشک و حسادت، آدمی را نابود میکند؛ دوری شما از عمّار به خاطر نزدیکی عمار با علی علیهالسلام است! به خدا سوگند! برتری علی علیهالسلام نسبت به عمّار، به اندازه فاصله میان زمین و آسمان است و عمّار، از برگزیدگان است.40
آری گروهی نیز به خاطر حسادت در مقابل علی علیهالسلام ایستادند؛ این صفت زشت و خانمانسوز، دین و دنیای آدمی را نابود و تن او را همانند بیماری خوره و پیسی ذوب میکند؛ و آنگونه که علی علیهالسلام فرمود: آدم حسود به بیماری غیر قابل درمان گرفتار است.41
عمار که سمت فرماندهی سواره نظام را به عهده داشت، در حالی که معاویه و عمروبنعاص و دشمنان علی علیهالسلام را کافران به ظاهر مسلمان میدانست؛42 به سوی دشمن حمله میبرد و چنین میسرود:
نحن ضربـناکم علی تنزیله
فالیوم نضربکم علی تأویله
ما [پیشتر [شما را بر سر تنزیل و فرود آمدن قرآن زدیم و امروز نیز بر تأویل و مفهوم قرآن میزنیم.
او در راهی که انتخاب کرده بود، چنان استوار بود که میگفت:
خدایا! میدانی اگر رضایت تو در این باشد که خود را از بلندی به زیر افکنم یا خود را در دریا غرق سازم یا شمشیر درشکم خود فروبرم، همان را انجام خواهم داد؛ لکن میدانم امروز عملی بهتر و شایستهتر از نبرد با فاسقان نیست.
ابوعبدالرحمن سلّمی میگوید: در آن روز حاضران از صحابه پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم به هر طرفی که عمار حمله میبرد، به دنبالش حرکت میکردند. وقتی به هاشم بن عتبه مرقال ـ که پرچمدار علی علیهالسلام در صفین بود ـ رسید، او را مخاطب قرار داد و چنین گفت:
به پیش که بهشت زیر برق شمشیرها و نوک تیز نیزه هاست. درهای آسمان گشوده و حورالعین زینت شده است.
و نیز شعری به این مضمون میخواند:
امروز روزی است که دوستانم و محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم و پاداش اعمالم را ملاقات میکنم.43
آنان به قلب دشمن زدند و تا رسیدن به فیض شهادت و دیدار رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم به کارزار پرداختند. این یار دیرین و کهنسال امیرمؤمنان علیهالسلام و این بُرنا دل نود و سه ساله با کشته شدنش، قلب علی علیهالسلام را به درد آورد. آن حضرت پس از شهادت عمار فرمود:
خدا رحمت کند عمار را روزی که اسلام آورد؛ روزی که کشته شد و روزی که مبعوث خواهد شد.... بهشت گوارایش باد... قاتل عمار در دوزخ خواهد بود.44
قاتل عمار
برخی قاتل وی را «عقبه بن عامر» دانستهاند و او کسی بود که در زمان زمامداری عثمان و به دستور وی عمار را تا حدّ فتق شکنجه کرد.45 اما بسیاری دیگر از مورّخان، قاتل وی را «ابوغاذیة جُهنی» دانستهاند. وی پس از آن که جریان بیعت «عقبه» را گزارش میکند و از رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم روایت میکند که در آن روز فرمود: «همانا جان و مال مسلمانان محترم است و کسی حق ندارد خون مسلمانی را بریزد... پس از من کافر نشوید و خون همدیگر را نریزید...» میگوید: روزی در مسجد قبا از عمار بن یاسر، که در میان مردم مهربان بود، شنیدم اشاره به عثمان کرد و گفت: «او، همان نَعْثَل»46 است. من کینه عمار را به دل گرفتم و همانجا تصمیم گرفتم هرگاه بر وی دست یازم؛ او را از پای درآورم. در روز صفّین در میان لشکریان معاویه و سپاهیان علی علیهالسلام در حالی که سخت به مبارزه سرگرم بود، فرصت را غنیمت شمرده و در زمانی که کلاه آهنیاش از سرش افتاده بود، ضربتی وارد کردم و او را به قتل رساندم.
راوی سخنِ ابوغاذیة میگوید: مردی به گمراهی او ندیدهام. وی در حالی که سخنان رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم را روایت میکند، باز تصمیم به قتل عمار میگیرد و او را میکشد!
ابوغاذیة در میان سخنان خویش اظهار تشنگی کرد. در ظرف بلورین آب آوردند، نپذیرفت. ظرف دیگری آوردند، آب را نوشید. مردی در آنجا حاضر بود؛ از حماقت وی شگفت زده شد و گفت: از نوشیدن آب در ظرف بلورین به خاطر رعایت ورع و تقوا پرهیز میکند؛ اما از کشتن عمار ابایی ندارد!!47*
پس از کشته شدن عمار، مردی از اسبش به پایین آمد و سر او را از تنش جدا کرد. ابوغاذیه با آن شخص در این که کدامیک قاتل اویند، به نزاع پرداخت. هرکدام میگفتند: من قاتل اویم. عمروبن عاص با شنیدن سخنان آنان گفت: به خدا قسم! در جهنّم رفتن نزاع دارند. وقتی معاویه سخن عمروبن عاص را شنید، بر آشفت و گفت: چه کاری است میکنی؟ گروهی به خاطر ما خود را به کشتن میدهند و تو این گونه سخن میگویی؟! عمروبنعاص پاسخ داد: به خدا سوگند! این چنین است؛ ای کاش بیست سال پیش از این مرده بودم!48
عمار پیش از شهادتش به یاد سخن پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم افتاد که فرموده بود: آخرین توشهات از دنیا، «دوغ» خواهد بود. و گفت: آخرین توشهام را بیاورید. آن را نوشید و به طرف دشمن حملهور شد. عمار وصیت کرد لباسهای خونین مرا از تنم بیرون نیاورید؛ چرا که در روز قیامت با معاویه مخاصمه خواهم کرد. امیرمؤمنان علیهالسلام بر جنازه عمار نماز گزارد و بدون غسل و کفن در صفین دفن گردید. این واقعه جانگداز در اواخر ماه صفر سال 37 هجری اتفاق افتاد. و این صحابی جلیلالقدر پس از نزدیک به یک قرن عمر سراسر افتخار، بدرود حیات گفت. امیرمؤمنان علیهالسلام میفرماید:
«رَحِمَ اللّهُ عَمّاراً یَوْمَ اَسْلَمَ، وَ رَحِمَ اللّهُ عَمّاراً یَومَ قُتِلَ، وَ رَحِمَ اللّهُ عَمّاراً یَومَ یُْبَعُث حَیّاً»49
_____________________________________________
1 ـ احزاب / 21 (ولکم فی رسول اللّه اسوة حسنة)
2 ـ سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 347 و 408.
3 ـ همان، ص 424.
4 ـ «صبراً آل یاسر فانّ موعدکم الجنّة» ر.ک: مجمع الزواید، ج 9، ص 223؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 388؛ سیره ابن اسحاق، ص 192.
5 ـ الاستیعاب، ج 3، سیراعلام النبلاء، ج 1، ص 409؛ الاصابة، ج 4، ص 585.
6 ـ المعارف، ص 256؛ الطبقات الکبری، ج 3، ص 247؛ الاستیعاب، ج 4، ص 1863؛ الاصابة، ج 4، ص 585، انساب الاشراف، ج 1، ص 178.
7 ـ «وقال رجلٌ مؤمنٌ من آل فرعون یکتم ایمانه...»و مردی مؤمن از خاندان فرعون که ایمان خود را نهان میداشت... و ر.ک: به: بحارالانوار، ج 72، ص 443 ـ 393، بیروت.
8 ـ مجمع الزوائد، ج 9، ص 395؛ مجمع البیان، ج 6، ص 388.
9 ـ نحل / 107.
10 ـ مجمع البیان، ج 6، ص 387؛ الدرالمنثور، ج 5، ص 169.
11 ـ نحل / 42.
12 ـ مجمع البیان، ج 6، ص 361.
13 ـ دهکدهای در دو فرسخی مدینه که مرکز قبیله «بنی عمروبن عوف» بود.
14 ـ وفاءالوفاء، ج 1، ص 250؛ سیره ابن هشام، ج 2، ص 143.
15 ـ آن حضرت تا روزی که مسجد آماده شود، در طبقه تحتانی خانه «ابوایّوب انصاری» سکونت داشت. (البدء و التاریخ، ج 2، ص 178؛ سیره ابن هشام، ج 2، ص 143).
16 ـ ویح ابن سمیّه! لیسوا بالذین یقتلونک انما تقتلک الفئة الباغیة. (سیره ابن هشام، ج 2، ص 142).
17 ـ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 9.
18 ـ الخصال، ج 2، ص 465ـ461.
19 ـ الطبقات الکبری، ج 3، ص 181؛ سیراعلام النبلاء، ج 1، ص 422.
20 ـ الطبقات الکبری، ج 3، ص 255.
21 ـ مختصر تاریخ دمشق، ج 18، ص 244.
22 ـ سیراعلام النبلاء، ج 1، ص 420.
23 ـ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 70 و 69.
24 ـ انساب الاشراف، ج 6، ص 163 و 162.
25 ـ سنن ترمذی، ص 3798.
26 ـ مستدرک حاکم، ج 3، ص 399.
27 ـ رجال کشی، ش 58.
28 ـ تاریخ بغداد، ج 1، ص 150؛ سیراعلام النبلاء، ج 1، ص 415.
29 ـ کشف الغمّه، ج 1، ص 143، به نقل از مناقب خوارزمی.
30 ـ ملازمت و رفاقت وی با امیرمؤمنان(ع) ریشهدار است. وی به هنگام ساختن مسجد مدینه و کندن خندق در جنگ احزاب و نیز در غزوه «ذات العشیرة» همراه آن حضرت بود و از وی جدا نمیشد و تا آخرین نفس نیز از وی جدا نشد
31 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابیالحدید، ج 2، ص 25 و ج 4، ص 8.
32 ـ همان، ج 2، ص 168.
33 ـ امالی، شیخ طوسی، ص 144.
34 ـ تهذیب الکمال، ج 21، ص 225؛ الطبقات الکبری، ج 3، ص 259.
35 ـ وقعة صفّین، ص 321.
36 ـ امیرمؤمنان(ع) هنگامی که سخن معاویه را شنید، فرمود: بنابراین قاتل حمزه، پیامبر(ص) خواهد بود!! چون آن حضرت حمزه را به صحنه جنگ آورد. (شذرات الذّهب، ج 1، ص 45؛ کشف الغمّه، ج 1، ص 260؛ اعیان الشیعه، ج 8، ص 375)
37 ـ تاریخ طبری، ج 50، ص 41 و 40.
38 ـ نهج البلاغه، خطبه 3 (شقشقیه). ترجمه: «اگر حضور مردم و بودن یاوران و تعهّد خداوند از عالمان ـ که بر سیری ستمگران و گرسنگی ستمدیدگان بیتفاوت نباشند ـ نمیبود، مهار شتر خلافت را به کوهانش میافکندم و آخرین آن را با جام اوّلینش سیراب مینمودم».
39 ـ تاریخ طبری، (تاریخ الأمم و الملوک)، ج 5، ص 40 و 39.
40 ـ مختصر تاریخ دمشق، ج 18، ص 224.
41 ـ عیون الحکم و المواعظ، «الحسود لاشفاءَ له».
42 ـ وقعة صفّین، ص 215.
43 ـ تاریخ طبری، ج 5، ص 39 و 38؛ الکامل فیالتاریخ، ج 3، ص 309 و 308.
44 ـ الطبقات الکبری، ج 3، ص 262.
45 ـ انساب الاشراف، ج 3، ص 93.
46 ـ «نعثل» پیرمرد یهودی در مدینه که به پستی شهره بود.
47 ـ الطبقات الکبری، ج 3، ص 260.
* ابوغاذیه، در زمان حکمرانی حجّاج و در شهر واسط مرد. حجّاج اعلام کرد کسی که در تشییع جنازه وی حاضر نشود، منافق است. (انساب الاشراف، ج 3، ص 91).
48 ـ الطبقات الکبری، ج 3، ص 259.
49 ـ همان، ص 264؛ سیراعلام النبلاء، ج 1، ص 426.
پیوندها